امام صادق علیه السلام در این جملات حکیمانه، ریشه و بنیان ورع را بیان مىکند و مىفرماید:
1- تداوم حسابرسى
تداوم حسابرسى و حساب کشى از نفس که در گذشته چه کرده و در آینده مىخواهد چه کند و فعلًا آراسته به کدام یک از حقایق و یا آلوده به کدام یک از رذائل است، اصل و ریشه ورع است.
اگر کسى در مقام محاسبه نفس نباشد، به فرموده اولیاى الهى، نفس او هم چون حیوان چموش و سرکش خواهد شد که وى را به هر فساد و افسادى خواهد کشید و تا راکب خود را در آتش دوزخ نیفکند آرام نخواهد گرفت.
قرآن مجید در آیات زیادى، انسان را به حساب کشى و حسابرسى از نفس دعوت مىنماید که توجه به آن آیات جداً از واجبات الهیه است:
[یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ] «1».
اى اهل ایمان! از خدا پروا کنید و هر کسى باید با تأمل بنگرد که براى فرداى خود چه چیزى پیش فرستاده است، و از خدا پروا کنید؛ یقیناً خدا به آنچه انجام مىدهید، آگاه است.
[وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ* أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ] «2».
و از نیکوترین چیزى که از طرف پروردگارتان به سوى شما نازل شده است پیروى کنید، پیش از آن که ناگهان و در حالى که بىخبرید، عذاب به شما رسد؛* تا مبادا آن که کسى بگوید: دریغ و افسوس بر اهمالکارى و تقصیرى که درباره خدا کردم، و بىتردید [نسبت به احکام الهى و آیات ربّانى] از مسخره کنندگان بودم.
2- صدق گفتار
دیگر از ریشههاى ورع، صدق گفتار است و گفتار آدمى صدق نباشد مگر این که قلب با نیتى خالص آن گفته را همراهى کند، شخص با ورع سخن نمىگوید، اگر بگوید راست مىگوید و نفرتش از سخن غیر راست هم چون نفرت اولیا از شیطان و شیطنت است، میل به دروغ که خسران دنیا و آخرت است در نفس پارسا و انسان با ورع وجود ندارد، چرا که بنده حق در هیچ موردى نیاز به دروغ ندارد.
3- صفاى در معامله
دیگر از ریشههاى ورع صفاى در معامله است، شخص با ورع، صحیح مىخرد و صحیح مىفروشد، در معاملات او با مردم چه معاملات مادى چه معاملات اخلاقى و اجتماعى و چه معاملات خانوادگى، مکر و حیله و تزویر و خدعه و خیانت و تقلب دیده نمىشود که این همه از اخلاق ابلیس است و انسان با ورع در حریم قدس زندگى دارد و جز اخلاق حضرت حق خلقى ندارد.
حق سبحانه و تعالى در حق مؤمنان و اهل بهشت فرموده است که ایشان را راه نمودهاند به سخن خوش و طریقت پسندیده.
و امام حسن مجتبى علیه السلام فرموده است:
همانا بهترین نیکویى خوى نیکوست «3».
و امام على علیه السلام فرموده است:
شریفترین خوىها فروتنى و بردبارى و نرمخویى است «4».
و مشایخ گفتهاند:
خُلق خوش از نشانههاى اولیاست.
و گفتهاند:
هر که در خُلق نیکو زیادهتر است در طریق حق، او غالبتر است و حق تعالى رسول اللّه صلى الله علیه و آله به خلق خوش بستوده است و خلق او را در سوره قلم عظیم خوانده که:
[وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ] «5».
و یقیناً تو بر بلنداى سجایاى اخلاقى عظیمى قرار دارى.
و بنیاد خلق نیکو بر دو چیز است:
یکى آن که: هر چه توانى بکنى، به قول و فعل و در آن تهاون و سستى نکنى.
دوم آن که: خود را از آن نگاهدارى که از تو رنجى به ظاهر و باطن کسى رسد و این معنى از کسى درست آید که او را سه وصف باشد:
اول و دوم: علم و معرفت است آن که بداند که همه خلق در اخلاق و صفتهاى ذاتى خود محبوس و گرفتارند و جمله خواهند که از ایشان خُلقها و صفتهاى پسندیده در وجود آید.
اما بعضى از ایشان ندانند و راه بدان که چنان بهتر است و بعضى اگر چه دانند نتوانند و طاقت ندارند که چنان که دانند که بهتر است زندگانى کنند، پس بدین معرفت از ایشان به قدر و طاقت و توانستن ایشان راضى شوى از ایشان و دوام کرم است و سخاوت؛ زیرا که به سخاوت نیکویىها توان کردن در داد و ستد و کارها.
