در زندگى دنیا در زمینه توجه به عقل و مسئولیت مردم بر سه گروهاند. دسته اول مردمى هستند که بخاطر تکیه بر عقل و اندیشه آئین خدا را راه خویش قرار داده و تمام تواضع و خشوع را نسبت بحقیقت روا میدارند، اینان با نور افکن خرد بکلیه مسئولیتهاى خود عمل کرده و لحظهاى از اجراى برنامههاى اللّه باز نمىایستند، گروه دوم مردمى هستند که از اندیشه و تعقل بهرهورند اما بخاطر دانش اندک، و ضعف در اراده، و بیشتر توجه داشتن بمحسوسات و لذات، از نظر برنامههاى انسانى و حقوقى داراى کمبودهاى فراوانى هستند و بقولى گنهکار و خطاکار و جمعیت سوم ما دیگران صرفند، آنانکه جز به شکم و شهوت نمىاندیشند و سرائى بجز این دنیا نمیدانند، ابتداى حیات را ولادت و انتهاى زندگى را مرگ دانسته، انسان نماهائیکه جز جمع مال و صرف آن در برنامههاى حیوانى همتى ندارند، از مفاهیم عالى انسانى و از معانى بلند اخلاقى بیخبرند و باید گفت صفحاتى از تاریخ بخاطر تاریکى دل و جانشان سیاه است، مردمیکه همچون کرم در زبالهدانى ظلم و جنایت پرورش یافته، و در تمام برنامههاى حیات مزاحم دیگرانند، بیخردانى که براى پاسخگوئى بخواستههاى شیطانى خویش از هیچ جنایتى بهیچکس روىگردان نیستند.
این سه گروه در برابر یاد مرگ و یا خبر آن هریک حال مخصوصى دارند، دسته اول بخاطر درک حقیقت، و اجراى تکلیف و اینکه مرگ انتقال از این سراى محدود بجهان نامحدود است و سعادت و سلامت براى مردم با تقواست از یاد مرگ لذت میبرند و انتقال خویش را از این عالم به جهان بعد عین سعادت و محض رستگارى میدانند.
آدم علیه السلام با تعلیم گرفتن اسماء از خداوند، و با روشن شدن جانش بنور هدایت، و با توجه باینکه هیچ موجودى در جهان بىهدف نیست، و با علم باینکه اگر مرگ پایان زندگى باشد با حکمت و عدل خداوندى و با نظام متین جهان تناسب ندارد از وارستگى کامل بردهور شده بود و زندگى خویش را به پیروى از عقل و محتویات وحى بر مبناى درستکارى بنا نموده، و براى زندگى در جهان بعد از همین جهان توشه کامل فراهم آورد، مرگ براى او بمعناى انتقال از جهانى بجهانى و یا بمفهوم پریدن از قفس و رفتن در فضاى بینهایت در بینهایت بود.
مردن برایش بمعناى کوچ کردن از خانه گلى ببهشت مینمود، همانجائى که خداوندش وعده داده بود که در صورت هماهنگى زندگیش با مقررات حق بدانجا برسد، بنابراین نه اینکه از مرگ نمیترسید، بلکه بساعت حرکت از این عالم بفضاى جهان دیگر عشق میورزید و در حقیقت مرگ برایش پایان شب هجر و ابتداى صبح وصال بود.
على علیه السلام میفرمود: مرگ نزد من همچون شربت سردى است که تشنه جگر سوختهاى در شدیدترین گرما بنوشد «1». و نیز میفرمود بخدا قسم انس من بمرگ و علاقه و شوقم از این جهان بجهان دیگر از انس طفل گرسنه بسینه مادر بیشتر است، و بهنگامیکه شمشیر پسر مرادى فرق نازنین او را شکافت در خون خود غلطید و گفت فزت و ربع الکعبه: بخداى کعبه رستگار شدم در وصف آن حضرت نوشتهاند: دنیا در برابرش از خاکستر در معرض باد بىقیمتتر بود و مرگ برایش از آب، خوردن تشنه آسانتر راستى آنان که بدرک مفهوم حیات و اجراى مسئولیتها موفق میشوند مشکل مرگ براى آنان حل میشود، و زمینهاى براى ترس از مردن بر ایشان باقى نمیماند.
