در بیانات بسیاری از عارفان و هم چنین فقیهان، به خصوص اصحاب سیر و سلوک در جهان تشیّع، انتقاد شدیدی از سران صوفیّه به چشم می خورد؛ که آنان از «شریعت» به عنوان ابزاری برای رسیدن به «حقیقت» استفاده می کنند و پس از وصول به مقصد آن را رها ساخته وپای بندی به ضوابط و حدود شرع مقدس را ضروری نمی بینند و در سروده ها و نوشته های آنان نمونه های بسیار برای آن می توان یافت. مولوی در مقدمه جلد پنجم مثنوی می گوید:
«شریعت همچون شمعی است که راه می نماید. بی آن که شمعی به دست آری راه رفته نشود و کاری کرده نگردد، چون در راه آمدی این رفتن تو طریقت است و چون به مقصد رسیدی آن حقیقت است؛ جهت آن که گفته اند "لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع" هم چنان که مسی زر شود یا خود از اصل زر بود او را نه به علم کیمیا حاجت است که آن "شریعت" بود و نه خود را در کیمیا مالیدن که آن طریقت است، چنان که گفته اند: "طلب الدلیل بعد الوصول الی المدلول قبیح و ترک الدلیل قبل الوصول الی المدلول مذموم"، حاصل آن که شریعت همچون علم کیمیا مالیدن و حقیقت زر شدن آن مس [است] ... .»(32)
نظیر همین سخن را در دفتر سوم چنین می سراید:
حاصل اندر وصل چون افتاد مرد | گشت دلاله به پیش مرد، سرد |
چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح | شد طلبکاریِ علم اکنون قبیح |
چون شدی بر بام های آسمان | سرد باشد جستجوی نردبان |
جز برای یاری و تعلیم غیر | سرد باشد راه خیر از بعد خیر |
آینه روشن که شد صاف و جلی | جهل باشد بر نهادن صیقلی |
پیش سلطان خوش نشسته در قبول | جهل باشد جُستن نام رسول(33) |
شیخ محمود شبستری سروده ای به همین مضمون با تشبیهات دیگری دارد:
تبه گردد سراسر مغز بادام | گرش از پوست بخراشی گه خام |
ولی چون پخته شد بی پوست نیکوست | اگر مغزش برآری برکنی پوست |
«شریعت» پوست، مغز آمد «حقیقت» | میان این و آن باشد «طریقت» |
چو عارف با یقینِ خویش پیوست | رسیده گشت مغز و پوست بشکست |
خلل در راه سالک نقص مغز است | چو مغزش پخته شد، بی پوست نغز است(34) |
شمس الدین محمد لاهیجی شرح مفصلی بر اشعار شیخ شبستری دارد که خلاصه اش این است:
«شریعت که احکام ظاهر است، نسبت به طریقت که روش خاص ارباب حال ومکاشفات است به مثابه پوست است و طریقت مغز او، و باز طریقت نسبت به حقیقت که ظهور توحید حقیقی است به منزله پوست است و حقیقت مغز او ... و چون سالکِ واصل از باده توحید حقیقی که از جام مشاهده جمال ذوالجلال کرده، مست ولایقعل گردد، قلم تکالیف شرعیه به اجماعِ همه در حالت مستی بر او نیست، از این جهت حکم بر عدم حصول مطلوب او نتوان کرد و انکار ایشان نشاید نمود ... .»
وی سپس سالکان به حق رسیده را به سه دسته تقسیم کرده، نوشته است:
«یک دسته همان ها که در بحر وحدت محو و مستغرق شده اند و از آن استغراق وبی خودی بار دیگر به ساحل صَحْو و به مرتبه عقل باز نیامدند، که گفته شد تکلیف از آنان مرتفع است؛ چه که تکلیف بر عقل است و ایشان را والِهان طریقت می گویند. دسته دوم آن هایند که از بی هوشی و استغراق در بحر وحدت و جمع، به هوش می آیند، حالت صَحْو بعد المحو دارند و به کثرت رو می آورند، این ها نیز دو قسم اند، عده ای پس از بازگشت، کثرت ها حجاب وحدت آن ها هستند؛ این ها همان صوفیان "ابن الوقت" هستند که احیاناً حالت حضور به آن ها دست می دهد و وحدتشان محتجب به کثرت می شود. دسته سوم آن هایند که حالت صَحْو بعدالمحو دارند، ولی از غایت کمالی که دارند، نه وحدتشان مانع کثرت و نه کثرتشان مانع وحدت است، اینان مسؤولیت ارشاد خلق بر عهده دارند. در هر حال این دو دسته اخیر به ضوابط وحدود و سرمویی از تکالیف شرعیه تجاوز نمی کنند ... .»
