احیا کردن سنتهای نبوی از جمله وظایف هر فرد مسلمان است. فرد مسلمان باید با عمل به سنتهای اسلامی و اجرایآن در جامعه، سبب تحکیم آنها شود. مبارزه با بدعتها نیز بخش دیگری از وظیفه او در این باره محسوب می شود. همهاینها از احساس مسئولیت مؤمن در قبال دین خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله سرچشمه می گیرد و نباید به آن بی اعتنا باشد.
1. علاقه به سنتها: امام مهدی علیه السلام می فرماید: «اِجْعَلُوا قَصدَکُمْ اِلَیْنَا بِالْمَوَدَّةِ عَلَی السُّنَّةِ الوَاضِحَةِ؛ گرایش خود را به ما با دوستداشتن سنت روشن، همراه کنید.»
2. احیای سنتها در سایه عدالت: امیر مؤمنان علیه السلام فرموده است: «فِی الْعَدْلِ الاِْقْتِدَاءُ بِسُنَّةِ اللّهِ وَ ثَبَاتُ الدُّوَلِ؛ پیروی از سنت خدا وپایداری دولتها نتیجه عدالت است.»
3. تباهی، پیامد دوری از احیای سنت: امام کاظم علیه السلام فرمود: «ثَلاَثٌ مُوبِقَاتٌ: نَکْثُ الصَّفْقَةِ وَ تَرْکُ السُّنَّةِ وَ مِزَاقُ الْجَمَاعَةِ؛ سه چیزتباهی به بار می آورد: پیمان شکنی، رها کردن سنتها و جدا شدن از جماعت.»
معاویه، یکی از کسانی که به طور صریح و آشکار به جنگ با سنتهای نبوی رفت و از خود بدعت در دین گذاشت،معاویه بود. وی برخلاف خلفای راشدین برخوردی امپراتورمآبانه با مردم داشت و مانند دیگر خلفا ساده نمی زیست. اوریش خود را به گونه ای خضاب می کرد که در درخشش آفتاب، مثل طلا می درخشید. وی برای نخستین بار در اسلام ازتخت استفاده کرد و در ظرفهای طلا و نقره نوشیدنی می خورد. همچنین به شیوه سلاطین مردم را از صحبت در حضورخود منع می کرد و نخستین خلیفه ای بود که برخلاف پیامبر صلی الله علیه و آله در مجامع عمومی با سرباز نظامی به عنوان حراست ازخود ظاهر می شد، تا جایی که حتی وقتی عمر بن خطاب در دوره حکمرانی او در شام به دیدارش رفت، با دیدنسربازان نظامیِ کاخ معاویه و لباسهای قیمتی درباریان معاویه، به او گفت: «ای معاویه! تو به شیوه سلطنت امپراتورانگرایش یافته ای و مانند آنان بر مردم حکمرانی می کنی.» معاویه، کار خود را در حضور خلیفه این گونه توجیه کرد: «ایامیر مؤمنان! ما در مرز سرزمین اسلامی هستیم و با دشمنان رو به رویم. پس، باید در برابر شکوه و شوکت آنان من نیزشکوه و شوکت داشته باشم.»
از زشت ترین بدعتهایی که معاویه در برابر سنت محبت علی و اولاد علی علیه السلام گذاشت، سبّ امیر مؤمنان علیه السلام بود؛به گونه ای که پس از این بدعت گذاری خطبای جمعه شام، حضرت علی علیه السلام را لعن می کردند؛ تا آنجا که حتی یکی از ائمهجمعه معاویه، پس از خطبه های روز جمعه به سفر رفت، در میانه سفر یادش آمد که علی بن ابی طالب را پیش از خطبه هالعن نکرده است. او از مرکب خود پیاده شد و قضای آن را به جای آورد. بعدها در آنجا مسجدی به نام «مسجد الذکر»ساختند. این بدعت، سالیان سال ادامه داشت. نوشته اند «هشام بن عبد الملک» از آخرین حکمرانان اموی در روزعرفه ای علی علیه السلام را در آغاز سخن، لعن نکرد. مردم به او اعتراض کردند و گفتند: «امروز روزی است که خلفا در این روز،لعن ابو تراب (علی علیه السلام ) را مستحب دانسته اند.
