مطمئنا بارها عنوان "هفت شهر عشق" را شنیده اید، هفت شهر عشق زاییده ذهن عطار است و از نظر او با گذراندن این هفت مرحله می توان به فناء فی الله و درک حق رسید.
آسیه بیاتانی -بخش ادبیات تبیان
هفت شهر عشق
در بخش قبل داستان، تا به آنجا پیش رفتیم که آخرین مرغ از هدهد می پرسد که چند فرسنگ تا به سیمرغ راه است و هدهد پاسخ می دهد: ما باید از هفت شهر عشق گذر کنیم. سپس عطار مرحله به مرحله این هفت شهر را برای ما بیان می کند.
1) وادی طلب
عطار وادی و شهر اول را "طلب" می داند و آن را اینچنین معرفی می کند:
چون فرد آیی به وادی طلب پیشت آید هر زمانی صد تعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود طوطی گردون مگس اینجا بود
جد و جهد اینجا بایدت انداختن ملک اینجا بایدت درباختن
در میان خونت باید آمدن از همه بیرونت باید آمدن
طلب در لغت به معنای خواستن و جستن است.
در اصطلاح عرفانی، جستجو کردن از مراد و مطلوب را می گویند.
وادی طلب اولین منزل پرخون راه سالک است که او را به جستوجوی معرفت وامیدارد و نتیجه نقصان است و میل به کمال و شناختن حق.
از نظر عطار:
طلب وادی اول است که هر زمان صد تعب در راه سالک پیش میآید. در هر نفس صد بلا در آن وجود دارد. سالها باید در آنجا جد و جهد کرد تا اوضاع دگرگون شود. در میان خون باید رفت و از همه چیز گسست. و زمانی که دلت از صفات پاک شود، نور حضرت میتابد و زمانی که آن نور بر تو بتاید آن طلب چندین برابر میشود. و حتی اگر در راه او آتش پدیدار شود و صد وادی ناخوش وجود داشته باشد، خویش را از شوق دیدار او پروانهوار به آتش میزنی. طالب از مشتاقی خویش، جرعهای از حق دریافت میکند و زمانی که جرعهای از آن باده را بنوشد، هر دو عالم را فراموش میکند. خشک لب تشنه دریاست. سرّ جانان را طلب میکند. اگر کفر و دینی در برابرش باشد، هر دو را قبول میکند، چرا که زمانی که دری بر او گشایند، چه کفر و چه دین داشته باشی، چرا که آن سوی این در این چیزها نیست.
سپس هفت حکایت می آورد، آنچه که عطار ضمن این حکایت ها بیان می کند در چند جمله خلاصه می شود:
* اگر تو او را پس از روزها اشتیاق و طلب نیابی، او پنهان نیست، بلکه مشکل در طلب توست.
گر نمی یابی تو او را روز و شب نیست او گم، هست نقصان در طلب
(منطق الطیر، 3297)
* سنگ خوردن از دوست بهتر از گوهر گرفتن از دیگری ست.
گر تو را سنگی زند معشوق مست به که از غیری گوهر آری به دست
(منطق الطیر، 3309)
* یک طالب باید صبور باشد چرا که تنها به واسطه صبر به آنچه که می خواهد می رسد.
طالبان را صبر می باید بسی طالب صابر نه افتند هر کسی
(منطق الطیر، 3336)
2) وادی عشق
بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس درین وادی بجز آتش مباد وانکه آتش نیست عیشش خوش مباد!
عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو سوزنده و سرکش بود
عاقبت اندیش نبود یک زمان در کشد خوش خوش بر آتش صد جهان
عشق در لغت به معنی چیره گردیدن دوستی بر کسی ، تعلق قلبی به کسی را گویند
در اصطلاح عرفانی شوق مفرط و میل شدید به چیزی است
از نظر عطار: کسی که به آنجا میرسد غرق آتش میشود، کس در اینجا جز آتش نباشد و اگر آتش نباشد عیش او خوش نباشد. عاشق گرم و سوزنده و سرکش است و عاقبت اندیش نیست، نه کافر است و نه مسلمان، نه در شک است و نه در یقین. نیک و بد در راه او یکسان است، هرچه دارد میبازد تا به وصال دوست برسد. تا زمانی که خودش را نسوزد از دست غم عشق خلاصی ندارد. دائماً در سوز و گداز است تا جایگاه واقعی خود را پیدا کند. عشق مثل آتش است و عقل مثل دود، عشق که بیاید عقل میگریزد. عقل در سودای عشق استاد نیست چرا که عشق کار عقل نیست. اساس هستی از عشق است و زمانی که چشم غیب تو باز شود، همه ذرات جهان با تو همراز میشود. عشق کار مرد افتاده و مرد آزاده است.