با توضیحی که در این بیان آمده گرچه تا حدی اشکال مزبور (بی نیازی از شریعت پس از وصول به حقیقت) برطرف می شود، امّا ظواهر سخن بسیاری از صوفیه و عملکرد بعضی از آنان هم چنان بر این «پندار» قرار گرفته است.
آنچه در سخنان عارفان آمده، بر این نکته دلالت دارد که سالک در نحوه سلوک معنوی و طی منازل و مقامات عرفانی، از پیر و مرشد خود تبعیت می کند، ولی در ضوابط و قوانین شرع و حلال و حرام دینی، یا خود مجتهد و صاحب نظر است، که در این صورت وظایف شرعی را از منابع اصلی استنباط و بدان عمل می کند و یا به این درجه علمی نرسیده که از مجتهد جامع الشرایط تقلید می کند. در عرفان شیعی این موضوع جای تردید ندارد، عارفان به نامی همچون سید حیدر آملی، و آخوند ملا حسینقلی همدانی، شیخ احمد بهاری و ... تا چهره های برجسته معاصر، بدین گونه عمل کرده اند.
اما آنچه امروزه در فرقه های مختلف صوفیه و درویشان مشاهده می شود، غیر این است؛ بیشتر آنان اجتهاد و تقلید را کنار گذاشته اند و در رهنمودهای دینی به «پیر» و «مرشد» و «قطب» خود اکتفا کرده و در مقام عمل هم به شور و حال های خانقاه و مجالس «ذکر»! و بعضی اوراد و اذکار بسنده کرده اند.
نتیجه این شده است که صوفی گری نه تنها راهی به سوی خدا نیست، که بازیچه ای در دست دین گریزان و عافیت طلبان شده است. آنان که تربیت خانوادگی و فطرت خداجویشان اجازه انکار همه چیز را نمی دهد و از طرفی، غرایز و تمایلات حیوانی و هواهای نفسانی شان راه را بر تقیّد به مقررات و محدودیت های شرعی می بندد، راه سومی را برگزیده اند که هر دو خواسته را تأمین می کند؛ راهی که نه وجدان شخص از کفر و الحاد رنج برد و نه خود را در چهارچوب ضوابط و دستورالعمل های فقهی محصور بیند. بگذریم از حالت بی تفاوتی آنان در برابر رویدادهای اجتماعی و سیاسی که در منطق صوفی گری جایگاهی ندارد و صوفی در لاک خود فرو رفته و فارغ از همه دسیسه ها و توطئه های سیاست بازان دین برانداز، در دنیای خود زندگی می کند!
این درست همان چیزی است که نه تنها دین گریزان با آن مخالفتی ندارند، که دین ستیزان هم با آن موافق اند.
جای تردید نیست که ارتقای معنوی انسان و سیر او در جهت کمال مطلق، از عالی ترین اهداف دین، و اصلی ترین مقصد آن معرفت الهی و مسایلی از قبیل «لقاءالله»، «فناء فی اللّه» نقطه اوج تعالی انسان مسلمان می باشد. اما در هر حال، انسان، انسان است و نیاز به غذا، لباس، مسکن، بهداشت و درمان، تشکیل خانواده و تربیت فرزند و در صحنه اجتماع نیازهای اجتماعی، سیاسی، حقوقی، دفاعی و... دارد، توجه به یک بعد از ابعاد وجودی او و نادیده گرفتن سایر ابعاد، ضربه بزرگی بر شخصیت و خوشبختی واقعی او محسوب می شود.
کتاب و سنت ـ این مجموعه عظیم و راهگشای سعادت و کمال بشری ـ گواه این حقیقت است که اسلام به هر دو بعد ماده ومعنا و دنیا و آخرت انسان توجه کرده است.