او بدعتهای دیگری نیز گذاشت که جعل حدیث و تقویت فرقه های کلامی مانند مرجئه از آنها بود. معاویه حتی درروزی که برای جنگ با امیر مؤمنان علیه السلام به صفین می رفت، نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند. وی خطبه های نمازعید فطر و قربان را که باید پس از نماز خوانده شود، پیش از خطبه می خواند و خطبه ها را به صورت نشسته ایراد می کرد.او حتی دستور داده بود برای نماز عید فطر و عید قربان اذان بگویند؛ در حالی که این کار جزء سنت و سیره نبوده است.
برخی در دوران شاهنشاهی پهلوی، در صدد بودند برای کنار زدن سنتهای اسلامی، با برنامه ریزیهای دقیق وباستان گرایانه، مردم را دوباره به سمت آتش پرستی سوق دهند. مراسمی با عنوان جشن آتش برگزار شده بود و از شاهبرای شرکت در این مراسم دعوت شده بود. خبر برگزاری مراسم و دعوت از پادشاه به گوش آیت اللّه بروجردی رحمه الله رسید. ایشان برآشفت و پیکی برای وی فرستاد و او را از حضور در این مراسم نهی کرد.
وقتی فرستاده آیت اللّه العظمی بروجردی رحمه الله پیام اعتراض ایشان را رسانید، شاه گفت: «آتش که چیز خاصی نیست.ما نیز مایلیم در این مراسم حضور پیدا کنیم.» فرستاده ایشان (حضرت آیت اللّه العظمی سید موسی شبیری زنجانی رحمه الله )پاسخ می دهد: «بله. آقا (آیت اللّه بروجردی رحمه الله ) خودشان می دانند که آتش چیزی نیست؛ ولی می فرمایند چنانچه شما دراین مراسم شرکت کنید، بیگانگان در خارج کشور این گونه تبلیغ می کنند که آتشی را که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله هزار و چهارصدسال پیش خاموش کرده است، شاه دوباره روشن کرده است.» بنابراین، شاه جرئت نکرد در برابر پیام این مجتهد بیدار،موضعگیری کند و در نتیجه، در مراسم شرکت نکرد.
امام حسین علیه السلام در آغاز نهضت خود در باره احیای سنتهای نبوی صلی الله علیه و آله در جامعه فرمود: «اِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاَحِ فِیاُمَّةِ جَدِّی؛ من برای اصلاح طلبی در امت جدم قیام کرده ام.»
آن حضرت، وقتی حرکت خود را آغاز کرد، در نامه ای به بزرگان و سران بصره نوشت: «وَ اَنَا أدْعُوکُمْ اِلَی کِتَابِ اللّهِ وَ سُنَّةِنَبِیِّهِ فَاِنَّ السُّنَّةَ قَدْ اُمِیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیِیَتْ وَ اِنْ تَسْمَعُوا قَوْلِی وَ تُطِیعُوا اَمْرِی اَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشَاد؛ من شما را به سوی کتاب خدا وسنت رسولش فرا می خوانم. پس به درستی که سنت [رسول خدا صلی الله علیه و آله ] مرده و بدعت، زنده شده است. اگر سخنم رابشنوید و از فرمانم پیروی کنید، شما را به راه رشد [و تعالی] رهنمون خواهم شد.»
همچنین امام در پاسخ نامه بزرگان شهر کوفه، انگیزه خود را در قیام خویش، احیای سنتها و از بین بردن بدعتهامعرفی کرد و نگاشت: «اِنَّ اَهْلَ الْکُوفَةِ کَتَبُوا اِلَیَّ یَسْأَلُونَنِی اَنْ اُقْدِمَ عَلَیْهِمْ لِمَا اَرْجُوا مِنْ اِحْیَاءِ مَعَالِمِ الْحَقِّ وَ اِمَاتَةِ الْبِدَعِ؛ کوفیان به مننامه نوشته اند و از من خواسته اند که نزد آنان بروم. من امیدوارم که [با این حرکت من [نشانه های حق و حقیقت زندهشوند و بدعتها از بین برود.»