آنان که بشناخت هدف نائل آمدند، و نظام عالى جهان را متکى بر ارادهاى حکیمانه دانستند، و آفرینش خود را عبث و بازیچه حساب نکردند، و در تمام حرکات جسمى و روحى و اندیشهاى خویش از مکتب الله درس گرفتند، و براى خود و اجتماع و تاریخ خویش منبع خیر و برکت شدند، و با تکیه بر اخبار الهى در کتب آسمانى بجهان بعد مؤمن شدند، و دنیا را همچون گذرگاه و مزرعه براى آخرت انگاشتند، و در طول حیات خود همتى جز رشد و اعتلاء و تکامل نداشتند، وحشت و ترسشان از مرگ چه معنا داشت و هرکس در مسیر آنان باشد چرا از مردن بترسد؟
از على علیه السلام پرسیدند چگونه باید براى مرگ آماده شد؟ فرمود: با اجراى تمام واجبات حق، و دورى از همه گناهان، و آراسته شدن بمکارم اخلاقى، در چنین صورت افتادن بکام مرگ، یا عارض شدن موت بر انسان براى آدمى بىتفاوت میشود، پسر ابو طالب برایش هیچ نگرانى نیست که بکام مرگ افتد، یا مرگ گلویش را بفشارد «2». دختر گرامى پیامبر بهنگام مرگ پدر سخت میگریست، رسول اکرم او را نزدیک خود خواند و چیزى باو گفت که زهرا علیها سلام خندید، و نشاط در چهره پاکش آشکار شد، پس از مرگ پیامبر از او پرسیدند پدر بزرگوارتان چه گفت که خوشحال شدید پاسخ داد پیامبر فرمود: اول کسیکه از اهل بیت من پس از من بمن ملحق خواهد شد توئى، من از شنیدن خبر مرگ خویش سخت خوشحال شدم «3».
راستى چه شگفتانگیر است، در جنس زنان کمتر کسى را میتوان یافت که از شنیدن لغت مرگ بوحشت نیفتد، اما او چرا خوشحال شد، بخاطر اینکه در سایه تربیت پدر و درک مفاهیم قرآن و شناخت هدفها آراسته بواقعیات شده بود چرا از مرگ بترسد؟ مگر مرگ در نظر زهرا چیست؟ چیزى جز انتقال از قفس تنگ دنیا به رضوان الهى و حرکت از محلى کوچک به بهشت جاودانى و راحت شدن از محدودیتها و رسیدن به بینهایت و نعمتهاى جاوید که همه عکسالعمل پاکى اعتقاد و عمل و اخلاق خود انسان است نیست.
در راه مکه به نینوا: رهبر آزادگان حضرت حسین علیه السلام درحالیکه سوار بر اسب بود بخواب رفت، پس از بیدار شدن گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ فرزند بزرگوارش پرسید کلمه استرجاع براى چه؟
فرمود: خواب دیدم هاتفى گفت مرگ این قافله را دنبال میکند عرضه داشت مگر بنیاد برنامههاى ما بر حق نیست فرمود چرا گفت: در اینصورت از مرگ باکى نداریم.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى |
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ |
|
من از او عمرى ستانم جاودان |
او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ |
|
به شام عاشورا براى یارانش در آن صحرا داد سخن داد، آنگاه فرمود: هرکس با من بماند کشته میشود، زهیر از جاى جست و گفت: اگر فردا هزار بار کشته شوم، بدنم را بسوزانند، خاکسترم را بر باد دهند، دوباره زنده شوم باز در راه هدف تو با طاغت میجنگیم، و هریک از یاران باوفایش بهمانگونه سخن گفتند و در برابر شنیدن خبر مرگ این چنین عکسالعمل نشان دادند قاسم برادرزاده عزیزش، شیربچهاى که بیش از سیزده بهار از عمرش نرفته بود بپا خاست و گفت برنامه فرداى من چیست؟ امام در جواب گفت نسبت بمرگ چه حالى دارى پاسخ داد برایم از عسل شیرینتر است فرمود تو هم کشته میشوى قاسم از شنیدن خبر شهادتش سخت خوشحال شد.
