آدمى بموازات تمام خطوط حیاتش دشمن دارد، و دشمنان هریک بصورتى جلوه کرده، و هدفى جز بخطر انداختن انسان ندارند.
دشمن گاهى بصورت طاغوت زنده، همچون فرعون، نمرود ابو سفیان، ابو جهل، معاویه، هرون، مأمون، حکام ستمگر و ستمپیشه و متجاوزین بحقوق انسان هستند، مقصد اینان استثمار انسان و تبدیل بشر به نیروى کمکدهنده بشکم و شهوت ایشان است، بنابراین اینان بیدارى هیچیک از افراد جامعه را نپسندیده، و با تمام قوا با شکوفا شدن استعدادهاى انسانى مخالفت دارند.
و گاهى بصورت مظاهر فریباى طبیعى جلوه کرده، در نفس ایجاد آرزوهاى طولانى و بیهوده و غیر قابل دسترس نموده، و تمام همت انسان را باستخدام امور مادى صرف میکشد.
و زمانى بصورت اشتداد غرائز و احساسات درآمه که از مجموع آن تعبیر بهواى نفس شده، و در صورت غلبه بر انسان آدمى را تا بقعر جهنم خواهد کشید.
و وقتى در لباس حب جاه و مقام جلوه کرده، آدمى را وادار میکند همچون نادر دو چشم پسر خویش را کور کرده، و همانند عباس صفوى و آقا محمد خان قاجار تمام فامیل دست اول و دوم خود را قتلعام کند، و انواع مظلمههاى ویرانکننده دنیا و آخرت را براى دو روز دنیا بگردن بگیرد!!
در هر صورت برشمردن تعداد دشمنان درونى و برونى، ضرورت ندارد با تطبیق بهمین کلیاتى که در بالا گفته شد، شناخت دشمنان کاریست ساده و آسان.
انسان اگر بخواهد، با از پا نشستن، سستى، تنبلى، آرزوى پیروزى در میدان زندگى داشته باشد، کمال نادانى است و عین بىدانشى.
فرزند آدم اصولا مانند همه موجودات، موجودى مبارز آفریده شده و باید براى کسب موفقیت، و بهرهگیرى از عوامل مادى و معنوى به میدان جهاد قدم بگذارد، و تا واپسین حیات با دشمنانش، بخصوص طاغوت جاندار که بنیانگذار تمام مفاسد، و نیرودهنده بتمام دشمنان و مولد انواع خطرهاست بجنگد، و براى حصول پیروزى از ایمان به اللّه و اخلاق حسنه، و عمل صالح مدد گرفته، و بر عنایت خداى جهانآفرین که بمردم مؤمن و مبارز وعده پیروزى داده تکیه کند و عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ. باید توجه داشت که خداى قادر براى جنگ با هر دشمنى، نیروى مخصوص و اسلحه جنگ و مبارزه علیه آن دشمن را بآدمى عنایت فرموده و در این زمینه از هیچ کمکى براى بشر فروگذار نکرده است.
انسان داراى نیروهاى ظاهرى و باطنى فوقالعادهایست که با تکیه بر آن نیروها، بر دشمنان ظاهر و باطن خویش صددرصد پیروز شده و به رستگارى خواهد رسید.
نیروهاى باطنى عبارتند از: قوه تفکر، فطرت، وجدان، صفات عالى روحى که در روزگار کودکى بصورت مجموعهاى از استعدادات در انسان قرار دارد، و با کمکگیرى از توحید، نبوت، امامت، کتب تربیتى و در رأس همه قرآن مجید، تبدیل به نیروهاى فعال شده، و در همه صحنههاى پیکار البته با استخدام عوامل مادى براى ورود بقسمتى از جنگها مانند، جنگ با کفار و طاغوت، بانسان غلبه و پیروزى میدهد.
