قناعت
لَوْ حَلَفَ الْقانِعُ بِتَمَلُّکِهِ الدّارَیْنِ لَصَدَّقَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِذلِکَ وَلَأَبَرَّهُ لِعِظَمِ شَأْنِ مَرْتَبَةِ الْقَناعَةِ
صفت قناعت، یکى از بهترین و پرمنفعتترین صفات براى آدمى است.
قناعت، حافظ انسان از چشم و هم چشمى است، چشم و هم چشمى حالتى که، جز ایجاد لشکر غصه و غم و طمع و حسد و سبعیّت و درندهخویى، چیزى براى انسان به ارمغان نمىآورد.
قناعت، محصول ایمان، میوه رضا و تسلیم و ثمره وقار و ادب قلب انسان، نسبت به وجود مقدّس حق تعالى است.
چون نور قناعت در چراغ هستى انسان تجلّى کند، انسان تبدیل به قدرتى براى حفظ حقوق دیگران و ایستادن بر چهار چوب حقوق مىشود.
قناعت، آرامبخش دل، صفا بخش جان، تزکیه کننده نفس و انیسى موافق و رفیقى مرافق است.
انسانِ قانع، زندگیش را در امور مالى، در چهارچوب حلال و در امور نفسى و شهوانى، در چهارچوب پاکى و در امور اجتماعى، در چهارچوب حسن خلق نگاه مىدارد.
قناعت در نفس انسان، نتیجه تقوا و پیراستگى نفس از رذائل و آراستگى جان به محامد اخلاقى است.
انسانِ قانع، آرام است و آرامش ساز، قانع مؤدب است و آداب ساز، قانع نورانى است و نور دهنده، قانع راحت است و راحت بخش.
انسانِ قانع از خطر بسیارى از گناهان محفوظ است و به بسیارى از حقایق متصل است و به این خاطر محسن است و محسن بنا به فرموده قرآن محبوب خداست.
قانع، در حقیقت مالک همه چیز است، به این خاطر نه طمع به چیزى دارد، نه براى به دست آوردن چیزى که حق او نیست حرص مىزند، وقتى محصول قناعت این واقعیتها باشد، چرا قانع از همه مردم دنیا راحتتر نباشد؟!
عالم، سفره گستردهاى است که خداوند مهربان را در کنار این سفره، میلیاردها مهمان است و هر مهمانى نسبت به مقدار نیازش در این سفره حقى دارد، چه رسد به دیگرى که دست حرص و طمع به چیزى که حق دیگرى است و هیچ ارتباطى به او ندارد دراز کند، آیا این دستدرازى مورث نفاق، اختلاف، کینه، نفرت، دشمنى، طمع، حرص، حسد، جنگ، نزاع، قتل، غارت، خیانت، جنایت، درندگى، پستى، رذالت، دنائت، نامردى نمىگردد؟!
بر اساس این محاسبه باید گفت: انسانِ قانع چه انسان پاک و چه موجود نمونهاى است؟
به راستى انسانِ قانع، آدم است و آدم، شریفترین و با فضیلتترین موجود روى زمین و برتر از سایر موجودات جهان است.
انسانِ قانع، منوّر به نور انسانیّت، مؤدب به آداب ملکوت و مشرف به تشریف آدمیّت و سلامت نفس است. اگر همه قانع بودند، خونى ریخته نمىشد، مالى به غارت و یغما نمىرفت، به ناموس کسى تجاوز نمىشد، مسئلهاى به نام غصب و ظلم پیش نمىآمد، دادگسترىها و دادگاهها به تعطیلى کشیده مىشد، مملکت آرام مىشد، قارّه راحت مىگشت، کره زمین لباس امنیّت مىپوشید!!
قناعت در کلام سعدى
چند حکایت در منفعت قناعت و ضرر عدم قناعت را از «گلستان» و «بوستان» شیخ شیراز بنگرید:
خارکن و قناعت
حاتم طایى را گفتند: از خود بلند همّتتر در جهان دیدهاى یا شنیدهاى؟ گفت:
بلى، روزى چهل شتر قربان کرده بودم و امراى عرب را به مهمانى خوانده، پس به گوشه صحرایى به حاجتى رفته بودم خارکنى را دیدم پشته خارى فراهم آورده، گفتمش: به مهمانى حاتم چرا نروى که خلقى بر سماط او گرد آمدهاند؟ گفت:
هر که نان از عمل خویش خورد |
منّت از حاتم طایى نبرد |
|
انصاف دادم و او را به همّت و جوانمردى بیش از خود دیدم.