اینها نمونه عکسالعملهائى بود از مردان راه الهى در برابر مرگ، آرى گروهى که با بیدارى کامل زندگى میکنند و از لذت ایمان بهره میبرند، قومیکه با اطمینان به قول انبیاء و ائمه بحق و حقیقت آراسته شدهاند، مردمیکه خود را در برابر خدا و خلق متعهد و مسئول میدانند، دستهاى که از اجراى فرامین الهى و کنارهگیرى از فرمانهاى طاغوت و هواى نفس و شیاطین لحظهاى بازنمیایستند، انسانهائیکه با تکیه بر قول حق در قرآن معاد را باور کرده و میدانند نیکوکاران در دنیا از حیات طیبه برخوردار و در آ رت از بهشت الهى داراى نصیبند و بدکاران در دنیا از زندگى نکبتبار و در آخرت از دوزخ و عذاب پربهرهاند چرا به هیولاى ترس از مرگ پیروز نباشند، اینان با تمام موانع عزت مبارزه میکنند و دنیا را وسیله ساختن آخرت آباد قرار میدهند.
اما مردم مادى و بیدین، و گروهى که راه زندگى خویش را از خدا جدا کرده، و بانواع مفاسد و پلیدى دچار آمده چون مرگ را پایان زندگى پر از برنامه حیوانى خود میدانند، از افتادن در کام مرگ و عدم نیستى بخیال خودشان، سخت در هراسند و همیشه از مرگ و مردن در گریز، مرگ بر ایشان هیولاى خطرناکى است آنقدر که از شنیدن لغتش بوحشت گرفتار شده و لرزه بر اندمشان میافتد، و نیز مردم سست ایمانى که کوره عقیدهاى به بعدا ز مرگ دارند بخاطر آلوده بودن بگناه و عدم اجراى قسمتى از فرامین حق که مورث عذاب است از مرگ وحشت دارند، و علاقهمندند با هر وسیله که بشود از عذاب خدا برهند، ولى باید بدانند تنها راه نجات از وحشت نسبت بعالم بعد بازگشت حقیقى به خداست، و روى آوردن بقرآن و جبران خلاءهاى گذشته، و اجراى تعهد و مسئولیت انسانى در برابر الله و مردم، رهاننده دل از کابوس وحشتزاى مرگ است، کابوسى که عکسالعمل اعمال بد خود آدمى است، و بدانند که بىمایه توبه و جبران ورشکستگیهاى عملى و اخلاقى راهى بشفاعت و نجات نخواهند داشت، این دسته اگر با عوامل ترسزا که عبارت از گناه و نافرمانى است بمبارزه برنخیزند محکوم ترسند، و حق اینستکه تا پایان عمر از مرگ بترسند.
در این زمینه مصاحبه جالبى با ابو ذر غفارى شده که دانستنش براى انسان سود عملى دارد.
عقیده ابو ذر نسبت به مرگ
فیض آن بزرگ مرد اسلامى و آن سترک دانشمند عزیز در جلد هشتم محجة البیضاء باب موت مینویسد: مردى بابو ذر گفت: بکدام علت ما از مرگ میترسیم؟ پاسخ گفت بخاطر اینکه تمام همت شما خرج آباد کردن دنیاى محدود و از دست رفتنى شد و وقت آباد کردن جهان بعد براى شما نماند، روى این حساب میخواهیدب هنگام مرگ از محلى آباد بمرکزى خراب بروید، مرکزى که بدست خود خرابى آن را فراهم آوردهاید! البته رفتن از محل آباد به جائى خراب که راه بازگشتى از آن نیست ترس دارد.
پرسید ابو ذر چون بدروازه مرگ رسیدیم، برخورد ما با پروردگار چگونه است؟ پاسخ گفت: خوشحالى نیکوکار همانند کسى است که مدتها در سفر بوده و غم زن و فرزند جانش را میکاهیده سفرش بپایان آمده و بآغوش خانه بازگشته، بدکار مانند بندهایست فرارى که او را دستگیر نمودهاند و براى جریمه به پیشگاه مولایش میبرند.
پرسید ابو ذر حال ما را در پیشگاه الهى چون میبینى؟ جواب داد اعمال خود را بر کتاب خدا عرضه کنید، قرآن میفرماید:
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ. نیکوکار در نعمت است و بدکار در عذاب.