بىتفاوت زیستن در برابر نیروهاى خداداد، آدمى را تبدیل بعنصر فاسدى کرده و به بینهایت ذلت خواهد رساند، تاریخ جهانگویاى زندگى مردان و زنانى است، که عمر خویش را بعیش و نوش گذراندند، و در برابر نیروهاى خداداده بىتوجهع زیستند، و در نتیجه در تمام جوانب حیات محکوم دشمنان بوده، زیر دست و پاى آنان، که رقصکنان بر جنازه ایشان حرکت کرده دست و پا میزدند، و در آلودگى و بدبختى غوطهور بودند، و در برابر تاریخ عالم نشانگر چهره مردان و زنانى است که استعدادهاى خویش را شکوفا کرده، و با تکیه بر عوامل مادى و معنوى و با استفاده از نیروهاى خداداد، گاهى تک و تنها بر دشمنان درون و برون پیروز شدند، از میان مردانى که تنها بر همه دشمنان پیروز شد باید ابراهیم را نام برد و از میان زنان آسیه همسر فرعون را که قرآن مجید از هر دوى آنان بعنوان دو چهره پیروز در برابر دشمنان یاد میکند.
اى بسته بند هوا و هوس |
جهدى تا هست این نیم نفس |
|
اى طوطى شکر خا تاکى |
با زاغ و زغن باشى بقفس |
|
از شاخه گل پوشیده نظر |
سودا زده هر خارى و خس |
|
هر لاشه نباشد طعمه شیر |
عنقا نرود بشکار مگس |
|
دولت در سایه شاهین نیست |
سلطان هما را زیبد و بس |
|
کارى ز تو هیچ نرفت از پیش |
رحمى بر خویش بکن زین پس |
|
گر خود نکنى بر خود رحمى |
امید مدار ز دیگر کس |
|
ایدوست ندارد مفتقرت |
فریاد رسى تو بفریادش رس |
|
انسان براى پیشبرد در هر برنامهاى، باید از نیروى مخصوص و کمکدهنده بانسان در آن برنامه استفاده کند، و از این نکته غافل نماند که استعداد رسیدن بهر مقصد مثبتى در نهادش قرار داده شده، قرآن در سوره الرحمن آیه 23 میفرماید:
یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ: اى گروه جن و انس اگر میتوانید در مدار عالم بالا و ستارگان و زمین قرار بگیرید و بآن سامان نفوذ کنید، ولى نمیتوانید مگر با فراهم آوردن نیروئى که با شرایط عالم بالا موافق باشد.
گذشته از اینکه جمله الا بسلطان از معجزات قرآن مجید است. آیه شریفه به نکته مهمى توجه میدهد و آن اینکه انسان با تکیه کردن بر نیروهاى لازم و مطابق با شرایط بالا، استعداد پرواز باعماق جو و آسمانها را دارد، و میتواند براى بهرهگیرى از منابع عالم بالا در مدار ستارگان حداقل ستارگان منظومه شمسى قرار بگیرد ولى بدون نیرو دو مترهم نمیتواند ببالاتر از زیرپاى خویش بپرد، در تمام برنامههاى حیات مسئله از همین قرار است، رسیدن بهدف نیرو لازم دارد، و نیروى رسیدن بتمام اهداف عالیه چه بصورت عوامل طبیعى و چه بصورت نیروهاى معنوى و فکرى در اختیار انسان است.
دشمنان پیروز
بموازات نیروهائیکه براى مبارزه باه دشمنان، در اختیار بشر قرار دارد، دشمنان انسان، براى تسخیر بشر، و صید فرزندان آدم و نابود کردن فضائل روحى ومحصولات فکرى نیروهائى در اختیار دارند.