بازرگان و قناعت
بازرگانى را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتکار، شبى در جزیره کیش مرا به حجره خویش برد و همه شب نیارامید، از سخنهاى پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این کاغذ قباله فلان زمین و فلان چیز را فلان ضمین، گاه گفتى که خاطر اسکندریّه دارم که هوایى خوش است و گاه گفتى که دریاى مغرب مشوش است و باز گفت: سعدیا! سفرى دیگر در پیش است، اگر آن کرده شود، بقیّت عمر خویش به گوشهاى بنشینم و ترک تجارت کنم، گفتم: آن سفر کدام است؟
گفت: گوگرد پارسى به چین خواهم برد، شنیدم که آنجا قیمت عظیم دارد و از آنجا کاسه چینى به روم آرم و دیباى رومى به هند و پولاد هندى به حلب و آبگینه حلبى به یمن و بُرد یمانى به پارس و از آن پس ترک تجارت کرده به دکّانى بنشینم، چندان از این مالیخولیا فرو خواند که بیش از آن طاقت گفتنش نماند!!
پس گفت: اى سعدى! تو نیز سخنى بگوى از آنچه دیده و شنیدهاى.
گفتم:
آن شنیدستى که در اقصاى غور |
بار سالارى بیفتاد از ستور |
|
گفت چشم تنگ دنیا دوست را |
یا قناعت پر کند یا خاک گور |
|
موسى و درویش
موسى علیه السلام درویشى را دید که از برهنگى به ریگ اندر شده گفت: اى موسى! دعایى کن، تا خداوند عزّوجل مرا کفافى دهد که از بىطاقتى به جان آمدهام، موسى علیه السلام دعا کرد و رفت، پس از چند روز که باز آمد، او را دید گرفتار و خلقى انبوه بروى گرد آمده، حالش پرسید. گفتند: خمر خورده و عربده کرده و کسى را کشته و اکنون به قصاص او وى را داشتهاند.
آن که هفت اقلیم عالم را نهاد |
هر کسى را هر چه لایق بود داد |
|
گربه مسکین اگر پر داشتى |
تخم گنجشک از جهان برداشتى |
|
وان دو شاخ گاو اگر خر داشتى |
آدمى را نزد خود نگذاشتى «1» |
|
موسى علیه السلام به حکمت و عدل جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار.
[وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ] «2».
و اگر خدا روزى را بر بندگانش وسعت دهد، در زمین سرکشى و ستم کنند.
قناعت در روایات
رسول اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
از شبهه بپرهیز، تا عابدترین خلق باشى و به آنچه دارى قناعت کن، تا شاکرترین مردم به حساب آیى و بر خلق همان پسند که بر خود مىپسندى، تا از همه مؤمنتر باشى «3».
عوف بن مالک مىگوید:
نزدیک رسول صلى الله علیه و آله بودیم، هفت یا هشت کس، گفت: بیعت کنید با رسول خداى، گفتیم: بر چه بیعت کنیم؟ گفت: بیعت کنید که خداى را بپرستید و پنج نماز بجاى آرید و هر چه فرماید به سمع طاعت پیش روید و یک سخن آهسته گفت: و از هیچ کس سؤال مکنید و همین است حقیقت قناعت که هر کس به داده حق قانع و راضى باشد، محتاج به سؤال نخواهد شد و این هفت یا هشت نفر پس از آن چنان بودند که اگر تازیانه از دست ایشان بیفتادى، فرا کس نگفتندى که به من ده.
موسى علیه السلام گفت: یا رب! از بندگان تو که توانگرتر است؟ گفت: آن که قناعت کند به آنچه من دهم، گفت: عادلتر؟ گفت: آن که انصاف از خود بدهد «4».
محمد بن واسع رحمه الله نان خشک در آب کردى و مىخوردى و مىگفتى:
هر که بدین قناعت کند از همه خلق بىنیاز بود.
