دنیا در نظر نوح علیه السلام
از حضرت شیخ الانبیا وجود مقدس نوح مرویست که مىفرمود: دنیا در نظر من، همانند خانهاى دو در است که از یکى داخل شدم و از دیگرى بیرون روم، این است حال کسى که گفتهاند: نزدیک به دو هزار سال و کسرى طول عمر داشته، وقتى نظر چنین بیدارى به دنیا چنین باشد، واى به حال کسى که با عمرى بسیار کم، دل به دنیا بسته باشد، آن چنان دلبستنى که انگار، جز دنیا جایى نیست و گویا یک در براى دنیا، جز در ورود نبوده و براى این منزل در خروجى نهاده نشده!!
هرگاه پیامبرى با چنان مناعت شأن و علو مکان، حالش این باشد، یعنى خود را مسافرى بداند که طول سفرش از درى تا درى است، چون باشد حال آن انسانى که اطمینان خاطر به دنیاى گذشتنى بسته و عمر در پى تحصیل آن، آن هم از راه نامشروع ضایع کرده و دین خود را که در رأس تمام ارزشهاست، در طلب آن از بین برده باشد.
اگر از دنیا براى تحقق شرف و آزادگى و کمال و آبادى آخرت استفاده کنید، در حقیقت در صراط مستقیم هستید و اگر از دنیا فقط به خاطر شکم بهره ببرید و براى جمع مال آن بکوشید، خویش را به خسارت ابدى مبتلا کردهاید.
دنیا از دیدگاه امام على علیه السلام
امام على علیه السلام در تشریح لذیذترین امور دنیاى زودگذر و از دست رفتنى مىفرماید:
دنیا شش چیز است:
خوردنى، آشامیدنى، بوییدنى، پوشیدنى، برنشستنى، به نکاح خواستنى.
شیرینترین خوردنىها، عسل است و آن از دهن زنبور است، شریفترین آشامیدنى، آب است و خاص و عام نسبت به آن برابرند و شریفترین پوشیدنىها، ابریشم است و آن بافته یک کرم است و شریفترین بوىها، مشک است و آن از خون آهو است و شریفترین بر نشستنى، اسب است و عظیمترین لذت، شهوت است که اتصال دو مرکز قذارت به یکدیگر است «1».
این است محصول ظاهر دنیا که کثیرى از مردم نسبت به آن گریبان پاره کرده و خودکشى مىکنند و براى به دست آوردن آن خویش را به هزار گناه و معصیت و رذیلت اخلاقى آلوده مىنمایند!!
هماى شیرازى گوید:
جهان و کار او باشد فسانه |
منه دل بر فسانه کودکانه |
|
فسانه ننگرى کار جهان را |
که حکمتهاست اندر این فسانه |
|
از این زندان درآ اى مرغ قدسى |
که هستت شاخ طوبى آشیانه |
|
اگر خواهى سلیمانت دهد بار |
رهایى جو دلا زین دیو خانه |
|
تو سیمرغى به قاف وحدت اى دل |
چرا ماندى اسیر آب و دانه |
|
در این عالم که بیت العنکبوتست |
روا نبود کند سیمرغ لانه |
|
تو باز دست سلطان جهانى |
چرا با کرکسانى هم ترانه |
|
هما جز گلستان مهر حیدر |
نگیرد مرغ جانم آشیانه |
|
بجو در دوستى آل حیدر |
بهشت عدن و عیش جاودانه |
|
[وَالفِکْرَةُ مِرْاةُ الْحَسَناتِ، وَکَفّارَةُ السَّیِّئاتِ، وَضِیاءٌ لِلْقَلْبِ، وَفُسْحَةٌ لِلْخُلْقِ، وَإصابَةٌ فی إصْلاحِ الْمَعادِ وَإطّلاعٌ عَلَى الْعَواقِبِ وَاسْتِزادَةٌ فِى الْعِلْمِ]
آثار اندیشه و تفکر
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
اندیشه و فکر در آنچه باید اندیشه کرد، مانند اندیشه و نظر در دنیا و فناى آن و در خلق دنیا و اوضاع آنان، اندیشه در مسائل عالى الهى و آفرینش آسمانها و زمین و آنچه در آسمانها و زمین است، در حقیقت آیینه نشان دهنده حسنات و ریشه و مایه کفاره بدىها و روشنى قلب و گشایش مشکلات نفسانى وسبب اصلاح معاد و علت آگاهى نسبت به عواقب و زیاد شدن علم و دانش انسان است.
آیینه حسنات و کفاره سیئات
اندیشه در آنچه بر جهان و مردم جهان از نیک و بد گذشته به حقیقت آیینه نشان دهنده حسنات است.