ممکن است کسى بگوید، اگر انسان با هیچ دشمنى روبرو نبود، چه زندگى راحت و آرامى داشت، اصولا اینهمه دشمن براى چه؟! مگر خداوند نمیشد در برابر خطوط حیات انسان دشمن قرار ندهد. باید گفت پاسخ این مسئله درخور توضیح مفصلى است، ولى در یک جمله کوتاه میتوان جواب داد و آن اینکه اصولا تضاد باعث رشد و تکامل است، اگر تضاد نبود در هیچ مرحلهاى از مراحل آفرینش حرکت بسوى کمال یافت نمیشد، اینجاست که باید گفت از اعظم نعمتهاى الهى بانسان نیروهاى ظاهرى و باطنى است که در برابر دشمنان غلبه و فتح هستند.
آنچه یادآوریش فوقالعاده مهم بنظر میرسد، و نباید از آن غفلت داشت اینست که اگر انسان از نیروهاى خدادادش تنها بماند بدون شک در برابر هجوم دشمن چه ظاهرى چه باطنى از پاى درآمده، و سرمایههاى انسانیش از کف خواهد رفت.
گروهى میگویند: اگر اسلام آئین کاملى بود، آدمى را در برابر هر نوع دشمنى بپیروزى میرساند، باید پاسخ گفت، نسخه خدادادى کامل است، مریض اگر آن را عمل نکرد، چطور باید به شفا و تندرستى برسد؟!
باسم مسلمان زیستن، از مسلمانى ظاهرى داشتن، و خلاصه اسلام منهاى عمل، بدون ایمان و حرارت باطن، بدون قواعد وحقایق اخلاقى، یا اجراى مشتى برنامههاى بیروح، ضامن پیروزى نیست و علت تکامل و غلبه بر دشمنان نمیباشد.
ملت اسلام بدون نیروهاى معنوى و مادى صددرصد در برابر دشمنان داخلى و خارجى محکوم است و تاریخ پس از مرگ پیامبر تا بامروز گویاترین دلیل بر این مطلب است.
سیادت و برترى از آن ملتى است، که از قرآن و قواعد اسلامى الهام گرفته، و فکر و اخلاق و عمل آنان اسلامى باشد، و از آداب قرآن بهرهور بوده و خلاصه مصداق عینى قرآن مجید شناخته شوند چنانچه قرآن پیروزى چنین جامعهاى را تضمین نموده، آنجا که در سوره آل عمران آیه 139 میفرماید: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ.
چنانچه شرایط ایمان در شما جلوهگر باشد پس چرا سستى ورزید و دچار اندوه گردید، شما با داشتن ایمان و شئون آن ملت برتر و جامعه برین هستید.
پیروزى دشمن، اعم از دشمنان ظاهرى و باطنى، بر جامعهاى که از اسلام جز اسمى و از قرآن جز خطى ندارند حتمى است، على علیه السلام در یکى از خطبههاى پرقیمت نهج البلاغه باین واقعیت اشاره دارند، آنجا که میفرماید:
ما هى الّا الکوفة اقبضها و ابسطها، ان لم تکونى الّا انت تهب اعاصیرک فقبّحّک اللّه.
«و تمثّل بقول الشاعر»
لعمر ابیک الخیر یا عمرو انّنى |
على و ضر من ذالأناء قلیل |
|
ثم قال علیه السّلام: انبئت بسرا قد اطلع الیمن و انّى و اللّه لاظن ان هولاء القوم سیدا لون منکم، باجتماعهم على باطلهم و تفرقکم عن حقّکم، و بمعصیتکم امامکم فى الحقّ، و طاعتهم امامهم فى الباطل، و بادائهم الامانة الى صاحبهم، و بصلاحهم فى بلادهم و فسادکم، فلو ائتمنت احدکم على قعب لخشیت ان یذهب بعلاقته. اللّهم انّى قد مللتهم و ملّونى، و سئمتهم و سئمونى، فابدلنى بهم خیرا منهم و ابدلهم بى شرا منّى.
اللّهم مث قلوبهم کما یماث الملح ف یالماء، اما و اللّه لوددت انّ لى بکم الف فارس من بنى فراس بن غنم.