از ویژگیهای مؤمن، استفاده درست از زمان است. عمر، یکی از بهترین فرصتها و به تعبیری، بستر استفاده از فرصتهاست. به دلیلهمین نزدیکی بین عمر و فرصت، گاه اغتنام آن و اغتنام عمر به یک معنا به کار رفته است. عمر، زمانی خدادادی است که برای پربارکردن توشه آخرت در اختیار بندگان قرار گرفته است و چون سرمایه ای برگشت ناپذیر محسوب می شود، در باره غنیمت شمردن آن،بسیار سفارش شده است.
1. ضرورت اغتنام فرصتها: «أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَی الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ »؛ «یا چون عذابی را ببیند، بگوید: ایکاش! مرا برگشتی بود تا از نیکوکاران می شدم.»
2. پرهیز از بیهودگی: «وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ »؛ «آنان (مؤمنان) کسانی هستند که از بیهودگی رویگردان هستند.»
3. بی توجهی به فرصتها، حسرت جهنّمیان: «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَــلِحًا غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِمَن تَذَکَّرَ وَ جَآءَکُمُ النَّذِیرُ»؛ «و آنان در آنجا (جهنم) فریاد برمی آورند: پروردگارا! ما را بیرون بیاور تا غیر از آنچه می کردیم،کار شایسته انجام دهیم. مگر شما را [آن قدر] عمر دراز ندادیم که هر کس باید در آن عبرت گیرد، عبرت می گرفت و [آیا[برای شما هشداردهنده نیامد؟»
1. برگشت ناپذیری فرصتهای از دست رفته: امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید: «اَلْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ؛ فرصتهاچون ابر می گذرند. پس فرصتهای نیکو را دریابید.»
2. ارج نهادن مؤمن به فرصتها: امام حسن علیه السلام فرموده است: «یَابْنَ آدَمَ! اِنَّکَ لَمْ تَزِلْ فِی هَدْمِ عُمْرِکَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اَمِّکَ فَخُذْ مِمَّافِی یَدَیْکَ لِمَا بَیْنَ یَدَیْکَ فَاِنَّ الْمُؤمِنَ یَتَزَوَّدُ وَ الْکَافِرَ یَتَمَتَّعُ؛ ای فرزند آدم! همانا از هنگامی که از مادرت متولد شده ای، عمر خودرا تلف می کنی. پس، از آنچه که در دست داری، برای آنچه که پیش رو داری، استفاده کن. به درستی که مؤمن [برایآخرت [توشه برمی گیرد؛ اما کافر در پی بهره مندی [از دنیا] است.»
3. قدرشناسی فرصتها: رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ فُتِحَ لَهُ بَابٌ مِنَ الْخَیْرِ فَلْیَنْتَهِزْهُ فَاِنَّهُ لاَ یَدْرِی مَتَی یُغْلَقُ عَنْهُ؛ هر کس که دربخیری به روی او گشوده می شود، باید قدر آن را بداند. پس به درستی که او نمی داند چه موقع، درب بسته می شود.»
4. عبرت گرفتن از فرصتهای سوخته: امام علی علیه السلام فرمود: «لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا اَضَعْتَ مِنْ مَاضِی عُمْرِکَ لَحَفِظْتَ مَا بَقِیَ؛ اگر عبرتمی گرفتی از آنچه از عمرت ضایع کرده ای، هر آینه حتما باقیمانده آن را محافظت می کردی.»
5. پرهیز از گذران بیهوده عمر: حضرت علی علیه السلام فرمودند: «اِنَّ اَوْقَاتِکَ اَجْزَاءُ عُمْرِکَ فَلاَ تَنْفِدْ لَکَ وَقْتا اِلاَّ فِیمَا یُنْجِیکَ؛ به درستی کهوقتهای تو اجزای عمر توتست. پس بکوش که تلف نشود وقت تو جز در مواردی که سبب نجاتت می شود.»
وقتی هارون الرشید فرمان دستگیری و حبس موسی بن جعفر علیه السلام را داد، امام را در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله مشغولمناجات یافتند. ایشان را دستگیر کردند و نزد هارون الرشید بردند. سپس دست و پای آن حضرت را با زنجیر بسته،مخفیانه با محملی که پوشانیده شده بود، به بصره انتقال دادند. آن حضرت، چندین روز در سفر تبعید، راه می پیمود. وقتیبه بصره رسید، به فرماندار بصره «عیسی بن جعفر» سپرده شد و او یک سال، امام را در بصره زندانی کرد.
