حضرت على علیه السلام مىفرماید:
رسول اسلام صلى الله علیه و آله، شب معراج از حضرت ربّ العزه از بهترین اعمال سؤال کرد، خداوند متعال مسائلى را در پاسخ به سؤال رسول جواب داد، از جمله فرمود:
یا أحْمَدُ إنْ أحْبَبْتَ أنْ تَکُونَ أوْرَعَ النّاسِ فَأزْهَدْ فِى الدُّنیا وَارْغَبْ فِى الْآخِرَةِ «1».
اى احمد! اگر علاقه دارى پارساترین مردم باشى، نسبت به دنیا زاهد و به آخرت مشتاق باش.
عرضه داشت: چگونه نسبت به دنیا زهد ورزم و به آخرت عشق بورزم؟
خطاب رسید: خوردن و آشامیدن و لباست را از دنیا سبک بردار که سبک گیرى در این امور، مصونیّت حتمى از گناه است و باعث بر حفظ حقوق مردم، فرداى خود، از مال دنیا انباشته مکن و بر ذکر و یاد من مداومت داشته باش.
عرضه داشت: چگونه بر یادت مداومت کنم؟ خطاب رسید: بیدار باش، مردم تو را آن چنان مشغول نکنند که مرا از یاد ببرى، از ترش و شیرین دنیا بپرهیز، شکم و خانه را از غیر ضرورت خالى دار، مانند طفلان مباش که چون سبز و زرد دنیا را ببینند عشق ورزند و چون شیرین و ترشش را به دست آرند، مغرور گردند «2».
آرى، ورع به معناى زیستن بدون گناه و تجاوز است و زندگى کردن توأم با عبادت و اطاعت و عشق ورزى به حقایق.
یا أحْمَدُ عَلَیْکَ بِالْوَرَعِ فَإنَّ الْوَرَعَ رَأْسُ الدّینِ وَوَسَطُ الدّینِ وَآخِرُ الدّینِ، إنَّ الْوَرَعَ یُقَرِّبُ الْعَبْدَ إلَى اللّهِ تَعالى.
یا أحْمَدُ إنَّ الْوَرَعَ کَالشُّنُوفِ بَیْنَ الْحُلِیّ وَالْخُبْزِ بَیْنَ الطَّعامِ إنَّ الْوَرَعَ رَأْسُ الْإیمانِ وَعِمادُ الدّینِ إنَّ الْوَرَعَ مَثَلُهَ کَمَثَلِ السَّفینَةِ کَما أنّ فِى البَحرِ لا یَنْجُو إلّامَنْ کانَ فیها کَذلِکَ لا یَنْجُو الزّاهِدُونَ إلّابِالْوَرَعِ...
یا أحْمَدُ الْوَرَعُ یَفْتَحُ عَلَى الْعَبْدِ أبْوابَ الْعِبادَةِ فَیُکْرَمُ بِهِ عِنْدَ الْخَلْقِ وَیَصِلُ بِهِ إلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَ «3».
اى احمد! بر تو باد به پارسایى و خوددارى از برنامههاى غیر خدایى که ورع و پارسایى سر دین و وسط دین و آخر دین است.
ورع، عبد را به مقام قرب حق مىرساند، ورع مانند گوهرهایى است که بر آویزه گوش مىزنند و مانند نان در میان سفره است، ورع سر ایمان و ستون دین و همانند کشتى است، همان طور که نجات از دریا براى کسى است که سرنشین کشتى است، همان طور نجات زاهدان در دنیا به ورع است.
اى احمد! ورع، درهاى عبادت و بندگى را به روى عبد باز مىکند و باعث بزرگوارى و کرامت او در خلق عالم مىشود و با ورع است که عبد به مقام وصال حضرت اللّه مىرسد.
فى تَوْراتِ مُوسى علیه السلام: لا عَقْلَ کَالدّینِ، وَلا وَرَعَ کَالْکَفِّ وَلا حَسَبَ کَحُسْنِ الْخُلْقِ «4».