هنالک لو دعوت اتاک منهم |
فوارس مثل ارمیة الحمیم «1» |
|
ترجمه و توضیح: سرداران پسر ابو سفیان که سخت بفرمانده خویش معاویه دلبستگى داشتند، و این دلبستگى بخاطر آن بود که معاویه بهر صورت که فرماندهان و سرداران کشورش میخواستند سفره عیش و نوش و شهوترانى براى آنان گسترده بود، باشاره پسر هند جگرخوار مرتب بمرزها و شهرهاى مرزى مملکت على علیه السلام میتاختند و با کشتن مردم، و غارت اموال بىپناهان، در ملت على ایجاد رعب و ترس مىکردند، آنان شدت حملات ناجوانمردانه خود را بپایه رسانده بودند، که اکثر شهرها از یورش خائنانه آنان ضربههاى سهمگین و سخت دیده بود، این جنایتکاران چشم و گوش بسته از ارباب طاغوتى خویش فرمان میبردند، و دستوراتش را بهر کیفیتى که صادر میشد اجرا میکردند!!
حملات یکى از فرماندهان ارتش کثیف معاویه بنام بسر بن ارطاة سخت کوبنده بود، اما بهیچ برنامهاى رحم نمیکرد، بهنگام حمله همچون آتشى بود که با هزاران درجه از حرارت بجان و مال مردم میافتاد.
این جانى بینظیر از طرف معاویه بسرپرستى چهار هزار سوار که مامور حمله بیمن شد، بآنها مأموریت دادند که نخست بمدینه روند، و آن شهر را از تصرف پیروان على خارج کنند. و مردم را باطاعت از فرزند پلید ابو سفیان مجبور نمایند، نمایندگان و کارکنان على را از مدینه و سپس از مکه اخراج کنند، بآنان که به بیعت حکومت طاغوتى گردن نهند بذل و بخشش کرده، و مخالفان را بسختى سرکوب نمایند، بسر در مدینه تمام منویات جهنمى معاویه را پیاده کرد، ارباب شیطانى خویش را از خود دلخوش نمود!
تطمیع بپول و مقام از یکسر، فشار و تهدید بقتل و غارت از سوى دیگر، وسائل کار و پیشرفت برنامه معاویه و نوکران او بود.
بسر در مدینه دستور داد منادیان و جارچیانش اینچنین ندا دهند: نماینده خلیفه با آنان که با على و یاران او همکارى کردهاند، بنظر عفو و اغماص مینگرد، بشرطى که از على بیزارى جویند، ولى اگر بار دیگر از على فرمان برند، و بر ضد معاویه از خود حرکتینشان بدهند، همه را قتلعام کرده و اموالشان را بغارت میبرد.
بسر پس از این اخطار، ابو هریره شکمپرست و هشوتران را جانشین خود کرده، و بمردم دستور دادا ز او فرمان ببرند، آنگاه این چهره هولناک و قاتل و غارتگر بىنظیر بسوى مکه حرکت کرد.
بسر بن ارطاة در مکّه
مکه نیز مانند مدینه زیر لواى على بود، نماینده امیر المؤمنین علیه السلام همینکه شنید، بسر با سواران بیباک و خونخوار خود روى باین شهر آورده، شهر را ترک گفت و باطراف پناهنده شد، بسر بهنگامیکه نزدیک مکه رسید، و تمام بزرگان و اعیان مکه از او استقبال کردند، در نخستین برخوردیکه با اهالى شهر داشت، خشونت و سختى نشان داد، بآنان فحش و ناسزا گفت، و سپس بمردم خطاب کرد: اگر معاویه دستور نداده بود که با اهالى شهر بملایمت و حسن اخلاق رفتار کنم، اکنون سر از تن همه شما برمیداشتم، و بفجیعترین صورت شما را گوشمالى میدادم! بسر با همین شدت و گفتار بیرحمانه، و قیافه خشمگین، و سخنان پر از تهدید، حرکت کرد، در سر راهش هرکه بود و هرچه بود نابود میکرد و مردم که نمیخواستند با این کوره آتش و دژخیم ترسناک روبرو شوند، پا بفرار مینهادند، سواران سردار معاویه آنها را تعقیب میکردند اتفاقا در بین فراریان دو کودک بودند که بدست سواران گرفتار شدند، سربازان هر دو را بنزد فرمانده خود بردند، بسر نام هر دو را پرسید معلوم شد فرزندان عبید الله بن عباس بن عبد المطلب هستند، بسر ناگهان فریاد کشید، شکار را بچنگم میدهند، این دو کودک از آنهائى هستند که با ریختن خونشان خوشنودى خدا را جلب میکنم!! بیدرنگ دستور داد آن دو طفل مظلوم و بیگناه را سر بریدند.
