حاج میرزا حسین نورى صاحب «مستدرک الوسائل» از دارالسلام نورى حکایت مى کند:
از عالم زاهد سید هاشم حائرى که مبلغ یک صد دینار که معادل ده قران عجمى بود از یک نفر یهودى به عنوان قرض گرفتم که پس از بیست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقیه آن او را ندیدم جستجو کردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قیامت را در خواب دیدم، مرا در موقف حساب حاضر کردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد.
چون قصد عبور از صراط کردم، زفیر و شهیق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبکار یهودى چون شعلهاى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقیه طلب مرا بده و برو. من تضرع کردم و به او گفتم: من در جستجویت بودم تا بقیه طلبت را بپردازم ولى تو را نیافتم. گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گریه کردم و گفتم: من که در اینجا چیزى ندارم که به تو بدهم. یهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر یک عضو تو بگذارم. به این برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سینه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پریدم!!