یتیم در اسلام به فردی می گویند که سرپرست خود را به طور طبیعی ویا در جهاد و دفاع، از دست داده است. دراسلام، درباره رعایت حقوق یتیم و یتیم نوازی سفارش اکید شده است. یتیم نوازی تنها برای جنبه های عاطفی و پرکردنخلأ محبتی فقدان پدر نیست؛ بلکه توجه نکردن به یتیم و یا خوردن مال وی و پایمال کردن حقوق او سبب بسیاری ازبزهکاری ها در وی می شود و رها کردن او سبب تربیت ناپذیری اش خواهد شد که گویا این نکته بیش تر مدّ نظر اسلامباشد.
1. پاداش سرپرستی یتیم: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ عَالَ یَتِیما حَتّی یَسْتَغْنِیَ أَوْجَبَ اللّهُ لَهُ بِذلِکَ الْجَنَّة؛ هر کس یتیمی راسرپرستی کند تا بی نیاز شود خداوند، بهشت را بر او واجب می کند.»
2. پاداش محبت به یتیم: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «ما مِنْ مُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ یَضَعُ یَدَهُ عَلَی رَأْسِ یَتِیمٍ تَرَحُّما لَهُ اِلاَّ کَتَبَ اللّهُ لَهُ بَکُلِّ شَعْرَةٍمَرَّتْ یَدَهُ عَلَیْها حَسَنَةً؛ هیچ مرد و زنی نیست که دستی بر سر یتیمی از روی ترحم بکشد؛ مگر آنکه خداوند به ازای هرمویی که دستش بر او بگذرد حسنه ای به او بدهد.»
3. سرانجام ظلم به یتیم: حضرت علی علیه السلام می فرماید: «ظُلْمُ الْیَتَیمی وَالاَْیامی یُنْزِلُ النِّقَمَ وَیَسْلُبُ النِّعَمَ مِنْ اَهْلِهَا؛ ظلم به یتیمان ونوجوانان عذاب را نازل می کند و نعمتها را از دارندگان آن بازمی ستاند.»
امام علی علیه السلام همراه قنبر، شب هنگام از کوچه ای می گذشت که صدای گریه کودکان را از خانه ای شنید. آن خانهمربوط به سرباز مسلمانی بود که به شهادت رسیده بود. امام، در خانه را زد. بیوه زنی بیرون آمد. امام، اجازه ورودخواست، وارد خانه شد و دید کودکان از گرسنگی گریه می کنند. زن، دیگی را پر از آب کرده و روی آتش گذاشته بود تاکودکان خیال کنند او مشغول پختن غذایی است و به همین بهانه بتواند آنان را آرام کند.
امام بی درنگ از خانه بیرون آمد و همراه قنبر به سوی خزانه بیت المال رفت. سپس مقداری آذوقه برداشت و بهسرعت بازگشت. در بین راه قنبر هر چه اصرار کرد که کیسه سنگین را به او بدهد تا بیاورد امام نپذیرفت و به راه خود ادامهداد تا به خانه زن رسید. امام با دست خود، غذایی مطبوع پخت و با دست خود، آن را در دهان یتیمان گذاشت. وقتیخوردند و سیر شدند، امام با آنان بازی کرد. امیر مؤمنان علیه السلام روی چهار دست و پا راه می رفت و آنان را پشت خودمی نشاند و صدای گوسفندان را تقلید می کرد. بچه ها بازی می کردند و می خندیدند تا اینکه خسته شدند و خوابیدند. اماماز جایش برخاست و خداحافظی کرد و بیرون رفت.
قنبر در راه بازگشت، از امام پرسید: «ای امیر مؤمنان! امشب دو چیز از شما دیدم که دلیل یکی را می دانم؛ ولی دلیلدیگری بر من پوشیده است.» امام فرمود: «بپرس.» قنبر پرسید: «اینکه کیسه آذوقه را ندادید که من بیاورم حتما به امیدثواب بزرگ آن بوده است؛ ولی دلیل اینکه شما آن گونه با کودکان بازی کردید را نمی دانم.»
امام فرمود: «وقتی وارد خانه آن بیوه زن شدم، دیدم کودکانش از گرسنگی گریه می کنند و غبار یتیمی بر چهره آنهانشسته است. دوست داشتم وقتی خارج می شوم آنان هم سیر شده باشند و هم کمی بخندند تا اندکی از اندوه یتیمی آنانکم شده باشد.»
