برای آشنایی بیشتر مخاطبان گرامی با بحث مهدویت و ارتباطی که میان این فرهنگ گران مایه و ادعاهای بابیت و سفارت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هست، بر آن شدیم که از برخی مدعیان دروغین ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نام برده و کمی در باره آنان بنویسیم.
روشن است که این ادعاهای کاذب، دلیلی روشن واعترافی شیرین است بر صحت اصل مهدویت و وجود مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چرا که از قرون نخستین اسلام، پیوسته کسانی مدعی مهدویت یا نیابیت و بابیت شده اند و این خود دلیلی محکم بر آن است که این فرهنگ، ساخته و پرداخته قرون اخیر نیست، بلکه باوری است که پیوسته در میان مسلمانان رواج داشته است.
در مقاله ای جداگانه به بحث مدعیان دروغین مهدویت خواهیم پرداخت، لیکن در این سلسله مقالات، به بحث مدعیان دروغین بابیت و ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می پردازیم:
1. ابو محمد حسن شریعى
- شیخ طوسی در کتاب «غیبت» نوشته است: نخستین کسى که به دروغ و افتراء، ادعاى بابیت و سفارت از سوی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کرد، شخصى معروف به «شریعى» بود.
جماعتى از علماء از ابو محمد تلعکبرى از ابو على محمد بن همام نقل کردند که:
کنیه شریعى ابو محمد بود. تلعکبرى گفت: گمان دارم نام وى حسن بود. او از اصحاب امام على النقى و بعد از آن حضرت از یاران امام حسن عسکرى (علیهما السلام) به شمار مىآمد.
او اول کسى است که مدعى مقامى شد که خدای سبحان براى او قرار نداده و شایسته آن هم نبود. و هم او نخستین کسى است که در این خصوص بر خدا و حجت هاى پروردگار دروغ بست و چیزهائى به آنها نسبت داد که شایسته مقام والاى آنان نبود و آنها از آن بیزار بودند.
از این رو شیعیان هم او را ملعون دانسته و از وى دورى جستند، و توقیعى از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در خصوص لعن او و دورى از وى از ناحیه مقدسه آن حضرت بیرون آمد.
ابو محمد تلعکبرى گفت: بعد از آن عقیده بکفر و الحاد از او آشکار گشت.
این مدعیان نخست بر امام دروغ می بستند و می گفتند: ما وکلاى آن حضرت هستیم.
جمعى از مردم ضعیف الایمان هم با این ادعا، نسبت به آنها اظهار دوستى می کردند.
سپس کارشان بالا می گرفت و بعقیده حسین بن منصور حلاج صوفی منتهى شد، چنان که از ابو جعفر شلمغانى و امثال او لعنه اللَّه علیهم اجمعین نمایان گشت.
2. محمد بن نصیر نمیرى
- ابن نوح گفت: ابو نصر هبه اللَّه بن محمد به من خبر داد که محمد بن نصیر نمیرى از اصحاب امام حسن عسکرى (علیه السّلام) بود. چون آن حضرت وفات یافت مدعى منصب محمد بن عثمان شد؛ و گفت: نائب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) من هستم ولى خدای دانا او را رسوا گردانید، زیرا که الحاد و نادانى وى آشکار گشت. محمد بن عثمان هم او را لعنت کرد و از وى دورى نمود و خود را از او پنهان نگاه داشت. نمیرى بعد از شریعى ادعا کرد. ابو طالب گفت: چون این گونه اعتقادات از نمیرى ظاهر شد؛ محمد بن عثمان او را لعنت کرد و از وى دورى جست، چون این خبر به وى رساندند آمد نزد محمد بن عثمان تا او را بر سر مهر آورد، و از وى معذرت بخواهد، ولى محمد بن عثمان اجازه ورود باو نداد و خود را پنهان کرد و او را با خواری برگردانید.
سعد بن عبد اللَّه (اشعرى) گفت: محمد بن نصیر نمیرى مدعى بود که پیغمبر است و امام على النقى (علیه السّلام) او را فرستاده است، و عقیده به تناسخ داشت، و معتقد به خدائى امام على النقى (علیه السّلام) بود. نزدیکى با زنان محارم را جایز میدانست و عمل (لواط) را حلال کرده بود! نمیرى این را موجب تواضع و فروتنى و تذلل مفعول و لذت و کامرانى فاعل می دانست و می گفت خدا هیچ یک از اینها را براى بندگانش حرام نکرده است! محمد بن موسى بن حسن بن فرات (وزیر المقتدر بالله عباسی) اسباب کار او را آماده می ساخت و او را تقویت می کرد.
سعد بن عبد اللَّه میگوید: ابو زکریا یحیى بن عبد الرحمن بن خاقان نقل کرد که وى نمیرى را بالعیان دیده بود که جوانى بر پشت او قرار گرفته است! ابو زکریا گفت: بعد از آن نمیرى را ملاقات کرده و او را از این کار سرزنش نمودم، ولى او جواب داد که: این عمل لذت دارد و باعث فروتنى انسان (مفعول) در نزد خدای سبحان و ترک نخوت است!
سعد بن عبد اللَّه میگوید: نمیرى در آخر عمر بیمار شد و در آن حال مرد. در مرض فوتش از وى پرسیدند: جانشین تو کیست؟ با زبان ضعیف و گرفتهاى گفت:
احمد! ولى کسى نفهمید احمد کیست. به همین جهت این حرف موجب انشعاب پیروان او شد بطورى که سه دسته گردیدند. عده اى گفتند: مقصود نمیرى، احمد فرزندش بوده، جمعى هم گفتند مقصود احمد بن محمد بن موسى بن فرات است، و فرقه اى گفتند: منظور وى احمد بن ابو الحسین بن بشر بن یزید است و این انشعاب باعث پراکندگى اتباع او گردید.