ابواب مختلف فقه که بالغ بر 80 کتاب (باب فقهی) می شود و تمام جوانب مختلف زندگی فردی، خانوادگی، اجتماعی انسان ها را در بر می گیرد، گواه دیگری بر جامعیت دین مبین اسلام است. بنابراین، این ادعا که ما باطن شریعت را به طور عموم «طریقت» بدانیم ـ به معنی خاصی که عارف و صوفی از آن ارائه می دهد ـ به معنی کنار زدن اسلام از صحنه زندگی و باز کردن راه برای شیطان هاست؛ همانان که پیوسته آرزو دارند و شب و روز تلاش می کنند تا «دین» را از «سیاست» و دنیا را از آخرت جدا کرده و زمینه را برای تاخت و تاز بی رقیب خود فراهم آورند.
در کتاب اللمع ـ از منابع قدیمی و معتبر صوفیه ـ آمده است:
«ابن علوان گفت: سیصد دینار برای ابوالحسن نوری آورده شد واین بابت بهای ملکی بود که برای او فروخته بودند. نوری روی پل فرات نشست ودینارها را دانه دانه به آب انداخت! ودر آن حال می گفت: ای آقای من! می خواهی با این ها مرا از خودت فریب دهی؟»(35)
شیخ عطار در شرح حال بایزید بسطامی نوشته است:
«نقل است که بایزید را گفتند: از مجاهده خود ما را چیزی بگو، گفت: اگر از بزرگ تر بگویم، طاقت ندارید، اما از کمترین بگویم، روزی نفس را کاری بفرمودم حَرُونی کرد؛ یعنی فرمان نبرد. یک سالش آب ندادم، گفتم: یا نفس! تن در طاعت ده یا در تشنگی جان بده ...
روزی مریدی گفت: ای شیخ مرا فسوس می کنی؟ بیست سال است تا در خدمت تو می باشم و هر روز نام من می پرسی؟ شیخ گفت: ای پسر! استهزا نمی کنم، لیکن نام او آمده است و همه نام ها از دل من برده، نام تو یاد می گیرم و باز فراموش می کنم! ...
و گفت: بعد از ریاضاتِ چهل سال شبی حجاب برداشتند، زاری کردم که راهم دهید، خطاب آمدم با کوزه ای که تو داری و پوستینی، تو را بار نیست. کوزه و پوستین بینداختم، ندایی شنیدم که بایزید! با این مدعیان بگوی که بایزید بعد از چهل سال ریاضت و مجاهدت با کوزه شکسته و پوسیتنی پاره پاره تا نینداخت بارنیافت! تا شما که چندین علایق به خود باز بسته اید و طریقت را دانه دام هوای نفس ساخته اید کَلاّ و حاشاً که هرگز بار بیابید.»(36)
آری سوء استفاده از خداجویی و راه های وصول و تقرب به معبود ـ طریقت و حقیقت ـ و کنار گذاشتن ابعاد مختلف شریعت، واقعیت تلخی است که از همان صدر اسلام وجود داشته است.
کناره گیری پیشکسوتان صوفیه در عصر ائمه علیهم السلام از صحنه مبارزه و عدم همکاری با آنان ومناظره های متعددی که بر سر پندارهای ناصحیح آنان به وقوع پیوست، به دلیل همین سوء برداشت بوده است.
سخنان جامع و مفصل امام صادق علیه السلام با سفیان ثوری و سران صوفیه در ابطال داعیه های «ترک دنیا»، «ژنده پوشی» و «آخرت گرایی صرف» که صوفیان مبلّغ آن بودند(37) و هم چنین پاسخ های قاطع امام هشتم علیه السلام به زخم زبان های دراویش عصر خود،(38) حاکی از تاریخ غم بار این کج فهمی در اسلام است؛ نغمه ای که جهان خواران استعمارگر و دین ستیز کنونی نیز همان را ساز کرده اند، که شما دین و خدای خود را داشته باشید و دنیا و اداره آن را به دست ما بسپارید!