چه این که وقتى انسان در وضع حقیقى جهان، به اندیشه مىنشیند به این حقیقت مىرسد که:
[رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا] «2».
پروردگارا! این [جهان با عظمت] را بیهوده نیافریدى.
پس وقتى نور فکر، بطالت و عبثیت را از خانه هستى دفع کرد، حق بودن جزء به جزء جهان آفرینش در دنیاى باعظمت اندیشه ثابت مىشود، در این صورت، انسان اندیشمند، ذرهاى از ذرات این سفره پوشیده به حق را به باطل مصرف نخواهد کرد.
آرى، انسان منصف چون به حق برسد، حق را به حق متصل کند و از حق به راه حق و براى حق مصرف کند.
علیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلىٍّ یَدُورُ حَیْثُ ما دارَ «3».
على با حق است و حق با على و بر محور او مىگردد.
و چون انسان در احوالات امم و به خصوص گذشتگان اندیشه کرد، خوبىها و حسنات محسنین از امم را در خود تجلى داده و بدىها و سیئات بدکاران را که علت سقوط آنان در دنیا و آخرت شده، از خویش دفع خواهد کرد.
در حقیقت اندیشه در هر حقیقتى، آیینه نشان دهنده حسنه یا حسناتى است که آدمى را براى آراسته شدن به آن حسنه یا حسنات جلب خواهد کرد.
فضیل عیاض و آشتى با حق
داستان اندیشه فضیل عیاض در یک آیه قرآن مشهور است، کتب رجالى و عرفانى آن داستان را بازگو کردهاند که این دزد پرقدرت، بر اثر اندیشه در یکى از آیات سوره حدید، آراسته به حسنات و پاک از سیئات و آلودگىها شد.
فضیل که به خاطر قدرت زیاد و شغل کاروان زنى، جوى از ترس و وحشت براى دولت عباسى فراهم آورده بود و امنیت جادههاى تجارتى و مسافرتى را بهم ریخته بود، عاشق زنى صاحب جمال گشت، قسمتى از اموال به دست آورده را، براى او مىفرستاد و گاهى براى کامجویى از او به نزدیک خانه او مىرفت، ولى زمینه دسترسى به آن زن برایش میسر نمىگشت.
تصمیمش براى رسیدن به وصال معشوقه سختگیر قطعى شد، خانواده زن، در ترس و وحشت بودند، ولى از ضعف اراده و عدم توانایى، چارهاى جز تسلیم در برابر آن قدرت شیطانى، در خود نمىدیدند.
کاروانى به وقت شب از نزدیکىهاى محل زندگى فضیل، در بیابان مرو یا باورد عبور مىکرد، یکى از کاروانیان با صداى خوش ولى آمیخته با حزن این آیه را قرائت مىنمود:
[أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ] «4».
آیا براى اهل ایمان وقت آن نرسیده که دل هایشان براى یاد خدا و قرآنى که نازل شده، نرم و فروتن شود؟
آیه شریفه چون تیرى بود که بر جان فضیل نشست، گویى آیه کریمه به او گفت:
اى فضیل! تا کى تو راه مردم زنى؟ گاه آن آمد که ما راه تو زنیم، فضیل لحظهاى در آیه و در کار خود و در کار مردم و عاقبت برنامه اندیشید، بیدار شد، خجل و گریان روى به ویرانه نهاد، کاروانى در آنجا اطراق داشت، عدهاى مىگفتند:
برویم، یکى مىگفت: نتوان رفت که فضیل بر سر راه است!!
فضیل چون این مسئله بشنید، فریاد زد: بشارت باد شما را که آن دزد خطرناک و آن منبع شرّ با خدا آشتى کرد، دیگر بیم راه نیست.
پس از آشتى با حق همه روزه، روزه گرفت و به تدریج رضایت صاحبان مال را جلب کرد و عاقبت از عارفان و عاشقان و ناصحان شد و گروهى از نفس الهى او به مدار تربیت قرار گرفتند!!
خانمان سوز شود آتش آهى گاهى |
نالهاى مىشکند پشت سپاهى گاهى |
|
گر مقدر بشود سلک سلاطین پوید |
سالک بىخبر خفته به راهى گاهى |
|
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندى بود |
به عزیزى رسد افتاده به چاهى گاهى |
|
روشنى بخش از آنم که بسوزم چون شمع |
روسپیدى بود از بخت سیاهى گاهى |
|
هستیم سوختى از یک نظر اى اختر عشق |
آتش افروز شود برق نگاهى گاهى |
|
عجبى نیست اگر مونس یار است چو من |
بنشیند بر گل هرزه گیاهى گاهى |
|
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم |
بهر طوفان زده سنگیست پناهى گاهى |
|
اندیشه در عاقبت کار
در کتاب «اسرار معراج» «5» این حدیث بسیار مهم و جالب و حیرتآور را مىخوانیم:
در زمان رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در شهر مدینه، شخصى بود بسیار ظاهر الصلاح، به طورى که کسى در حق او در هیچ موردى، گمان سوء و ظن خلاف نداشت.
