سعید الدین فرغانى در «شرح تائیّه ابن فارض» مىگوید:
«مقدمه اول: بباید دانست که هر چند در طریق حق و وصول به وى مقامات و درجات بسیار است، لکن اصول و کلّیات آن سه مقام است: اول سلام و دوم ایمان و سوم احسان؛ زیرا که چون آن سرّ وجودى [انسان] از مراتب استیداع افلاک و عناصر و مولّدات و مرتبه استقرار که رحم مادر است تجاوز کرد و به صورت این نفس و مزاج انسانى ظاهر شد، به سبب ملابست احکام کثرت عناصر و مولّدات، حکم وحدت و طهارت و بساطتش در این آثار کثرت حرکات و سکَنات طبیعى و احکام انحرافات او مغلوب گشت و به آن سبب از مبدأ وحدت خود و لا بدّى رجوع به وى و طرق ظاهر و باطن آن رجوع، به یکبارگى محجوب ماند.
پس اگر به واسطه تقلید پدر و مادر و مربّى، یا دعوت رسولى و امامى از آن آگاهى مىیابد، نخست اثر آن آگاهى به ظاهر نفس و جهت تدبیرى او مر مزاج و قوا و اعضاى او را مىرسد و از او به قوا و اعضا سرایت مىکند تا از کثرت و نامضبوطى حرکات و سکنات قولًا و فعلًا و ظهور به صور انحرافات اعراض مىکنند و به وحدت و عدالتى که در احکام شرع مندرج است روى مىآرند و آن را انقیاد مىنماید و آن زمان، دخول ایشان در دایره مقام اسلام که انقیاد اوامر و زواجر شرع است درست مىشود.
و آنگاه ارتباط این شخص انسانى که به مسلمانى درآمده است، با حق و اسما و صفات مقدس او به طریق تعلّق ثابت مىافتد؛ زیرا که مربوب را به اسم رب و صفت ربوبیت و مخلوق را به اسم خالق و صفت خلق و مهدى را به اسم هادى و صفت هدایت و توبه کننده را به اسم توّاب و قابلالتَّوب و مغفور را با اسم غفّار و صفت مغفرت و هَلُمَجَرّاً، تعلّق ضرورى است و همچنین در مقام اسلام که تقیّد است به عالم حکمت، تعلّق به اسباب و علل و اضافت هر چیزى به سببى و علّتى ظاهراً و رؤیت اشیا مضاف به این اسباب و علل ضرورى است که فى الحقیقه آن اسباب و علل هم مظاهر آثار این اسمایند.
و تا دایره اسلام درنیامده است تعلّقش با بعضى اسما و صفات است دون البعض و چون به حقایق مقام اسلام متحقّق شد حینئذ تعلّقش با همه اسما و صفات تمام مىگردد و بعد از آن، اثر آن آگاهى از مبدأ و معاد و طریق عود به قواى باطنى و حواس نفس مىرسد تا به تکلّف و تلطّف جهد مىکند و خود را از مضیق:
صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لایَرْجِعُونَ»
کر و لال و کورند، به این سبب آنان [از گمراهى و ضلالت به سوى هدایت و حقیقت] بازنمىگردند.
مىرهاند و نطق و سمع و بصر و فکرت و وهمش را که به فضول و مالایُعْنى از ذکر و فکر و آثار و عبر، به کلّى محجوب بود درکار مىآرد و خویشتن را به اسم سمیع و بصیر و عالم و قائل متخلّق مىگرداند.
و همچنین قواى باطن را از حضیض نقایص و انحرافات جهل و بخل و طیش «2» و ظلم و قساوت، الى غیر ذلک، به اوج کمالات و صور اعتدالات عقل و کرم و حلم و رأفت خواهد که برساند.
حینئذ از مقام اسلام به مقام ایمان ترقّى کرده باشد و در اثناى سیر در کلیات مقاماتِ ایمانى چون توبه و زهد و ورع و توکل و رضا و جزئیات هر مقامى، خود را به اسماى حق چون کریم و حلیم و علّام و رؤوف و امثال آن بر وفق:
تَخَلَّفُوا بِأخْلاقِ اللَّهِ.
به اخلاق الهى آراسته شوید.
متخلّق مىکند و مقام ایمان را از این جهت مقام تخلّق گویند.
پس چون احکام انحرافات از ظاهر و باطن نفس منتفى گردد، صورت وحدت و عدالتى که در مشیمه نفس کامن بود متولد شود و نام آن صورت، دل است، پس این دل به حکم
«وَ وَسَعَنى قَلْبُ عَبْدى ...»