آنچه در متون اسلامی اعم از قرآن و حدیث، انسان را به سرعت و سبقت در امر «خیر» سفارش می کند،(39) آیاتی که امر به ایجاد اقتدار اسلامی در برابر بیگانگان می نماید(40) و یا استفاده از نعمت های الهی و زینت های زندگی را حق بندگان مؤمن می داند.(41) آیات متعددی که زمین وآسمان و همه چیز را در تسخیر انسان و برای انسان اعلام می کند(42) و صدها حدیث که افراد کم کار و انگل جامعه را مورد نکوهش قرار داده و کار و تلاش برای تأمین آبرومندانه معاش را، فضیلت بزرگ بلکه جهاد فی سبیل اللّه قلمداد می کنند.(43) این ها و ده ها شاهد و مثال در این باب، حکایت از توجه دین به امور دنیا و شؤون مختلف زندگی مادی او دارد و همه این ها با انحصار راه و رسم دین به «طریقت» به معنی خاص عرفانی آن سازگاری ندارد.
به یقین نظریه پردازان گران قدری که به جعل این اصطلاح و تبیین و تشریح آن پرداخته اند، امثال شیخ محمود شبستری، عبدالرزاق لاهیجی، سید حیدر آملی، خواجه نصیر طوسی و... غرضی جز بیان یک حقیقت و ارائه طریق به سالکان راه و پویندگان مقام قرب الهی نداشته اند. آنان عمری را به طهارت و تقوا سپری کرده، به عبادت و انجام فرایض دین اشتغال داشته، فراتر از آن به سختی ها و مجاهدت های طاقت فرسای علمی و عملی تن در داده اند.
آنچه جای تأمل دارد، سوء استفاده عناصر فرصت طلب از اندیشه ها و ایده های این بزرگان است که از باب «کلمة حقٍ یراد بها الباطل»(44) این گونه نظریه ها را توجیهی بر بی بند و باری ها ومفاسد خود می دانند و به بهانه این که مقصد «حقیقت» است و با رسیدن به آن، تقید به حدود ومقررات شرع ضرورت ندارد، تن به هر ناهنجاری می دهند و عملاً آنچه را لیبرالیسم کفرآمیز غرب، شعار خود قرار داده، تحت لوای عرفان و مذهب پیاده می کنند؛ واقعیت ناگواری که در طول تاریخ تصوّف، دل عالمان و عارفان وارسته را به درد آورده و اکنون نیز به صورت گسترده ای نسل جوان ما را هدف قرار داده است.
وجود فطرت خداگرایی در انسان ها و گسترش مظاهر و شعایر مذهبی در جامعه ما از یک سو و کشش های غریزی و تهاجم و به تعبیر رساتر شبیخون فرهنگی با انواع ابزار و ادوات پیشرفته از سوی دیگر نسل جوان را در موقعیتی قرار داده است که نه از سرشت خداجویی خود می تواند دست بردارد و نه عزم و اراده ای در کنترل تمایلات حیوانی و هوای نفسانی دارد. در این صورت است که به اظهاراتی نظیر آنچه برخی در باب «شریعت، طریقت، حقیقت» گفته اند متوسل شده، و در تصور خود به هر دو خواسته درونی جامه عمل می پوشند.
از این رو است که محافل دراویش و مجالس ذکرِ صوفیه! که پیوسته از عشق و عاشقی دم می زنند و با غزل سرایی ها و آهنگ های پرهیجان و طرب انگیز به حاضران، شور و حال می بخشند و ارتباط و اختلاط افراد نیز با «تساهل و تسامح» صورت می پذیرد، برای عده ای پرجاذبه بوده ونقطه آرامش و آسایش به حساب می آید.
واقعیت تأسف بار این که تضعیف ارزش های دینی و دورسازی نسل جوان از ایمان و تعهد مذهبی برای استعمارگرانی که سلطه فرهنگی را شرط لازم در تسلط سیاسی و اقتصادی می دانند، به مراتب آسان تر از مبارزه قهرآمیز و یا مقابله علنی با ارزش های دینی و الهی است.
