خطبه 221
حضرت على علیه السلام در قسمتى از خطبه 221 براى عبرتگیرى مردم مىفرماید:
اهل گورستان همسایگانى هستند که با هم انس نمىگیرند و دوستانى که به دیدن یک دیگر نمىروند، نسبتهاى آشنایى بینشان کهنه و سببهاى برادرى از آنها بریده شده است.
پس همگى با این که یک جا گرد آمدهاند تنها و بىکسند و با این که دوستان بودند از هم دورند، براى شب بامداد و براى روز شب نمىشناسند، هر یک از شب و روز که در آن کوچ کردهاند برایشان همیشگى است.
سختىهاى آن سرا را سختتر از آنچه مىترسیدند مشاهده کردند و آثار آن جهان را بزرگتر از آنچه تصور مىکردند، دیدند.
پس اگر بعد از مرگ به زبان مىآمدند، نمىتوانستند آنچه را به چشم دیده و دریافتهاند، بیان کنند و اگر چه نشانههاى ایشان ناپدید شده و خبرهاشان قطع گردیده ولى چشمهاى عبرتپذیر آنان را مىنگرد و گوشها خردها از آنها مىشنود که از غیر راههاى گویایى بلکه به زبان حال و عبرت مىگویند:
آن چهرههاى شگفته و شاداب بسیار گرفته و زشت شد و آن بدنهاى نرم و نازک بىجان افتاده و جامههاى کهنه و پاره پاره در برداریم، تنگى گور ما را سخت به رنج افکنده و وحشت و ترس را به ارث بردیم و منزلهاى خاموش به روى ما ویران گردید، اندک نیکوى ما نابود و روهاى خوش آب و رنگ ما زشت و ماندن ما در منزلهاى ترسناک دراز گشت و از اندوه رهایى و از تنگى فراخى نیافتیم.
پس اگر به عقل و اندیشهات حال ایشان را تصور نمایى، یا پوشیده شدگى پرده از جلوى تو برداشته شود، در حالى که گوشهاشان از جانوران زیر زمینى نقصان یافته و کر گشته و چشمشان به خاک سرمه کشیده شده و فرو رفته و زبانها بعد از تند و تیزى در دهانها پاره پاره و دلها بعد از بیدارى در سینههاشان مرده و از حرکت افتاده و در هر عضو ایشان پوسیدگى تازهاى که آن را زشت مىسازد فساد و تباهى کرده و راههاى آسیب رسیدن به آن آسان گردیده، در حالى که اندامشان در برابر آسیب تسلیم و دستهایى نیست که آنها را دفع نماید و نه دلهایى که ناله و فریاد کند. اندوه دلها و خاشاک چشمها را خواهى دید که براى آنها در هر یک از این رسوایى و گرفتارىها حالتى است که به حالت دیگر تبدیل نمىشود و سختى است که برطرف نمىگردد.
و چه بسیار زمین، ابدان ارجمند و صاحب رنگ شگفتآورى را خورده است که در دنیا متنعّم به نعمت و پرورده خوشگذرانى و بزرگوارى بوده، هنگام اندوه به شادى مىگراییده و به جهت بخل ورزیدن به نیکویى زندگانیش و حرص و کارهاى بیهوده و بازیچه، چون مصیبت و اندوهى به او وارد مىگشت. متوجه لذت و خوشى شده خود را از اندوه منصرف مىنمود، پس در حالى که او به دنیا و دنیا به او مىخندید در سایه خوشى زندگانى بسیار غفلتآمیز ناگهان روزگار او را با خار خود لگدکوب کرد و قوایش را در هم شکست و از نزدیک ابزار مرگ به سویش نگاه مىکرد، پس او به اندوهى دچار شد که به آن آشنا نبود و با رنج پنهانى همراز گشت که پیش از این آن را نیافته بود و بر اثر بیمارىها ضعف و سستى بسیار در او به وجود آمد، در این حال هم به بهبودى خود انس و اطمینان کامل داشت و هراسان روآورد به آنچه اطبا او را به آن عادت داده بودند، از قبیل علاج گرمى به سردى و برطرف شدن سردى به گرمى، پس داروى سرد، بیمارى گرمى را خاموش نساخته بلکه به آن مىافزود و داروى گرم، بیمارى سردى را بهبودى نداده، مگر آن را به هیجان آورده سخت مىنمود و با داروى مناسب که با طبایع و اخلاط درآمیخته مزاج معتدل نگشت، مگر آن که آن طبایع هر دردى را کمک کرده مىافزود، تا این که طبیب او سست شد و از کار افتاد و پرستارش فراموش کرد و زن و فرزند و غمخوارش از بیان درد او خسته شدند و در پاسخ پرسش کنندگان حال او، گنگ گردیدند و نزد او از خبر اندوهآورى که پنهان مىنمودند با یک دیگر گفتگو کردند، یکى مىگفت: حال او همین است که هست، دیگرى به خوب شدن او امیدوارشان مىکرد و دیگرى بر مرگ او دلداریشان مىداد، در حالى که پیروى از گذشتگانِ پیش از آن بیمار را به یادشان مىآورد، پس در اثناى این که او با این حال بر بال مفارقت دنیا و دورى دوستان سوار است، ناگاه اندوهى از اندوههایش به او هجوم آورد، پس زیرکىها و اندیشههاى او سرگردان مانده از کار بیفتد و رطوبت زبانش خشک شود و چه بسیار پاسخ پرسش مهمى را دانسته، از بیان آن عاجز و ناتوان است و هر چه بسیار آواز سخنى که دل او را دردناک مىکند مىشنود و خود را کر مىنمایاند و آن آواز یا سخن از بزرگى است که او را احترام مىنموده، یا از خردسالى که به او مهربان بوده.