در تورات موسى آمده: پاى بندى همانند دینت و نگهدارى چون ورع و حسبى همانند حسن خلق نیست.
یَابْنَ آدَمَ تَوَرَّعْ تَعْرِفُنی «5».
اى فرزند آدم! پارسایى و پاکدامنى پیشه کن تا به شناخت من نائل شوى.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: کُنْ وَرِعاً تَکُنْ أعْبَدَ النّاسِ وَکُنْ قَنِعاً تَکُنْ أشْکَرَ النّاسِ وَأحبَّ لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ تَکُنْ مُؤمِناً وَأحْسِنْ مُجاوَرَةَ مَنْ جاوَرَکَ تَکُنْ مُسْلِماً وَأقِلَّ الضِّحْکَ فَإنَّ کَثْرَةَ الضِّحْکِ تُمیتُ الْقَلْبِ «6».
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: پرهیز کار و پارسا باش، تا از همه عابدتر باشى، قناعت کن تا شکرگزارتر باشى، آنچه براى خود دوست دارى براى دیگران هم دوست داشته باش تا مؤمن باشى، با همسایگان به نیکى رفتار کن تا مسلمان باشى و کمتر بخند که خنده زیاد، مرگ دل است.
عَنْ أبی عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: کُنْتُ مَعَ أبی حَتَّى انْتَهَیْنا إلَى الْقَبْرِ وَالْمِنْبَرِ وَإذا اناسٌ مِنْ أصْحابِهِ فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ فَسَلَّمَ وَقالَ:
وَاللّهِ إنّی لَاحِبُّکُمْ وَاحِبُّ ریحَکُمْ وَأرْواحَکُمْ فَأعینُونی عَلى ذلِکَ بِوَرَعٍ وَاجْتِهادٍ فَإنَّکُمْ لَنْ تَنالُوا وَلایَتَنا إلّابِالْوَرَعِ وَالْإجْتِهادِ... «7»
حضرت صادق علیه السلام مىفرماید: با پدرم بودم تا به قبر و منبر پیامبر رسیدیم عدهاى از یاران پدرم آنجا بودند، حضرت کنار آنان ایستاد و پس از سلام به آنان فرمود: به خدا قسم عاشق شما هستم، بوى شما و روح شما را دوست دارم، مرا در این عشق و دوستى نسبت به خودتان به ورع و کوشش در راه خدا کمک کنید، مسلماً بدون ورع و کوشش به ولایت ما ائمه نخواهید رسید.
قالَ الصّادِقُ علیه السلام: إنَّما أصْحابی مَنِ اشْتَدَّ وَرَعُهُ وَعَمِلَ لِخالِقِهِ وَرَجا ثَوابَهُ فَهؤُلَاءِ أصْحابی «8».
امام صادق علیه السلام فرمود: یاران من فقط کسانى هستند که ورع آنان شدید است، براى خدا عمل مىکنند و امید به ثواب او دارند، پس اینان اصحاب منند.
عَنْ أبی جَعْفَرٍ علیه السلام قالَ: قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: ابْنَ آدَمَ اجْتَنِبْ ما حَرَّمْتُ عَلَیْکَ تَکُنْ مِنْ أوْرَعِ النّاسِ «9».
امام باقر علیه السلام مىفرماید: خداوند فرمود: پسر آدم! از آنچه بر تو ممنوع کردم بپرهیز تا پارساترین مردم باشى.
عَنْ أبِى الحَسَنْ الْأوَّلِ قالَ: کَثیراً ما کُنْتُ أسْمَعُ أبی یَقُولُ: لَیْسَ مِنْ شیعَتِنا مَنْ لا تَتَحَدَّثُ الْمُخَدَّراتُ بِوَرَعِهِ فی خُدُورهِنَّ وَلَیْسَ مِنْ أوْلیائِنا مَنْ هُوَ فی قَرْیَةٍ فیها عَشَرَةُ آلافِ رَجُلٍ فیهِمْ مِنْ خَلْقِ اللّهِ أوْرَعُ مِنْهُ «10».
حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام مىفرماید: بسیار زیاد از پدرم شنیدم که مىفرماید: شیعه ما نیست کسىکه زنان پشت پرده از ورعش سخن نگویند و از دوستان ما نیست کسىکه در قریهاى باشد که آن قریه را ده هزار جمعیّت باشد و در بین آنان با ورعتر از او زندگى کند.
راستى، ورع چه عظمتى دارد، کدام نردبان بعد از ایمان به خدا از ورع مهمتر است، ورع چه صفت بسیار عظیمى است که به واسطه آن انسان محبوب انبیا و ائمه و ولىّ خدا مىشود، مگر در روایات باب ورع نخواندید که ورع وسیله قرب و علت رسیدن به مقام وصل و بازکننده ابواب عبادت و رحمت به روى انسان است!!
بیایید با اجتناب از صغائر و کبائر و آراسته شدن به حسنات به کسب ورع اقدام کنیم، تا از این ره به دیدار جمال و جلال موفق شده و خیمه زندگى و حیات را به عالم ملکوت و بارگاه قدس کشیده و همنشین روحانیون عرشى و ملکوتیان آسمانى گردیم و از رسیدن به مقام قرب و وصل آن لذتى را بیابیم که نه گوشى شنیده و نه قلبى آن را درک کرده است، بیایید خود را به جایى برسانیم که دست ملک از آنجا کوتاه است و در آنجا در کمال عشق و محبت و پیشگاه محبوب عرضه بداریم.
دلم را بهر عشقت خانه کردم |
به دست خود دلم دیوانه کردم |
|
زنور عشق تو چون آتش طور |
گرفتم یک قبس گیرانه کردم |
|
نهال عشقم از نور خدا بود |
به شاخ آتشینش لانه کردم |
|
زمهرت آتشى بر دل فکندم |
فروزان خاک این کاشانه کردم |
|
زدم آتش به کاخ خودپرستى |
دلم را با رضا ویرانه کردم |
|
مگر عشقت خلیل بت شکن بود |
که او را وارد بتخانه کردم |
|
شکست عشق تو بتهاى هوا را |
نبردى با هوس مردانه کردم |
|
در این جنگى که با نفس و هوا شد |
دلم را خالى از بیگانه کردم «11» |
|
عَنْ حَدیدِ بْنِ حَکیم قالَ: سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللّه علیه السلام یَقُولُ: اتّقُوا اللّهَ وَصُونُوا دینَکُمْ بِالْوَرَعِ «12».
حدید بن حکیم مىگوید، از امام صادق علیه السلام شنیدم مىفرمود: تقواى خدا پیشه کنید و دین خود را با ورع محافظت نمایید.
عَنْ یَزیدَ بْنِ خَلیفَةَ قالَ: وَعَظَنا أبو عَبْدِاللّهِ علیه السلام فَأمَرَ وَزَهَّدَ ثُمَّ قالَ: عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ فَإنَّهُ لا یُنالُ ما عِنْدَ اللّهِ إلّابِالْوَرَعِ «13».
یزید بن خلیفه مىگوید: حضرت صادق علیه السلام ما را موعظه مىفرمود: امر به طاعت و عبادت و زهد داشت، سپس فرمود: بر شما باد به ورع که جز با ورع به فضل وعنایت و رحمت خدا نمىرسید.
عَنْ أبی عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: لا یَنْفَعُ اجْتِهادٌ لا وَرَعَ فیهِ «14».
امام صادق علیه السلام فرمود: کوشش بدون ورع سودى ندارد.
به این حقیقت عالى، با کمال جدّیت و کوشش باید آراسته شد؛ زیرا کوشش کننده بىورع مانند مریضى است که برابر دستور طبیب دارو استعمال کند، ولى از آنچه طبیب او را منع کرده پرهیز ننماید.