عشق از اول سرکش و خونی بود تا گریزد هرکه بیرونی بود
«مولانا»
سپس شش حکایت می آورد و آنچه که ضمن این حکایات بیان می کند، این است:
* عشق واقعی، عشقی است که تو را دگرگون کند و خرد را از تو بگیرد.
عشق باید کز خرد بستاندت پس صفات تو بدل گرداندت
(منطق الطیر، 3410)
* کمترین کار در راه عشق جان دادن است.
کمترین چیزیت در محو صفات بخشش جان است و ترک ترهّات
(منطق الطیر، 3411)
* بزرگترین حجاب وصل یک عاشق با معشوق، جانش است.
جان چو برخاست از میان بی جان خویش خلوتی کردند با جانان خویش
(منطق الطیر، 3488)
3) وادی معرفت
بعد از آن بنمایدت پیش نظر معرفت را وادی بی پا و سر
هیچ کس نبود که او این جایگاه مختلف گردد ز بسیاری راه
هیچ ره در وی نه چون آن دیگر است سالک تن، سالک جان دیگر است
باز جان و تن ز نقصان و کمال هست دایم در ترقی و زوال
معرفت در لغت به معنی شناسایی و شناخت است.
و در اصطلاح شناخت علم و جهل خویش است، و به اندازه این علم از یک طرف اسماء و صفات الهی را میشناسد و از طرف دیگر به میزان علم و شناخت خود از حضرت حق شناسایی مییابد.
از نظر عطار: راه بسیار و مختلف است، هیچ راهی از آن شبیه دیگری نیست و سالک تن راه خود و سالک جان راه مخصوص خود را دارد. معرفت راههای مختلف دارد و یکی در آن محراب را مییابد و دیگری بت را. و چون آفتاب معرفت بتابد، هرکس به اندازه و قدر خویش بینا میشود. سرّ ذرات بر او روشن میشود و گلخن دنیا برایش گلشن میشود. مغز میبیند، نه پوست را و خودش را نمیبیند و همه را دوست میبیند. هرجا که مینگرد و هرچه که میبیند همه دوست است. صدها هزار اسرار بر او روشن میشود. صد هزار مرد گرم میشود تا یکی از آنها اسراربین شود. اینجا همه تشنه کمال هستند و هر خونی که ریخته شود حلال است.
در شعاع آفتاب معرفت ذره ذره غیب دانی میکند
«مولانا»
سپس 5 حکایت زیبا و کوتاه می اورد و آنچه که ضمن این حکایات بیان می کند، چنین است:
* تنها راهنمای تو برای شناخت حقیقت در دنیا علم است.
هست علم آن مرد پاک راستگوی گر به چین باید شدن، آن را بجوی
(منطق الطیر، 3531)
* سلطنت همیشگی در داشتن معرفت است.
هست دایم سلطنت در معرفت جهد کن تا حاصل آید این صفت
(منطق الطیر،3592)
پس از طلب، عشق و معرفت، چهارمین وادی که عطار برای رسیدن به حقیقت عنوان می کند، استغنا است.
4) وادی استغنا:
بعد از این وادی استغنا بود نه درو دعوی و نه معنی بود
می جهد از بی نیازی صرصری می زند بر هم به یک دم کشوری
هفت دریا یک شمر اینجا بود هفت اخگر یک شرر اینجا بود
در لغت به معنای بینیازی و بینیاز شدن است.
در اصطلاح عرفانی به معنی بی نیازی که لازمه آن قطع علاقه از حطام و بهره های دنیا از جاه و مقام و منال است.