وی روزها یک نگهبان را گمارده بود تا حرکات و سخنان ایشان را تحت نظر گیرد و ببیند آیا علیه خلیفه نفرینمی کند یا نه. وی هر روز گزارش می آورد که او ساعات خود را تقسیم کرده است و حتی با غل و زنجیری که به دست داردبه عبادت و نماز مشغول می شود. عیسی بن جعفر از او پرسید: «او چه دعا یا نفرینی می کرد؟» نگهبان پاسخ داد که ویهمواره خدا را به پاکی یاد می کرد و می فرمود: «پروردگارا! از تو ممنونم که این فرصت را به من دادی تا با آسایش بهمناجات با تو بپردازم و نماز بگزارم.» هارون الرشید دستور داد تا او را به بغداد و به زندان «فضل بن ربیع» منتقل کنند.فضل نیز به دستور خلیفه، مأموری بر امام گمارد تا رفتارهای ایشان را زیر نظر بگیرد. وی نیز گزارش آورد: «او تمامروزها را روزه می گیرد و در تمام ساعات روز به راز و نیاز و نماز مشغول است.»
«حضرت امام [خمینی] رحمه الله برای اجرای اعمال مستحب، از اوقات خاصی استفاده می کردند و با این حرکتمی خواستند بگویند که اگر مسئولیت و یا کاری در خصوص شخص خودتان برایتان پیش آمد، حق ندارید در اوقاتی کهبرای رسیدگی به مردم اختصاص داده اید، چیزی کسب و تهیه کنید؛ ولی در وقت اختصاصی خودتان، هر کاری کهمی خواهید انجام بدهید. ما در پاریس دیدیم که امام رحمه الله در این تقسیم بندی که در 24 ساعت شبانه روز داشتند، یک ربعساعتی را به قدم زدن اختصاص داده بودند که برای سلامتی جسمشان تشریف می بردند در حیاط و یا روی بالکن قدممی زدند. در طول مدت یازده روز اوّل ماه محرم برای فرستادن صد لعن و صد سلام و زیارت عاشورا از آن وقت استفادهمی کردند و همه به این جهت بود که به وقتهای دیگری که مختص مردم و جامعه است، لطمه نزنند.
امام رحمه الله از استادشان، مرحوم آیت اللّه شاه آبادی نقل می کردند که صاحب جواهر برای نوشتن کتاب جواهر الکلامبرنامه داشتند و هر شب، مقداری از آن را می نوشتند. آقازاده ای داشتند که اهل علم و فضیلت بود و مورد علاقه ایشان بودو مرحوم شد. مراسم تشییع جنازه او یک روز به تأخیر افتاد. شب، جنازه را در اتاقی گذاشتند. صاحب جواهر، آن شب درکنار جنازه فرزند خود نشستند و به مقداری که هر شب می نوشتند، همان جا نوشتند. امام رحمه الله بعد از نقل این موضوع، تأکیدمی کردند که آقایان باید هم زحمت بکشید و هم کارها را تنظیم کنید که با منظم بودن و غنیمت شمردن فرصت و تقسیموقت، کارها برکت پیدا می کند.»
آنان که فرصتها را غنیمت می شمرند، لحظه ای از این اندوخته ارجمند را به بطالت نگذرانده، از ثانیه های آن برایبهره گیری آخرت خود استفاده می کنند و حتی آنی را از دست نمی دهند. اینکه در اسلام بسیار به نظم، سفارش شده استنیز به همین دلیل است که انسان، بهره بیش تری از عمر و وقت خود ببرد. آن گاه که اسماء بنت عمیس با چشمانی اشکباراز حجره فاطمه علیهاالسلام بیرون آمد، کودکان فاطمه علیهاالسلام ، حسنین علیهماالسلام و زینبین علیهماالسلام ، از سیمای دگرگون او به واقعه پی بردند وفهمیدند که پرستوی خانه علی علیه السلام از آشیان پر کشیده است. آنان از اسماء پرسیدند که مادرشان کجاست؟ اسماء برایرعایت حال یتیمان فاطمه علیهاالسلام به آنان گفت: «مادرتان خواب است»؛ اما حسنین علیهماالسلام باور نکردند و فرمودند: «یا اَسْماءُ! ماتَنامَ اُمُّنا فِی هَذِهِ السّاعَةِ؛ ای اسماء! مادر ما هرگز در این ساعت از روز نمی خوابید»؛ چرا که آنان برنامه عبادی و برنامهاستراحت مادر را در طول زندگانی او دیده بودند و وی، هرگز در وقت عبادت نمی خوابید. آنان از همین جا فهمیدند کهمادرشان از دنیا رفته است. اسماء گفت: ای فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله ! «لَیْسَتْ اُمُّکُما نائِمَةً قَدْ فارَقَتِ الدُّنْیا؛ مادرتان خوابنیست؛ بلکه از دنیا رفته است.»