پیش از رسیدن امام حسین علیه السلام به کربلا، خبر شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام به ایشان رسید. امام به برادران مسلم، تسلیتگفت و فرمود: اگر می خواهند، بروند؛ زیرا آن حضرت، بیعت خود را از گردن آنان برداشته است؛ زیرا آنها یک خونداده اند و وظیفه خود را در قبال امام خود انجام داده اند؛ اما برادران مسلم علیه السلام نپذیرفتند و گفتند: «هرگز چنین کارینخواهیم کرد. ما بازنمی گردیم تا یا انتقام خون برادر خود را بگیریم و یا به شهادت برسیم.»
مسلم علیه السلام دختر نوجوانی داشت. امام به سوی او رفت. وی را مهربانانه صدا زد. دختر مسلم گفت: «عموجان! امروزبا من رفتاری می کنی که پیش تر آن را از تو ندیده بودم. آیا پدرم شهید شده و من یتیم شده ام؟»
امام گریست و فرمود: «یا اِبْنَتِی! اَنَا اَبُوکَ وَبَناتِی اَخَواتُکِ؛ دخترم! [از امروز [من پدر تو خواهم بود و دخترانمخواهرانت خواهند بود.»
حضرت سید الشهدا علیه السلام در اوّلین لحظه شنیدن شهادت مسلم علیه السلام ابتدا به نوازش یتیم او پرداخت تا جای خالی او رااحساس نکند؛ اما دیگران هرگز با یتیمان وی چنین رفتاری نکردند و بزرگ ترین ظلمها را درباره آنان روا داشتند.
حرّیت به معنای آزادگی است و آن، مفهومی فراتر از آزادی به شمار می رود. حرّیت، همان وارستگی از همه تعلقاتو پایبندیها و وابستگیهای غیر خدایی است. حریّت، شناخت واقعی عزت و کرامت انسانی است ودوری از ذلت پذیریو رهایی از اسارت نفس و تن به شمار می آید که انسان جز در برابر خدا سر فرود نیاورد و خفّت نپذیرد.
1. آزادگان، در گذرندگان از دنیا: حضرت علی علیه السلام فرمود: «اَلا حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ اللّماظَةَ لاَِهْلِها اِنَّهُ لَیْسَ لاَِنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّةَ فَلا تَبِیعُوها اِلاَّبِها؛ آیا آزاده ای نیست که این دنیا را به اهلش واگذارد؟ همانا بهایی برای جانهای شما جز بهشت وجود ندارد. پس آن راجز به بهشت مفروشید.»
2. ویژگی آزادگان: امام صادق علیه السلام فرمود: «اِنَّ الْحُرَّ حُرٌّ عَلی جَمِیعِ اَحْوالِهِ: اِنْ نابَتْهُ نائِبَةٌ صَبَرَ لَها، وَاِنْ تَداکَتْ عَلَیْهِ الْمَصائِبُ لَمْ تَکْسِرْهُوَاِنْ اُسِرَ وَقُهِرَ وَاسْتُبْدِلَ بِالْیُسْرِ عُسْرا، کَما کانَ یُوسُفُ الصِّدِیقُ الاَْمِینُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ لَمْ یَضْرُرْ حُرِّیَّتَهُ اَنِ اسْتُعْبِدَ وَقُهِرَ وَاُسِرَ؛ آزاده در همهحال آزاده است. اگر بلا و سختی به او رسد، شکیبایی ورزد و اگر مصیبتها بر سرش فرو ریزد، او را نشکنند؛ هر چند بهاسیری افتد و مقهور شود و آسایش را از دست داده، به سختی افتد؛ چنان که یوسف صدیق امین (صلوات اللّه علیه) بهبندگی گرفته شد و مقهور و اسیر شد؛ ولی اینها به آزادگی او آسیب نرساند.»
3. حرّیت، در بردارنده نیکیها: امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: «خَمْسُ خِصالٍ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ خَصْلَةٌ مِنْها فَلَیْسَ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ اَوَّلُها:الْوَفاءُ، وَالثّانِیَةُ: التَّدْبِیرُ، وَالثّالِثَةُ: الْحَیاءُ وَالرّابِعَةُ: حُسْنُ الْخُلْقِ، وَالْخامِسَةُ: وَهِیَ تَجْمَعُ هذِهِ الْخِصالَ: الْحُرِّیَّةُ؛ پنج خصلت است که درهر کس یکی از آنها نباشد، خیر و بهره زیادی در او نیست: اوّل: وفاداری؛ دوم: تدبیر؛ سوم: شرم و حیا؛ چهارم:خوشخویی و پنجم که چهار خصلت دیگر را نیز در خود دارد، آزادگی است.»
