حکماى الهى و عرفاى عاشق، یعنى آنان که از علم گذشته و به معرفت رسیدهاند و به تعبیر دیگر، طعم شیرین حقیقت را چشیدهاند، نسبت به دنیا نظرى جز نظر وحى و مبلغان رسالات حق ندارند.
اینان آنچه را بیان مىکنند، در حقیقت شرح و توضیحى بر معارف حقه الهیه است.
غزالى درباره دنیا مىگوید:
بدان که دنیا منزلى است از منازل راه دین؛ وراهگذارى است مسافران را به حضرت حق تعالى و بازارى است آراسته، بر سر بادیه نهاده، تا مسافران از وى زاد خود بر گیرند.
و دنیا و آخرت عبارت است از دو حالت:
آنچه بیش از مرگ است و آن نزدیکتر است، آن را دنیا گویند.
و آنچه پیش از مرگ آن را آخرت گویند و مقصود از دنیا، زاد آخرت است که آدمى را در ابتداى آفرینش ساده آفریدهاند و ناقص ولکن شایسته آن که کمال حاصل کند و صورت ملکوت را نقش دل خویش گرداند، چنان که شایسته حضرت الهیت گردد.
بدان معنى که راه یابد، یا یکى از نظارگیان جمال حضرت باشد و منتها سعادت وى این است و بهشت وى این است و وى را براى این آفریدهاند و نظارگى نتواند بود تا چشم وى باز نشود و آن جمال را ادراک نکند و آن به معرفت حاصل آید و معرفت جمال الهیت را، کلید معرفت عجایب صنع الهى است و صنع الهى را کلید اول این حواس آدمى است و این حواس ممکن نبود الا در این کالبد مرکب از آب و خاک، پس بدین سبب به عالم آب و خاک افتاد تا این زاد برگیرد.
و معرفت حق تعالى حاصل کند به کلید معرفت نفس خویش و معرفت جمله آفاق که مدرکست به حواس.
تا این حواس با وى مىباشد و جاسوسى وى مىکند، گویند: وى را که در دنیاست.
و چون حواس را وداع کند و وى بماند و آنچه صفت ذات وى است، پس گویند: وى به آخرت رفت، پس سبب بودن آدمى در دنیا این است.
این گفتار حکیمانه و پسندیده را خواندید، یک بار هم در مفاهیم عالى آن دقت کنید، ببینید به نظر پاک دلان و اهل بصیرت، دنیا براى انسان بهترین جایگاه، جهت به دست آوردن رشد و کمال و تحصیل معارف و ساختن آخرت و در نتیجه، محل رسیدن به مقام قرب و وصال حضرت اوست.
این است حقیقت دنیا و این است درک اهل دل از این حقیقت که دنیا خانه معرفت، محل کسب فضیلت، مدرسه تربیت، مرکز رشد و کمال و منزلگاه یافتن دوستانى حقیقى چون انبیا و اولیا و حکیمان و عارفان است و در حقیقت، سکوى پرتاب جان به مقام قرب و منزل قدس و پیشگاه مقدس حضرت ربوبى است.
لحظه لحظه اینگونه اقامت در دنیا آنچنان با ارزش است که حسابگران عالم از فهم عمق این ارزش عاجزند.
با توجه به حقیقت دنیا به دیدار وجه حق با چشم دل موفق گشت.
اى خدا این وصل را هجران مکن |
سر خوشان عشق را نالان مکن |
|
باغ جان را تازه و سر سبزدار |
قصد این مستان و این بستان مکن «1» |
|
در هر صورت اینجا جاى حسد، کبر، نخوت، غرور، سرکشى، بغى، فحشا، ظلم، زورگویى، دروغ، بهتان، غیبت، عیبجویى، درّندگى، حیوانیت، شیطنت، پستى، ذلت، دنائت و کسالت نیست.
دنیا محل معرفت، علم، تقوا، حقیقت، اصالت، شرف، غیرت، مروت، وجدان، شرافت، کرامت، درستى، صدق، عدل و خیر است.