سوم: صبر است؛ زیرا که به قوت صبر با خلق سازگارى توان کردن و تحمل ایذا و بد خلقى ایشان کردن.
و مشایخ گفتهاند:
خُلق آن است که هر چه به تو رسد از قضاى حق و جفاى خلق آن را قبول کنى و هیچ ضجر «6» و قلق نکنى.
و گفتهاند:
خلق آن است که حق تعالى اختیار کرده است از بهر رسول اللّه صلى الله علیه و آله و او را بدان فرموده که:
[خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ] «7».
عفو و گذشت را پیشه کن، و به کار پسندیده فرمان ده، و از نادانان روى بگردان.
و از سیرت متقیان و متقدّمان چند حکایت نقل کنیم تا طالبان صادق را آن دستورى شود و ادب و اخلاق عارفان و صالحان را بر آن قیاس کند و اقتدا کند بدان ان شاء اللّه تعالى.
نقل کردهاند از ابوذر غفارى رحمه الله که:
او وقتى شتر خود را آب مىداد بر کنار حوض، کسى دیگر خواست که شتر خود را آب دهد و صبر نکرد تا او فارغ شود و شتر خود را بر سر شتر او راند و حوض بشکست!
ابوذر رضى الله عنه از آن در خشم شد، زود برکنارى رفت و بنشست و بعد از آن به پشت باز خفت تا از وى پرسیدند: چرا چنین کردى؟ گفت: رسول صلى الله علیه و آله ما را چنین فرموده است که چون شخص در خشم شود باید که بنشیند اگر خشم وى باز نشست والّا باید که به پشت بازخسبد تا خشم وى بازنشیند «8».
تحمل بد خلقى دیگران
نقل کردهاند:
ابراهیم بن ادهم رحمه الله وقتى به راهى مىرفت، سوارى پیش وى باز آمد و پرسید از وى که آبادانى کجاست؟ ابراهیم اشارت کرد به گورستان و گفت: آبادانى آن است.
ترک پنداشت که وى افسوس مىدارد، در خشم شد و او را مىزد تا سر وى بشکست، چون از وى درگذشت با وى گفتند که این کس که تو او را بزدى خواجه ابراهیم بن ادهم بود، ترک بیامد و عذر از وى مىخواست، ابراهیم گفت: آن وقت که تو مرا مىزدى، من تو را از خداى عزوجل درخواستم تا تو را اهل بهشت گرداند.
گفت: از بهر چه چنین کردى با وجود چنین کارى که من با تو کردم؟!
ابراهیم گفت: از بهر آن که من دانستم که بدین که تو مرا مىزدى من ثواب یابم، پس نخواستم که نصیب من از تو خیر باشد و نصیب تو از من شر!!
اخلاق عجیب ابو عثمان حیرى
و از ابو عثمان حیرى- که از جمله مشایخ خراسان بوده است- نقل کردهاند که:
کسى خواست که او را امتحان کند در خُلق، پیش او آمد و گفت: من مىخواهم که تو به خانه من آیى تا تو را ضیافت کنم، ابو عثمان با وى برفت، چون به در خانه وى رسید گفت: اى استاد! مرا چیزى در خانه نیست و من پشیمان شدم از این کار، ابو عثمان بازگشت چون به خانه خود رسید دیگر بار آن مرد بیامد و گفت: اى استاد! من بد کردم و پشیمان شدم از آن و عذر مىخواست و گفت: این ساعت بیا تا به خانه ما رویم، دیگر بار ابو عثمان بازگشت چون به در خانه رسید آن شخص هم بر آن طریق پیش آمد که اول و گفت: در خانه چیزى نیست و هم چنین مىکرد تا سه بار و بر وى هیچ تغیّرى نیافت، بعد از آن به مدح او در آمد و خُلق او بستود، ابو عثمان گفت: مرا مدح مکن به خُلقى که در همه سگان یافت مىشود؛ زیرا که سگ را نیز چون بخوانند بیاید و چون برانند وزجر کنند بازگردد!!
و لقمان حکیم با فرزند خود گفته است:
سه کس را در سه وقت بتوان شناخت: حلیم را در وقت غضب و شجاع را در وقت جنگ و دوست را در وقت حاجت «9».
و از احادیث ربانى که در انجیل آمده است یکى این است که:
بنده من اگر تو مرا یاد کنى در آن وقت که تو در خشم روى، من نیز تو را یاد کنم و آن وقت که من در خشم باشم با تو.
و طریق طالب صادق آن است که در این ادب، نفس خود را ریاضت دهد و در این وصف به غایت بکوشد؛ زیرا که خوش خویى در این طریق اصلى عظیم است و در رتبتى تمام، در دنیا و آخرت و بدخویى نقصانى قوى است و عیبى زشت در دنیا و آخرت «10».
