امام صادق علیه السلام دنباله روایت غرور را این چنین دنبال مىکند:
چه بسا که از نفس خود مذمّت کنى، ولى در حقیقت قصد تو از این مذمّت مدح و تعریف خود باشد و این نیز از نتایج غرور است.
بدون شک از کدورتهاى غرور و فریب شیطان و آرزوهاى غلط نفس نجات نخواهى یافت، مگر با انابه صادقانه و رجوع و بازگشت به حضرت احدیّت و زارى و تضرّع بردن به پیشگاه مقدس او و شناختن عیوب نفس و طرق فریب او که در غایت پنهانى و دقت است، طرقى که موافق عقل و علم و دین و شریعت و سنن و طریقت نیست.
اگر تو با وجود این همه خطرها و عیوب نفس، راضى از خود باشى و از خویش سلب تقصیر کنى، زهى خفّت عقل و سبکى رأى که حاکم بر توست و زهى شقاوت و بدى نفس تو که در این مدت مدید و عهد بعید، راه به نفس خود نبرده و منجیات و مهلکات را نشناختهاى!
بدان که کسى عمرش ضایعتر از تو نشده و حسرتى چون حسرتت در قیامت براى کسى نیامده است.
در این زمینه هیچ جملهاى رساتر و عالىتر از کلام وجود مقدس حضرت مولى الموحّدین امیرالمؤمنین علیه السلام نیست که مىفرماید:
بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الْغِرَّةِ «1».
بین شما و موعظه حجابى از غرور است.
علامه خویى در «شرح نهج البلاغة» در وضیح این جمله مىگوید:
غرور و غفلت از بافتههاى خطرناک شهوت و عشق به دنیا و متابعت هوا و سستى از به دست آوردن واقعیتها و خلاصه محصولى از رذایل اخلاقى است.
اگر انسان در شؤون زندگى صرفاً به دنبال غرایز جسمى و حیوانى باشد، بر قلبش پرده کدورت افتد و چشم بصیرتش بسته شود، در آن هنگام از دیدن حقیقت عاجز شود، اگر چه صداى حقیقت در اعلا مرتبه بلند شود و داعیان حقیقت جهان را پر کنند، ضخامت این حجاب گاهى به حدى مىشود که قلب از تنفس کردن هواى حقیقت بازمانده و مىمیرد و صاحبش به موجودى بىشعور تبدیل شده، از درک حقیقت دور مىافتد چنان که قرآن مىفرماید:
[فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ] «2».
پس تو نمىتوانى [دعوتت را] به مردگان بشنوانى و نمىتوانى دعوتت را به کران، زمانى که پشتکنان روى مىگردانند، بشنوانى.
عبرت از منصور دوانیقى
علامه خویى در «شرح نهج البلاغة» مىگوید:
منصور دوانیقى شبى در طواف خانه کعبه بود، گویندهاى را شنید که چنین مىنالد:
بار خدایا! به درگاه تو شکایت آرم از ظهور ستم و تباهى و از طمعى که میان مردم و حق سایه افکنده، منصور از مطاف به در آمده و در گوشهاى از مسجد نشست و به دنبال آن مرد فرستاد و او را پذیرفت.
آن مرد نماز خواند و پس از استلام حجر نزد منصور آمد و سلام کرد، منصور بدو گفت: این فریاد که از ظهور ستم و بیدادت از تو بگوشم رسید چه بود؟ و مقصودت از طمعکار حایل میان مردم و حق که بود؟ به خدا هر چه گوش دادم از درد و الم سخن گفتى.
گفت: اگر بر جانم امان بخشى از ریشه هر کارت آگاه سازم و گرنه از اظهار حقیقت دریغ نمایم و خود را نگهدارم که با خود کارها دارم.