چون به رذایل آلوده شوى و در نتیجه به حق خود و حقوق دیگران تجاوز کنى، دنیایت بسیار بد و مذموم است و چنین دنیایى از نظر وحى و عرفان و حکمت، مردود است.
چون به فضایل آراسته گردى و به خاطر آن، جانب حق خود و حقوق دیگران نگهدارى، دنیایت دنیایى بسیار خوب و چنین دنیایى مقبول حق و انبیا و امامان و حکیمان و عارفان است.
غزالى گفتارش را بدینگونه ادامه مىدهد:
پس وى را «یعنى انسان» در دنیا به دو چیز حاجت است، یکى آن دل را از اسباب هلاک نگاه دارد و غذاى وى حاصل کند و دیگر آن که تن را از مهلکات نگاه دارد و غذاى وى حاصل کند.
و غذاى دل، معرفت و محبت حق تعالى است که غذاى هر چیزى مقتضى طبع وى باشد که خاصیّت وى بود و از پیش پیدا کرده آمد که خاصیّت دل آدمى این است و سبب هلاک وى آن است که به دوستى چیزى جز حق تعالى مستغرق شود و تعهد تن براى دل مىباید که تن فانى است و دل باقى و تن دل را هم چون اشترست حاجى را، در راه حج که اشتر براى حاجى باید نه حاجى براى اشتر و اگر چه حاجى را به ضرورت، تعهد اشتر باید کرد به علف و آب و جامه، تا آن گاه که به کعبه رسد و از رنج وى برهد، ولکن باید تعهد اشتر به قدر حاجت کند، پس اگر همه روزگار در علف دادن و آراستن و تعهد کردن وى کند، از قافله باز ماند و هلاک شود، هم چنین آدمى اگر همه روزگار در تعهد تن کند تا قوت وى بجاى آرد و اسباب هلاک از وى دور دارد، از سعادت خویش باز ماند.
و حاجت تن در دنیا سه چیز است، خوردنى براى غذاست و پوشیدنى و مسکن براى سرما و گرما تا اسباب هلاک از وى باز دارد، پس ضرورت آدمى از دنیا براى تن بیش از این نیست، بلکه اصول دنیا خود این است و غذاى دل معرفت است و هر چند بیش باشد بهتر و غذاى تن طعام است و اگر زیادت از حد خویش بود، سبب هلاک گردد، اما آن است که حق تعالى شهوتى بر آدم موکل کرده است تا متقاضى وى باشد در طعام و مسکن و جامه، تا تن وى که مرکب وى است، هلاک نشود.
و آفرینش این شهوت چنان است که بر حدّ خود نایستد و بسیار خواهد و عقل را بیافریده است تا وى را بر حد خویش بدارد و شریعت را بفرستاده است بر زبان انبیاء علیهم السلام تا حدودى پیدا کند، لیک این شهوت به اول آفرینش بنهاده است در کودکى که به وى حاجت بود و عقل از پس آفریده است، پس شهوت از پیش جاى گرفته است و مستولى شده و سرکشى همى کند، عقل و شرع پس از آن بیامد تا همگى وى را به طلب قوت و جامه و مسکن مشغول نکند و بدین سبب خود را فراموش نکند و بداند که این قوت و جامه براى چه مىیابد و وى خود در این عالم براى چیست؟ و غذاى دل که زاد آخرت است فراموش نکند، ابو حامد پس از توضیح انواع صناعات و معاملات و مشغولیّتهاى مادى مىگوید:
پس بدین وجه مشغلههاى دنیا بسیار شد و در هم پیوست و خلق در میان آن خویشتن را گم کردند و ندانستند که اصل و اول این همه سه چیز بیش نبود، طعام و لباس و مسکن، این همه براى این سه مىباید و این سه براى تن مىباید و تن براى دل مىباید تا مرکب وى باشد و دل براى حق عزوجل مىباید، پس خود را و حق را فراموش کردند، مانند حاجى که خود را و کعبه را و سفر را فراموش کند و همه روزگار خویش با تعهّد اشتر آورد.