رنج ایام ببایست فراوان دیدن |
خوار گیتى شدن و محنت دوران دیدن |
|
در پى گنج بسى رنج بباید بردن |
بىتعب مىنشود گنج به دامان دیدن |
|
باید از بهر وصال رخ محبوب همى |
کوه و صحرا و در و دشت و بیابان دیدن |
|
غوص ناکرده به دریا نتوان در کف دست |
درّ و گوهر صدف و لؤلؤ و مرجان دیدن |
|
هر که جانان طلبد از دل و از جان گذرد |
آرى آسان نتوان جلوه جانان دیدن |
|
سنگ اگر تابش خورشید تحمل نکند |
کى تواند به شکم لعل بدخشان دیدن |
|
به یقین دان که پس از جهد به مقصود رسى |
هیچ گاهى گل بىخار نشاید چیدن |
|
4- احتراز از شبهات
دیگر از ریشههاى ورع احتراز از شبهات است، چه قرب به شبهه موجب افتادن در حرام است، در اخبار آمده که اولیاى خدا از حلال غیر ضرورى پرهیز داشتند، مبادا که به شبهه افتند و از شبهه بحرام آلوده گردند!
5- پرهیز از عوامل شک
دیگر از اصول ورع پرهیز از عوامل شک و شبهه و تردید ریب و وسوسه و دو دلى است.
6- پرهیز از برنامههاى بىفایده
از اصول دیگر ورع دورى از برنامههایى است که براى دنیا و آخرت انسان سودى ندارد.
7- پرهیز از سخن بیهوده
دیگر از اصول ورع، پرهیز از ورود به درى است که بستن آن محال یا مشکل باشد، مانند سخن گفتن در برنامهاى که موجب فساد شود و اصلاحش امکان نداشته باشد، یا انجام کارى که ضربهاى مهلک بر خود و بر دیگران بزند و جاى جبران نباشد.
8- پرهیز از سفسطهگران
دیگر از اصول ورع پرهیز از مصاحبت و رفاقت با مردمى است که امور واضحه نزد آنان مخفى نماید و به عبارت دیگر از شدت پستى و دنائت و پست فطرتى و خسّت، روز روشن را باور ندارند و حقیقت را منکرند و در واقعیتها سفسطه گرند.
9- پرهیز از افراد بىدین
از اصول دیگر ورع پرهیز از رفاقت با کسانى است که فرهنگ عالى حق را سبک مىشمارند و براى دین و احکام الهى ارجى قائل نیستند.
10- پرهیز از علوم ضالّه
از دیگر ریشههاى ورع پرهیز از علومى است که براى شخص فهمش قابل تحمل نیست و دنبال کردنش جز سرگردانى و ضلالت و گمراهى و دیوانگى حاصل دیگرى ندارد.
11- پرهیز از افراد شقى
دیگر از اصول ورع قطع رابطه با کسى است که از خدا و انبیا و ائمه علیهم السلام و اطاعت از ایشان رو گردانده و دو اسبه به سوى بیابان بدبختى و شقاوت مىتازد.
اى مهربان خداى عالم! اى رب ودود! اى رحیم و غفور! اى آن که به گدایان درت نظر لطف و عنایت دارى و خواهنده و خوانندهاى را از پیشگاه لطف محروم نمىکنى، حقیقت حقایق را به ما بچشان و توفیق آراسته شدن به ورع را به محتاجان کرامت فرما.
به توفیقم بیاراى و به حشمت |
کرامت کن تو بر من نور رحمت |
|
به دورم کن تو از میدان عصیان |
به بر کن جامهاى زاحسان و غفران |
|
کفایت کن امورم را الهى |
برونم آور از چاه تباهى |
|
زرحمت جام دل لبریز فرما |
زدوزخ بردنم پرهیز فرما |
|
دلم زالطاف خود پر نور گردان |
هوسها را زجانم دور گردان |
|
نهال عشق را بر دل تو بنشان |
از این در طرد و محرومم مگردان |
|
زبینایى کمالم بخش اى دوست |
به عشق خود جلالم بخش اى دوست |
|
چشان شیرینى عفوت تو بر جان |
ببخشایم زنور عفو و احسان |
|
به مسکین این گنهکار زمانه |
به لطف خود نظر کن عاشقانه |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- حشر (59): 18.
(2)- زمر (39): 55- 56.
(3)- میزان الحکمة: 4/ 1519.
(4)- میزان الحکمة: 4/ 1541.
(5)- قلم (68): 4.
(6)- ضجر: بىقرارى و دلتنگى و بىتابى.
(7)- اعراف (7): 199.
(8)- میزان الحکمة: 9/ 4339.
(9)- شرح نهج البلاغة ابى ابى الحدید: 11/ 219.
(10)- مناهج الطالبین: 110.