اشتراکات فراوانی میان فرقههای بابیت، بهائیت و اسماعیلیه وجود دارد که مهمترین آنها بحث امامت و نبوت است، اساس شکلگیری این سه فرقه، علاقهی مردم به امامت و معارف مهدویت است.
در ایران، شیخ احمد احسایی، مکتب جدیدی را در زیر مجموعه شیعه بنیان نهاد که به شیخیه معروف است؛ پیروان او که شیخی نامیده میشدند، منتظر قیام مهدی موعود (عج) بودند.
بعد از مرگ شیخ احمد احسایی، رهبری مذهب شیخیه به یکی از شاگردان او به نام سید کاظم رشتی واگذار شد.
مبنای اعتقادی شیخیه 4 اصل توحید، نبوت، امامت و رکن چهارم بود. آنان معاد و عدل را در زمره اصول دین نمیشمردند و در عوض به رکن چهارم یا باب امام زمان (ع) اعتقاد داشتند.
زمانی که شیخ احمد احسائی قصد مسافرت از شهر یزد را داشت، سید کاظم رشتی از گیلان نزد شیخ احمد احسائی آمد و در جرگه شاگردان او درآمد. هرچند که رشتی بودن وی نیز محل سوال است.
اعتقاد شیخیه به رکن رابع بود؛ شیخ باور داشت که در هر روزگار، شخصی واسطه میان امام و مردم است. سید علی محمد نیز پس از مرگ سید کاظم مدعی بابیت یا همان رکن رابعی شد و توانست با شهرتی که از راه دعاخوانی زیر آفتاب سوزان بوشهر به دست آورده بود، عدهای را گرد خود جمع کند.
او پس از مدتی مدعی نیابت و امامت شد؛ البته با چند شلاق فلک، توبه نامه ای نوشت و خود را هیچ خواند، او که به فتوای علمای شیعه مجنون خوانده شده بود، از چنگال ارتداد گریخت و ادعای خود را بازگفت.
پس از چندی به نبوت من یظهره الله (شخصی که خدا او را آشکار خواهد کرد) بشارت داد و گفت: “هرکه خود را من یظهره الله خواند، پیامبر آینده است که پس از 2001 سال خواهد آمد. اگر شب را روز دانست و روز را شب از او بپذیرید و از او سئوال نپرسید.” که سرانجام امیرکبیر او را به جرم برقراری آشوبهای گوناگون و کشتار بازداشت کرد و با استناد به فتوای علمای شیخیه حکم اعدام او را از شخص شاهنشاه گرفت و او را به دار مجازات آویخت.فرقه بهائیت، پس از 8 سال از آشوب های بابیت، روزی از سوی شخصی به نام میرزا حسینعلی نوری که از پیروان سید باب بود، پرچم نبوت خود را بالا برد و “مدعی من یظهره اللهی” شد. او و پیروانش که از ایران اخراج شده بودند، برای گذران زندگی به راهزنی و باج گیری از زائران عتبات عالیات روی آوردند.
پس از چندی سران عثمانی او و هم کیشانش را به ادرنه تبعید کردند. در آن جا نیز بنا به اختلافات درون فرقه ای و آشوبی که به راه انداختند، دولت عثمانی را بر آن واداشتند که آنان را از هم جدا کند، گروهی را که هواداران میرزا یحیای صبح ازل بودند، به قبرس فرستاد و دسته ای را که پیروان میرزا حسینعلی نوری بودند، به فلسطین اشغالی تبعید کرد.
میرزا در زندان عکا بود که از ادعای نبوت به خدایی رسید و گفت: “لااله الا اناالمسجون الفرید” جناب میرزا پس از چندی که میان نبوت و الوهیت متحیر بود، از دنیا رفت و قبرش را قبله هواداران خود ساخت.