4. سرشت آزادگان: امام علی علیه السلام فرموده است: «اِنَّ الْحَیاءَ وَالْعِفَّةَ مِنْ خَلائِقِ الاِْیمانِ وَاِنَّها لَسَجِیَّةُ الاَْحْرارِ وَشِیمَةُ الاَْبْرارِ؛ حیا وعفت از خصلتهای ایمان است. این دو، سرشتِ آزادگان و خوی نیکان است.»
هنگامی که یزید مرد آزادی را به اسارت کشید، به گمان خویش پنداشت که آزادگی هم در اسارت اوست. بنابراین،وقتی به قصد حجّ، روانه مدینه منوره شد، فردی از قریش را طلبید. او آمد و یزید به او گفت: «آیا اعتراف می کنی که تو بندهمنی؟ اگر بخواهم می فروشمت یا به بردگی می گیرمت.» وی پاسخ داد: «به خدا سوگند! تو از نظر حسب و نژاد از منوالاتر نیستی و پدرت هیچ گاه نه در دوران جاهلیت و نه در دوران اسلام از پدرم برتر نبوده است. تو نیز نه در دین از منبرتری و نه خوب تر از منی. پس چگونه سخنت را تصدیق کنم و به درخواست تو اقرار کنم؟» یزید که خود را اسیر اینشخص دید، درمانده شد و گفت: «به خدا سوگند! اگر به بندگی من اقرار و اعتراف نکنی، تو را می کشم.» آن مرد آزادهجواب داد: «کشتن چون منی بالاتر از کشتن حسین بن علی، فرزند رسول خدا نیست.»
آری، این آزادگی است که هیچ گاه به اسارت نمی افتد و دست خبیثان عالم به ساحتش نمی رسد، آزادگی، گوهریاست که همه ستمکاران را به ذلت و خواری می کشاند.
در رجال کشّی، ذیل عنوان ابوذر، می نویسد که عثمان بن عفّان دو تن از غلامان خود را با دویست دینار به سویابوذر فرستاد و به آنان دستور داد که نزد ابوذر بروید و بگویید: «عثمان، خدمت شما سلام ابلاغ می کند و می گوید ایندویست دینار را در امور مهم و مخارج خود مصرف کنید.»
غلامان، سفارش عثمان را ابلاغ کردند. ابوذر گفت: «آیا به شخص دیگری از مسلمانان نیز مانند این وجه را دادهاست.» گفتند: «نه.» گفت: «من، فردی از افراد جامعه هستم و به من، آن اندازه سهم می رسد که به دیگران.» آنان گفتند:«عثمان گفت که این مبلغ، از مال خالص و مخصوص خودم است و به خداوند یگانه سوگند که مال حرامی با آن مخلوطنشده است... .» ابوذر گفت: «مرا به آن نیاز نیست. من در این حال و در این ساعت، بی نیازترین مردم هستم.» گفتند:«خداوند، امور تو را اصلاح کند و تو را عافیت بخشد. چگونه است که ما در منزل تو از متاع و مال دنیا چیزی نمی بینیم؟»
فرمود: «صحیح است؛ ولی در زیر آن کساء، دو قرص نان جو هست و چند روز می گذرد که همین گونه آنجا باقیهستند، این درهمها به چه کار من می آید؟ به خداوند سوگند! نمی توانم این مبلغ را بپذیرم. و پروردگار متعال را حمدمی کنم که مرا به سبب محبت و ولایت اهل بیت پیغمبر گرامی خود (علی بن ابی طالب علیه السلام و عترت و اهل بیت او) از هرچیز بی نیاز فرموده است... . شما این پولها را به او برگردانید و بگویید که ابوذر به آنها نیازی ندارد.»
حرّیت و دوری از ذلت، شعار بزرگ عاشورا است. در درجه اوّل، برجسته ترین عمل کننده به این شعار، خود ابا عبداللّه الحسین علیه السلام است که فرمود: «اِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَکُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا اَحْرارا فِی دُنیاکُمْ؛ اگر دین ندارید و ازرستاخیز نمی هراسید، پس در دنیای خود از آزادگان باشید.»
