هرکس را آتش در دل است و این بیچاره را در جان از آنست که هرکس را
سروسامانست و این درویش بی سروسامان است...
موجود نفسهای جوانمردانی...
حاضر دلهای ذاکرانی...
نزدیکتر از جانی...
گفتم صنما...مگر که جانان منی...؟
اکنون که همی نگه کنم جان منی...
الهی!
اگر از دوستانم ، حجاب بردار...
واگر مهمانم ، مهمان را نیکو دار...
الهی!
در ملکوت تو کمتر از مویم....
این بیهوده تا کی گویم...؟