سپس وارد مکه شد، نخست بطواف خانه حق رفت، بعد دو رکعت نماز بجاى آورد «2» آنگاه بمنبر رفت و گفت: خدا را شکر که معاویه را بر دشمنانش پیروز کرد و مخالفان را مخذول و منکوب داشت و آنان که با معاویه ستیزه داشتند دربدر بیابانها ساخت. سپس آن جنایتکار خائن سخنانش را بدین شرح ادامه داد: على در ناحیهاى از نواحى عراق است، که فقر و ذلت او را احاطه کرده، و از نعمتها و عنایتهاى الهى محروم است، اکنون دور، دور معاویه، و زمان زمان درخشان پسر ابو سفیان است.
همه از لطف و محبت، و از بخشش و عنایت او برخوردارند معاویه عدالت اجتماعى و انصاف و حق و نعمت را براى همه مردم برقرار ساخته و قاتلان عثمان را تعقیب میکند، پس با چنین مردم با تدبیرى، که نمونه راستى و درستى، و صداقت و دیانت است باید همه شما بیعت کنید، و صلاح شما و فرزندان و زنان وخانمان شما در فرمانبردارى از اوست!
در پایان سخنرانى مفصل خود از مردم تصدیق خواست، صداى اطاعت از همه حاضران برخاست، صدائیکه بر خلاف میل قلبى و بر خلاف صداى وجدانشان بود.
آنگاه شید بن عثمان العبدى را بفرماندهى مکه گذاشت، و خود بسوى طائف حرکت کرد، تا از نزدیک وضع مردم آنجا را بررسى کند، لانه و کاشانه یاران و عاشقان و دوستداران على را در هم بکوبد.
بسر بن ارطاة در شهرهاى دیگر
بسر رفته رفته بواسطه بگو مگوهائیکه در اطراف او و شدت و خشونت او بر سر زبانها افتاد، در نظر مردم وجود فوقالعاده و مهیبى نمودار گشته بود، همه ازا و سخن میگفتند، و اراده و تصمیم او را درهم شکننده آزادهها میدانستند، مردم طائف خبر آمدنش را شنیده بودند، بسرپرستى مغیرة بن شعبه باستقبال او آمدند، مغیرة ورود او را تبریک گفت و از آمدنش اظهار شادمانى کرده و در پایان اظهار داشت، خبر بیرون آمدنت را از شام شنیدیم، از برنامه و نیت تو آگاه شدیم، دانستیم که خونخواهى عثمان جزء نقشه تو است، خوشحال شدیم، برایت دعا کردیم تو کسى هستى که میخواهى با دوستان نیکى کنى، و با مخالفان سر ستیز و دشمنى بردارى!
بسر پس از سخنان مغیره بحرکت ادامه داد، و هرچه بیشتر میراند جمعیت زیادترى باستقبال او میآمد، تا وسط میدان بزرگى که میدان میوهفروشان بود رسید، و آنجا یکى از لشکریان خود را که به قساوت و بیرحمى مشهور بود فراخواند و باو گفت:
جمعى را با خود همراه کن و بسوى «بثاله» برو شنیدهام در آنجا لانه و کاشانههائى از مخالفان بنام شیعیان على ساخته شده، همه آنها را ویران کن، و افرادش را دستگیر کرده، چنانچه جزئى سرسختى نشان دادند جملگى آنان را بقتل برسان، زیرا نباید به پیروان على رحم کرد.