قالَ أبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: إنَّ أشَدَّ الْعِبادَةِ الْوَرَعُ «15».
حضرت باقر علیه السلام فرمود: سختترین عبادت، ترک محرمات و برنامههاى شبههناک است.
در کتاب شریف «الکافى» از امام صادق علیه السلام آمده:
بر شما باد به پرهیزکارى و ورع و کوشش در راه خدا و راستى در گفتار و اداى امانت و حسن خلق و نیکى به همسایه و به دعوت کردن مردم به راه خدا با اعمال و کردارتان، از شما مىخواهیم که باعث زینت ما باشید نه عامل اهانت به ما، رکوع و سجود را طولانى کنید، وقتى رکوع و سجود شما طولانى مىشود شیطان به دنبال شما فریاد برمىدارد: واى این اطاعت کرد، من معصیت؛ او سجده کرد، من سرپیچى «16».
عَنْ أبی عَبْدِاللّهِ علیه السلام: إنّا لا نَعُدُّ الرَّجُلَ مُؤمِناً حَتّى یَکُونَ لِجَمیعِ أمْرِنا مُتَّبِعاً مُریداً، ألا وإنَّ مِنِ اتِّباعِ أمْرِنا وَإرادَتِهِ الْوَرَعَ، فَتَزَیَّنُوا بِهِ یَرْحَمْکُمُ اللّهُ وَکَبِّدُوا أعْدائَنا بِهِ یَنْعَشْکُمُ اللّهُ «17».
امام صادق علیه السلام فرمود: ما کسى را مؤمن نمىدانیم، مگر همه برنامههاى ما را اطاعت کند و متابعت و ارادت نسبت به امر ما، ورع است، خود را با پرهیز از محرمات زینت دهید و با ورع، زبان مذمّت دشمنان را از خود قطع نمایید که خداوند با آراسته بودنتان به ورع به شما درجه مىدهد.
سُئِلَ أمیرُالْمُؤمِنینَ علیه السلام: أیُّ الْأعْمالِ أفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ؟ قالَ: التّسلیمُ وَالوَرَعُ «18».
از امیرالمؤمنین علیه السلام از برترین عمل پرسیدند فرمود: تسلیم به حق و ورع و پارسایى.
عَنْ أبی عَبْدِاللّهِ علیه السلام أنَّهُ قالَ: إتَّقُوا اللّهَ إتَّقُوا اللَّهَ، عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ وَصِدْقِ الْحَدیثِ وَأداءِ الْأمانَةِ وَعِفَّةِ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ تُکُونُوا مَعَنا فِى الرَّفیعِ الْأعلى «19».
امام صادق علیه السلام فرمود: پرهیزکارى، پرهیزکارى، بر شما باد به ورع و راستگویى و اداى امانت و عفت شکم و شهوت که با این برنامهها در رفیع اعلى با ما خواهید بود.
عَنِ الصّادِقِ علیه السلام قالَ: أما وَاللّهِ إنَّکُمْ لَعَلى دینِ اللّهِ وَمَلائِکَتِهِ فَأعینُونا عَلى ذلِکَ بِوَرَعٍ وَاجْتِهادٍ، عَلَیْکُمْ بِالصَّلاةِ وَالْعِبادَةِ، عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ «20».
امام صادق علیه السلام فرمود: به خدا قسم شما شیعیان ما بر دین خدا و ملائکه هستید، ما را با ورع و کوشش بر این دین کمک کنید، بر شما باد به نماز و عبادت و بر شما باد بر ورع.
ورع ابن سیرین
ابن سیرین مردى بزّاز بود، مىگوید:
در بازار شام در مغازه خود براى فروش پارچه نشسته بودم، زنى جوان وارد مغازه شد در حالى که حجاب کامل اسلامى را رعایت کرده بود!