اینک از میان صدها نمونه به دو مورد از فریادهای انتقادی علیه مدعیان عرفان و تصوف در گذشته و حال اشاره می کنیم: خواجه عبدالله انصاری (م 481 ق) می گوید:
«اکنون جمعی درویشان پیدا شده اند که ایشان را رنگی و بنگی بیش نیست، خانه ومانی، دانه و دامی، شمعی و قندیلی، زرقی و زنبیلی و ترنّم و زیری، سرایی ودکانی، سفره و سماعی، حُجره و اجتماعی، صومعه و خانقاهی و ... بعضی صوف پوشیده، گروهی موی تراشیده و دل هزار کس خراشیده، آستین کوتاه چون اهل راز کرده ودست به مناهی دراز کرده، روز و شب کرامات گفته و شب تا روز خفته! تو پنداری صوفیانند، نی نی عنید ولافیانند، به صورت شمع عشاقند و به سیرت جمعِ مشتاقند، اندیشه ایشان انباشتن شکم و پیشه ایشان بگذاشتن حَکَم.»(45)
حکیم عارف میرزا مهدی الهی قمشه ای پس از وصف حال عارفان راستین و شمارش مصادیق زیادی از آنان، نوشته است:
«اگر معنی صوفی و تصوف عبارت از ادعای دروغ مقام ولایت است و نیابت خاصه به هوای نفس و حُبّ ریاست و خرقه بازی و سالوسی و ریا و دکان داری و فریب دادن مردم ساده لوح و تشکیلات و امور موضوعه موهوم و القاءِ اوهام و تخیلات بر مردمِ زودباور به داعی کرامات دروغ که عارف به راستی گوید:
صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد | بنیاد مکر با فلک حقّه باز کرد |
تا بالنتیجه از لذات حیوانی و شهوت دنیوی کاملاً برخوردار گردند و به افسون وفریب جمعی را گرد خود به نام فقر و درویشی و ارشاد جمع کرده و دکانی از آیات و اخبار عرفانی و گفتار نظم و نثر بزرگان حکما، و علمای ربّانی باز کنند و حرف مردان خدا را بدزدند برای متاع دکان خود چنان که عارف قیومی ملای رومی فرماید:
چند دزدی حرف مردان خدا | تا فروشی و ستانی مرحبا |
... گر این است معنی صوفی صد نفرین حق بر این مردم باد که بدنام کنندگان نکونامان عالمند.»(46)
1- جمع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملی، انتشارات علمی و فرهنگی، ص 345 ـ 366.
2- به ترتیب: سوره بقره (2) آیه 25؛ سوره عنکبوت (29) آیه 69؛ سوره فصلت (41) آیه 30؛ سوره نساء (4) آیه 59؛ سوره آل عمران (3) آیه 133؛ سوره نساء (4) آیه 68 و 125 و ده ها آیه دیگر بر این موضوع دلالت دارند.
3- الکافی، ج 1، ص 144: «عن ابی سلمه، عن ابی عبداللّه قال سمعته یقول: نحن الذین فرض اللّه طاعتنا، لا یَسَع الناس الاّ معرفتنا و لا یعذرُ الناس بجهالتنا، مَن عرفنا کان مؤمناً و مَن انکرنا کان کافراً و مَن لم یَعرفنا و لَم ینکرنا کان ضالاً حتی یرجع الی الهُدی الّذی افترض اللّه علیه من طاعتنا الواجبة فَاِنْ یَمُتْ علی ضلالته یفعل اللّه به ما یشاء.»
4- الکافی، ص 59.
5- مفاتیح الجنان، قسمتی از دعای ابوحمزه ثمالی: «... سیدی لعلک عن بابک طردتنی و عن خدمتک نحیتنی؟ او لعلّک رأیتنی مستخفاً بحقّکَ فَاَقْصیتنی؟ او لَعلّکَ رأیتنی مُعرضاً عنکَ فقلَیتنی؟ او لعلّک وجدتنی فی مقام الکاذبین فرفضتنی؟ او لعلّک رأیتنی غیر شاکر لنعمائک فحرمتنی؟ او لعلّک فقدتنی من مجالس العلماء فخذلتنی؟ او لعلّک رأیتنی فی الغافلین فمن رحمتک آیستنی؟ او لعلک رأیتنی آلف مجالس البطّالین فبینی و بینهم خلّیتنی؟ او لعلّک لم تحبّ ان تسمع دعایی فباعدتنی؟ او لعلّک بجرمی و جریرتی کافیتنی؟ او لعلک بِقِلّةِ حیایی منک جازیتنی؟ ... .»
6- مناجات المطیعین: «اللهمّ الهمنا طاعتک و جنبّنا معصیتک و یَسِّر لنا بلوغ مانتمنی مِنْ ابتغاء رضوانک ... و اجعل جهادنا فیک و همّنا فی طاعتک و اَخْلِص نیّاتنا فی معاملتک فانّا بک ولک ولا وسیلة لنا الیک الا انت. الهی اجعلنی من المصطفین الاخیار و الحقنی بالصالحین الابرار السابقین الی المکرمات المسارعین الی الخیرات العاملین للباقیات الصالحات السّاعین الی رفیع الدرجات.»
