عبد البهاء چون حقیقت کلام پدر (حسین علی نوری) را یافت، در پی اصلاحش رفت و آن را چنین تفسیر کرد:
بدان، حقیقت الوهیت، ذات خالص و مجهولی است که از جهت توصیف، عقل ها و چشم ها آن را درک نکنند و فهم و درک به آن دست نیابد، ما راهی برای درک این امر جلیل نداریم و مجبوریم به سوی محل طلوع نور و ظهور خدا، مشرق آیات و مصدر کلمات او برگردیم و هر چه از حامد، اوصاف، اسماء و نشانه ها صحبت شود، همه به همان وصف شده بر می گردد که مظهر اوست و ما جز اینکه در همه کارهایمان متوجه این مرکز شناخته شده و مظهور موعود باشیم چاره دیگری نداریم و گرنه باید یک حقیقت خیالی را بپرستیم.1
عبد البهاء برای توجیه بت پرستی روشنی که در کلام پدرش بود، دست به مغالطه ای آشکار می زند که از دو حال خارج نیست:
1. یا از حقیقت بندگی، توجه قلبی و فروتنی غافل است.
2. یا ادعای خدایی که از کلام بهاء فهمیده می شود او به چنین تفسیری واداشته است.
در هر صورت عبد البهاء نا دانسته بندگی، توجه قلبی و فروتنی را به احاطه علمی و به دست آوردن ذات شی پیوند داده است و این کلام برای کسانی که تا اندازه ای توفیق تزکیه قلب یافته اند و حال انقطاع و توجه را دیده و مراحل حضور و فناء را تجربه کرده اند، در کمال روشنی است.
برای روشن شدن مطلب به این توضیح توجه کنید:
هر کس می تواند فکر و توجه خود را از همه جا و همه موجودات بریده و تنها به خود متوجه شود، و در عین حالی که به خود متوجه است، می داند که حقیقت نفس اوامر ناشناخته است به گونه ای که روانشناسان از شناخت حقیقت نفس ناتوانند؛ پس توجه پیدا کردن، حضور قلب و فنای روح در پیشگاه پروردگار و بندگی در برابر خدای سبحان غیر از فکر و خیال، تصور و تصدیق و احاطه علمی یا خارجی، وهم و فهم حقیقت و ذات اوست. کسی که از حالات توجه، فروتنی و فناء محروم است، از فهم کامل این مطلب نیز ناتوان است.
امام حسین علیه السلام می فرماید: آن چشم قلبی که تو را نبیند و به جای تو جانشین گیرد، کور باد. آیا کسی به اندازه تو پدیدار هست که وسیله شناسایی تو قرار گیرد؟ کی پنهان شدی تا نیازمند جانشین شوی؟
عبد البهاء ناتوان تر از آن است که به حقیقت توجه و حضور قلب علم پیدا کند، زیرا نمی داند کسانی که بهاء (محل طلوع نور و مشرق آیات) را می پرستند، هنوز از شناخت نفس خود عاجزند چه رسد به شناخت دیگران؛2 البته توجهی که مراد است، توجه به نفس و روح است نه جسم و بدن. شناخت حقیقت روح نیز مانند حقیقت پروردگار همانگونه که قرآن کریم می فرماید،3 از درک و فهم انسان عادی خارج است.
از آن جا که بار کج به منزل نمی رسد، بهاء نیز با سخن از شناخت خود را رسوا و ریشخند کرده است، زیرا از پیروان خود می خواهد او را بشناسند، این کاری بیهوده و بر زیان خود اوست، چرا که شناخت بهاء در صورتی ممکن است که آنان خود را شناخته باشند و هنگامی که خود را بشناسند، دیگر زیر بار یاوه گویی های او نمی روند زیرا همانگونه که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله وسلم و امام معصوم علیهم السلام پیوسته فرموده اند، کسی که خود را شناخت خدای خود را نیز می شناسد، و تا خود را نشناسد دیگری را نیز نمی تواند بشناسد.
در پایان این بحث پرسشی قابل توجه است که پاسخ در دست جانشینان باب و بهاء است:
اگر توجه یافتن به خدا، مبدأ ظهور و مشرق آیات برای بشر نشدنی است و به گفته بهاء و پسرش: «السبیلُ مقطوعٌ و الطلبُ مردودٌ؛ راه بسته و خواسته نشدنی است»، پس:
یک: توجه چه سودی می رساند و سخن گفتن از آن چه معنایی دارد؟
دو: باب و بهاء در عبادت های خود به کجا متوجه می شدند و کدام جلوه گاه را در نظر می گرفتند؟
سه: شما که توجه به آفریننده را نشدنی می دانید، ظهور و تجلی را چگونه تفسیر می کنید؟
چهار: حقیقت آینه بودن و مظهریت را چگونه فهمیده اید؟
پنج: چرا راه توجه برای شما بسته نبوده است، مگر شما از جنس انسان نبوده اید؟
شش: مگر جلوگر شدن حق، بدون تحقق توجه و ارتباط نیز صورت می گیرد؟
هفت: آیا آینه از نشان دهنده بودن خود غافل است و وظیفه خود را نشناخته است؟
شاید ایشان در پاسخ بگویند، جلوگر شدن خود عبادت، بلکه برتر از آنست و سخن بعضی از عرفای حق نشناس را پیش گشند که می گویند: پروردگارت را بپرست تا یقین برسی؛ چون به یقین رسیدی می گویند: فرقی میان خدا و یقین نیست.
البته گستاخی به جناب بهاء نباشد، چرا که ایشان خدای قرن اتم هستند و خود را رب و اله می دانند، خدا را چه دیده اید، شاید آنچه باید بداند نمی داند.
پانوشت:
1. مکاتیب اول، ص 188، س 6.
2. زیرا امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید: من عرف نفسه فقد عرف ربه.
3. قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا – و من عرف نفسه فقد عرف ربه.