به تحقیق مرگ را سختىهایى است که دشوارتر است از آن که همه آنهاى بیان شود، یا عقلهاى مردم دنیا آن را درک کرده، بپذیرد! «8»!
الهى قمشهاى آن عاشق فرزانه مىگوید:
هر گل که به باغ دهر خندان شد |
چاک از غم عالمش گریان شد |
|
هر غنچه در این چمن تبسّم کرد |
زود از غم روزگار پژمان شد |
|
تا باد صبا نقاب گل بگشود |
از باد فنا برون ز بستان شد |
|
هر شمع وفا که رخ به مهر افروخت |
بىمهرى دهر دید و گریان شد |
|
از پرده هزار نو عروس آمد |
در حجله ناز و باز پنهان شد |
|
اى بس که عروس دهر شوهر کشت |
این رفت و اسیر غمزهاش آن شد |
|
بر عالم بىوفا چه دل بندى |
پیرى که عروس صد هزاران شد |
|
قالَ النَّبیُّ صلى الله علیه و آله: أبْناءُ الْأرْبَعینَ زَرْعٌ قَدْ دَنى حَصادُهُ أبْناءُ الْخَمْسینَ ما ذا قَدَّمْتُمْ وَما ذا أخَّرْتُمْ، أبْناءُ السِّتّینَ هَلُمُّوا إلَى الْحِسابِ، أبْناءُ السَّبْعینَ عُدُّوا أنْفُسَکُمْ فِى الْمَوْتى «1».
پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: اى چهل سالهها! محصولتان رسید، درو کردن نزدیک شده، اى پنجاه سالهها! چه فرستادید و چه کردید، اى شصت سالهها! آماده حساب شوید، اى هفتاد سالهها! خود را جزء مردگان به حساب آورید.
[وَیُبَدِّلُ بِها ما یُقَرِّبُهُ مِنْ رِضَا اللّهِ تَعالى وَعَفْوِهِ وَیَغْسِلُ بِماءِ زَوالِها مَوْضِعَ دَعْوَتِها إلَیْهِ وَتَزْیینَ نَفْسِها إلَیْهِ]
اهل بصیرت و عاشقان حق و دلدادگان به محبوب و صاحبان نظر و عبرت به عکس اهل دنیا، لذّات غلط و ظواهر فریبنده و زر و زیور شیطانى دنیا را با لذات باقیه آخرت و با عوامل قرب به حق و رضا و عفو حضرت معبود معاوضه نمىکنند.
و نیز اهل بصیرت و بینایى، موضع دعوت دنیا را با آب زوال شستشو مىدهند، به این معنا که وقتى به مقتضاى بشریت میل و رغبت آنان به دنیا خارج از اندازه و بیرون از چهار چوب خواسته حق شود، فى الفور به سبب ملاحظه فنا و زوال دنیا آب ندامت و پشیمانى از سیل چشم عبرت بین ریخته و موضع میل به دنیا را که دل است به آب توبه و انابه و توجه به حضرت دوست شستشو داده و نفس را از کدورت و تیرگى که نتیجه میل غلط به دنیاست، به طهارت و نظافت معنوى که محصول توبه و توجه و عبرت است، پاک و نورانى مىکنند.
[وَالْعِبْرَةُ تُورِثُ ثَلاثَةَ أشْیاءَ: الْعِلْمُ بِما یَعْمَلُ، وَالْعَمَلُ بِما یَعْلَمُ وَعِلْمَ ما لَمْ یَعْلَمْ]
ثمره عبرت
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
نظر عبرت و بصیرت در حقایق و در عوالم و در امور دین مولد و مورث سه چیز است:
اول: علم و دانایى به افعال و حرکاتى که موجب سعادت دنیا و آخرت است و در حقیقت علم به حلال و حرام و فضایل و رذائل و مادیات و معنویات و علم به راه حق و باطل و عدل و ظلم مىباشد.
