« در مورد مخالفتهای شخصی که ناشی از روابط عادی معیشتی می شد سخت گیری نمی کردند.
اصولا آقا زندگی را خیلی آسان می گرفت . علیهذا مخالفت با اشخاص هم بسیار سطحی بود.
تنها در مخالفت با اعتقادات سر سازش نداشت و بسیار سخت گیر بود. »
(ص 89 )
« می گفت ما هر کدام در موجودیت فعلی هستیم و یک طبیعت بالقوه داریم که باید بشویم ،
بودن و شدن ، از بودن به شدن راههائی وجود دارد که به آنها می گوئیم سیر و سلوک .
تمام حکمت اینجاست . از بودن به شدن ، خوب تعریف "شدن" لازم است ، چه می خواهیم بشویم
در گذشته عرفان را خداشناسی تعریف می کردند . ایشان می گفت : نه ! عرفان یعنی خود شناسی
" من عرف نفسه فقد عرف ربه " ما او را نمی توانیم بشناسیم ، ما خود را می شناسیم. »
(ص 92)
هوای پرواز
همسر ایشان می گویند :
« یک روز گفتند بچه ها را خبر کنیم که برای ناهار بیایند اینجا ، سر سفره ناهار ،
یک دفعه سرشان را بر زمین گذاشتند و دیگر چیزی نخوردند . سریع رفتم پیش شان و سرشان را
بلند کردم . گفتند : خانم ! گفتم بله ! گفتند : این با دیگر واقعا دارم می روم.»
( ص 177 )
دختر ایشان می گوید : (این واقعه بعد از رحلت ایشان اتفاق افتاده)
« یک بار من در تهران تنها بودم و پدر بچه ها در خورمشهر بود . من ترسیده بودم چشمانم را بستم
دیدم آقا بالای سر من ایستاده اند . گفتند چرا ناراحتی ؟ گفتم می ترسم !
گفتند من اینجا هستم نترس ، نگران نباش ! بعد از آن قوت قلبی که به من دادند دیگر نمی ترسم
هر اتفاقی که اینجا بیفتد متوجه هستند ، اگر یک ذره ناراحت شوم می فهمند. »
(ص 179)
توصیه ای از آقای الهی :
« یاد بگیرید جز خدا همه چیز را فراموش کنید و غفلتها را از بین ببرید. »
(ص 47)
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
غلام همت آنم که پایبند یکی است به جانبی متعلق شد از هزار برست
(غزلیات سعدی)