از نظر عطار: وادی استغنا وادی است که نه دعوی و نه معنی در آن است، هفت دریا اینجا یک حوض است و هفت اخگر یک شور است. هشت جنّت آنجا مرده و هفت دوزخ مثل یخ افسرده است. صد هزاران فرشته از غم سوخت تا که چراغی برای آدم افروخته شد. صد هزاران جسم خالی شد از روح تا حضرت نوح در آن دروگر شد. صد هزاران پشه در لشکر افتاد تا ابراهیم در این میان آمد. صد هزاران طفل سربریده شد تا کلیمالله به وجود آمد. صد هزاران خلق در زنّار شد تا عیسی محرم اسرار شد. صد هزاران جان و دل تاراج شد تا محمد(ص) به معراج رسید. اینجا قدر و عزت نه نو دارد، نه کهن، خواهی اینجا کار کن خواهی هیچکار نکن. اگر در این دریا هزاران جان افتاد، مثل شبنمی در بحر بیپایان است. اگر از افلاک، ستارهها ریخت، مثل برگی است که از درخت میریزد.
بهوش باش که هنگام باد استغنا هزار خرمن طاعت به نیم جو نخرند
«حافظ»
سپس هفت حکایت بیان می شود و آنچه که عطار مابین حکایات بیان می کند این موارد است:
* مسیر عشق، مسیر دشواری است و هیچ کس پایان آن را نمی داند.
هیچ سالک راه را پایان ندید هیچ کس این درد را درمان ندید
(منطق الطیر، 3648)
5) وادی توحید:
بعد از این وادی توحید آیدت منزل تفرید و تجرید آیدت
رویها چون زین بیابان در کنند جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی آن یکی باشد در این ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام آن یک اندر یک، یکی باشد تمام
در لغت به معنای یگانه گردانیدن و یکی کردن است.
در اصطلاح عرفانی به معنای یکی گفتن و یکی کردن است.
در اصطلاح پنجمین وادی از هفتگانه است که همهچیز در نظر سالک محو میشود.
از نظر عطار: منزل تفرید و تجرید است، عدد از میان برمیخیزد، بیابانی است که در آن سرها در گریبان است. سالک درمییابد که همهچیز تنها اوست. سالک سر از دو عالم میتابد و محو او میشود و این محو شدن دم به دم به مستی سالک میافزاید و او را به حیرت میرساند.
تو در او گم گرد توحید این بود گم شدن کم کن تو تفرید این بود
«عطار»
سپس پنج حکایت بیان می شود و آنچه که او ضمن این حکایات بیان می کند به این قرار است:
* تا زمانی که در دریای وحدانیت گم نشوی به آدمیت نمی رسی.
هر که در دریای وحدت گم نشد گر همه آدم بود، مردم نشد.
(منطق الطیر، 3741)
* تنها زمانی به توحید می رسی که منیت و دوگانگی تو از میان برداشته شود.
تا توی برجاست در شرک است یافت چون توی برخاست توحیدت بتافت
(منطق الطیر، 3786)
6) وادی حیرت:
بعد از این وادی حیرت آیدت کار دایم درد و حسرت آیدت
هر نفس اینجا چو تیغی باشدت هر دمی اینجا دریغی باشدت
آه باشد، درد باشد، سوز هم روز و شب باشد نه شب نه روز هم
در لغت به معنای سرگشتگی و سرگردانی است.
در اصطلاح امری است که وارد میشود بر قلوب عارفان، در موقع تأمل و حضور و تفکر آنها، که آنها را تفکر و تأمل حجاب گردد.
از نظر عطار: در وادی حیرت کار دائم درد و حسرت است، هر نفس مثل تیغ و هر دم دریغ است، آه و درد و سوز است، از بن هر موی خون میچکد. مرد این راه مثل آتش افسرده یا مثل یخ سوخته است. مرد حیران چون به این وادی میرسد، راه را گم میکند. هرچه از توحید بر او رسیده او را مثل خود گم میکند. اگر از او پرسش شود که مستی یا نه؟ هستی؟ در میانی یا بیرون؟ برکناری یا نهان یا عیان؟ فانیی؟ یا باقی؟ پاسخ میدهد که اصلاً نمیدانم که کی هستم؟ عاشق هستم اما نمیدانم بر کی عاشق هستم، نه مسلمان هستم، نه کافر، از عشقم آگهی ندارم، دلی از عشق پر دارم و تهی.