دوم: محرک عمل و حرکت بر اساس آن معرفتى که از عبرت به دست آمده است.
سوم: عالم شدن به واقعیاتى است که نمىدانسته و در حقیقت عبرت درمان کننده جهل و نادانى است، فرق میان این قسمت و قسمت اول این است که در اول علم به اعمال است و در سوم علم به اعمال و حقایق علمیه و واقعیتهاى الهیه مىباشد.
[وَالْعِبْرَةُ أصْلُها أوَّلٌ یُخْشى آخِرُهُ وَآخِرٌ قَدْ تَحَقَّقَ الزُّهْدُ فى أوَّلِهِ، وَلا یَصِحُّ الْاعْتِبارُ إلّافِى الصُّدُورِ لِأهْلِ الصَّفاءِ وَالْبَصیرَة، قالَ اللّهُ تَعالى: [فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ] «9» وَقالَ أیْضاً عَزَّ مِنْ قائِلٍ: [فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ] «10». فَمَنْ فَتَحَ اللّهُ عَیْنَ قَلْبِهِ وَبَصَرَ عَیْنِهِ بِالْإعْتِبارِ فَقَدْ أعْطاهُ اللّهُ مَنْزِلَةً رَفیعةً وَزُلْفىً عَظیماً]
ریشه عبرت
عبرت، ریشه و اصلى است اول که آخرش خشیت و آخرى است که اولش زهد است و چشم عبرت بین حاصل نمىشود، مگر براى اهل صفا و بصیرت، خداوند تعالى مىفرماید:
عبرت گیرید اى کسانى که چشم بصیرت دارید و براى شما عقل بینا هست.
و نیز در قرآن فرموده:
آنان که عبرت نمىگیرند چشمهاى ظاهرشان کور نیست، بلکه چشمهاى باطنشان کور است، آن کس که خداوند مهربان چشم دلش را بینا کرد و دیده باطنش را به عبرت گشوده، به طور یقین مرتبه بلند و مقام عظیمى نصیب او شده است.
تاریخ آیینه عبرت
هان! اى دل عبرت بین از دیده نظر کن هان |
ایوان مدائن را آیینه عبرت دان |
|
یک ره زلب دجله منزل به مدائن کن |
وزدیده دوم دجله بر خاک مدائن ران |
|
خود دجله چنان گرید صد دجله خون گویى |
کز گرمى خونابش آتش چکد از مژگان |
|
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله |
خود آب شنیدستى کآتش کندش بریان |
|
تا سلسله ایوان بگسست مدائن را |
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوى زیوان |
|
دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو |
پند سر دندانه بشنو زبُن دندان |
|
گوید که تو از خاکى ما خاک توایم اکنون |
گامى دو سه بر ما نه اشکى دو سه هم بفشان |
|
آرى چه عجب دارى کاندر چمن گیتى |
جغد است پى بلبل نوحه است پى الحان |
|
خون دل شیرین است این مى که دهد زرین |
زآب و گِل پرویز است این خم که دهد دهقان |
|
چندین تن جباران کاین خاک فرو برده است |
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد زیشان |
|
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد |
این زال سفید ابرو وین مام سیه پستان |
|
خاقانى از این درگه دریوزه عبرت کن |
تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- حشر (59): 2.
(2)- آل عمران (3): 13.
(3)- نازعات (79): 17- 26.
(4)- الخصال: 1/ 42، حدیث 33؛ وسائل الشیعة: 15/ 197، باب 5، حدیث 20264.
(5)- الأمالى، صدوق: 509، المجلس السادس والسبعون، حدیث 8؛ بحار الأنوار: 68/ 324، باب 80، حدیث 14.
(6)- اگر شما آنچه را مردگان شما دیدند مشاهده مىکردید به شیون مىنشستید و اندیشناک مىشدید و مستمع حق گشته به اطاعت برمىخاستید، ولى آنچه آنان دیدند از دید شما پوشیده است، و به زودى پردهها برداشته مىشود (اى مردم) بینایتان کردند اگر بنگرید، و شنوایتان نمودند اگر بشنوید و هدایتتان کردند اگر هدایت پذیرید، به درستى مىگویم: عبرتها براى شما آشکار است و به چیزى که عامل بازدارنده است نهى شدید و پس از فرشتگان آسمان از جانب خداوند جز انسانِ (واجد شرایط) تبلیغ حق نمىکند. نهج البلاغة: خطبه 20؛ بحار الأنوار: 39/ 244، باب 86، حدیث 33.
(7)- نهج البلاغة: خطبه 83.
(8)- جامع الأخبار: 120؛ بحار الأنوار: 70/ 391، باب 141، حدیث 12؛ منازل الآخره: 117.
(9)- حشر (59): 2.
(10)- حج (22): 46.