ابن مسعود گفت:
هر روز فرشتهاى ندا کند: اى پسر آدم! اندکى که تو را کفایت کند بهتر از بسیارى که تو را کفایت نبود و از آن بطر و غفلت زاید.
سمیط بن عجلان گوید:
شکم تو، بدستى در یک وجب، بیش نیست، چرا باید که تو را دوزخ برد؟!!
یکى از حکما گوید:
هیچ کس به رنج صبورتر از حریص مطمع نبود و هیچ کس را عیش خوشتر از قانع نبود و هیچ کس اندوهگینتر از حسود نبود و هیچ کس سبک بارتر از آن کس نبود که ترک دنیا گوید و هیچ کس پشیمانتر از عالم بد کردار نبود «5».
به قول سعدى:
خدا را ندانست و طاعت نکرد |
که بر بخت و روزى قناعت نکرد |
|
قناعت توانگر کند مرد را |
خبر کن حریص جهان گرد را |
|
سکونى به دست آور اى بىثبات |
که بر سنگ گردان نروید نبات |
|
مپرور تن ار مرد راى و هُشى |
که او را چو مىپرورى مىکشى |
|
درون جاى قوت است و ذکر و نفس |
تو پندارى از بهر نان است و بس |
|
ندارند تن پروران آگهى |
که پر معده باشد زحکمت تهى |
|
دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ |
تهى بهتر این روده پیچ پیچ |
|
چو دوزخ که سیرش کنند از وعید |
دیگر بانگ دارد که هل من مزید |
|
همى میردت عیسى از لاغرى |
تو در بند آنى که خر پرورى |
|
به دین اى فرومایه دنیا مخر |
تو خر را به انجیل عیسى مخر |
|
مگر مىنبینى که دد را مدام |
نینداخت جز حرص خوردن بدام |
|
پلنگى که گردن کشد بر وحوش |
به دام افتد از بهر خوردن چو موش |
|
چو موش آن که نان و پنیرش خورى |
به دامش در افتى و تیرش خورى |
|
عَنْ أَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: مَکْتُوبٌ فِى التَّوْراتِ: ابْنَ آدَمَ کُنْ کَیْفَ شِئْتَ کَما تَدینُ تُدانُ. مَنْ رَضِىَ مِنَ اللّهِ بِالْقَلیلِ مِنَ الرِّزْقِ قَبِلَ اللّهُ الْیَسیرَ مِنَ الْعَمَلِ وَمَنْ رَضِىَ بِالْیَسیرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُنَتُهُ وَزَکّتْ مَکْسَبَتُهُ وَخَرَجَ مِنْ حَدِّ الْفُجُورِ «6».
امام صادق علیه السلام فرمود: در تورات است: فرزند آدم! هر گونه مىخواهى باش که به هر چه کنى به همان جزا داده مىشوى، کسى که به روزى کم از حضرت حق راضى باشد، خداوند هم عمل کم او را قبول مىکند و هر کس به حلال مختصر قناعت ورزد، زندگیش سبک و کسبش پاک و از مرزهاى بدکردارى دور مىماند.
آرى، قناعت راحت دین و دنیا و آخرت و سبب امنیّت درون و برون و علّت بر جا ماندن در مرز و حدود و باعث حفظ حقوق همگان است.
از دو دست خود، به وضو و نوشتن براى حق و کمک به افتاده و برداشتن به پیشگاه معبود قناعت کنید، از قدم خود به صله رحم و رفتن به جنگ با دشمنان و رفتن براى یارى دادن به مظلوم قناعت کنید، از چشم خود براى زیارت و تماشاى مناظر الهى و دیدن آثار و عجایب وجود خود قناعت نمایید، از شکم خود به خوردن حلال و از شهوت خویش به رختخواب شرعى قناعت کنید و از زبان فقط به گفتن حق قناعت ورزید و از گوش تنها به شنیدن حق قناعت کنید و از مغز فقط به فکر صحیح بسنده کنید و از مال و روزى و ثروت و مکنت و جاه و جلال فقط به پاک آن قناعت نمایید.
