صفت غرور
غرور، از صفات بسیار ناپسند و از رذایل اخلاقى و سیّئات نفسانى است.
غرور، حالتى است در وجود انسان که از بینش غلط او نسبت به مظاهر زندگى و امور دنیایى و مادّى پیدا مىشود و گاهى هم محصول غفلت انسان از واقعیتهاى الهیّه است که بر اثر کثرت کار مادى و توسعه یافتن مال و زر و زیور پدیدار مىگردد و در هر صورت رابطه انسان با حق و توجّه او به آبادى آخرت قطع مىگردد و علّت شقاوت دنیا و آخرت و خرابى خانه سعادت مىشود.
کتب لغت لغت مغرور را این چنین معنا مىکنند:
مغرور، یعنى فریب خورده، کسى که به باطل چشم طمع دوخته، آن کس که فریفته شده.
با توجه به آیات و روایات و نظر محققان لغت، مغرور کسى است که فریفته دنیا و ظاهر زندگى و مال و اولاد و مقام و ریاست و علم و شهرت و شکم و شهوت شده به این امور آن چنان دل بسته و فریفته شده که گویى حیات و زندگى همین است و همیشه بر این منوال جارى است و آنچه از دنیا در دست اوست براى او همیشگى است، در حالى که روزى چشم باز مىکند و به این حقیقت متوجّه مىشود که هر چه در اختیارش بوده، از دنیا و زر و زیور و مال و اولاد و مقام و ریاست و شکم و شهوت و دانش و شهرت از دستش رفته و چیزى، جز بدنى مریض و علیل و گوشت و استخوانى پوسیده و قلب و روحى مرده و پروندهاى سیاه و باطل، برایش نمانده و دقایقى چند با مرگ فاصله ندارد؛ در حالى که پاسخى براى سؤالات دادگاههاى برزخ و قیامت در اختیارش نیست و جاى عذرى در برابر غفلت و غرور و بدبختیش ندارد!!
روز بیداریش روزى است که غرورش را فرو نشاندهاند، پنجه مرگ تمام هویّتش را گرفته است، بین او و برزخ پرده برداشته شده است، تمام اموال او به اولاد ناخلف و بىتربیتش منتقل شده است و کارى از دست احدى، حتى عزیزترین افرادش برنمىآید که آن بیدارى در آن موقعیت، کمترین سودى براى او ندارد، گرچه حالت توبه به او دست دهد.
در این زمینه به قرآن مجید با کمال دقت توجّه کنید:
[وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً] «1».
و براى کسانى که پیوسته کارهاى زشت مرتکب مىشوند، تا زمانى که مرگ یکى از آنان فرا رسد [و در آن لحظه که تمام فرصتها از دست رفته] گوید:
اکنون توبه کردم. و نیز براى آنان که در حال کفر از دنیا مىروند، توبه نیست.
اینانند که عذابى دردناک براى آنان آماده کردهایم.
آرى، وقتى چشم دل از تماشاى حقیقت ببندیم و از دیدار حضرت دوست دیده برداریم و فراموش کنیم که صاحب جهان و مالک همه آشکار و پنهان، وجود مقدّس اللّه است که صفاتش در قرآن مجید تحت این عناوین آمده:
حىّ، قیّوم، مالک، خالق، بارى، مصوّر، قدیر، محیط، سمیع، علیم، بصیر، خبیر، کریم، حکیم، عزیز، غفور، رحیم، لطیف ...
خود را همه کاره و مالک پنداشته، فریفته مظاهر شده و به آنچه در دست داریم که به طور حتم همه آنها از بین رفتنى است، مغرور شده و گول مىخوریم و به هر چیزى چشم طمع دوخته براى به دست آوردن و یافتنش دین و دل و جان و نفس و عقل و فطرت را فدا مىکنیم!!
چون در فضاى فریفته شدن و مغرور شدن و گول خوردن قرار بگیریم، درهاى رحمت و روزنههاى عنایت به روى ما بسته مىشود و مرگ عقل و روح ما مىرسد و از هویّت و حیثیت ما جز بدنى که شهوت و شکم بر آن حاکم و غالب است چیزى نمىماند و در پایان این راه است که درمىیابیم بود و نبود ما از دست رفته و در درون جز حسرت سخت و در برون جز عذابى دردناک حاصلى از تمام عمر براى ما باقى نمانده است، آن وقت است که با کمال ذلت و زارى و خضوع و خشوع و ترس و وحشت از حضرت حق، مىخواهیم ما را به دنیا بازگرداند تا به تدارک این همه خسارت برخاسته و به عمل صالح روى آوریم، در پاسخ ما مىگویند: هرگز که این زمان باید آماده ورود به برزخ براى پاسخگویى به جنایات و اشتباهات و غرور و غفلت خود باشى.
[حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ] «2».
[دشمنان حق از دشمنى خود باز نمىایستند] تا زمانى که یکى از آنان را مرگ در رسد، مىگوید: پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصیرهایى که از من سر زده به دنیا] بازگردان؛* امید است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنیا] واگذاشتهام کار شایستهاى انجام دهم. [به او مىگویند:] این چنین نیست [که مىگویى] بدون تردید این سخنى بىفایده است که او گوینده آن است، و پیش رویشان برزخى است تا روزى که برانگیخته مىشوند.
علّت ستم ستمگران و زورگویى قلدران و اجحاف متجاوزان و جنایت جانیان و ظلم ظالمان و گناه بدکرداران و خطاى خطاپیشگان و معصیت نابکاران همین صفت ناپسند غرور بوده و از طرفى علّت حکمت حکیمان، عرفان عارفان، عبادت مشتاقان، عشق عاشقان حق، بندگى سر مستان از معرفت، فضیلت بیداران، کمال نابینایان، تواضع متواضعان، خشیت خاشعان، توجه به حق و فریفته نشدن به زر و زیور دنیا و گول نخوردن از مظاهر زندگى مادى بوده است.
یکى از عرفاى قرن هفتم بنام مؤید الدین جندى در نصیحت به نفس و برحذر داشتن او از خطرها مىگوید:
مؤیّدا چه دل آلوده جهان دارى |
که جز خداى نشاید کند جهاندارى |
|
دل تو جاى تجلّى است چون تخلّى یافت |
زنقش نفس نگر کز هواش باز دارى |
|
گذر زدنیى دون در دلش گذار مده |
که همچو رهگذرى بگذرى و بگذارى |
|
رضا به کسوت عار معار این عالم |
کسى دهد که شد زحیله خرد عارى |
|
تو آنى آن که توانى که نور حق باشى |
ولى زظلمت کَوْنى گذر نمىآرى |
|
به روح پاک مفرماى خدمت تن را |
زگل نیاید هرگز وظیفه خارى |
|
ترا چه کم که فزون از همه غمت باشد |
تو شادمان چو به یارى زغم چه غم دارى |
|
امنیت در برابر غرور
نفس را مؤدب به آداب حق کنید تا از غرور در امان بمانید.
مقدمه مؤدب شدن به آداب، معرفت است، معرفت حلال و حرام، واجب و مستحب، خیر و شرّ، دنیا و عقبى، حسنات و سیّئات.
و این معرفت از طریق تحصیل علوم دینیه، یا شاگردى در پیشگاه یک عالم واجد شرایط میسّر است.
چون آگاهى به واقعیتهاى مکتب الهى حاصل شد، آن واقعیتها باید به مرحله عمل و اجرا درآید و در مسئله عمل خلوص و اخلاص مراعات شود، تا انسان از خطر غرور و سایر رذایل در امان بماند.
نفس را اگر بگذارید و توجه خود را از وى بردارید، مرکز هجوم خطرها و زیانها و خسارتها خواهد شد.
اگر به تربیت نفس و آراستنش به حقایق اقدام نکنید، مرکز تاخت و تاز انواع شرور و بدىها مىگردد.
نفس را در حصار بلند عقاید حقّه و در پناه عمل صالح و خالص و اخلاق الهى ببرید، تا از هر شرى در دنیا و آخرت در امان بمانید.
ضیاء الدین ابو نجیب در این زمینه مىگوید:
جهد کند که نفس را مراعات کند و معرفت اخلاق نفس بداند که نفس فرماینده باشد به بدى و غافل نشود از نفس و اگر چه به انتهاى معرفت رسیده باشد که مصطفى علیه الصّلاة پناه گرفت به خداى از شرّ نفس.
و امیرالمؤمنین على مىگوید:
نیستم من و نفس من، مگر شبانى که گوسفند را مىچراند، هرگاه که از جایى گوسفندان را به هم مىآورد، از دیگر جانب پراکنده مىشود.
ورّاق رحمه الله گفت:
نفس ریاکننده است بر جمله احوال ونفاق کند در بیشترین احوال و شرک آورنده است در بعضى احوال.
واسطى رحمه الله گفت:
نفس بتى است و بدان نظر کردن شرک است و نظر نکردن در آن عبادت است.
و گفتهاند:
مثل نفس در پیدا کردن نیکى و پوشیده داشتن بدى هم چون اخگر «3» است که رنگ اخگر نیکو باشد ولکن سوزاننده.
و اگر نفس را برنجانند زود توبه کند و اگر او را فرو گذارند از پى مرادها برود و از خداى اعراض کند، خداى تعالى مىگوید:
[وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ] «4».