پس دنیا و حقیقت دنیا این است که گفته آمد، هر که در وى بر سر پاى و مستوفر نباشد، چشم بر آخرت ندارد و مشغله دنیا بیش از قدر حاجت درپذیرد، وى دنیا را نشناخته باشد و سبب این جهل است که رسول خدا صلى الله علیه و آله گفته است:
دنیا جادوتر است از هاروت و ماروت، از وى حذر کنید «2».
و چون دنیا بدین جادویى است، فریضه باشد مکر و فریفتن وى را بدانستن و تمثال کار وى خلق را روشن کردن، پس اکنون وقت آن است که مثالهاى وى بشنوى:
خودنمایى دنیا
مثال اول: بدان که اول جادویى دنیا آن است که خویشتن را به تو نماید، چنان که تو پندارى که وى ساکن است و با تو قرار گرفته و وى جنبان است و بر دوام از تو گریزان است، ولکن به تدریج و ذره ذره حرکت مىکند و مثل وى چون سایه است که در وى نگرى، ساکن نماید و وى بر دوام همى رود و معلوم است که عمر تو هم چنین بر دوام مىرود و به تدریج هر لحظتى کمتر مىشود و آن دنیاست که از تو مىگریزد و تو را وداع مىکند و تو از آن بىخبر!!
مگر نمرود را چون هشت صد سال |
برآمد تیره شد حالى بر او حال |
|
اگر چه از تکبر پیل تن بود |
ولى یک پشه او را راهزن بود |
|
یقینش شد که چون انکار کردست |
خدا این پشه را اغیار کردست |
|
دوستنمایى دنیا
مثال آخر: دیگر سحر وى آن است که خویشتن را به تو دوستى بنماید، تا تو را عاشق کند و فراتو نماید که تو را ساخته خواهد بود و به کسى دیگر نخواهد شد و آن گاه ناگاه از تو به دشمن تو شود و مثل آن، چون زنى نابکار مفسدست که مردان را به خویشتن غره کند تا عاشق کند و آن گاه به خانه برد و هلاک کند.
عیسى علیه السلام دنیا را دید در مکاشفات خویش در صورت پیرزنى گفت: چند شوهر دارى گفت: در عدد نیاید از بسیارى، گفت: بمردند یا طلاق دادند، گفت: نه که همه را بکشتم، گفت: پس عجب از این احمقان دیگر، مىبینند که با دیگران چه مىکنى و آنگه در تو رغبت مىکنند و عبرت نمىگیرند «3»!
عارفى شد به خواب در فکرى |
دید دنیا چو دختر بکرى |
|
کرد از وى سؤال کى دختر |
بکر چونى به این همه شوهر |
|
گفت دنیا که با تو گویم راست |
که مرا هر که مرد بود نخواست |
|
هر که نامرد بود خواست مرا |
این بکارت از آن بجاست مرا |
|
خودآرایى دنیا
مثال آخر: دیگر سحر دنیا آن است که ظاهر خویش را آراسته دارد و هر چه بلا و محنت است پوشیده دارد، تا جاهل به ظاهر وى نگردد و غرّه شود و مثل وى چون پیرزنى است زشت که روى دربندد و جامههاى دیبا و پیرایه بسیار بر خود کند، هر که از دور وى را ببیند فتنه شود و چون چادر از وى باز کند، پشیمان شود و فضایح وى مىبیند.
در خبر است:
دنیا را روز قیامت بیاورند بر صورت عجوزهاى زشت، سبز چشم و دندانهاى وى بیرون آمده و چون خلق در وى نگرند، گویند: نعوذ باللّه این چیست بدین فضیحت و زشتى؟ گویند: این آن دنیاست که به سبب این، حسد و دشمنى ورزیدند با یک دیگر و خونها ریختند و رحم ببریدند و به وى غرّه شدند، آن گاه وى را به دوزخ اندازند، گوید: خدایا! کجایند دوستان؟ بفرماید تا ایشان را نیز ببرند و به دوزخ اندازند «4»!
حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانهاى |
گفت یا خوابى است یا وهمى است یا افسانهاى |
|
گفتمش احوال عمر اى دل بگو با ما که چیست؟ |
گفت یا برقى است یا شمعى است یا پروانهاى |
|
گفتمش این پنج روز نحس چون باید گذشت؟ |
گفت با خلقى و یا دلقى و یا ویرانهاى |
|
گفتمش اینان که مىبینند چون دل بستهاند؟ |
گفت یا کورند یا مستند یا دیوانهاى «5» |
|
حسابگرى دنیا
مثال آخر: کسى که حساب برگیرد تا چند بوده است، از ازل که در دنیا نبود و در ابد چندست که نخواهد بود و این روزى چند، در میان ازل و ابد چندست؟
داند که مثل دنیا چون راه مسافرى است که اول منزل وى مهد است و آخر منزل وى لحدست و در میان وى منزلى چندست معدود، هر سالى چون منزلى و هر ماهى چون فرسنگى و هر روزى چون میلى و هر نفسى چون گامى. و وى بر دوام مىرود، یکى را از آن راه فرسنگى مانده و یکى را کم و یکى را بیش و وى ساکن نشسته که گویى همیشه اینجا خواهد بود، تدبیر کارهایى کند که تا ده سال باشد که بدان محتاج نشود و وى تا ده روز زیر خاک خواهد شد!!
به مثنوى زیر که حاوى نکاتى بس ارزنده و در شرح حال کسانى که از حقیقت بىخبرند سروده شده، توجه کنید، تا معلوم گردد که باید دنیا را به عنوان مقدمه آخرت نگریست، نه جایى مستقل که مستقل نگریستن دنیا و خود خرج کردن براى آن عین حماقت و صرف بدبختى و خسارت است، اگر انسان دنیا را وسیلهاى براى ساختن آخرت انتخاب کند، هم دنیا دارد و هم آخرت و اگر از دنیا براى عیش و نوش محض استفاده کند، نه دنیا دارد نه آخرت.
در این خاکى طلسم سست بنیاد |
شنیدم وقتى از فرزانه استاد |
|
خوش الحان طایرى در بوستانى |
به شاخى ریخت طرح آشیانى |
|
به محنت خار و خاشاکى کشیدى |
بر آن شاخش به صد امید چیدى |
|
خس خشکى چو بر خارى فزودى |
نمودى از شعف دلکش سرودى |
|
چو طرفى زان خراب آباد کردى |
زشادى نغمهها بنیاد کردى |
|
چو وقت آمد که بختش یاور آید |
گل امیدش از گلبن برآید |
|
در آن فرخنده جا منزل گزیند |
در آن خرّم سرا خوشدل نشیند |
|
که ابرى ناگهان دامن کشان شد |
وزان برقى عجب دامن فشان شد |
|
شرارى ریخت بر کاشانه او |
که در هم سوخت عشرت خانه او |
|
بجا نگذاشت در اندک زمانى |
از آن جز مشت خاکستر نشانى |
|
چو دید این بازى از چرخ غم اندوز |
کشید از دل چو برق آهى جهانسوز |
|
نه دستى آن که با گردون ستیزد |
نه پایى آن که از دوران گریزد |
|
بگرییدى گهى بر خویشتن سخت |
بخندیدى گهى از سستى بخت |
|
دلش هر چند زخمى بس عجبداشت |
ولى درمان صبر از دست نگذاشت |
|
غبار از خاطر آشفته مىرُفت |
فریب خویش مىداد و مىگفت |
|
به دل گو باش خاشاکى به خاکى |
چو در کف هست خاکى نیست باکى |
|
جهان گر جمله از من رفت گو رو |
زمشتى خاک ریزم طرحش از نو |
|
رسوایى دنیا
مثال آخر: بدان که مثل اهل دنیا در لذتى که مىیابند، باز آن رسوایى و رنج که از دنیا خواهند دید در آخرت، هم چون کسى است که طعام چرب و شیرین بسیار بخورد تا معده وى تباه شود، آن گاه فضیحتى از معده و نفس و قضاى حاجت خویش مىبیند و تشویر مىخورد و پشیمان مىشود که لذت گذشت و فضیحت بماند و چنان که هر چند طعام خوشتر، ثقل وى گندهتر، هر چند لذت دنیا بیشتر، عاقبت آن رسواتر و این خود در وقت جان کندن پدیدار آید که هر که را نعمت و باغ و بستان و کنیزکان و غلامان و زر و سیم بیش بود، به وقت جان کندن، رنج فراق بیش بود از آن کس که اندک دارد و آن رنج و عذاب به مرگ زایل نشود، بلکه زیادت شود که آن دوستى صفت دل است و دل بر جاى خویش باشد و نمىمیرد.