شاید بسیارى از مردم در برخورد با او از وى طلب دعا مىکردند، ولى او بدون توجه به ظاهر آراسته خویش، در بعضى از شبها به خانه مردم مدینه، دستبرد مىزد!!
شبى براى دزدى از دیوار خانهاى بالا رفت، اثاث زیادى در آن خانه بود و در میان خانه به غیر از یک زن جوان تنها کسى نبود، عجیب خوشحال شد که امشب علاوه بر به چنگ آوردن مال فراوان، در رختخواب عیش و عشرت هم شرکت خواهم کرد.
همان طور که در دل تاریکى بر سر دیوار، منظره فریبنده اثاث خانه و چهره دلرباى زن را مىنگریست، به فکر فرو رفت: دزدى تا کى، ننگ تا چه مدت، براى چه باید زحمات انبیا و اولیا را از یاد برد، عاقبت این همه گناه و فساد چه خواهد شد، مگر براى من مرگ و برزخ و قیامت و محاکمات الهیه نیست، در پیشگاه حق و در دادگاه عدل، جواب این همه ظلم و جنایت را چگونه باید داد؟!!
آرى، با ادامه این اعمال به روزى خواهم رسید که براى من راه گریز و فرار از چنگال عدالت نخواهد بود، آن روز پس از اتمام حجت حق، مبتلا به غضب خداوندى مىشوم و از پس آن به زندان آتش خواهم افتاد و در آن صورت انتقام آلودگىهایم را پس خواهم داد!!
پس از اندکى تأمل و فکر، از دزدى و تجاوز به آن زن، سخت پشیمان شد و با دست تهى به خانه بازگشت.
به وقت صبح خود را به لباس آراستگان و صلحا آراست و به مسجد به محضر مقدس رسول اکرم صلى الله علیه و آله آمد و در حضور آن جناب نشست!
ناگهان دید، زن صاحب خانهاى که شب گذشته براى دزدى اثاث آن، در نظر گرفته بود به محضر رسول اکرم صلى الله علیه و آله آمد، عرضه داشت: اى رسول خدا! زن بىشوهرى هستم همراه با ثروتى زیاد، پس از چند ازدواج دیگر قصد شوهر کردن نداشتم، اما دیشب به نظرم رسید که دزدى به خانهام راه پیدا کرده، گر چه چیزى نبرده، ولى مرا وحشت زده کرده، از این پس مىترسم در تنهایى ادامه زندگى دهم، اگر صلاح مىدانید براى من همسرى انتخاب کنید.
حضرت اشاره به آن مرد- یعنى به دزد شب گذشته- کردند و فرمودند: اگر میل دارى، تو را به آن شخص تزویج کنم، زن به چهره مرد خیره شد، او را پسندید و نسبت به او اظهار میل و رغبت کرد.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله عقد آن زن را براى آن مرد بست، سپس هر دو به منزل آمدند، دزد در کمال نشاط و شادى داستان خود را براى آن زن تعریف کرد و به او گفت: اگر شب گذشته ثروتت را مىبردم و دامن عفتت را آلوده مىکردم، علاوه بر این که یک شب بیشتر در کنار تو نبودم، آتش غضب همیشگى حق را، براى خود برمىافروختم، ولى در عاقبت کار فکر کردم و بر هجوم هواى نفس صبر و استقامت ورزیدم و در نتیجه براى همیشه به ثروت حلال و زوجه صالحه و عاقبت خوش و سعادت ابد رسیدم!!
به قول لسان الغیب:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد |
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد |
|
آنهمه ناز و تنعم که خزان مىفرمود |
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد |
|
صبح امید که بد معتکف پرده غیب |
گو برون آى که کار شب تار آخر شد |
|
آن پریشانى شبهاى دراز و غم دل |
همه در سایه گیسوى نگار آخر شد |
|
باورم نیست زبد عهدى ایام هنوز |
قصه غصه که در دولت یار آخر شد |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مجموعة ورام: 1/ 140؛ بحار الأنوار: 61/ 240، باب 10.
(2)- آل عمران (3): 191.
(3)- فصول المختارة: 211؛ اعلام الورى: 159، باب 2؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید: 2/ 297؛ بحار الأنوار: 38/ 29، باب 57.
(4)- حدید (57): 16.
(5)- اسرار معراج: 28.