وقتی که هجده ماه بیشتر نداشتند ، مادرشان از دنیا می رود و پس از چهار سال پدرشان هم از دنیا
می رود.
ایشان برادر کوچک علامه سید محمد حسین طباطبائی بودند.
از سن دوازده سالگی همراه برادرش علامه طباطبائی به مدرسه طالبیه تبریز می روند تا دروس حوزه
را فرا گیرند.
در سال 1304 هجری شمسی ، دو برادر چند قطعه زمین زراعیشان (به ارث رسیده بود) را به یکی از
آشنایان می سپارند تا هر از چند گاهی برایشان مبلغی از در آمد کشاورزی بفرستد و خود به نجف اشرف
برای ادامه تحصیل می روند.
ماجرای آشنائی این دو برادر با آقای قاضی
آقای قاضی هنگامیکه علامه را می بیند ، به او می گوید : طلبه ای که برای تحصیل به نجف می آید
خوب است غیر از تحصیل به فکر تهذیب و تکمیل نفس خویش نیز باشد ، و از نفس خود غافل نماند.
پس از این آشنائی رفت وآمد این دو برادر به محضر آن مرد خدا آغاز شده و سرسپرده ایشان ، راه
قرب را می پیمودند.
اخلاق
عارفی که خانواده اش در مورد او می گویند :
« او فرشته بود ، اخلاقش تک بود ، فکر نکنیم مثل او پیدا شود.»
(به نقل از همسر) ص 57
همسر آقای الهی از اخلاق خانوادگی ایشان می گوید :
« ما 30 سال با هم زندگی مشترک داشتیم. در این 30 سال من نتوانستم چیزی از ایشان ببینم که
مثلا یک بار بد اخلاقی و پرخاشگری کند یا ایرادی بگیرد. خداوند ایشان را چنان خلق کرده بود که
انگار یک فرشته بود که روی زمین آورده بودند ، همان گونه هم بردنش ، ایشان خیلی صبور بودند.»
ص 63
« همین که از در خانه وارد می شدند ، نگاه می کردند ، اگر می دیدند من از پنجره دارم نگاه می کنم
با خوشحالی می آمدند و می گفتند : همین که تو بلند می شوی و از پنجره نگاه می کنی همه چیز یادم
می رود ، تمام غم و غصه ها می ماند دم در . داخل خانه هم خیلی خوب بودند ما حتی یک اما و لما
با هم نداشتیم.» ص 64
« به بچه ها بسیار حرمت قائل بودند . از اول تا آخر می گفتند : اینها اولاد پیامبرند ، اگر من تندی
کنم خدا از من حساب می کشد. یک بار نشد حرف تندی بزنند یا کاری کنند که مثلا بچه ها بترسند.
خود بچه ها هم خیلی رعایت می کردند. خیلی ملاحظه ادب را می کردند.» ص 69
و دختر ایشان از اخلاق بزرگوارانه پدر می گویند :
آقا واقعا نمونه یک انسان کامل بودند. همه فرزندان را دوست داشتند، ولی به دختران محبت و
احترام خاصی داشتند و از آنها حمایت می کردند، بهترین پدر بود. یک بار هم با ما دعوا نکرد.
اصلا از این رفتارها نداشتیم. همه با هم دوست بودیم. در زندگی ما یکپارچگی خاصی بود.»
ص 69
آقای سید محمد الهی می گوید(پسر آقای الهی):
علاقه خاصی به اشعار حافظ داشت و بعضا هم با آهنگ خاصی آنها را زمزمه می کرد طوری
که ما هم می شنیدیم. وقتی ایشان صدایشان بلند می شد، من و خواهرهایم یواشکی صدای مان را
می خواباندیم که بشنویم. واقعا لذت بخش بود ... البته زندگی با ایشان کلا خاطره بود،
استثنائی نبود که من بخواهم خاطره خاصی بگویم.» ص 71
و این گفتار آیت الله حسن زاده آملی است که :
« این دو ( سید محمد حسن و سید محمد حسین طباطبائی) و شیخ محمد تقی آملی در سیرو سلوک
قرآنی از شاگردان به نام آیت الله قاضی تبریزی بوده اند و حقا در مراقبت، که کشیک نفس کشیدن
است، بسیار قوی و دارای رتبت عندیت بوده اند که " فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر " در شان آنان
صادق بود.» ص 44
سید محمد الهی می گوید :
«ایشان سیرو سلوک را در یک دوران خاص با اعمال خاص نمی دانستند. سیرو سلوک را در همین
زندگی عادی می دانستند. دنیای واقعی مخلوق خداست و به خدا هم ختم می شود، زندگی واقعی هم
همین سیرو سلوک است.» ص 43
به گفتار او از زبان علامه حسن زاده گوش فرا ده :
نکته ای بلند از استادم شادروان جناب علامه آقا سید محمد حسن الهی طباطبائی تبریزی، جانم به
فدایش، به یادگار دارم. روزی در شیخان قم به حضور مبارکش افتخار تشریف داشتم و هیچ گاه در
محضر فرخنده اش یک کلمه از دنیا و از کسی گله و شکوی حرف کم و زیاد مادی نشنیدم.
فرمودند : آقا انسان ها معادن اند باید معدنها را درآورد. (ص 4 )
کرامات
آقای سید محمد صادق قاضی طباطبائی می گوید :
« آقای الهی زمانی که در قم بود به روضه ای که در منزل مرحوم میرزا تقی زرگری تشکیل می شد
می رفت. آنها بعد از روضه یک جلسه خصوصی داشتند. یک بار پس از اتمام روضه وقتی برای ایشان
در سینی مسی چای می آورند ایشان انگشت خود را بر لب می گذارد و بعد به سینی مسی می زند،
سینی تبدیل به طلا می شود. اما ایشان می گوید ما طلا را می خواهیم چه کنیم، دوباره انگشت بر لب
می گذارد و به سینی می زند و سینی دوباره به حالت اولیه اش بر می گردد.» ص 115
سید محمد الهی می گوید :
« آقای الهی همه چیز را در مقابل رسیدن به خدا وسیله می دانست. اصلا در زندگی ایشان صحبت از
کرامت نبود ، ایشان وجودشان کرامت بود، آقا معتقد بود تقرب پروردگار هر آن باید محاسبه شود و در
صورتی که واقع نشود آن لحظه خسارت است و باید از آن توبه کرد، اصولا آقای الهی کشف و کرامت
را مقام نمی دانست بلکه می گفت اینها لطفی است از جانب پروردگار و همیشه می فرمود ما طلبی و
حقی از خدا نداریم. ما به وظیفه مان عمل می کنیم، خواجه هم خود رسم بنده پروری می داند.»
ص 115
(گزیده ای از کتاب الهیه)