از من درخواست چند نوع پارچه کرد، آنچه مىخواست به او عرضه کردم، گفت: پسر سیرین! اینبار پارچه سنگین است و مرا طاقت حمل آن به منزل نیست، شما اینبار را به خانه من بیاور و در آنجا قیمتش را از من بستان.
من بىخبر از نقشه شومى که او براى من کشیده، بار پارچه را به دوش گذاشته و به دنبال او روان شدم، چون وارد دالان خانه گشتم درب را قفل زد و حجاب از روى و موى برداشت و در برابر من کمال طنازى و عشوهگرى آغاز نمود، تازه بیدار شدم که به دام خطرناکى گرفتار آمدهام، بدون این که خود را ببازم، همراهش به اطاق رفتم، او را خام کردم، سپس محل قضاى حاجت را از او پرسیدم، گفت:
گوشه حیات است، به محل قضاى حاجت رفتم، در آنجا از افتادن به خطر زنا به حضرت دوست نالیدم، آن گاه تمام هیکل و لباسم را به نجاست آلوده کردم و با همان منظره نفرتآور بیرون آمدم.
چون زن جوان مرا به این حال دید سخت عصبانى شد و انواع ناسزاها را نثار من کرد. سپس درب خانه را گشود و مرا از خانه بیرون کرد، به منزل خود رفتم، لباسهایم را عوض کردم و بدن را از آلودگى شستم، عنایت خدا به خاطر ورعى که به خرج دادم هم چنان که به خاطر ورع یوسف، شامل حال یوسف شد شامل حالم شد و از آن پس در غیب به روى دلم باز شد و علم تعبیر خواب به من مرحمت شده و بخشیده شد.
کسب آبرو به برکت ورع
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
در زمانهاى گذشته جوانى بود وارسته، از گناه پیراسته، به حسنات الهى آراسته.
اهل محل به خصوص جوانان معصیت کار را به طور دائم امر به معروف و نهى از منکر مىکرد، بىادبان و دریدگان تحمّل امر به معروف وى را نداشتند، نقشهاى خائنانه براى ضربه زدن به شخصیّت او طرح کردند و آن این بود که زن بدکاره جوانى را دیدند، پولى در اختیارش گذاشتند و به او گفتند: به وقت تاریکى شب با اضطراب و ناراحتى در این خانه را بزن، چون در باز شد بدون معطلى به درون خانه برو و بگو زنى شوهردارم، عدهاى از جوانان مرا دنبال کردهاند، به من پناه بده، چون به اطاق رفتى خود را به او عرضه کن تا ما اهل محل را خبر کنیم به خانه او بیایند و ببینند که این عابد مقدس چون به خلوت مىرود آن کار دیگر مىکند!!
نقشه عملى شد، جوان عابد که در خلوت آن خانه، شبها را به عبادت قیام داشت، زن را پذیرفت، هوا سرد بود، جوان منقل آتش آورد، زن بىحیا از حجاب خارج شد، چشم جوان به جمالى به مثال حور افتاد، آتش شهوت شعله کشید، ولى او براى خدا و فرو نشاندن شعله خطرناک آتش غریزه دو دست خود را روى آتش منقل گرفت بوى سوزش و سوختن و کباب شدن بلند شد.
زن فریاد زد: چه مىکنى؟ گفت: مزه این آتش را در برابر خطر آتش شهوت به خود مىچشانم تا از عذاب قیامت در امان باشم.
زن با عجله از خانه خارج شد، در میان کوچه داد و فریاد کرد، قبل از این که جوانان بىتربیت مردم را خبر کنند تا آبروى آن عبد حق را ببرند، زن مردم را با فریاد خود جمع کرد و گفت: با عجله به خانه جوان عابد بروید که خود را سوزاند.
مردم به خانه ریختند جوان را از کنار آتش کنار کشیدند، چون سرّ قضیه و علت داستان فاش شد آبروى آن جوان بزرگوار و کریم در میان مردم دو چندان شد و از آن شب احترام او در میان مردم شهر افزوده گشت.