مأمور با عدهاى سوار بدانسو رفتند، و جمع بسیارى از مرد و زن و کودک را ببهانه دوستى با على دستگیر کردند، و بآنان آسیب فراوان رساندند. بسر از آنجا بناحیه نجران رفت، و همین قساوت و سنگدلى را در آنجا پیاده کرد، شخصى از بزرگان اصحاب رسول الله را که بوسیله آن حضرت عبد الله خوانده شده بود، با پسرش فراخواند، و دستور داد هر دو را روبروى مردم سر بریدند، سپس فریاد کشید، هرکس بعلى اظهار دوستى کند بچنین عاقبتى دچار خواهد شد.
این درنده لجام گسیخته از نجران به همران رفت، زیرا شنیده بود طایفهاى از بنى ارحب از دوستداران مولى الموحدین هستند، همه آنان را خواست، گروهى فرار کردند، و بقیه را از کوچک و بزرگ از دم شمشیر گذراند، از آنجا بشهر خشنان و از آن منقه بسوى صفا رفت و همان رفتار وحشیانه را با عاشقان على انجام داد.
او در هر شهر و قریهاى که از حال مردم و رفتار گذشته آنان جویا میشد، و در آنان اثرى از محبت على مىیافت، زیر سختترین شکنجه و زجر آن بیگناهان را از بین میبرد.
در منطقه صفا بدنبال یکى از برجستگان از امت که به پیروى از على علیه السلام مشهور بود فرستاد، او در حصارى پنهان شده بود، دسترسى باو امکان نداشت، بسر بناچار باوامان داد، و سوگند یاد کرد که اگر از حصار بیرون آید آسیب نبیند، چندان عهد کرد و باو اطمینان داد، تا آن مرد سنگر خویش را ترک کرد، بمحض بیرون آمدن دستگیر شد، و فرمان آمد که سر از تنش جدا کنند!!
پرسید طبق کدام آئین، پس از اینهمه عهد و پیمان که بستى مرا میکشى؟ بسر جواب داد، براى اینکه مؤمن بعلى بن ابیطالب نباید از نعمت حیات بهرهمند باشد، این اراده معاویه خلیفه مسلمانان و اراده ما افرادى است که ازا و فرمان برده و از خوان نعمتش بهرهمند هستیم.
آن مرد گفت پس مجال بده دو رکعت نماز بجاى آورم، و عمر را با آن پایان دهم، گفت بگذارید نماز بخواند، اما از نماز فارغ نگشته بود که او را باشاره بسر قطعه قطعه کردند.
این بیعدالتیها، و حقکشیها، و وحشیگریها و تجاوزات، بوسیله معاویه و یارانش، در تمام مرزها و شهرهائیکه در قلمرو حکومت على علیه السلام بود اما از کوفه فاصله داشت اعمال میشد.
خبر این برنامهها با تمام جزئیاتش بکوفه میرسید، موجى از اندوه، و تأسف جان على را فرامیگرفت، و از دست مردم بىهنر کوفه، و ارتش که هر وقت از آنان براى دفع دشمن دعوت میکرد میگفتند: زمستان است، تابستن است، هنگام برچیدن محصول است، خستهایم، خون میخورد اخبار حملات بسر عجیب امیر المؤمنین را رنجیده خاطر کرده بود، دستور داد مردم در مسجد کوفه اجتماع کنند، بمنبر رفت و مطالبى را که در صفحات قبل عین جملاتش را بعنوان خطبه 25 نهج البلاغه نقل کردم و برگردان فارسىاش را هم اکنون میخوانید در برابر مردم ایراد کرد: تنها جائیکه در اختیارم مانده کوفه است، اى کوفه در صورتیکه فتنه و فساد، و دوروئى و نفاق مردم تو هم چون گردباد برخیزد تو هم از دست خواهى رفت.