پرسید ابو ذر پس رحمت خداوند کجا میرود؟ پاسخ داد: خداونند جاى رحمت خویش را در قرآن معتین فرموده: إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ: رحمت حق شامل مردمى است که باجراى مسئولیتهاى خود اقدام کرده و در صف نیکوکاران جاى گرفتهاند، آرى فقط در سایه قرآن میتوان راه را از چاه شناخت، و با تکیه بر پاسخ گفتن بدعوت قرآن میتوان خزى دنیا و عذاب آخرت را به حیات طیبه و سعادت جاویدان بدل کرد.
پیروزى بر دشمن درونى
در کتب گذشتگان بازگو کردهاند، که پشت مملکت از شنیدن نامش میلرزید، و سربازان هارون چندین بار براى دستگیریش کمین کردند، ولى موفق نشدند او با نوچههایش در مسیر قافلههاى تجارتى قرار میگرفتند، و مال مردم را ربوده بین خود تقسیم میکردند.
او فضیل عیاض بود، سخت بىباک و متهوّر، در عین راهزنى از صفات خوبى برخوردار بود و همانها باعث نجاتش شد، میگویند نمازش ترک نمیشد، و بکتا خدا احترام میکرد، اما محیط نامناسب و خانه دور از قواعد تربیت الهى او را از مسیر حق بازداشته بود.
نیمى شبى بخاطر هدفى که داشت بصورت ناشناس وارد شهر بغداد شد، و براى صید مقصود از دیوار خانهاى ببام برآمد، درحالیکه بمحل مورد نظر نزدیک میشد صداى دلخراشى شنید قدمش سست شد، زانویش لرزید، گوشهایش غرق در شنیدن گشت خواننده را نمیدید و معلوم نبود که بود، ولى با سوزى هرچه تمامتر فضاى خانهاش را بخاطر مناجات با محبوب شکسته بود، سوره الحدید را میخواند باین آیه رسیده بود أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ: هان اى بندگان من هنوز هنگام آشتى با من نرسیده؟ باز هم از من میگریزید درحالیکه من بانتظار بازگشت و توبه شمایم این شمائید که عمر یبا من بمخالفت برخاسته نمک نعمتم را خوردهاید اما نمکدان فرمانم را شکستهاید!
فضیل پس از شنیدن آیه گریست، درحالیکه روى بام صورت بر خاک مذلت و تواضع نهاده بود عرضه داشت: آقاى من مرا بآشتى دعوت میکنى من بآشتى با تو حاضرم.
راستى مهم است، عمرى گمراهى و دزدى، و شبى هم بخاطر رسیدن بوصال معشوق ببام مظلومى برآمدن ولى با تصمیمى قاطع و ارادهاى سخت بخاطر شنیدن دعوت حق دیو نفس را مهار کردن و بر دشمنترین دشمنان درونى پیروز شدن!
از بام برآمد، بطرف بیرون شهر در حرکت شد، نزدیکیهاى درواز بمحلى رسید که معمولا کاروانها از آنجا حرکت میکردند، در آن سحرگاه پرخاطره باز صدائى شنید قافلهسالار میگفت:
دوستان برخیزید، اموال خود را برگرفته و بار کنید شاید در این ظلمت شب از بیراهه رفته تا گرفتار چنگال آن یاغى خطرناک نگردیم، از شنیدن صداى قافلهسالار سخت بگریه افتاد، بر خویش ترسید آه من چه موجودى هستم که برادرانم از شنیدن نام من در وحشتاند، انسانهاى بیگناه از دست من دور از امنیت و راحتى، فریاد زد قافلهسالار هر وقت میخواهید حرکت کنید بىمانع است، زیرا سگ هواى نفس آن مرد خطرناک با پاسخ گفتن بدعوت حق مهار شد، و آن سست اراده و ضعیف الحال با تکیه بر قرآن مجید در میدان جنگ با هوا پیروز شد، و امروز نه اینکه نباید از نامش و رسمش ترسید بلکه بر عکس او مردى امنیتساز و خیردهنده شده «4».
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- سفینة البحار ج 2 ص 553
(2) سفینة البحار ج 2 ص 554- ج 2 ص 374
(3) سفینة البحار ج 2 ص 554- ج 2 ص 374
(4)- سفینة البحار ج 2 ص 369 نقل بمعنى