پاک دامنى عالم
ایامى که در قم تحصیل مىکردم در مسجدى براى نماز حاضر مىشدم که امام مسجد از مدرسان بزرگ و از مجتهدان عالى مقام و صاحب صد و چند جلد تألیف علمى بود و زهد و ورع و پارسایى و فرار از ریاست و هوا از وجود او مىبارید و جز اهل علم او را نمىشناختند.
به تدریج با او آشنا شدم، پارهاى از مشکلات روحیم را با او در میان مىگذاشتم از او سؤال کردم این همه دانش وافر را چگونه و در چند سال آموختید و این همه توفیق براى تألیف از کجا یافتید؟!
فرمود: در شهر خود که زمستان کم نظیر دارد، در سن جوانى و در بحبوحه شهوت طلبه بودم، برف زیادى باریده بود، سرما کولاک مىکرد، هوا تازه تاریک شده بود، زن جوانى درب حجرهام را زد، باز کردم، گفت: از قریه چند فرسخى براى خرید به شهر آمده بودم وقت گذشت، اگر بخواهم تنها برگردم خطر دچار شدن به گرگ و دیگر خطرها در پى دارم، امشب مرا بپذیر، پس از نماز صبح مىروم.
راست مىگفت، دلم به حالش سوخت. او را پذیرفتم، زیر کرسى نشست و پس از مدتى خوابش برد.
شیطان به سختى وسوسهام کرد، براى رضاى خدا با عبایى پاره از حجره بیرون آمدم و به مسجد مدرسه رفتم. سرما سنگ را متلاشى مىکرد تا صبح در مسجد به سر بردم، از شدت برف و کولاک و سرما خوابم نبرد، اذان صبح را گفتند، نماز خواندم، در حالى که چند بار هیولاى مرگ را بالاى سرم دیده بودم به حجره رفتم، زن بیدار شده بود، از من تشکّر کرد و رفت.
از آن روز به بعد عقلى دیگر و نفس و روحى دیگر پیدا کردم علوم را به سرعت درس مىگرفتم و به سرعت مىفهمیدم و ترقى مىکردم و از لطف خداوند این همه تألیف به یادگار گذاشتم!!
به کعبه رفتم وزانجا هواى کوى تو کردم |
جمال کعبه تماشا به یاد روى تو کردم |
|
شعار کعبه چو دیدم سیاه دست تمنا |
دراز جانب شعر سیاه موى تو کردم |
|
چو حلقه در کعبه به صد نیاز گرفتم |
دعاى حلقه گیسوى مشکبوى تو کردم |
|
نهاده خلق حرم سوى کعبه روى عبادت |
من از میان همه روى دل به سوى تو کردم |
|
مرا به هیچ مقامى نبود غیر تو گامى |
طواف و سعى که کردم به جستجوى تو کردم |
|
به موقف عرفات ایستاده خلق دعا خوان |
من از دعا لب خود بسته گفتگوى تو کردم |
|
فتاده اهل منى در پى منى و مقاصد |
چو جامى از همه فارغ من آرزوى تو کردم «21» |
|
ورع شیخ جمال، چراغ هدایت مردم
ابن بطوطه در سفرنامه خود مىنویسد:
در طول سفر خود گذرم به شهر ساوه افتاد، گروهى را دیدم که از نظر قیافه و اطوار بر سایر مردم برترى دارند، سؤال کردم: اینان کیانند؟ گفتند: مریدان و شاگردان شیخ جمال، پرسیدم شیخ جمال کیست؟ گفتند: مدرسى بود عالم و شخصیتى بود با کمال، در عین داشتن زیبایى باطن از جمال ظاهر هم برخوردار بود، به همین خاطر به او مىگفتند شیخ جمال.