محلّ تجلّى اسمى شود از توابع اسم ظاهر حق که منشأ تعیّن نفس و مزاج این شخص بوده باشد و در وقت سقوط نطفه و نفخ روح و زمان ولادت، محکوم تأثیر و تربیت آن اسم افتاده و حینئذ به آن اسم متحقق شود، أعنى در وقت تجلّى آن اسم در دل او، اسم و رسم او به کلّى از میان برخیزد تا همه آن اسم باشد و آنگاه از مقام ایمان به مقام احسان ترقّیش محقّق شود و آن اسم که در دل او تجلّى کرده است و اثرى از آثار آن اسماى ذات مذکور است، حینئذ سمع و بصر و لسان و یَد و رِجلْ و عقل او گردد، تا از اخبارى که در حقیقت این مقام تحقّق وارد است لطایف آن را فهم کند.
پس در مراتب اسما، سیر کردن گیرد و تحقق به هر اسمى او را مستعد تحقق به اسمى دیگر مىگرداند تا به همگى اسما که اسم ظاهر، جامع ایشان است متحد شود.
آنگاه سیر در باطن روح آغازد تا به همه اسماى باطن تنزیهى تحقّق یابد، آنگاه به تجلّى جمعى کمالى رسد و این سیر مضاف به سایر کاملان است. اما سیر مصطفوى از این حضرت جمع قاب قَوْسَین است تا به مقام احدیت جمع أو أدْنى که لا أعلى و لا أَکْمَلَ مِنْهُ.
مقدمه دوم: آن است که از خصایص کامل، آن است که غالباً به باطن و سرّ خود مشاهد حضرت غیب باشد. و به روح و نفس، مطالع حضرت ارواح و علوم آن در مقام احسان. و به حواس ظاهر و باطن در مقام ایمان و مشغول آثار و عِبَر بود و مزاج و قواى او مقیّد باشد به مقام اسلام. و به عبادات بدنى و ملازمت همه انواع احکام ابتلائات شرعى، اوقات او معمور و مستغرق.
اما فایده تقیّد سرّ و نفس شریفش به حضرت غیب و مقام احسان، تجلّیات ذاتى و علوم حقیقى و مکاشفات صحیح است. و فایده تقیّد حواس و قواى ظاهر و باطنش به مقام ایمان، در این نشأت دنیا التذاذ اوست به ذکر و فکر و سماع و عبرتها و در نشأت آخرت به رؤیت دائم بالبصرو سماعِ کلام بى واسطه و غیر آن.
و فایده تقیّد مزاجش به مقام اسلام تحقق باشد به ابتلائات احکام شریعت در این نشأت و تلذّد بدان و کشف دقایق حکمت و در هر حکمى از احکام شرعى و علت تعیین و تحدید اعداد و اوقات و مقادیر در نماز و روزه و زکات و حج و غیر آن و کمال انبساط حقیقت او در جمیع عوالم و نشأت دنیوى و برزخى و حشرى و جنانى و کثیبى «2» و غیر آن به آن تقیّد مزاج به مقام اسلام باز بسته است و برخوردارى از صور و نتایج آن اعمال و عبادات شرعى در برزخ و حشر که جنّات و حور و قصور، عین آن صور است هم بدان متعلّق و هر چند اوقات باشد که نفس و حواس و مزاجش همرنگ سرّ گردد، اما به حکم نشئات و آن حکمتهاى مذکور آن را ثباتى و دوامى بیشتر نتواند بود.
مقدمه سوم: در بیان تحقیق تجسّد اعمال و اقوال در نشئات برزخى و حشرى و جنانى و جحیمى.
بدان وفّقک اللَّه که: همچنانکه افلاک و کواکب، صور و مظاهر حقایق و اسماى الهىاند و تشکّلات اتّصالات ایشان مظاهر توجّهات و اجتماعات حقایق و اسما؛ و از این جهت در این عالم مؤثّرند و صور نتایج آن تشکّلات و اتّصالات اینجا در این نشئات دنیا به صور امزجه و اشخاص و اقوال و اعمال و احوال ایشان متشخّص و متجسّد مىشوند، همچنین قوا و اعضاى این صورت انسانى که مجمل همه عالم است، مظاهر و صور همان حقایق و اسماى الهىاند و تشکّلات و اتّصالات این صور نیز که اعمال و اقوال عبارت از ایشان است هم مظاهر توجّهات و اجتماعات همان حقایق و اسما است، هر چند این صور انسانى را از آن مظهریت آگاهى نیست، لاجرم همچنانکه صور و نتایج آن تشکّلات و اتّصالات اگر چه اعراضند، اینجا ظاهر و متجسّد مىشوند، همچنین این صور اقوال و اعمال انسانى هر چند اعراضند اما در افلاک و اطباق متجسّد مىگردند و جمله صور برزخى و حشرى و جنانى و غیر آن عین آن هیئات متجسّدهاند و نفوس انسانى در برزخ به آن صور متعلّق مىشوند و نعمت و نقمت ایشان در برزخ از حیثیّت آن صور به ایشان مىرسد.