آه که دگرگون شوى، و ویران گردى که دلى بسویت متوجه نشود، سپس بر سبیل مثال شعر شاعر را خواند که مضمونش چنین است: اى عمر سوگند بجان پدرت، از این ظرف طعامى که باقیمانده، چیزى براى من جز چربى کمى نصیب نمانده.
برایم خبر آوردهاند که بسر وارد یمن شده، بخداى عزیز سوگند معاویه و اطرافیانش بهمین زودى بر شما مسلط و پیروز گشته و صاحب حکومت خواهد شد، زیرا اینان در راه باطلشان، از اتحاد و همبستگى و وحدت برخوردارند، ولى شما در برابر حق اهل دوروئى و نفاق و پراکندگى هستید.
شما اى ملت من، در مسیر حقیقت از امام و رهبر خویش فرمان نمیبرید، و آنان در برنامههاى شیطانى و خلافشان از پیشواى خود پیروى میکنند آنها بر بیعت پسر ابو سفیان پایدار و استوارند، و شما به پیمان و عهد خویش نسبت بمن خیانتکار! آنان در سایه اتحاد، بآبادى شهرهاى خویش برخاسته و شما بر اثر حقد و کینه و حسد و تفرقه باعث فساد و خرابى شدید چه توقعى از شما داشته باشم، باید چه بکنم؟
آنقدر امیدم از شما بریه که اگر یکى از شما را بر قدح چوبى بگمارم میترسم بند و چنگک آنرا برداشته و با خود ببرید.
خداوندا من از ایشان بیزار و دلتنگم، و اینان از من ملول و افسرده، قومى بهتر از ایشان بمن عنایت فرماى، و بجاى من شرى نصیب ایشان کن، خداوندا دل این مردم را مانند نمک در آب ذوب کن.
هان اى مردم کوفه بخدا سوگند دوست داشتم، بجاى شما هزار سوار از فرزندان فراس بن غنم براى من بود، سپس بر سبیل مثال شعرى را شاهد آورد، که بر گردان فارسىاش چنین است: اگر آنان را بطلبى سوارانى مانند ابرهاى تابستان که بر اثر کمآبى تندرو هستند بسوى تو شتاب میکنند.
گلایه و درد دل على علیه السلام از مردم بظاهر مسلمان کوفه نشان میدهد، که اگر جامعه و ملت از نیروى خداداد چه مادى و چه معنوى بهره نگیرند و بسلاحهاى لام براى مبارزه با هر دشمنى مسلح نباشند، بهنگام حمله دشمن، هر دشمنى که باشد از پاى درآمده و مغلوب و منکوب خواهند شد، و این سنتى است تخلفناپذیر و تاریخ جهان هم بخوبى این معنا را نشان میدهد.
دلگرمى بعنوان مسلمانى، پشت گرمى بمحبت و اعتقاد تنها عامل پیروزى بر دشمن نیست، علت فتح و غلبه را باید در آگاهى براه مبارزه و مسلح بودن در برابر دشمن، و اجراى نقشههاى جنگى و تاکتیکى دانست.
آنچه مهم است اینستکه باید جواب تمام اشکالات و پاسخ تمام پرسشها را نسبت بزندگى مسلمانان از خطبه على علیه السلام دریافت کرد، و از طریق کلام مولا درد را فهمید و بدرمانش اقدام کرد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 25
(2)- در این عصر هم افرادى یافت میشوند، که از نظر عمل کمتر از بسر نیستند و شاید صدها مرتبه از بسر جلوتر باشند، در عینحال بزیارت مکه و امامان رفته. و گاهى هم بساختمان مرقد ایشان کمک نموده. و در برابر قبرشان بدعا و زیارت و نماز میایستند!! مانند شاه و دستیارانش که در طول یکسال 80 هزار نفر را بجرم آزادیخواهى کشتند ولى در عین این عمل بزیارت امام رضا و تعمیر قبور میپرداختند.