از منزل تا مدرسهاى که درس مىداد مقدارى راه بود و او هر روز آن راه را طى مىکرد، زنى شوهردار او را دید و عاشق او شد، اندکى حوصله کرد تا شوهرش به سفر رود، مىدانست که شیخ جمال با قدرت و قوت ایمانى که دارد به دام نمىافتد، نقشهاى خائنانه طرح کرد، پیر زنى را دید، پولى در اختیار او گذاشت به او گفت: درب خانه من بایست، چون شیخ به اینجا رسید به او بگو: جوانى دارم مدتهاست به سفر رفته، نامهاى از او براى من رسیده این نامه را براى من بخوان ولى سعى کن او را به دهلیز خانه بیاورى، نقشه عملى شد، شیخ وارد دهلیز شد درب خانه را زن جوان قفل کرد و به شیخ گفت: اگر در برابر من مقاومت کنى به بام رفته و اهل محل را خبر مىکنم که در نبود شوهر من، این مرد به من قصد خیانت دارد!
شیخ وقار خویش را حفظ کرد و با زن به اطاق رفت، چون او را به خود دلگرم نمود، محل قضاى حاجت را از وى پرسید، زن محل قضاى حاجت را نشان داد، شیخ به آنجا رفت و با قلم تراش خود موى سر و صورت و ابروان خود را از بیخ و بن تراشید، شکل کریهى پیدا کرد، از محل قضاى حاجت بیرون آمد، زن با دیدن او سخت متنفر شد، قفل درب را گشود و وى را از خانه بیرون کرد داستان ورع و پاکدامنى او در میان مردم پیچید، گروهى براى اتصال به رشته هدایت به او گرویدند و هم اکنون در این شهر به شاگردان و مریدان شیخ جمال مشهورند.
آرى، مردان خدا، محبوب خود را همه جا حاضر و ناظر مىبینند و آخرت ابدى و نعمت مقیم و سرمدى را با لذت چند لحظهاى دنیا معامله نمىکنند، کمال لذت آنان در اطاعت و اجتناب از محرمات است و راز و نیازشان با معشوق حقیقى عالم.
خوشتر از کوى توام مسکن و مأوایى نیست |
که به از کوى محبت به جهان جایى نیست |
|
شاهد دهر در آیینه ما زشت نماست |
ور نه زیباتر از آن شاهد رعنایى نیست |
|
آتش فتنه چنان آدم خاکى افروخت |
که امیدى دیگر امروز به فردایى نیست |
|
ورع نردبان ترقى میرداماد
در کتابى که فیلسوف بزرگ، علامه طباطبایى مقدمهاى بر آن نگاشته بود خواندم:
شاه عباس صفوى در شهر اصفهان با اندرونى خود سخت عصبانى شده و خشمگین مىشود، در پى غضب او، دخترش از خانه خارج شده و شب بر نمىگردد، خبر بازنگشتن دختر به شاه مىرسد، بر ناموس خود که از زیبایى خیره کنندهاى بهره داشت سخت به وحشت مىافتد، ماموران تجسّس در تمام شهر به تکاپو افتاده ولى او را نمىیابند.
دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلّاب مىشود و از اتفاق به درب حجره محمد باقر استرآبادى که طلبهاى جوان و فاضل بود مىرود، درب حجره را مىزند، محمد باقر درب را باز مىکند، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او
مىگوید: از بزرگزادگان شهرم و خانوادهام صاحب قدرت، اگر در برابر بودنم مقاومت کنى تو را به سیاست سختى دچار مىکنم. طلبه جوان از ترس او را جا مىدهد، دختر غذا مىطلبد، طلبه مىگوید: جز نان خشک و ماست چیزى ندارم، مىگوید: بیاور، غذا مىخورد و مىخوابد، وسوسه به طلبه حمله مىکند، ولى او با پناه بردن به حق دفع وسوسه مىکند، آتش غریزه شعله مىکشد، او آتش غریزه را با گرفتن تک تک انگشتانش به روى آتش چراغ خاموش مىکند، مأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه مىافتد، احتمال بودن دختر را در آنجا نمىدادند، ولى دختر از حجره بیرون آمد، چون او را یافتند با صاحب حجره به عالى قاپو منتقل کردند.