منصور گفت: جان تو در امان است، هر چه دارى بگو، در پاسخ گفت:
آن که طمعش میان مردم و حق حایل است و از اصلاح ستم و تباهى مانع، خودت هستى. منصور گفت: واى بر تو چگونه طمع به من آید که همه سیم و زر جهان در دست دارم و هر ترش و شیرینم فراهم است؟ در پاسخ گفت: هیچ کس را چون تو طمع در نگرفته، فعلًا قدرت، تو را سرپرست جان و مال مسلمانان ساخته و تو از کارهاى آنان به غفلت اندرى و به چپاول اموالشان چیره و خودسر، در این میان پردهها از گچ و آجر برآوردى و درهاى آهنین بر آنها نهادى و دربانان مسلّح برگماشتى و خویش را در درون آن زندانى ساختى و کارمندانت را به گرد آوردن اموال و انباشتن آن گسیل نمودى و با اسلحه و دژبانانِ وسایل نقلیه، نیرومندشان ساختى و دستور دادى جز فلان و فلان که نام بردهاى به حضورت نرسند و از پذیرش ستمدیده و درمانده و گرسنه و درویش و ضعیف و برهنه دریغ دارى و اینان که حق در بیتالمال دارند دور نگهداشتى!
همیشه آن چند نفر مخصوصانت که از همه رعیت برگزیده داشتى و حجاب از پیش آنان برداشتى، اموال را بگیرند و گرد کنند و انباشته و پسانداز خویش سازند.
گویند: این مرد، خود به خدا خائن است، چرا ما به او خیانت نکنیم با این که مسخّر او شدیم، اینان میان خود سازش کردند، نگذارند وضع مردم و احوال آنان به تو گوشزد شود، مگر آنچه را بخواهند و به سود خود دانند و هر کار گذارى از درت برآید و با آنان مخالفت آغازد، او را پیش تو مبغوض سازند و از در برانند و براى او پرونده بسازند تا از نظر بیفتد و خوار گردد.
چون این وضع میان تو و آنان گوشزد همگان شده، مردم آنان را بزرگ شمارند و از آنها بهراسند و نخستین دستهاى که به سازش با آنها بشتابند کارگزاران تو باشند که بدانها هدیه برند و رشوه دهند تا دست ستمشان بر سر رعایا باز باشد و سپس مردم با نفوذ و ثروتمند از طبقه رعیت با آنها سازش کنند تا بر دیگران ستم نمایند و سراسر بلاد خدا پر از طمع و ستم و تباهى شود.
این چند نفر با تو شریک سلطنت شده و تو در غفلت اندرى. اگر دادخواهى به درگاه آید نگذارند بر تو درآید، اگر خواهد هنگام خروج از خانهات به تو شکایت برد مانع گماشتى، بهانه این که براى مردم بازرس مظالم مقرّر داشتى و چون متظلّمى آید هم آنان به بازرسى مظالم فرستند که به شکایت او گوش ندهد و عرض حالش را به تو نرساند و بازرس از بیم آنان و ترس تو بپذیرد و پیوسته مظلوم بیچاره نزد او رفت و آمد کند و بدو پناه برد و استغاثه نماید و او امروز و فردا کند و بهانه بتراشد و چون به جان آید و تو بیرون آیى برابرت فریاد کشد و ناله سر دهد، دربانانت او را به سختى بزنند و برانند تا عبرت دیگران شود و تو به چشم بنگرى و مانع نشوى، با این وضع چگونه مسلمانى بیاید.
من در روزگار جوانى به چین مسافرت مىکردم، در یک سفرى پادشاهشان به کرى دچار شده بود و سخت مىگریست، ندیمانش او را دلدارى مىدادند و به شکیبایى مىکشانیدند، گفت:
من از درد به خود گریه ندارم، ولى بر مظلومان دربارم گریه مىکنم که مىنالند و آواز نالهشان را نمىشنوم، سپس گفت: اگر گوشم رفته چشمم برجاست، میان مردم جار بزنید که جز مظلوم جامه سرخ نپوشد و هماره بامداد و پسین بر فیل سوار مىشد و گردش مىکرد تا مظلومى را به چشم خود بیند و دادخواهى کند.
