به نام خدا
آتش نمرود 38 روز بود که افروخته شده بود! هر روز هیزم بر آن افزوده می شد! ابراهیم خلیل الله را در منجنیق گذاشته، به وسط آن آتش انداختند. از بارگاه الاهی خطاب به آتش رسید: «یا نار! کونی بردا و سلاما علی ابراهیم؛ ای آتش! سرد و سلامت باش بر ابراهیم.» این ندا آن چنان بر ابراهیم _ علیه السلام _ خوش آمد که از شنیدن او گریه کرد. جبرئیل از او پرسید: «چرا گریه می کنی؟» گفت: «ای کاش هزاران بار مرا به آتش می انداختند (و) این ندا تکرار می شد. گریه ی من برای این است که آوای ندای حق تمام شد!» غلغله ای در صف فرشتگان افتاد. می گفتند: «بارخدایا! در روی زمین یک نفر تو را به یگانگی می شناسد و او هم در آتش بسوزد؟!» فرمان آمد: «آرام گیرید! این کار رازی دارد. او ندای ما را می طلبید.» از حضرت ابراهیم _ علیه السلام _ پرسیدند: «در زندگی، خوش ترین روز تو کدام روز بود؟» گفت: «آن روز که مرا به آتش نمرود می انداختند (که) از حق ندا آمد و نام من در آن ندا بود.» خوش به حال تو یا ابراهیم! از کوره ی امتحان، خالص بیرون آمدی. لباس خلت (= خلیل اللهی) بر تنت پوشانیدند و بر همه ی جهانیان فرمان دادند از تبعیت کنند. آری، آری، چون دوست، آن باشد نار نمرود، بوستان باشد (از: سنایی)
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/3/8 :: ساعت 11:31 صبح )