قُتَیبة بن کلثوم بر بعضى از بلاد یمن فرمانفرما بود. نوبتى به عزم حجّ اسلام از مملکت خود بیرون آمده، چون از مناسک حج فارغ شده متوجه وطن گشت.
قبیله بنوعقیل به واسطه عداوت قدیمى سر راه بر او گرفتند. چون با قتیبه جمعى قلیل بودند مغلوب گشته اسیر شد و مدّت سه سال در آن قبیله محبوس مانده، اهل یمن تصور کردند که قتیبه به قتل رسیده. لاجرم از جستجوى او پاى کوتاه کردند. چون مدت محنت او امتداد یافت، نوبتى، مردان آن قبیله بالتمام به جایى بودند، قتیبه از زنى که محافظت وى مىنمود التماس نمود که مرا رخصت ده تا بر سر این پشته رفته لحظهاى در این صحرا نظر کنم شاید که تراکم غم از خاطرم کمتر شود.
پیر زن اجازت داده، قتیبه بر زبر آن پشته برآمد زنجیر کشان و نالان، چون نظرش بر سمت کعبه افتاد روى به قبله دعا آورده گفت:
«یا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثینَ وَ یا مُجیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرّینَ»
، به عزّت و جلالت که مرا از این محنت و ملال، خلاص ارزانى دار.
در این اثنا شتر سوارى به نظر قتیبه آمد که به تعجیل تمام از زیر آن پشته مىگذشت، قتیبه از او پرسید که نام تو چیست؟ جواب داد که طلحان نام دارم و به جانب یمن مىروم. چون لفظ یمن بر زبان طلحان گذشت آب حسرت از دیده قتیبه روان شده گفت: اى جوان! اگر پیغام من به قبایل و عشایر من رسانى ضامن مىشوم که صد شتر سرخ موى به تو دهند. طلحان گفت: تو کیستى؟ گفت: من قتیبة بن کلثومم که در فلان سال به حج آمده بودم و اهل این قبیله با من محاربه نموده مرا اسیر ساختند. طلحان گفت: شاید خویشان تو سخن باور نداشته باشند. قتیبه گفت:
فرود آى تا من بیتى چند بر پالان شتر بنویسم تا به ایشان نمایى. طلحان فرود آمده، قتیبه بیتى چند که ترجمه آن به فارسى این است بر پالان نوشت:
از حال من شکسته دلان را خبر کنید |
کاى صفدران ز بهر خلاصم سفر کنید |
|
لشگر سوى ولایت دشمن بیاورید |
خون حسود دولت ما را خبر کنید |
|
بر گردنم که جایگه طوق ملک بود |
بینید غُلّ و بند، سخن مختصر کنید |
|
و همچنین به برادر خود نوشت که صد شتر به طلحان دهد. طلحان به یمن رسیده قضیه قتیبه را فراموش کرد، تا روزى دو زن را دید که حکایت قتیبه با یکدیگر مىگفتند و بر او نوحه مىکردند، طلحان از ایشان نشان برادر قتیبه پرسیده، نزد وى رفته، نوشته قتیبه به وى نمود.
آن جوانمرد فى الفور صد شتر تسلیم نموده، لشگر جمع کرد و از برادر مَعدیکَرَب و قیس بن معدیکَرَب استمداد نمود. قیس گفت: اگر در زیر عَلَم من سیر کنى تو را مدد کنم. ابن ام کلثوم خواست که امتناع نماید، اقارب او را از این سرکشى منع کردند و قیس با بنوزبید و سپاه یمن با بنوعقیل محاربه نموده ایشان را شکست داد و قتیبه را از اسارت خلاص ساخت. «1»
منتظر آن و این مباش که ایزد |
کار تو بى رنج انتظار بسازد |
|
طاعت او را تو بنده وار بسر بر |
تا همه کارت خداى وار بسازد |