آقای حاج سید هاشم میفرمودند :
من در کربلا به دروس علمی و طلبگی مشغول شدم ، و تا سیوطی را میخواندم که چون برای تحصیل
به نجف مشرف شدم ، تا هم از محضر آقا (مرحوم قاضی) بهرمند گردم و هم خدمت مدرسه را بنمایم
(مدرسه هندی : محل اقامت مرحوم قاضی) همین که وارد شدم دیدم روبرو سیدی نشسته است
بدون اختیار به سوی او کشیده شدم ، رفتم و سلام کردم ، و دستش را بوسیدم.
مرحوم قاضی فرمود : رسیدی ! در آنجا حجره ای برای خود گرفتم ، و از آن وقت و از آن جا باب مراوده
با آقا مفتوح شد .
حجره ایشان اتفاقا حجره مرحوم سید بحرالعلوم درآمد .
و مرحوم قاضی بسیار به حجره ایشان می آمدند و بعضی اوقات میفرمودند : امشب حجره را فارغ کن !
من میخواهم تنها در اینجا بیتوته کنم.
(ص 107)
مرحوم قاضی خیلی به ایشان عنایت داشت ، و او را به رفقای سلوکی معرفی نمی کرد ،
و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند . او تنها شاگردی است که در زمان حیات مرحوم
قاضی موت اختیاری داشته است ، بعضی اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول می کشید.
(ص 12 )
مرحوم قاضی میفرمودند :
سید هاشم در توحید مانند سنیها که در سنی گری تعصب دارند ، او در توحید ذات حق متعصب است
وچنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزی بتواند در آن خلل وارد سازد.
(ص 13)
رحلت فرزند آقای حداد
مرحوم حداد می فرمودند : بَیگم که دو ساله بود و از دنیا رفت ، در آنوقت من حالی داشتم که ابدا مرگ
و حیات را تشخیص نمی دادم و برای من علی السویه بود .
چون جنازه او را برداشتیم و با پدر زن : أبو عَمشَه برای غسل و کفن و دفن بردیم ،
من أبدا گریه نمی کردماما او به قدری محزون و متاثر بود و گریه می کرد که حال درونی او تغییر کرده بود . و می گفت : این سیدعجب دل سخت و بی رحمی دارد ، اصلا گریه و زاری ننمود ، و حتی اشکش هم نریخت ، و مدتی چون با او در یک منزل زندگی می کردیم با من قهر بود.
(ص 94)
(بر گرفته از کتاب روح مجرد)