قالَ علیه السلام: لا شَرَفَ أعْلى مِنَ الإسْلامِ وَلا عِزَّ أعَزُّ مِنَ التَّقْوى وَلا مَعْقِلَ أحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ وَلا شَفیعَ أنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ وَلا کَنْزَ أغْنى مِنَ الْقَناعَةِ... «7».
حضرت على علیه السلام مىفرماید: شرفى برتر از اسلام و عزّتى عزیزتر از تقوا و پناهگاهى استوارتر از ورع و شفیعى رهانندهتر از توبه و گنجى بىنیاز کنندهتر از قناعت نیست.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: مَنْ یَتَقَبَّلُ لى بِواحِدَةٍ أتَقَبَّلُ لَهُ بِالْجَنَّةِ، فَقالَ ثَوْبانُ: أنَا یا رَسُولَ اللّهِ قالَ: لا تَسْئَلِ النّاسَ شَیْئاً «8».
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: یک چیز را هر کس از من بپذیرد، بهشت را براى او مىپذیرم، ثوبان عرضه داشت: من مىپذیرم، فرمود: از کسى چیزى نخواه، به آنچه دارى و به آنچه مىتوانى، قانع باش.
از آن پس هرگاه تازیانه ثوبان از دستش مىافتاد، خود برمىداشت و از کسى تمنا و خواهش نمىکرد.
ثروت واقعى انسان در کلام قرآن
پادشاهى به اهل دلى گفت:
ثروتت چیست؟ گفت: رضایت از خدا و بىنیازى از مردم.
عامر بن قیس عنبرى مىگفت:
چهار آیه در قرآن است، چون شب بخوانم، باکى برایم نیست که چگونه شب را به سر برم و چون روز بخوانم باکى ندارم که روز را چگونه بگذرانم.
[ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ] «9».
چون خدا رحمتى را براى مردم بگشاید، بازدارندهاى براى آن نیست، و چون بازدارد، بعد از او فرستندهاى برایش وجود ندارد، و او تواناى شکستناپذیر و حکیم است.
[وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ] «10».
و اگر خدا گزند و آسیبى به تو رساند، آن را جز او برطرف کنندهاى نیست، و اگر براى تو خیرى خواهد، فضل و احسانش را دفع کنندهاى نیست؛ خیرش را به هر کس از بندگانش بخواهد مىرساند و او بسیار آمرزنده و مهربان است.
[وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ] «11».
و هیچ جنبدهاى در زمین نیست، مگر این که روزىِ او برخداست، و [او] قرارگاه واقعى و جایگاه موقت آنان را مىداند؛ همه در کتابى روشن ثبت است.
[سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً] «12».
خدا به زودى پس از سختى و تنگنا، فراخى و گشایش قرار مىدهد.
عدهاى از مفسران در توضیح آیه:
[فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً] «13».
مسلماً او را به زندگى پاک و پاکیزهاى زنده مىداریم.
گفتهاند: منظور از حیات طیبه قناعت است «14».
با توجه به سطور گذشته مىتوان به عمق گفتار حضرت صادق علیه السلام در قسمت اول روایت باب قناعت پى برد، آنجا که مىفرماید:
اگر انسان قانع ادعا کند، من مالک دنیا و آخرتم و بر این ادعایش قسم بخورد، خداوند بزرگ او را در این ادعا و قسم تصدیق مىکند؛ چرا که مرتبه و شأن قناعت بس عظیم و بلند است.
[ثُمَّ کَیْفَ لا یَقْنَعُ الْعَبْدُ بِما قَسَمَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَهُوَ یَقُولُ:
[نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا] «15» أیْقِنْ وَصَدِّقْ بِما شاءَ وَلِما شاءَ بِلا عِلَّةٍ فَمَنْ أیْقَنَ بِرَبِّهِ أضافَ تُوْلِیَةَ الاقْسامِ إلى نَفْسِهِ بِلا سَبَبٍ]
پس از این همه واقعیّت، چگونه عبد به داده قاسم العباد قانع نباشد، در حالى که خداوند مىفرماید:
ما در میان بندگان معاش ایشان را قسمت کردیم و براى هر کسى فرا خور حال او روزى مقرر نمودیم.