بر جهان دل منه از مهر و مشو زان دلشاد |
کاین عروسى است که کشته است هزاران داماد |
|
جوینده دنیا
مثال آخر: بدان که کارهاى دنیا که پیش آید، مختصر نماید و مردم پندارند که شغل وى دراز نخواهد بود و باشد که از صد کار وى یکى پدیدار آید و عمر آن شود و عیسى علیه السلام مىگوید:
مثل جوینده دنیا چون مثل خورنده آب دریاست، هر چند بیش خورد تشنهتر مىشود، مىخورد و مىخورد تا هلاک شود و هرگز آن تشنگى از وى نرود «6».
و رسول ما علیه افضل الصلوات واکمل التحیات مىگوید: هم چنان که روا نباشد که کسى در آب رود و تر نگردد، روا نباشد که کسى در دنیا شود و آلوده نگردد!!
این کهن باغ که گل پهلوى خار است در او |
نیست یک دل که نه زان خار فکار است در او |
|
برگ راحت مطلب میوه مقصود مجوى |
برگ بىبرگى و غم میوه و بار است در او |
|
چون جهان در خم چوگان فضا گوى صفت |
بىقرار است چه امکان قرار است در او «7» |
|
مهمانى دنیا
مثال آخر: مثل کسى که در دنیا آید، مثل کسى است که مهمان شود نزدیک میزبانى که عادت وى آن بود که همیشه سراى آراسته دارد براى مهمانان و ایشان را مىخواند، گروهى پس از گروهى و طبق زرین پیش وى نهد، بر وى نقل و مجمره سیمین با عود و بخور تا وى معطر شود و خوش بوى گردد و نقل بخورد و طبق مجمره بگذارد تا قوم دیگر در رسند، پس هر کس رسم وى داند و عاقل باشد، عود و بخور برافکند و خوش بوى شود و نقل بخورد و طبق و مجمره به دل خوش بگذارد و شکر بگوید و برود و کسىکه ابله باشد پندارد که، این بوى دادند تا با خویشتن ببرد، چون به وقت رفتن بازستانند، رنجور و دلتنگ شود و فریاد درگیرد،
دنیا نیز هم چون مهمان سراى است، سبیل بر راه گذران تا زاد برگیرند و در آنچه در سراى است، طمع نکنند.
پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است |
بلکه آن است سلیمان که زملک آزاد است |
|
آن که گویند که بر آب نهادست جهان |
مشنو اى خواجه که تا در نگرى بر باد است |
|
خیمه انس مزن بر در این کهنه رباط |
که اساسش همه بىموقع و بىبنیاد است«8» |
|
فراموشى آخرت در دنیا
مثال آخر: مثال اهل دنیا در مشغولى ایشان به کار دنیا و فراموش کردن آخرت، چون مثل قومى است که در کشتى باشند و به جزیرهاى رسیدند، براى قضاى حاجت و طهارت بیرون آمدند و کشتیبان منادى کرد که هیچ کس مباد که روزگار بسیار برد و جز به طهارت مشغول شود که کشتى به تعجیل خواهد رفت.
پس ایشان در آن جزیره پراکنده شدند، گروهى که عاقلتر بودند سبک طهارت کردند و بازآمدند، کشتى فارغ یافتند، جایى که خوشتر و موافقتر بود بگرفتند و گروهى دیگر، در عجایب آن جزیره عجب بماندند و به نظاره بازایستادند و در آن شکوفهها و مرغان خوش آواز و سنگ ریزههاى منقش و ملون نگریستند، چون بازآمدند در کشتى هیچ جاى فراخ نیافتند، جاى تنگ و تاریک بنشستند و رنج آن مىکشیدند.