این مردى است مشرک به خدا که با مشرکان چنین مهربان است و از خود دریغمند و نگران، تو مردى هستى خداپرست و از خاندان نبوت، مهر تو بر مسلمانان جلو خودخواهیت را نباید بگیرد؟
اگر براى فرزندانت مال جمع مىکنى، خدا به تو نموده است که کودکى از شکم مادر درافتد، در روى زمین پشیزى ندارد و بر هر مالى دست بخیلى گذاشته است که نگهش دارد، ولى خدا پیوسته لطف خود را شامل حال کودک سازد، تا مردم را بدو راغب کند، تو نیستى که عطا مىکنى، ولى خداست که هر چه به هر که خواهد عطا مىکند و اگر بگویى جمع مال براى تقویت سلطنت توست، خدا براى تو وسیله عبرت از بنى امیه فراهم کرده است که جمع زر و سیم و آماده کردن ساز و برگ و لشگر و اسب و استر و شتر در برابر اراده الهى به زوال ملکشان فایده نداشت.
و اگر بگویى جمع مال براى یک هدف عالىتر از مقامى است که دارى، به خدا بالاتر از مقام تو مقامى هست ولى ادراک آن میسر نیست مگر از راهى که مخالف راه توست.
تو نگاه کن آیا مخالف خود را به بدتر از کشتن مجازات توانى کرد؟ گفت: نه، در پاسخ گفت: آن پادشاهى که به تو عطا کرده است آنچه عطا کرده، گنهکار را به کشتن شکنجه ندهد.
او به خوبى مىداند چه در دل دارى و در چه کارى، چشمت به کجا است و دستت چه کار مىکند و پایت به چه سوى مىرود، بنگر که هر آنچه از دنیا را خاص خود کردى، چون از دستت گرفت چه فایدهاى برایت دارد در موقعى که تو را پاى حساب کشید!
منصور گریست و گفت: کاش آفریده نبودم، واى بر تو! چگونه چاره کار خود کنم!
گفت: همه مردم را رهبرانى است که در دیانت خود بدانها پناهنده و به گفتارشان رضا دهند، تو آنان را محرمان خود بساز تا راه به تو بنمایند و در کارهایت با آنها مشورت کن، منصور گفت: من به دنبال آنان فرستادم از من گریختند گفت:
آرى، ترسیدند آنها را به راه خودت ببرى، ولى در خانهات را باز گذار و حجاب را بردار و هموار ساز تا مظلوم را باشى و ظالم را از بن براندازى، صدقات را از راه حلال و پاک بگیر و به حق و عدالت بر مستحقانش پخش کن، در این صورت من ضامنم که رهبران حق و مخلص نزد تو آیند و در اصلاح کار امت به تو کمک کنند.
مؤذنان سر رسیدند و سلامش دادند و اعلام به نماز کردند، برخاست نماز گزارد و بجاى خود برگشت و هر چه آن مرد را جستند نیافتند.
خوانندگان عزیز! این موعظه بلیغ و نصیحت عمیق که به گوش منصور خوانده شد، اگر به کوه خوانده مىشد از کوه جز گرد و غبارى باقى نمىماند، اما این مرد پلید به بغداد برگشت و به ظلم خود ادامه داد و از خون بىگناهان جوىها به راه انداخت و دست به کشتن حضرت صادق علیه السلام آلوده کرد و میلیون میلیون درهم و دینار از حق مردم محروم سرقت کرد و براى بازماندگان، ظالمتر از خودش به جاى گذاشت، آرى، غرور این صفت زشت و پلید به فرموده حضرت على علیه السلام حجاب بین مغرور و موعظه الهى است!!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهج البلاغة: حکمت 282؛ غرر الحکم: 266، حدیث 5761.
(2)- روم (30): 52.