و هنگامى که به انسان نعمت عطا مىکنیم [از طاعت و عبادت] روى بر مىگرداند و [با کبر و نخوت] از ما دور مىشود، و چون آسیبى به او رسد [براى برطرف شدنش] به دعاى فراوان و طولانى روى مىآورد.
و گفتهاند:
مَثَل نفس چون آبى ایستاده است که صافى شده باشد، اگر آب را بجنبانى هر چه در زیر آن باشد از لوش «5» و نتن «6» پدید آید.
و بداند که خداى تعالى از نفس همان طلب مىکند که از بندگان طلب مىکند و در هر چه خداى تعالى از بندگان که خداى را ثنا گویند و خداى را شکر کنند نفس را همین مىفرماید و خداى تعالى بندگان را مىفرماید تا مخالفت امر و نهى او نکنند و نفس را هم چنین مىفرماید.
و از بندگان در مىخواهد که موصوف شوند به سخا و کرم و از نفس، همین طلب مىکند.
و گفتهاند:
نفس لطیفهاى است که آن را به ودیعت در قالب نهادهاند و نفس محلّ اخلاق نیک است، هم چنان که بصر محل رؤیت است و گوش محلّ سمع است و بینى محلّ شمّ «7».
و گفتهاند:
روح، کان «8» خیر است و نفس معدن شر که عقل و روح را در زندان کند و آرزو نفس را در زندان کند و توفیق خداى مدد روح کند و خذلان «9» خداى مدد نفس کند و دل با یکى باشد که غالبتر بود از دو لشگر.
و مرید را باید دانست که کارها سه گونه باشد: یکى آن که راستى آن هویدا است، متابعت آن واجب باشد و کارى که بىراهى آن روشن است، واجب باشد دورى از آن و کارى که در مشیّت باشد یعنى که نداند خیر است یا شرّ؛ واجب باشد ترک کردن آن تا هویدا گردد نیک و بد از جهت علم یا از جهت عقل.
و بر مرید واجب است که تبدیل اخلاق بد کند، چون کبر و کینه و حرص و امید و حسد و منازعت و غیبت و در برادران افتادن و بدگمان شدن و شوخى کردن و جز اینها از اخلاق بد که او را ضدّ کند به اخلاق پسندیده «10».
آرى، وقتى دل به نور معرفت روشن شد و روح با جرقّه الهى به حرارت عشق محترق شد و نفس از رذایل تخلیه و به حسنات محلّى شد و معلوم شد که انسان محکوم به حکومت خدا و مغلوب دست حضرت ربوبیّت است و روشن شد که مظاهر زندگى مادّى امانتى چند روزه در دست انسان است و این بدن عنصرى به سوى متلاشى شدن و درهم پاشیدن در حرکت است و دیر یا زود در خانه گور رفته و از تمام ما یَمْلَکَش جدا مىگردد و در آن خانه غربت بند از بندش جدا و گوشت و پوست و مفاصلش به دندان مار و مور از هم گسیخته مىگردد، جایى براى غرور و چشم طمع دوختن به غیر حق خود و گول خوردن از اندکى از عناصر مادى باقى نمىماند.
آنان که نسبت به زندگى و وسایل آن بینش صحیح نداشتند، یعنى با کمک معارف جانپرور الهیه به جهان و حیات چند روزه آن نظر نکردند، جدّاً از زندگى و حیات خود کامى نجسته و بهرهاى نگرفتند، آلوده بودن به گناه و عصیان لذت نیست، کمال بدبختى و هجوم بردن به انسانیت و پایمال کردن حق دیگران است.
آنان که در تمام دوره تاریخ بدین سان زیست و زندگى داشتند، قبل از افتادن به کام مرگ پشیمان شدند و با کوله بارى از حسرت و اندوه و ماتم و شقاوت و بدبختى، در بستر رنج و مرض و ناکامى جان به مالک دوزخ سپردند!!
آنان چند روزى به جوانى و نشاط و به سلامت بدن و به زر و زیور و به اندکى مال و تعدادى اطرافى جاهل و نادان و بدبخت مغرور شده و گول خورده و فریفته شدند و پس از صرف عمر در باطل و از دست دادن وقت پرقیمت در برابر کارهاى لغو و بیهوده، تک و تنها و با دلى پرغصه همراه با پروندهاى سیاه و دچار بودن به غضب الهى از دنیا رفتند!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نساء (4): 18.
(2)- مؤمنون (23): 99- 100.
(3)- اخگر: پاره آتش، جرقه.
(4)- فصلت (41): 51.
(5)- لوش: لجن.
(6)- نتن: بوى ناپسند.
(7)- شمّ: بویایى.
(8)- کان: معدن.
(9)- خذلان: مدد نکردن.
(10)- آداب المرید: 98.