عباس صفوى از محمد باقر سؤال مىکند که شب گذشته در برخورد با این چهره زیبا چه کردى؟ انگشتان سوخته را نشان مىدهد، از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم مىگیرد، چون از سلامت فرزندش مطلع مىشود، بسیار خوشحال مىشود، به دختر پیشنهاد ازدواج با آن طلبه را مىدهد، دختر از شدت پاکى آن جوانمرد بهت زده بود، قبول مىکند، بزرگان را مىخوانند و عقد دختر را براى طلبه فقیر مازندرانى مىبندند و از آن به بعد است که او مشهور به میر داماد مىشود و چیزى نمىگذرد که اعلم علماى عصر گشته و شاگردانى بس بزرگ هم چون ملا صدراى شیرازى تربیت مىکند!
اى عاشقان اى عاشقان آن کس که بیند روى او |
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوى او |
|
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود |
بر روى و سر پویان شود چون آب اندر جوى او «22» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- ارشاد القلوب: 1/ 199، باب 54؛ بحار الأنوار: 74/ 21، باب 2، حدیث 6.
(2)- ارشاد القلوب: 1/ 199، باب 54؛ بحار الأنوار: 74/ 21، باب 2، حدیث 6.
(3)- ارشاد القلوب: 1/ 203، باب 54، بحار الأنوار: 74/ 26، باب 2، حدیث 6.
(4)- ارشاد القلوب: 1/ 74، باب 18؛ کلمة اللّه: 433.
(5)- کلمة اللّه: 475.
(6)- نهج الفصاحة: 463؛ ارشاد القلوب: 1/ 118، باب 34.
(7)- مجموعة ورام: 2/ 90. (8)- الکافى: 2/ 77، باب الورع، حدیث 6؛ مجموعة ورام: 2/ 186؛ وسائل الشیعة: 15/ 244، باب 21، حدیث 20398.
(9)- الکافى: 2/ 77، باب الورع، حدیث 7؛ مجموعة ورام: 2/ 186، وسائل الشیعة: 15/ 245، باب 21، حدیث 20399.
(10)- الکافى: 2/ 79، باب الورع، حدیث 15؛ مجموعة ورام: 2/ 186؛ وسائل الشیعة: 15/ 246، باب 21، حدیث 20404.
(11)- حسان.
(12)- الکافى: 2/ 76، باب الورع، حدیث 2؛ بحار الأنوار: 67/ 297، باب 57، حدیث 2.
(13)- الکافى: 2/ 76، باب الورع، حدیث 3؛ بحار الأنوار: 67/ 297، باب 57، حدیث 3.
(14)- الکافى: 2/ 77، باب الورع، حدیث 4؛ بحار الأنوار: 67/ 297، باب 57، حدیث 4.
(15)- الکافى: 2/ 77، باب الورع، حدیث 5؛ بحار الأنوار: 67/ 297، باب 57، حدیث 5.
(16)- الکافى: 2/ 77، باب الورع، حدیث 9؛ وسائل الشیعة: 15/ 245، باب 21، حدیث 20400؛ بحار الأنوار: 67/ 299، باب 57، حدیث 9.
(17)- الکافى: 2/ 78، باب الورع، حدیث 13؛ بحار الأنوار: 67/ 302، باب 57، حدیث 12.
(18)- من لا یحضره الفقیه: 4/ 381، حدیث 5833؛ بحار الأنوار: 67/ 304، باب 57، حدیث 17.
(19)- الأمالى، طوسى: 222، المجلس الثامن، حدیث 384؛ بحار الأنوار: 67/ 306، باب 57، حدیث 28 (با کمى اختلاف).
(20)- الأمالى، طوسى: 33، المجلس الثانى، حدیث 33؛ بحار الأنوار: 67/ 306، باب 57، حدیث 27.
(21)- فاتحة الشباب، نورالدین عبدالرحمن جامى.
(22)- مولوى.