7- سوره نجم (53) آیه 8: «سپس نزدیک تر و نزدیک تر شد، تا آن که فاصله ای به اندازه دو کمان یا کمتر بود.»
8- سوره نجم (53) آیه 18: «به طور قطع نشانه های بزرگ خداوندی را مشاهده کرد.»
9- سوره انشراح (94) آیه 18: «پس هنگامی که از کار مهمی فارغ می شوی به مهم دیگر پرداز و به سوی پروردگارت توجه نما.»
10- نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 175.
11- نهج البلاغه، خطبه 176.
12- المنقذ من الظلال، چاپ بیروت، ص 158.
13- اللّمع، ابونصر سراج، ص 10.
14- شرح جامع مثنوی، کریم زمانی، ج 1، ص 685.
15- برنامه سلوک در نامه های سالکان، ص 97.
16- رساله سیر و سلوک، منسوب به سید بحرالعلوم، به کوشش رضا استادی، ص 66.
17- سرّ الصلوة، امام خمینی، ص 12.
18- شرح گلشن راز، ص 253.
19- سید حیدر آملی در جامع الاسرار و منبع الانوار اظهار می دارد که بعضی به طور کلی منکر آنند و آن را بر خلاف عقل و نقل می دانند (ص 334 و 370).
20- غَوالی اللّئالی، ج 4، ص 124، قال النبی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «الشریعة اقوالی و الطریقة افعالی و الحقیقة احوالی و المعرفة رأس مالی و العقل اصل دینی و الحُبّ اساسی و الشّوق مرکبی و الخوف رفیقی والعلم صلاحی و الحلم صاحبی و التَوَکُّلُ زادی و القناعة کنزی و الصدق منزلی و الیقین مأوای و الفقر فخری و به افتخرُ علی سائر الانبیاء و المرسلین.»
21- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 279.
22- جامع الاسرار، ص 346.
23- بحرالمعارف، ج 2، ص 236.
24- شهید مطهری با اشاره ای کوتاه در جزوه «عرفان» از مجموعه آشنایی با علوم اسلامی موارد اختلاف عارفان و فقیهان را درباره این اصطلاحات بیان می کند و خلاصه بیان وی این است که، فقیهان این سه مرحله را بدان گونه که در عرفان مطرح شده، نمی پذیرند. (ص 81)
25- سوره قصص (28) آیه 88: «هیچ معبودی جز او نیست، همه چیز جز ذات پاک او فانی می شود.»
26- سوره بقره (2) آیه 115: «شرق و غرب از آن خداست و به هر سو رو کنید، خدا آن جاست.»
27- سوره رحمن (55) آیات 26 ـ 27: «تمام کسانی که روی آن "زمین" هستند فانی می شوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند.»
28- مضمون روایتی از رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ در محجّة البیضاء، ج 1، ص 341.
29- محجة البیضاء، ج 1، ص 352: «کان علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ اذا اقام الی الصلوة تغیّر لونه، واذا سَجَد لم یرفع رأسَه حتّی یرفض عرقاً، و قام کانّه ساق شجرة لا یتحرک منه اِلاّ ما حرّکت الریح منه.»
30- بحارالانوار، ج 18، ص 198: «فقال: مازلت ارددّ هذه الایة علی قلبی حتی سمعتها من المتکلم بها فلم یثبت جسمی لمعاینة قدرته.»
31- آن چه به عنوان «توضیح» این سه واژه نگاشته شد، چیزی است که با تعبیرهای مختلف در نوشته های بزرگان عرفان دیده می شود، از جمله شرح گلشن راز، (ص 246 ـ 247) که اشعار شیخ محمود شبستری و توضیحات شمس الدین محمد لاهیجی بیانگر همین تعریف است. کتاب شریف اوصاف الاشراف اثر عرفانی خواجه نصیر طوسی نیز بیان دیگری از پیوند شریعت و طریقت است.
32- مثنوی، مقدمه دفتر پنجم، انتشارات اسلامیه، ص 440.
33- مثنوی، دفتر سوم، انتشارات اسلامیه، ص 247.