اگر آزادگی به وفا، حیا و تدبیر باشد، همه اینها در یاران امام حسین علیه السلام یافت می شود. اکنون به حکایت زن فداکاریمی پردازیم که رفتارش در کربلا، الگوی زیبایی است برای تمام انسانهایی که می خواهند آزاده باشند. او زنی است به نامدِلهم یا دَلهم، همسر زهیر بن قین.
عده ای داستان پیوستن زهیر را به حضرت ابا عبد اللّه علیه السلام چنین نقل کرده اند که ما با زهیر در سفر حج همراه بودیم.هنگام بازگشت از مکه، به کاروان حضرت حسین بن علی علیه السلام رسیدیم. برای ما بسیار ناگوار بود که با امام در یک منزلفرود آییم. به همین دلیل، برنامه زهیر این بود که از هر منزل که امام حسین علیه السلام می گذشت، توقّف می کرد و هر منزل کهایشان فرود می آمد، از آنجا می گذشت.
این کار، همین گونه ادامه داشت تا آنکه ناگزیر در یکی از منزلگاهها، هر دو کاروان با هم اقامت کردند. ما تازه نشستهبودیم و غذا می خوردیم که فردی از جانب امام به سوی ما آمد. سلام کرد و خطاب به زهیر گفت: «من از سوی امامحسین علیه السلام آمدم. ایشان از شما دعوت کرده است که نزد ایشان بروید.» همه دست از غذا کشیدیم و متحیر و بی حرکت درجای خود ماندیم... .» ابو مِخْنف می گوید که دلهم دختر عمرو، همسر زهیر گفت: «زهیر! پسر رسول خدا تو را می طلبد وتو از رفتن سر باز می زنی؟ سبحان اللّه! برخیز و به خدمتش شتاب کن و سخنانش را بشنو... .»
زهیر به سوی خیمه گاه امام حرکت کرد و زمانی نگذشت که شاد و خرم با چهره ای خندان بازگشت و دستور داد کهخیمه او را نزدیک خیمه امام برپا کنند. سپس به همسر خود گفت: «من عزم پیوستن به حسین بن علی علیه السلام دارم تا جانخود را فدایش کنم و با دشمنانش بستیزم. تو رهایی و می توانی نزد بستگان خود بروی.»
یک زن آزاده با چند کلام، شوهر خود را به دنیای آزادگی رهنمون می سازد و بدین گونه، سعادت شهادت در کنار امامحسین علیه السلام نصیب زهیر می شود.
استغفار به معنای طلب بخشایش و چشم پوشی از خطاست. این مفهوم اخلاقی، در عین سادگی بسیار پیچیده است.اگرچه استغفار، طلب غفران و گذشت از گناهان است و گناه نیز پرده دری به ساحت پروردگار محسوب می شود؛ اماخداوند آن را دوست می دارد. پیچیدگی این مفهوم وقتی بیش تر می شود که حتی معصومان نیز بدان علاقه مند بودند؛ درحالی که ایشان مصون از خطا و اشتباه هستند. این موضوع، حاکی از جایگاه بلند استغفار و محبوبیت آن نزد خداست.
1. محبوبیت توبه کنندگان: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّ بِینَ»؛ «همانا خداوند بسیار توبه کنندگان [و رجوع کنندگان] را دوست دارد.»
2. پاداش توبه کنندگان: «اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ إِنَّهُو کَانَ غَفَّارًا * یُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَیْکُم مِّدْرَارًا * وَ یُمْدِدْکُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَل لَّکُمْ جَنَّـتٍوَ یَجْعَل لَّکُمْ أَنْهَـرًا »؛ «از پروردگار خود آمرزش بخواهید که آمرزنده است، برکات خود را از آسمان بر شما فرو می بارد وبا اموال و فرزندان، شما را یاری می دهد و باغستانها و نهرهای پرآب را در اختیارتان می گذارد.»
3. توبه پذیری خداوند: «وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَــلِحًا ثُمَّ اهْتَدَی »؛ «و به درستی که من بسیار آمرزنده هستمکسانی را که اهل توبه و ایمان و عمل صالح باشند و سپس هدایت شوند.»