با بودن چنین آیه محکمى در قرآن مجید که مخّ حق و عین صدق است، یقین پیدا کن و فرموده حضرت دوست را اذعان نما که هر چه درباره تو از روزى یا فقر و غنى، یا صحت و مرض، مقرر داشته عین مصلحت و حکمت است.
پس کسى که به وجود مقدس او و اسما و صفاتش یقین داشت، بدون هر سبب و علّت، واقعیتها را به حضرت او نسبت خواهد داد و از هر جهت از مولایش راضى خواهد بود.
[وَمَنْ قَنِعَ بِالْمَقْسُومِ اسْتَراحَ مِنَ الْهَمِّ وَالْکَرْبِ وَالتَّعَبِ وَکُلَّما نَقَصَ مِنَ الْقَناعَةِ زادَ فِى الرَّغْبَةِ وَالطَّمَعِ، وَالطَّمَعُ وَالرَّغْبَةُ فِى الدُّنْیا أصْلانِ لِکُلِّ شَرٍّ وَصاحِبُهُما لا یَنْجُو مِنَ النّارِ الّا أنْ یَتُوبَ عَنْذلِکَ]
هر کس به داده حضرت مولا قناعت کند و راضى شود و توجه کند که در قسمت، نه این که به او ظلم نشده، بلکه عین عدل است، از پریشانى و غصه و رنج، راحت است.
باید دانست که هر چه از حقیقت قناعت کم شود، رغبت و طمع به آنچه در دست مردم است در انسان زیاد مىشود و رذیله طمع و رغبت در این زندگى کوتاه دنیا دو ریشه براى هر نوع رذیلت و بدبختى است و گرفتار این دو خطر از عذاب رهایى ندارد، مگر این که از باب رحمت و عنایت حق، موفّق به توبه شود.
[قالَ النَّبىُّ صلى الله علیه و آله: الْقَناعَةُ مُلْکٌ لا یَزُولُ وَهِىَ مَرْکَبُ رِضَى اللّهِ تَعالى تَحْمِلُ احِبَها إلى دارِهِ فَأحْسِنِ التَّوَکُّلَ فیما لَمْ تُعْطِ وَالرِّضا بِما اعْطیتَ [وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ] «16»]
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مىفرماید:
قناعت، سلطنتى است که آخر ندارد و این صفت عالى مرکب رضاى حضرت اوست که راکب خود را به بهشت مىرساند.
اعتماد خود را بر جناب او نیکو کن و تمام امور خود را به او واگذار و از هر چه از امورى مادى مىخواستى ولى به تو نرسید، خیرت را در همان ممنوعیّت از آن بدان که آنچه به تو نداده یا آنچه به تو مرحمت فرموده، از حکمت و مصلحت و حتى از رحمت و مرحمت بیرون نیست.
بر رنجها و مشقتهایى که در ارتباط به امور مادى و اجراى واقعیتهاى معنوى است تحمل کن و صبر پیشه ساز که صبر و تحمل بر شدائد و استقامت در برابر حوادث محبوب و مطلوب حضرت مولاست.
از چیزى شکوه مکن که شکوه، در محضر حضرت دوست به هیچ عنوان پسندیده و مرضى او نیست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- سعدى.
(2)- شورى (42): 27.
(3)- مجموعة ورام: 1/ 163؛ ارشاد القلوب: 1/ 118؛ مستدرک الوسائل: 11/ 175، باب 4، حدیث 12676.
(4)- مجموعة ورام: 1/ 163.
(5)- کیمیاى سعادت: 540- 541 رکن سوم، اصل ششم. (6)- الکافى: 2/ 138، باب القناعة، حدیث 4؛ وسائل الشیعة: 21/ 531، باب 15، حدیث 27777؛ بحار الأنوار: 70/ 175، باب 129، حدیث 16.
(7)- نهج البلاغة: حکمت 371؛ بحار الأنوار: 66/ 411، باب 38، حدیث 128.
(8)- عیون الأخبار، ابن قتیبه: 3/ 182.
(9)- فاطر (35): 2.
(10)- یونس (10): 107.
(11)- هود (11): 6.
(12)- طلاق (65): 7.
(13)- نحل (16): 97.
(14)- تفسیر القمى: 1/ 398؛ تفسیر برهان: 5/ 602.
(15)- زخرف (43): 32.
(16)- لقمان (31): 17.