پس از واقعه عاشورا نیز دو کودک به نامهای «محمّد» و «ابراهیم» که فرزندان مسلم بن عقیل علیه السلام بودند، اسیر دشمنغدار شدند. آن دو نوجوان را نزد عبید اللّه بردند. عبید اللّه آن دو را به زندان انداخت. این دو نوجوان، وقتی خود را در بنددشمن با آب و آذوقه اندک و داخل زندان دیدند، گفتند: «حال که به ما آب و غذای کمی می دهند، بهتر است از فرصتاستفاده کنیم و روزها را روزه بگیریم و در این خلوت، با خدای خود نیز خلوت کنیم.»
آن دو، روزها را روزه می گرفتند و از ساعات شبانه روز برای عبادت استفاده می کردند تا آن که زندانبان از هویت آندو با خبر شد و چون اندکی دوستدار اهل بیت علیهم السلام بود، آنها را از زندان فراری داد. عبید اللّه برای سر آن دو جایزه گذاشتو این گونه، دو یتیم مسلم علیه السلام را دوباره در بند کشید و بر لب آب روانی که از لب تشنه شهیدان کربلا منع شد، خونشان را برزمین ریخت. آن دو حتی پیش از شهادت نیز فرصت را غنیمت شمردند و به جای التماس به قاتل از او خواستند تا اجازهدهد برای آخرین بار به جانب خدای خویش رو کنند و برای رضایت او نماز بگزارند و ساعتی بعد از نماز بود که سرشاناز بدن جدا شد و بدن بی سرشان به آب فرات انداخته شد.
غیرت به معنای آن است که سرشت و طبیعت انسان از اینکه غیر خودش در یک امر مورد علاقه اش، با او مشارکتداشته باشد اظهار نفرت کند؛ از اینرو انسان مؤمن، نگاههای ناپاک و غیرانسانی به همسر و خانواده و در درجه ای بالاتربه دین خود را برنمی تابد و اظهار تنفر می کند.
1. غیرت، صفت خدا: امام صادق علیه السلام فرمود: «اِنَّ اللّهَ غَیُورٌ یُحِبُّ کُلَّ غَیُورٍ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَباطِنَها؛ همانا خداوند، غیرتمنداست و هر غیرتمند را دوست دارد و از روی غیرت، فواحش را حرام کرده است؛ چه ظاهری آن و چه باطنی آن را.»
2. غیرت، صفت انبیا: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «کانَ اِبْراهِیمُ اَبِی غَیُورا وَاَنَا اَغْیَرُ مِنْهُ وَاَرْغَمَ اللّهُ اَنْفَ مَنْ لا یُغارُ؛ پدرم ابراهیم علیه السلام غیرتمند بود؛ ولی من از او باغیرت ترم و خداوند، بینی کسی را که بی غیرت باشد برخاک می مالد.»
3. ضرورت غیرتمندی: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «یا اَیُّهَا النّاسُ اتَّخِذُوا السَّراوِیلاتِ فَاِنَّها مِنْ اَسْتَرِثِیابِکُمْ وَحَصِّنُوا نِسائَکُمْ اِذاخَرَجْنَ؛ ای مردم! شلوارها انتخاب کنید. پس به درستی که آن، از پوشاننده ترین لباسهای شماست و [به وسیله اینپوشیدن، عفت] زنانتان را هنگام خروج از خانه حفظ کنید.»
