احمقی نادان و عاری از شرف
پست طبعی سست مغزی بی مهار
چون فساد قول و فعلش بود عیان
لاجرم سوی درک بر بست بار
گشت رسوا، شد بدار انتقام
و از وجود او نحس شد چوب دار
گر نمی بودی مخبط از چه روی
هر زمان زو نغمه ای شد آشکار
گفت سید ذکرم سپس
گفت باب حجتم در روزگار
پس بگفتا نائب خاصم چو دید
شد به بعضی مردم نادان سوار
بعد از آن گفتار که من خود مهدیم
قائمیت یافت بر من انحصار
زان سپس بالا زد و گفتار به من
کرده حق امر نبوت واگذار
اولین کس که شد مؤمن به من
احمد و پس حیدر و الاتبار
تا به آنجا رفت حرف یاوه اش
کز خدایی دم زد و آن عاری زعار
طرفه تر این بود که گه از خوف و بیم
ز اعای خویش می جستی فراز
نقطه اولی گر این نادان بود
جهل پس باشد ملک اعتبار