ما تشنه این باده هم از روز الستیم
ما جام شکستیم ولی باده پرستیم
*« رندان خرابات بخوردند و برفتند
ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم »
در کاسه ما باده به جز عشق مریزید
کز باده عشق است کز آن باده بجستیم
جز با دل ساقی و به جز ساقی بی دل
نه عهد ببستیم و نه عهدی بشکستیم
چون جام تن ما به پشیزی نخریدند
از جام و هم از دانه و از دام برستیم
هر روز در این بادیه حیران و ملولیم
و ز فتنه ساقی نهان شب همه مستیم
گفتیم که ما را به جز این کار هنر نیست
گفتند که مستید و پریشان ،بله هستیم
ای ساقی اعظم که در این شهر نهانی
ما دلخوش از آنیم که خورشید پرستیم