به نام خدا
در سال 474 هجری در شهر واسط، زنی مبتلا به مرض جذام (= خوره) گردید (و) کمکم لب و بینی و انگشتان آن زن ریخت تا این که شوهرش و فرزندانش از او متنفر شده، او را به بیرون شهر برده و به صحرا انداختند! یکی از پسرهایش هر روز مقداری نان برای او میبرد و از دور نانها را به سوی او میافکند و برمیگشت. روزی چند قرص نان برای او برد و نانها را به سوی او انداخت. آن زن با آه و ناله صدا میزد: «حسبنا الله؛ (خدا برای ما بس است.) پسرم! جرعهی آبی به من بده (تا) بنوشم. خیلی تشنهام.»؛ ولی پسر توجه به حرف او نکرده،... فرار کرد! چون تشنگی زیاد بر آن زن غلبه کرد، خود را در جوی آبی که در آن نزدیکی بود، افکند و به سختی از آن بیرون گشت و حالت بیهوشی بر وی عارض شد و به روی خاکها افتاد. در این حال، عنایت پروردگار که میفرماید: «انا عند المنکسرة قلوبهم و المندرسة قبورهم؛ من پیش قلبهای شکستهی آنها و قبرهای کهنه و فرسودهی آنها هستم.)» تجلی کرد و شامل حال آن زن دلشکسته شد. شاعری گفته: چو دلهای شکسته هست مهمانخانهی عزت خوشا حلوای نومیدی! زهی پالودهی حرمان! وقتی به هوش آمد، خود را صحیحالاعضاء و سالم یافت! چون مردم از موضوع اطلاع یافتند، به سوی او آمده، سبب سلامتیاش را پرسیدند. آن زن گفت: «وقتی از هوش رفتم، در حال بیهوشی، 2 مرد بزرگوار و 2 خانم مجلله (= باعظمت) را دیدم که به سوی من آمدند. در دستشان قدری نان و سبزی و کاسهی آب بود. آنها را به من دادند و گفتند: اینها را بخور. وقتی نان و سبزی را خوردم و از آن آب آشامیدم که هرگز مثل آن غذا و آب (را) نخورده بودم، احساس کردم که صحیح و سالم شدهام. از آنها پرسیدم که شما که هستید که دربارهی من لطف و احسان کرده و پیش من آمدید و برایم غذا و آب آوردید؟ چنان معلوم شد که آن 2 مرد بزرگوار، یکی امام حسن _ علیه السلام _ و دیگری امام حسین _ علیه السلام _بود و آن 2 بانوی مجلله، یکی فاطمهی زهرا و دیگر خدیجهی کبرا _ سلام الله علیهما _ بودند؛ چون من آنها را خیلی دوست داشتم. هست از آن معشری بلندآیین که گذشته ز اوج علیین ... بعد از این قضیه، مردم از شهرهای دور و نزدیک، فوجفوج (و) گروهگروه به سوی آن زن میآمدند و از (او) تبرک میجستند؛ چون «نظرشده» بود. آنان که خاک را به نظر، کیمیا کنند آیا شود که گوشهی چشمی به ما کنند؟
حب ایشان دلیل صدق و وفاق بغض ایشان دلیل کفر و نفاق
قربشان پایهی علو و جلال بعدشان مایهی عتو و ضلال
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/3/8 :: ساعت 11:35 صبح )