اما هر فعلى و عملى و قولى که به قصدى و نیّتى صحیح مقرون مىباشد به حسب قوّت نسبت آن نیّت به وحدت و اخلاص، تجسّد او در فلکى عالىتر مقدّر مىشود، تا اگر حکم وحدت و اخلاص بر قولى و عملى غالب آید به حکم:
إلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ»
حقایق پاک [چون عقاید و اندیشههاى صحیح] به سوى او بالا مىرود و عمل شایسته آن را بالا مىبرد.
آن به کلى به عالم وحدت مرتفع شود و در این افلاک هیچ صورت نپذیرد.
و إلیه الإشارة بقوله صلى الله علیه و آله فى جملة حدیث:
لاإلهَ إلّا اللَّهُ، لَیْسَ لَها دُونَ اللَّهِ حِجابٌ حَتَّى تَخْلُصَ إلَیْهِ.
ذکر لا اله الا الله نزد خداوند بدون هیچ مانعى منتهى به قبولى مىشود.
و بقوله علیه الصلاة و التحیّة:
ما قالَ عَبدٌ لا إلهَ إلَّا اللَّهُ قَطُّ مُخْلِصاً إلّا فُتِحَتْ لَهُ أبْوابُ السَّماء حَتّى یُفْضِىَ إلَى الْعَرْشِ.
بندهاى هرگز با اخلاص ذکر لا اله الا اللّه نگفت مگر این که درهاى آسمان به روى او گشوده شده تا به عرش برسد.
و اما هر فعلى و قولى که از نیّتى و قصدى صحیح خالى ماند یا به یکبارگى هَباءً منثوراً شود تا از این عالم خاک و آب و هوا و آتش تجاوز نکند و در نشأت آخرت منضمّ با صورت جسمانیش مصور گردد و در جسمش افزوده موجب شدت عذاب صاحبش شود، أعاذناللَّه من ذلک.
و الإشارة إلیه بقوله صلى الله علیه و آله:
إنَّ غِلْظَ جِلْدِ الْکافِرِ اثْنَیْنِ وَ أرْبَعینَ ذِراعاً وَ إنَّ ضِرْسَهُ مِثْلُ احُدٍ، وَ إنَ
مَجْلِسَهُ مِنْ جَهَنَّمَ ما بَیْنَ مَکَّةَ و الْمَدینَةِ.
ضخامت پوست کافر چهل و دو زرع و دندانش همانند احُد و جاى نشستنش چون در جهنّم بین مکّه تا مدینه است.
و دیگر اشارات نصوص قرآن و احادیث صحاح با نظر ارباب کشفِ صحیح مطابقند که سطح کرسى کریم، زمین بهشت است و سقفش عرش.
اما اشارت قرآن عزیز آن است که به چیزى که سعتِ کرسى را وصف فرموده است به عین همان چیز عرض بهشت را وصف کرده است، قوله تعالى:
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الأْرْضَ»
تخت [حکومت، قدرت و سلطنت] ش آسمانها و زمین را فرا گرفته است.
و قوله تعالى:
وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الأْرْضُ» «1»
و بهشتى که براى پرهیزکاران آماده شده است.
و اما دلالت حدیث، قوله صلى الله علیه و آله:
إنَّ فِى الْجَنَّةِ مِائَةَ دَرَجَةٍ، بَیْنَ کُلِّ دَرَجَتین مِنْها مِثْلُ ما بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، الفِرْدَوْسُ أَعْلاها دَرَجَةً وَ مِنْها تَفْجُرُ الأنهارُ الأربعةُ وَ مَنْ فَوْقِها یَکُونُ العَرْشُ. «2»
در بهشت صد درجه است، بین درجهاى تا درجه دیگر همچون بین آسمان و زمین است و فردوس بالاترین درجه آن است و از آن چهار نهر مشهور سرچشمه مىگیرد و فوق آن عرش است.
و از این اقوال و اعمال آنچه به مقاصد صحیح مؤیدتر باشد در این بهشت به صورت حدائق و اشجار و ثمار و انهار و حور و قصور متجسّد مىشود و الدلیل علیه قوله تعالى:
وَ أنْ لَیْسَ لِلإِنْسانِ إلّا ما سَعى* وَ أنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى* ثُمَّ یُجْزهُ الْجَزاءَ الأْوْفى» «3»
و این که براى انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهرهاى] نیست،* و این که تلاش او به زودى دیده خواهد شد؛* سپس به تلاشش پاداش کامل خواهند داد.