4. تحریص به غیرتمندی: امام علی علیه السلام فرمود: «اَما تَسْتَحْیُونَ وَلا تُغارُونَ وَنِسائُکُمْ یَخْرُجْنَ اِلی الاَْسْواقِ وَیُزاحِمْنَ الْعُلُوجَ؛ آیا حیانمی کنید و غیرت نمی ورزید که زنهای شما به بازارها می روند و با جوانان خوش هیکل روبه رو می شوند؟»
اسلام آوردنش مصلحتی بود. پس از اینکه مکه فتح شد، از ترس جان اسلام آورد. او حکم بن العاص، پدر مروان بنحکم و عموی عثمان بن عفان بود. روزی پیامبر در حجره یکی از همسران خود بود. حَکَم که مردی چشم چران و بی حیابود، از شکاف در خانه، درون را نگریست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم متوجه شد و میله ای آهنی که کناری افتاده بود، برداشت و بهسرعت بیرون دوید.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به اندازه ای از این رفتار زشت و بی شرمانه حکم خشمگین بود که دنبالش دوید تا وی را بگیرد ومجازات کند. حکم با دیدن رخسار برافروخته و عصبانی پیامبر پا به فرار گذاشت. پیامبر فرمود: «اگر دستم به او می رسید،چشمانش را با این میله از کاسه سرش بیرون می کشیدم. چه کسی مرا به دستگیری این سوسمار دور شده از رحمت خداکمک می کند؟» عده ای در پی او رفتند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم او و فرزندش، مروان را به سرزمین طائف راند و به آنجا تبعیدکرد؛ ولی پس از پیامبر، آن دو دوباره به مدینه بازگشتند.
سمرة بن جندب، تنها یک نخل خرما داشت که در میان باغ مرد نصارا قرار گرفته بود. گاهی برای سرکشی به نخلخود، به باغ مرد نصارا می آمد. سمره، مردی چشم چران بود و همه، این را می دانستند.
او سرزده وارد باغ می شد و سراغ درخت خود می رفت. نه اجازه می گرفت و نه هنگام ورود دیگران را آگاه می کرد.مرد نصارا از این رفتار سمره به تنگ آمده بود. روزی جلو او را گرفت و گفت: «ای سمره! اینجا ملک و حریم من است؛ولی تو مرتب به طور ناگهانی وارد باغ می شوی و این کار تو اصلاً خوشایند من نیست. از این به بعد، هرگاه خواستی واردشوی، بایستی اوّل اجازه بگیری.» سمره با بی اعتنایی پاسخ داد: «این راه، به درخت من منتهی می شود و از آنِ من است.حق دارم هرگونه که می خواهم وارد شوم.»
مرد که سخن و اعتراض خود را بی نتیجه می دید، نزد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله رفت و از این کار او شکایت کرد و گفت:«سمره بدون اجازه من وارد باغ می شود و خانواده من از تیررس چشم چرانی اش در امان نیستند. شما به او بفرمایید بدوناعلام، وارد حریم من نشود.»
خاتم انبیا صلی الله علیه و آله دستور داد سمرة بن جندب را بیاورند. وی را خدمت پیامبر آوردند. وقتی نزد پیامبر آمد، حضرتفرمود: «صاحب باغ از تو شکایت دارد و می گوید تو بی خبر، سرزده و بدون اجازه، وارد حریمش می شوی؛ به گونه ای کهخانواده او فرصت نمی کنند خود را از تو بپوشانند. از این پس، هنگام ورود، اجازه بگیر و بدون اطلاع وارد نشو.» ویپاسخ خود را تکرار کرد و دستور پیامبر را نپذیرفت و گفت حق دارد از راه خود بدون اجازه عبور کند. رسول خدا صلی الله علیه و آله بهاو فرمود: «پس درخت خود را به او بفروش.» سمره نپذیرفت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قیمت را تا چند برابر بالا برد؛ ولی وی بازهم راضی به فروش نمی شد. حضرت با آرامی و نرمش به او فرمود: «اگر از این درخت در مقابل قیمتی که به تو پیشنهادکردم، بگذری، در بهشت خانه ای را برای تو تضمین می کنم.» سمره باز هم با بی شرمی نمی پذیرفت و می گفت نه حاضراست درخت را بفروشد و نه حاضر است هنگام ورود اجازه بگیرد.