34- شرح گلشن راز، شمس الدین محمد لاهیجی، انتشارات زوار،ص 253.
35- اللّمع، ص 193.
36- تذکره الاولیاء، انتشارات بهزاد، 1376 ش، ص 189.
37- فروع کافی، ج 5، باب المعیشة؛ تحف العقول، ص 348 و 354.
38- تاریخ تصوف، عمید زنجانی، ص 110، به نقل از کتاب فصول المهمة فی معرفة الائمة.
39- سوره مؤمنون (23) آیه 61: «الذین یسارعون فی الخیرات و هم لها سابقون»؛ «آن ها که در انجام کارهای خیر شتاب می کنند و "از دیگران" نسبت به آن پیشی می گیرند.»
40- سوره اعراف (7) آیه 60: «وَ اَعِدّوا لهم ما استطعتم من قوةٍ و من رباطِ الخیل تُرهِبون به عدوّاللّه وعدوّکم».
41- سوره اعراف (7) آیه 32: «قُل من حَرَّم زینة اللّه اخرج لعباده و الطّیبات من الرّزق قل هی للذین آمنوا فی الحیوة الدنیا خالصةً یوم القیمة ...»؛ «بگو چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده و روزی های پاکیزه را، حرام کرده است؟ بگو این ها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند "گرچه دیگران نیز با آن ها مشارکت دارند ولی" در قیامت خالص "برای مؤمنان" خواهد بود.»
42- سوره جاثیه (45) آیه 13: «وَ سَخّرلکم ما فی السّموات وما فی الارض جمیعاً منه»؛ «آنچه در آسمان ها و زمین است همه را از سوی خودش مسخّر شما ساخته است.»
نیز در آیه قبل فرموده است: «اللّه الّذی سخّر لکم البحر لتجری الفُلک فیه بامره وابتغوا من فضله ولعلّکم تشکرون»؛ «خداوند همان است که دریا را مسخّر شما کرد تا کشتی ها به فرمانش در آن حرکت کنند و بتوانید از فضل او بهره گیرید و شاید شکر نعمت هایش را به جا آورید.»
بدیهی است، استفاده از این سفره گسترده کَرَم الهی، همیشه بدین صورت نیست که راحت و آماده در اختیار انسان باشد، بلکه نیازمند به کار و تلاش بسیار است.
43- قال الصادق ـ علیه السلام ـ : «لا تکسلوا فی طلب معایشکم فانّ آبائنا، قَدْ کانوا یرکضون فیهاو یطلبونها»؛ «در تأمین هزینه زندگی خود سستی نکنید، که پدران ما در آن با قدرت قدم می گذاردند و آن را طلب می کردند». من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 95.
امام باقر ـ علیه السلام ـ به محمد ابن منکدر که به حضرت به واسطه کار در مزرعه در هوای گرم اعتراض کرده بود، فرمود: اگر مرگ من در این حال فرا برسد، مرگم در هنگام طاعتی از طاعات الهی خواهد بود که تلاش می کنم تا دستم به سوی تو و مردم دراز نباشد. تهذیب، شیخ طوسی، ج 6، ص 325.
فضل ابن ابی قرّه می گوید، بر امام صادق ـ علیه السلام ـ وارد شدیم در حالی که آن حضرت در باغچه ای که مِلک او بود کار می کرد، گفتم: فدایت شوم، مردان کجا هستند؟! فرمود: علی! کسی که بهتر از من وپدرم بود، با دستش کار کرد. پرسیدم: او کیست؟ فرمود: رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ وامیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ و پدران من همه با دستشان کار کردند و این روش پیامبران و رسولان الهی و صالحین است. من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 98.
قال الصادق ـ علیه السلام ـ : «ان امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ اعتق الف مملوک من کَدِّیَدِهِ»؛ «امیرالمؤمنین هزار بنده از دسترنج خودش آزاد کرد». تهذیب، ج 6، ص 326.
44- نهج البلاغه، خطبه 40. «سخن حقی است که از آن اراده باطل شده است.» جمله ای است که امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ هنگامی که جمله «لا حکم الاّ للّه» را عده ای شعار خود قرار داده بودند، فرمود.
45- زادالعارفین، ص 220؛ شرح جامع مثنوی، کریم زمانی، ج 1، ص 76.
46- حکمت الهی، ج 1، ص 276