مولا محمد تقى بن مقصود على مجلسى از اعاظم علما و داراى کرامات و خوارق عادات بوده است و استجابت دعایش درباره فرزندش ملا محمد باقر مجلسى که در تاریخ بشر موجودى کمنظیر بوده مشهور آفاق است.
مرحوم میرزا محمد تنکابنى مىنویسد:
شیخ اسداللّه کاظمینى در مقدمه «مقابیس» نوشته است:
آن بزرگوار را کرامات باهره است، آن گاه شرح حالى از خود ایشان حکایت مىکند که در شرح فقیه فرموده است و حاصلش این که:
چون خداوند مهربان توفیق زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را به من عنایت فرمود، از برکات آن حضرت مکاشفات بسیارى مرا روى داد که عقول ضعیفه را تحمّل آن نیست و اگر بخواهم توضیح دهم باید بگویم: بین خواب و بیدارى بود، ناگاه دیدم که در سامرّا هستم و بارگاه عسگریین در نهایت عظمت و زینت است و بر روى قبر عسگریین علیهما السلام پارچه سبزى از پارچههاى بهشتى انداخته شده بود که در دنیا مثل آن را ندیده بودم، در آن حال مولایم حضرت صاحبالامر را دیدم که روى بر جانب در نشسته و بر قبر تکیه زده است، پس چون چشمم بر آن حضرت افتاد با صداى بلند، مانند مدّاحان به خواندن زیارت جامعه شروع کردم، چون تمام کردم آن حضرت فرمود: خوب زیارتى است، عرض کردم مولاى من! جانم به فدایت، زیارت جدّ شماست و اشاره به سوى قبر کردم، آن حضرت فرمود: بلى داخل شو، چون داخل شدم نزدیک در ایستادم، حضرت فرمود:
پیش بیا، عرضه داشتم: ترس آن دارم که ترک ادب شود و به خاطر ترک ادب کافر شوم!! آن جناب فرمود: چون ما اذن دهیم ترک ادب نیست، پس اندکى پیش رفتم در حالى که از شدت ترس و هیبت بر خود مىلرزیدم.
باز آن جناب فرمود: پیش بیا و من پیش رفتم تا نزدیک آن حضرت رسیدم. فرمود:
بنشین. عرض کردم: مىترسم، فرمود: مترس بنشین، من هم چون غلامى که در مقابل مولایش بنشیند نشستم، آن بزرگوار فرمود: راحت باش و چهار زانو بنشین که تو زحمت کشیدهاى و پیاده و پاى برهنه آمدهاى و بالجمله از آن جناب نسبت به این بنده الطاف عظیمه و مکالمات لطیفه واقع شد که اکثر آنرا فراموش نمودم، چون از آن حالت به خود آمدم همان روز اسباب زیارت و تشرّف به سامرّا فراهم شد با آن که مدّتى بود که راه مسدود بود، پس من با پاى برهنه و پیاده به زیارت آن جناب مشرف شدم و شبى در روضه مقدّسه مکرر زیارت جامعه را خواندم و در اثناى راه کرامتهاى عظیمه و معجزات غریبه ظاهر شد!!
راستى، مگر بدون اداى واجبات و به خصوص ترک محرّمات و منهاى تزکیه نفس و تجلیه وجود، مىتوان به مقام قرب رسید و شیرینى وصال را چشید؟