روز دوازدهم شهر رمضان قریب سه ساعت به غروب مانده ، ایشان می فرمایند :
مرا مرخص کنید به منزل بروم ، سادات در آنجا تشریف آورده و منتظر من میباشند !
دکتر می گوید : ابداً امکان ندارد که شما به خانه بروید ، ایشان به دکتر می گوید :
ترا به جدّه ام فاطمه زهرا سلام الله علیها قسم میدهم که بگذار من بروم !
سادات مجتمعند و منتظر مَنَند ، من یکساعت دیگر از دنیا می روم !
دکتر که سوگند اکید ایشان و اسم فاطمه زهرا سلام الله علیها را می شنود اجازه می هد ،
و به اطرافیان ایشان می گوید : فعلا حالشان رضایت بخش است و ارتحالشان به این زودیها نمی شود .
ایشان در همان لحظه به منزل می آیند ، و اتفاقا پسران حاج صمد دلّال (باجناقشان) که خاله زاده گان
فرزندانشان هستند در منزل بوده اند و از ایشان درباره این آیه مبارکه : إنَّا سَنُلقِی عَلَیْکَ قَولَاً ثَقِیلًا
( ما تحقیقا ای پیغمبر بر تو کلام سنگین را القاء خواهیم نمود.) می پرسند که :
مقصود از قول ثقیل در این آیه چیست ؟! آیا مراد و منظور هبوت جبرائیل است ؟!
ایشان در جواب می فرمایند : جبرائیل در برابر عظمت رسول الله ثقلی ندارد تا از آن تعبیر به قول ثقیل گردد .
مراد از قول ثقیل ، اوست ، لا هُوَ إلّا هُو است !
در این حال حنای خمیر کرده می طلبند و بر رسم دامادی جوانان عرب که هنگام دامادی دست و پاهایشان را حنا می بندند و مراسم حنابندان دارند ، ایشان نیز ناخنها و انگشتان پاهای خود را حنا می بندند و می فرمایند : اطاق را خلوت کنید !
در این حال رو به قبله می خوابند ، لحظاتی که می گذرد و در اطاق وارد می شوند ،
می بینند ایشان جان تسلیم نموده اند .
دکتر سید محمد شُروفی می گوید : من بر اساس کلام سیّد که گفت : من تا یکساعت دیگر از اینجا میروم ، در همان دقائق به منزلشان رفتم تا ببینم مطلب از چه منوال است ؟!
دیدم سیّد رو به قبله خوابیده است ، چون گوشی را بر قلب او نهادم دیدم از کار افتاده است .
آقازادگان ایشان می گویند : در این حال دکتر برخاست و گوشی خود را محکم زمین کوفت و های های گریه کرد ، و خودش در تکفین و تشییع شرکت کرد .
بدن ایشان را شبانه غسل دادند و کفن نمودند و جمعیت انبوهی غیر مترقّب چه از اهل کربلا و چه ار نواحی دیگر که شناخته نشدند گرد آمدند و با چراغهای زنبوری فراوان به حرمین مطّهرین حضرت أباعبدلله الحسین و حضرت أباالفضل العباس علیهما السلام برده ، و پس از طواف بر گرد آن مراقد شریفه ، در وادی الصّفای کربلا در مقبره شخصی ای که آقا سیّد حسن برای ایشان تهیه کرده بود به خاک سپردند .
(روح مجرد ص 662)
قَلبی یُحَدِّثُنی بِأ نَّکَ مُتلِفی روحی فِداکَ عَرَفتَ أمْ لَمْ تَعرِفِ
(دل من با من میگوید که تو تلف کننده من هستی ، روحم به فدایت ، بفهمی یا نفهمی ؟!
لَمْ أقْضِ حَقَّ هَواکَ إنْ کُنْتُ الَّذی لَمْ أقضِ فیهِ أسًی وَ مِثلی مَن یَفی
(من حق عشق و هوای تو را وفا نکرده ام اگر از شدّت حزن و تأسف نمرده باشم ،
در حالی که من از زمره وفا کنندگان می باشم .)
ما لی سِوَی روحی وَ باذِلُ نَفْسِهِ فی حُبِّ مَن یَهْواهُ لَیْسَ بِمُسْرِفِ
(من به جز روحم چیزی ندارم که فدا نمایم ، و کسیکه جان خود را در راه محبوبش بذل و ایثار کند ،
اسراف ننموده است.)
فَلَئِنْ رَضیتَ بِها فَقَد أسْعَفْتَنی یا خَیبَةَ الْمَسعَی إذا لَمْ تُسْعِفِ
( بنابر این اگر به فدا شدن روحم راضی شدی حقا حاجت مرا برآورده ای ،
و ای وای بر خسران و زیانِ سعی و کوشش من اگر حاجتم را برنیاوری ! )
یا مَانِعی طیبَ المَنامِ وَ مانِحی ثَوْبَ الْسَّقامِ بِهِ وَ وَجْدِی الْمُتْلِفِ
(ای آنکه به واسطه وجودت ، خواب آرام و خوش را از من ربودی و
لباس مرض و عشق جانگداز مهلک به من دادی ! )
عَطْفًا عَلَی رَمَقی وَ ما أبْقَیْتَ لی مِنْ جِسْمیَ الْمُضْنَی وَ قَلبِی الْمُدْنَفِ
( بر این رمق و بقیه حیات باقیمانده ، و بر آنچه را که برای من از جسم مریضم
و از قلب بسیار بیمارم جای گذارده ای ، تلطّفی کن و نظری نما ! )
فَلْوَجْدُ باقٍ وَ الْوِصالُ مُماطِلی وَالصَّبْرُ فانٍ وَ اللِقآءُ مُسَوِّفی
( زیرا که عشق سوزان من باقی است و در وصال کوتاهی میکنی ،
و صبر و تحمل من فانی شده است و در لقاء به تأخیر حواله میدهی ! )
«إبن فارض»