1. ضرورت استغفار: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اِنَّهُ لَیُغانُ عَلَی قَلْبِی وَ اِنِّی لاََسْتَغْفِرُ فِی کُلِّ یَوْمٍ مِأةَ مَرَّةً؛ گاه قلبم را غباری می گیرد ومن روزی یکصد مرتبه [از درگاه خدا] آمرزش می طلبم.»
2. مقام توبه کنندگان: حضرت علی علیه السلام می فرمود: «اِنَّ الاِْسْتِغْفَارَ دَرَجَةُ الْعِلِّییِّنَ؛ همانا آمرزش خواهی، درجه علّیین [ووالامقامان] است.»
3. جامع ترین دعا: امام صادق علیه السلام می فرماید: «اِنَّ مِنْ اَجْمَعِ الدُّعَاءِ اَنْ یَقُولَ الْعَبْدُ الاِْسْتِغْفَارَ؛ یکی از جامع ترین دعاها این استکه بنده استغار بگوید.»
4. برترین عبادت: پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: «خَیْرُ الْعِبَادَةِ الاِْسْتِغْفَار؛ آمرزش خواهی، بهترین عبادت است.»
5. برترین توسل: امام علی علیه السلام فرموده است: «اَفْضَلُ التَّوَسُّلِ الاِْسْتِغْفَار؛ بهترین توسّل، آمرزش خواهی است.»
6. مایه امان از عذاب: حضرت باقر علیه السلام از حضرت علی علیه السلام نقل می فرماید: «کَانَ فِی الاَْرْضِ اَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللّهِ، وَ قَدْ رُفِعَاَحَدُهُمَا، فَدُونَکُمُ الاْآخَرَ فَتَمَسَّکُوا بِهِ: اَمَّا الاَْمَانُ الَّذِی رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ اَمَّا الاَْمَانُ الْبَاقِی فَالاِْسْتِغْفَارُ. قَالَ اللّهُ تَعَالَی: وَ مَا کَانَ اللّهُلِیُعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ؛ دو چیز در زمین، مایه امان از عذاب خدا بود: یکی از آن دو برداشتهشد. پس دیگری را دریابید و بدان چنگ زنید. امانی که برداشته شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و امان باقی مانده آمرزش خواهیاست که خدای بزرگ به رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا آنان را عذاب نمی کند؛ در حالی که تو در میان آنانی و عذابشاننمی کند تا آن هنگام که استغفار می کنند.»
7. عامل جلوگیری از بلاها: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: «اِدْفَعُوا اَبْوَابَ الْبَلاَیَا بِالاِْسْتِغْفَارِ؛ درهای بلاها را با آمرزش خواهیببندید.»
8. عامل افزایش روزی: امام علی علیه السلام می فرماید: «اَلاِْسْتِغْفَارُ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ؛ آمرزش خواهی بر روزی می افزاید.»
در تاریکی شب، از دور صدای جوانی به گوش می رسید که استغاثه می کرد و کمک می طلبید و «مادر جان، مادر جان»می گفت. شتر ضعیف و لاغرش از قافله عقب مانده و سرانجام از شدت خستگی خوابیده بود.
هر کار کرد شتر را حرکت دهد، نتوانست. ناچار بالای سر شتر ایستاده بود و ناله می کرد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله معمولاً پساز همه به دنبال قافله حرکت می کرد که اگر احیانا ضعیف و ناتوانی از قافله جدا شده باشد، تنها و بی مددکار نماند، صدایناله جوان را شنید. همین که نزدیک رسید، پرسید: «کیستی؟» گفت: «جابرم.» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «چرا معطل و سرگردانی؟»وی گفت: «ای رسول خدا! شترم از راه مانده است.» حضرت فرمود: «عصا داری؟» گفت: «آری.» رسول اکرم صلی الله علیه و آله عصایشرا گرفت و به کمک آن عصا، شتر را حرکت داد. سپس آن را خوابانید. آن گاه، دستش را رکاب ساخت و به جابر گفت:«سوار شو.» جابر سوار شد و با هم راه افتادند. در این هنگام، شتر جابر تندتر حرکت می کرد. پیغمبر صلی الله علیه و آله در میانه راه، جابررا مورد ملاطفت قرار می داد. جابر شمرد و دید در مجموع، بیست و پنج بار برای او طلب آمرزش کرد.
شبی پیامبر همین که خواست بخوابد، جامه و کفشهایش را پایین پا نهاد و سپس به بستر رفت. پس از درنگی کوتاه...آهسته حرکت کرد و کفشهای خویش را پوشید. در را باز کرد و آهسته بیرون رفت.
عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان برای عایشه، خیلی عجیب بود؛ زیرا شبهای دیگر می دید کهپیامبر از بستر برمی خیزد و در گوشه ای از اتاق به عبادت می پردازد. با خود گفت من باید بفهمم او کجا می رود. عایشه،جامه های خویش را پوشید و مانند سایه به دنبال وی به راه افتاد. دید پیامبر یکسره از خانه به طرف بقیع رفت و درگوشه ای ایستاد. پیامبر سه بار دستها را به سوی آسمان بلند کرد. بعد، راه خود را به طرفی کج کرد... . آن گاه به طرف خانهراه افتاد. عایشه، مثل برق، پیش از پیغمبر، خود را به خانه رساند و به بستر رفت. وقتی پیغمبر وارد شد، صدای نفسهایتند عایشه را شنید. فرمود: «عایشه! چرا مانند اسبی که تند دویده باشد، نفس نفس می زنی؟»
او گفت: «چیزی نیست ای رسول خدا!»
پیامبر فرمود: «بگو. اگر نگویی، خدا مرا بی خبر نخواهد گذاشت.»
عایشه پاسخ داد: «پدر و مادرم قربانت! وقتی که بیرون رفتی، من هنوز بیدار بودم. خواستم بفهمم این وقت شب کجامی روی. دنبالت بیرون آمدم. در تمام این مدت از دور، ناظر احوالت بودم.»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمود: «آری، جریان رفتن من به بقیع این بود که فرشته الهی، جبرئیل آمد و مرا بانگ زد و بانگخویش را از تو پنهان کرد. من به او پاسخ دادم... آهسته از اتاق بیرون رفتم. فرشته خدا به من دستور داد به بقیع بروم وبرای مدفونان بقیع، آمرزش بخواهم.» عایشه گفت: «ای رسول خدا! من اگر بخواهم برای مردگان آمرزش بخواهم، چهبگویم؟ آن حضرت فرمود: «بگو: السَّلاَمُ عَلَی اَهْلِ الدِّیَارِ مِنَ الْمُؤمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ وَ یَرْحَمُ اللّهُ الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنَّا وَ الْمُسْتَأخِرِینَ، فَاِنَّا اِنْشَاءَ اللّهُ لاحِقُونَ؛ سلام بر اهل این سرزمین از مؤمنان و مسلمانان و خداوند گذشتگان و آیندگان ما را رحمت کند. پس اگرخدا بخواهد، [به شما] ملحق می شویم.»
شاید بهترین الگوی توبه و پشیمانی و استغفار در کربلا، حضرت حرّ باشد. حضرت ابا عبد اللّه علیه السلام وقتی با حرّمواجه شد و به یاران خود دستور حرکت داد، حرّ مانع حرکت کاروان شد. حضرت به او فرمود: ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ مَا تُرِیدُ؟مادرت به عزایت بنشیند، [از ما [چه می خواهی؟» حرّ گفت: «اگر از عرب، کسی جر تو، نام مادرم را این گونه بر زبانمی آورد من نیز نام مادرش را می بردم؛ ولی به خدا سوگند! جز اینکه نام مادرت را با احترام یاد کنم، راهی ندارم. من دستورجنگ با شما را ندارم و فقط مأمورم که از شما جدا نشوم تا به کوفه برسیم. امیدوارم که میان من و شما حادثه بدی رخندهد. ای حسین! برای خدا جانت را حفظ کن و از این جنگ چشم بپوش؛ زیرا حتما کشته خواهی شد.»
حضرت فرمود: «آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ آیا با کشتن من، کار شما سامان می یابد؟» سپس راه خود را به سوی کربلاادامه داد. حرّ، جریان را به ابن زیاد اطلاع داد. هنگامی که خبر به ابن زیاد رسید، کاروان به کربلا رسیده بود. ابن زیاد به وینوشت: «به محض رسیدن نامه، حسین و همراهانش را در بیابانی خشک و بی آب و علف از حرکت باز دار.»