پیامبر از پافشاری او بر اشتباه خود ناراحت شد و فرمود: «تو انسان زیان رسان و انعطاف ناپذیری هستی. در اسلامهم نه زیان دیدن مورد قبول است و نه زیان رساندن.» سپس به صاحب باغ گفت: «برو درختش را از ریشه بکن و جلویشبینداز.» مرد به کمک چند نفر، درخت را از جای درآورد و آن را چند نفری آوردند و مقابلش انداختند. پیامبر به ویفرمود: «حالا برو درختت را هر جا که می خواهی، بکار.»
کربلا چشم نوازترین صحنه غیرت و ناموس پرستی است. در رأس تمام غیوران کربلا امام حسین علیه السلام است. او هنوززنده بود که لشکر به خیامش هجوم آورد. امام برآشفت و فرمود: «یا شِیعَةَ اَبِی سُفْیانٍ... اِرْجِعُوا اِلی اَحْسابِکُم اِنْ کُنْتُمْ عَرَبا کَماتَزْعَمُونَ اَنَا الَّذِی اُقاتِلُکُمْ وَتُقاتِلُونِی وَالنِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ فَامْنَعُوا عُتَاتَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِی ما دُمْتُ حَیّا؛ ای پیروان ابو سفیان...به حسب و شرافت خود بازگردید؛ همان گونه که می پندارید عرب هستید. من با شما می جنگم و شما با من می جنگید.زنها که گناهی ندارند، پس تا من زنده ام متجاوزانتان را از دست یازیدن و بی حرمتی به حرم من باز دارید.»
پس از ورود اسرای اهل بیت علیهم السلام به خرابه شام، یکی از کنیزان هند ـ زن یزید ـ به او گفت: «جمعی اسیر را در خرابهجای داده اند. خوب است ما هم برای تفریح به تماشای آنان برویم.» هند پذیرفت و لباسهای گران قیمتی پوشید و دستورداد صندلی مخصوصش را همراه او بیاورند. وقتی به خرابه آمد، هند پرسید: «شما از کدام شهر هستید؟» حضرتزینب علیهاالسلام پاسخ داد: «مدینه.»
وقتی هند نام مدینه را شنید، مشتاق تر شد و از روی احترام برخاست و نزدیک تر آمد وگفت: «سلام خدا بر مردممدینه! ای زن! آیا اهل مدینه را می شناسی؛ می خواهم درباره خانواده ای از تو بپرسم. حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: «آری. هرچه می خواهی بپرس.» اشک در چشمان هند حلقه زد و با بغضی در گلو گفت: «می خواهم از خانواده علی علیه السلام بپرسم. منمدتی کنیز آنان بوده ام.»
آن بانوی بزرگوار پرسید: «جویای حال کدام یک از اهل بیت او هستی؟» هند گفت: «می خواهم احوال حسین علیه السلام وخواهرانش، زینب علیهاالسلام و امّ کلثوم علیهاالسلام را بدانم. آیا از آنان خبری داری؟» آن حضرت گریست و فرمود: «ای هند! اگر از خانهعلی علیه السلام می پرسی، بدان که آن را ترک کرده ایم و منتظریم که خبر مرگمان را به آن خانه ببرند. اگر از حسین علیه السلام می پرسی،آن سر بریده که به دیوار کاخ شوهرت یزید آویزان است؛ سر اوست. اگر از برادرانش، عباس علیه السلام و دیگر فرزندانِ علی علیه السلام می پرسی، بدان که سر از بدنشان جدا و بدنهایشان را قطعه قطعه کردند. اگر از زینب می پرسی، من زینبم و این خواهرم، امّکلثوم است که لباس اسیری بر تن کرده ایم و در انظار مردم هستیم و اینان نیز یتیمان حسین علیه السلام هستند.
غیرتمندی زینب علیهاالسلام در هند نیز اثر کرد. هند سر به شیون و زاری برداشت و گفت: «وای مولایم حسین علیه السلام ! کاشکور بودم و تو و خواهران و کودکانت را در این وضع نمی دیدم.» او خاک بر سر پاشید و حجاب از سر افکند، گریبان دریدو پای برهنه به کاخ یزید رفت و فریاد زد: «ای یزید! نفرین بر تو باد که سر پسر رسول خدا را جدا کرده ای و اهل بیتش رادر مقابل نگاههای مردم قرار داده ای! در حالی که زنان خودت در حرم سرایت دور از نظرها هستند.»