گروهى دیگر، نظاره اختصار نکردند، بلکه آن سنگ ریزههاى غریب و نیکوتر چیدند و با خود بیاوردند و در کشتى جاى آن نیافتند، جاى تنگ بنشستند و بارهاى آن سنگ ریزهها بر گردن نهادند و چون یک دو روز برآمد، آن رنگها نیکو بگردید و تاریک شد و بوىهاى ناخوش از آن آمدن گرفت، جاى نیافتند که بیندازند، پشیمانى خوردند و بار و رنج آن برگردن مىکشیدند.
و گروهى دیگر، در عجایب آن جزیره متحیّر شدند، تا از کشتى دور افتادند و کشتى برفت و منادى کشتى به آن نشنیدند و در جزیره مىبودند تا بعضى هلاک شدند از گرسنگى و بعضى را سباع هلاک کرد.
آن گروه اول، مثال مؤمنان پرهیزکار است و گروه پسین، مثل کافران که خود و خداى را عزّوجلّ و آخرت را فراموش کردند و همگى خود را به دنیا دادند که:
[اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ] «9».
این [خشم و عذاب بزرگ] به سبب آن است که زندگى دنیا [ىِ زودگذر] را بر آخرت ترجیح دادند.
و آن دو گروه میانین، مثل عاصیان است که اصل ایمان نگاه داشتند و لیکن دست از دنیا بنداشتند، گروهى با درویشى تمتّع کردند و گروهى با تمتع، نعمت بسیار جمع کردند تا گران بار شدند!!
بدین مذمّت که دنیا را کرده آمد، گمان مبر که هر چه در دنیاست مذموم است بلکه در دنیا چیزهاست که آن نه دنیاست، چه علم وعمل در دنیا باشد و آن نه از دنیا بود که در آن صحبت آدمى به آخرت رود، اما علم به عینه با وى بماند و اما عمل اگر چه به عینه نماند، اثر آن بماند و این دو قسم بود:
یکى: پاکى و صفاى جوهر دل که از ترک معاصى حاصل شود و یکى: انس به ذکر خداى عزوجل که از مواظبت بر عبادت حاصل شود، پس این جمله باقیات صالحات است که حق عزوجل گفت:
[وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ] «10».
ولى اعمال شایسته پایدار نزد پروردگارت از جهت پاداش بهتر و از لحاظ امید داشتن به آنها نیکوتر است.
و لذت علم و لذت مناجات و لذت انس به ذکر خداى تعالى بیشترست و آن از دنیاست و نه از دنیاست، پس همه لذتها مذموم نیست، بلکه لذتى که بگذرد و به نماند و آن نیز جمله مذموم نیست که این دو قسم است:
یکى آن است که اگر چه وى از دنیاست و پس از مرگ به نماند، ولکن معین است بر کار آخرت و بر علم و عمل و بر بسیار گشتن مؤمنان چون: قوت و نکاح و لباس و مسکن که به قدر حاجت بود که این شرط راه آخرت است، هر کس از دنیا بر این قدر قناعت کند و قصد وى از این فراغت بود بر کار دین، وى از اهل دنیا نباشد.
پس مذموم از دنیا آن باشد که مقصود از وى نه کار دین باشد، بلکه وى سبب غفلت و بطر و قرار گرفتن دل در این عالم و نفرت گرفتن وى از آن عالم بود و براى این بود که رسول علیه السلام گفت:
الدُّنْیا مَلْعُونَةٌ وَمَلْعُونٌ ما فیها إلّاذِکْرُ اللّهِ وَما والاهُ «11».
دنیا و هر چه در آن است ملعون است الا ذکر خداى تعالى و آنچه بر آن معاونت کند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مولوى.
(2)- مجموعة ورام: 1/ 131.
(3)- مجموعة ورام: 1/ 146؛ ارشاد القلوب: 1/ 186؛ بحار الأنوار: 14/ 328، باب 21، حدیث 55.
(4)- مجموعة ورام: 1/ 146.
(5)- دهخدا.
(6)- مجموعة ورام: 1/ 149.
(7)- عبدالرحمن جامى.
(8)- خواجوى کرمانى.
(9)- نحل (16): 107.
(10)- کهف (18): 46.
(11)- کیمیاى سعادت: 65