او نیز چنان کرد و به امام گفت: «نمی توانم اجازه دهم جلوتر بروید؛ چون ابن زیاد برایم جاسوسی گمارده است تاببیند که به دستورش عمل می کنم یا نه.» کسی به امام پیشنهاد کرد که با حرّ بجنگند؛ اما حضرت، پیشنهادش را رد کرد وفرمود: «ما هرگز آغازگر جنگ نخواهیم بود.» این قضیه به طول انجامید تا آنکه فرماندهی لشکر به دست عمر بن سعدافتاد. صبح عاشورا، سپاهیان در برابر همدیگر صف آرایی کردند. حرّ به کناری رفت و به یکی از همراهانش گفت: «آیاامروز، اسب خود را آب داده ای؟ نمی خواهی آن را آب دهی؟»
قصد او این بود که آرام آرام به سوی یاران امام حسین علیه السلام برود. یکی از سربازان که مهاجر نام داشت، به وی گفت:«می خواهی چه کار کنی؟ آیا می خواهی به حسین حمله ور شوی؟» در این لحظه، لرزه بر اندام حرّ افتاد. مهاجر گفت: «بهخدا سوگند! تا امروز در هیچ جنگی ندیده ام که این گونه بلرزی.»
اگر از من می پرسیدند که دلیرترین مرد کوفه کیست، تو را معرفی می کردم؛ ولی اکنون این چه حالتی است که در تومی بینم.»
وی پاسخ داد: «به خدا سوگند! خود را میان دوزخ و بهشت می نگرم. به خدا سوگند! هیچ چیز را جز بهشتبرنمی گزینم، اگرچه تنم پاره پاره شود و مرا بسوزانند.»
این سخن را گفت و به سوی اردوگاه امام حسین علیه السلام تاخت؛ وقتی نزد سالار شهیدان رسید، با شرمندگی عرضهداشت: «ای پسر رسول خدا! فدایت شوم! من همان کسی هستم که راه را بر تو بستم و تو را در بیابان باز داشتم. گماننمی کردم که پیشنهاد تو را نپذیرند و با تو قصد جنگ داشته باشند. اکنون با شرمندگی به سوی تو آمده ام. آیا توبه ام پذیرفتهاست؟»
حضرت با مهربانی فرمود: «آری. خداوند توبه را می پذیرد. از اسبت پیاده شو.» حرّ عرض کرد: «سواره باشم بهتراست (بیش از این شرمنده ام مکن). می خواهم اکنون با دشمن بجنگم و پایان کارم به پیاده شدن بینجامد.» حضرت فرمود:«خداوند تو را رحمت کند. هرچه می خواهی انجام بده.»
او با شجاعتی وصف ناپذیر با دشمن جنگید و سرانجام از اسب خود بر زمین افتاد. اصحاب، پیکر نیمه جان حرّ بنیزید را نزد امام آوردند. حضرت، خون از چهره او پاک کرد و فرمود: «اَنْتَ الْحُرُّ کَما سَمَّتْکَ اُمُّکَ؛ تو آزاده (حرّ) هستی؛همان گونه که مادرت، تو را حرّ نامید.»
حر علیه السلام در آغاز برخورد با ابا عبد اللّه علیه السلام ، چنین جایگاه وارسته ای نداشت و به گفته خودش، مأمور بود و معذور.گویا او جز به فرمان برداری از مافوق نظامی خود، چیزی را مهم تر نمی دانست؛ زیرا سالیان درازی در لباس رزم درخدمت حکومت بود. با این حال، وقتی امام به او می فرماید: «تو با افراد خود نماز بخوان»، نمی پذیرد و به ایشان اقتدامی کند. روحیه حقیقت جویی، به او اجازه نمی دهد که نماز جماعت دیگری را تشکیل دهد. همچنین وقتی امامحسین علیه السلام به وی می فرماید: «مادرت به عزایت بنشیند!» ادب و فروتنی را رعایت می کند و نام مادر حضرت را با کمالادب و احترام بر زبان می آورد. این رفتارها از روح بلند حرّ حکایت دارد که در برابر هم آورد خویش، ادب پیشه می کند وبرخلاف همرزمان خود، که از هیچ گونه جرم و جنایتی دریغ نمی کردند، در برابر حضرت، سر تعظیم فرود می آورد.
آری! همین روحیه بلند، سبب رهایی او از مهلکه عذاب اخروی شد. حرّ با ژرف بینی، حق را بر باطل ترجیح داد وپیشانی پشیمانی بر سجده گاه توبه فرود آورد. و سرافکنده، نزد مولای حقیقی خود بازگشت و از او بخشایش خواست.