از مهمترین و سودمندترین مسائل عالى اخلاقى و فضایل انسانى که مورّث راحت دنیا و آخرت و ضامن حفظ دین شخص و مولّد امنیّت باطن و سازنده سعادت دنیا و آخرت است مسئله با عظمت ورع مىباشد.
ورع، یعنى پارسایى و پاکدامنى و قدرتى که به توفیق حضرتِ حق از تکرار اجتناب از گناه و عصیان و خطا و اشتباه و دورى از محرمات در نفس پدید مىآید و آدمى در سایه این قدرت الهى با سرعتى غیر قابل تصور به سوى کمالات و فضایل حرکت کرده و به مقام قرب جانان مىرسد، لذت وصال معشوق را در نقطه قرب، با کام جان مىچشد.
چون ابر رحمت، ورع بر آسمان حیات جامعه سایه افکند، شیاطین و دشمنان درونى و برونى به ذلت و خوارى دچار مىشوند و جامعه از بسیارى از فتنهها و عوامل بدبختى آسوده مىگردد و خانه ظلم به نفس و ظلم به خلق و ظلم به مقررات الهى، از بیخ ویران مىگردد.
بدون ورع، امید داشتن به رحمت حق عین بىانصافى و با نداشتن این سرمایه عظیم الهى، راه یافتن به مقام ملکوت محال و با عریان بودن از این لباس قدسى، ورود به بهشت ممنوع است.
کلید ورع، حلّال تمام مشکلات است و بىورع قفل و گره بر تمام کارهاست، ورع، نسیم الهى در جان عبد و بىورعى، آتش شیطان در خرمن حیات آدمى است.
وقتى ورع و پارسایى و پاکدامنى و خویشتندارى از گناه، حاکم بر زندگى شود، دشمنان خطرناکى چون: حسد، کبر، ریا، غرور، عجب، پلیدى، سوء ظن، مجادله، مجامله، سستى، سهلانگارى، بخل، زنا، ربا، ظلم، غصب، دزدى، قمار، شرک، کفر، دروغ، تهمت، غیبت و... از خانه حیات، فرار را بر قرار ترجیح مىدهند و فرارشان باعث مىشود حجابهاى بین انسان و حق، مرتفع گشته و آدمى از طریق چشم دل به دیدار جمال و زیارت جلال، نایل شود.
تصور نکنید که دشمنان شما قوى هستند، شیاطین درونى و برونى از قدرت عارىاند و این حقیقتى است که قرآن مجید به آن ناطق است.
[فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً] «1».
پس شما با یاران شیطان بجنگید که یقیناً نیرنگ و توطئه شیطان [در برابر اراده خدا و پایدارى شما] سست و بىپایه است.
این که در بسیارى از امور شیطان بر انسان چیره مىشود، از قدرت او نیست، بلکه از سستى و زبونى خود انسان است، این آدمى است که بدون عکس العمل در برابر هجوم شیطان، خود را در اختیار شیطان مىگذارد و همانند مرده در دست غسّال، خویش را به شیطان مىسپارد، انسان باید یوسفوار به این دشمن غدّار حمله کند که با چنین حملهاى دشمن تا قیامت از انسان مىگریزد و چون دشمن گریخت، هواى نفس بىعامل تحرک مىماند و شعله فروزان هوا به تدریج سرد و عاقبت خاموش مىگردد.
به قول مولوى:
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید |
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید |
|
بمیرید بمیرید از این مرگ مترسید |
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید |
|
بمیرید بمیرید از این نفس ببرّید |
که این نفس چو بندست و شما هم چو اسیرید |
|
یکى تیشه بگیرید پى حفره زندان |
چو زندان بشکستید همه شاه وامیرید |
|
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا |
بر شاه چو مردید همه شاه ووزیرید |
|
بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید |
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید |
|
راستى، منافع دنیوى و اخروى ورع، قابل مقایسه با سایر فضایل نیست، ورع را عاقبت و منافعى است که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه به قلب کسى خطور کرده.
حضرت امام صادق علیه السلام در ابتداى روایت ورع مىفرماید:
تمام درهاى جوارح و اعضاى خود را از ورود هر نوع گناهى با قدرت ورع ببندید و با این برنامه، جلوى ورود هر نوع ضرر و خسارتى را به قلب که خانه رحمان و عرش اللّه اکبر و جان هستى توست با کمال قدرت بگیر که اگر خانه دل خراب شود، بنیان سلامت اعضا و جوارح خراب شده.
قلب را که محل معارف و چراغ پر فروغ الهى است، از آلوده شدن به گناه و تیرگى حفظ کن که اگر درب گناه به روى اعضا و جوارح باز باشد، نور ایمان در قلب خاموش مىشود و مرتبه و منزلت تو در پیشگاه مقدس حضرت ربّ الأرباب پست مىگردد و در قیامت، جز حسرت و ندامت محصولى بر نخواهى داشت و به سبب بازبودن درِ گناه به روى اعضا و جوارح، مرغ ملکوتى حیا از قفس وجود پر کشیده و تو را براى افتادن به چاه هر گناهى، آماده مىسازد!!
چه بدبخت انسانى که از حالت الهى ورع بىنصیب است و چه زبون و بیچاره آن نفس و جانى که از نور ورع بىبهره است، بىورع همانند حصار و قلعهایست که در ندارد و از هر دیوارش روزنى براى ورود شیاطین باز است.
بیایید با سوز دل و کمال اخلاص به بارگاه مقدس حضرت ذوالجلال بنالیم، و از آن منبع فیض بخواهیم که از فضل و رحمتش ما را به فضیلت ورع آراسته فرماید، تا از این رهگذر به سعادت ابدى نایل آمده و از شقاوت و پستى و به خصوص از عذاب فردا و رنج امروز، در امان بمانیم.
به قول الهى آن عارف معارف الهیه:
چه خوش است یکشب بکشى هوا را |
به خلوص خواهى زخدا خدا را |
|
به حضور خوانى ورقى زقرآن |
فکنى در آتش کتب ریا را |
|
شود آن که گاهى بدهند راهى |
به حضور شاهى چو من گدا را |
|
طلبم رفیقى که دهد بشارت |
به وصال یارى دل مبتلا را |
|
مگر آشنایى ز ره عنایت |
بخرد به خارى گل باغ ما را |
|
فلکا شکستى دل عاشقان را |
به چه روى بستى کمر جفا را |
|
چو شکستى این دل مشو ایمن از وى |
که بسوزد آهش قلم قضا را |
|
نه حریف مایى فلکا که یارم |
شکند به نازى صف ما سوا را |
|
بشکست رونق زبتان بت من |
زصنم بیاراست حرم خدا را |
|
نه براه کویش سفرى خرد را |
نه به باغ حسنش گذرى صبا را |
|
نه زدام شوق تو رهد الهى |
نه به درد عشقت اثرى دوا را |
|
پی نوشت :
______________________________
(1)- نساء (4): 76.