در وادی حیرت کار دائم درد و حسرت است، هر نفس مثل تیغ و هر دم دریغ است، آه و درد و سوز است، از بن هر موی خون میچکد. مرد این راه مثل آتش افسرده یا مثل یخ سوخته است. مرد حیران چون به این وادی میرسد، راه را گم میکند. هرچه از توحید بر او رسیده او را مثل خود گم میکند. اگر از او پرسش شود که مستی یا نه؟ هستی؟ در میانی یا بیرون؟ برکناری یا نهان یا عیان؟ فانیی؟ یا باقی؟ پاسخ میدهد که اصلاً نمیدانم که کی هستم؟ عاشق هستم اما نمیدانم بر کی عاشق هستم، نه مسلمان هستم، نه کافر، از عشقم آگهی ندارم، دلی از عشق پر دارم و تهی.پس از بیان پنج حکایت، آنچه که عطار بر آن تاکید دارد این موارد است: * در وادی حیرت عقل به کلی گم می شود.
ریسمان عقل را سر گم شده ست خانه پندار را در گم شده ست
(منطق الطیر، 3930)
این وادی سراسر حسرت است.
هر که در وادی حیرت فتاد هر نفس در بی عدد حسرت فتاد
(منطق الطیر، 3943)
7) وادی فقر و فنا:
آخرین وادی از هفت وادی عطار، فقر و فنا است.
فقر در لغت به معنی درویشی، بی چیزی و نداری است.
در اصطلاح عرفانی به معنی نیازمندی است.
فنا در لغت به معنای نابودی است.
در اصطلاح عرفانی به معنی نیستی، محو شدن و فنای بنده در حق است.
از نظر عطار: در این وادی سخن گفتن روا نیست، وادی فراموشی و گنگی و کری و بیهوشی است. صد هزاران سایه جاوید در سایه خورشید گم شدهاند. هر دو عالم نقش دریاست و هر کسی که در این دریای کل گم شده است دائماً گمشده آسوده است. سالکان پخته و مردان راه چون در این میدان درد فرو رفتند. در اولین قدم گم شدند، عود و هیزم زمانی که آتش بگیرند، خاکستر خواهند شد.
این هر دو در صورت یکی هستند اما در صفت تفاوت دارند. اگر پلیدی در بحر کل گم شود، در پلیدی خود میماند و اگر پاکی در آن دریا رود از وجود خود ناپیدا میشود. جنبش او جنبش دریا میشود و او چون در میان نباشد به این خاطر زیباست.
سپس با بیان شش حکایت کوتاه عطار این هفت وادی را به پایان می برد و آنچه که ضمن این حکایات بیان می کند، از این قرار است:
* با نیست شدن در راه او می توانی جزیی از او باشی.
هر که چون مویی شود در کوی او بی شک او مویی شود در موی او
(منطق الطیر، 3988)
* در راه رسیدن به او باید هیچ شوی تا تا بتوانی خبری از او بیابی.
تا نگردی بی خبر از جسم وجان کی خبر یابی ز جانان یک زمان
(منطق الطیر، 4029)
آنچه که عطار در این هفت مرحله بر آن تاکید دارد به طور کلی می توان در چند جمله خلاصه کرد:
* مهمترین توشه این مسیر صبر است.
* تا عاشق نباشی و از جان نگذری نمی توانی به جانان برسی.
* با معرفت و شناخت درست می توان طی طریق کرد.
* مسیری سخت و طاقت فرسا در پیش است و پایان آن مشخص نیست.
* با گذر از منیت و دوگانگی می توان به دریای توحید الهی راه یافت.
* حیرانی، سرگردانی و گم شدگی از پیامدهای این مسیر است.
* فنا شدن در معشوق تنها راه وصال است.
منابع:
منطق الطیر عطار، تصحیح شفیعی کدکنی
دیدار با سیمرغ، تقی پورنامداریان