و قوله تعالى:
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ» «1»
پس هرکس هموزن ذرّهاى نیکى کند، آن نیکى را ببیند.
و شک نیست که سعى و عمل عَرَضند
وَ الْعَرَض لا یبقى زَمَانَیْنَ على الصحیح، فکیف یُرى فى الزمان الثانى؟
و نصّ صریح، رؤیتِ عینِ سعى و عمل اثبات مىکند پس آن رؤیت جز به این طریقِ تجسّد نتواند بود. و قوله صلى الله علیه و آله:
رأیتُ ابراهیمَ علیه السلام لَیْلَةً اسْرِىَ بِى فَقالَ: یا مُحَمَّدُ، اقْرَأْ امَّتَکَ مِنِّى السَّلامَ وَ أَخْبِرْهُمْ أنَّ الْجَنَّةَ طَیِّبَةُ التُّرْبَةُ، عَذِبَةُ الْماءِ، وَ أنَّها قیعانٌ وَ غِراسَها سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُللَّهِ وَ لا إلهَ إلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أکْبَرُ. «2»
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: شب معراج ابراهیم را ملاقات کردم، به من گفت: از جانب من امّت خود را سلام برسان و بگو: بهشت را خاک پاک و آب شیرین است و اکنون دشت و هامون مىباشد، به حقیقت که نهالهاى آن سبحاناللَّه و الحمدللَّه و لاإله إلّا اللَّه واللَّه أکْبر است.
پس به واسطه این تجسّد مذکور، حقیقت کامل منبسط مىشود و بناى کمالش به آن انبساط محکم مىگردد.
مقدّمه چهارم: آن است که هر مرتبهاى و عالَمى و حضرتى را مبدئى و منتهائى و وسطى حقیقى است و کامل را در هر عالمى صورتى که مدد اهل آن عالم از حیثیت آن صورت مىدهد و آن وسط حقیقى هر عالمى و مرتبهاى از مُلک و ملکوت و جبروت محل آن صورت کامل است و هر عملى و معرفتى و حکمتى که از احکام و خواص هر مرتبهاى و عالمى ظاهر خواهد شد آن جمله نتیجه بیان آن کامل خواهد بود، از حیثیت آن صورت کمالیت که او راست در هر مرتبهاى و مقامى.
اما علوم حقیقت نتایج بیان اوست از حیثیت مقام احسان و تحقّق به اسما و صورتى که او راست در وسط حقیقى عالمِ ارواح و مثال و علوم شریعت و اسرار و دقایق حکمتهاى احکام شرعى مستنبط باشد از بیان او
«مِن حیثُ مقامِ الإسْلام و التعلّق بالأسْماء و خصایصِ أفعالِه وَ أقوالِه الْمُخْتَصَّة بِمِزاجِهِ الکامِلِ الواقِعِ فى حاقِّ الوَسَطِ وَ الْإعْتِدالِ.» «1»
از بیانات فوق استفاده مىشود که هر کس با سعى و کوشش و جدّ و جهد خویش به مرتبه اسلام و ایمان و احسان برسد:
اوّلًا: تمام مسائل مادّى و دنیایى به هر صورت که باشد در نظرش سهل و آسان و از دست رفتنى جلوه کند.
و ثانیاً: تمام همّت خود را بعد از معاش حلال، صرف رشد عقل و فکر و قلب و روح نماید، تا جایى که مظهر اسما و صفات شود.
ثالثاً: با فیوضات اخروى اتحاد پیدا کرده، در آن جا آثار وجودى خویش را که متولّد از اسلام و ایمان و احسان بوده به صورت فردوس و یا جنّت و رضا و خشنودى حق خواهد یافت.
اینچنین انسان در برابر حوادث و ابتلائات و فتنهها و آزمایشها، بىشکست است و بلکه تمام مکاره براى او زمینه تذکر و توجه نسبت به حضرت محبوب است و گشایش کار خویش را هم جز به دست رحمت و لطف دوست نخواهد دانست.
آرى، انسان عجیبترین موجود جهان از نظر باطن و ملکوت وجود است که با کمک اسلام یعنى عمل به شریعت و ایمان یعنى خلوص و اخلاص و احسان یعنى فناى در حق مىتواند به وصال محبوب واقعى یعنى حضرت ربّ العزّه برسد.
اى رونق هر گلشنى، وى روزن هر خانهاى |
هر ذرّه از خورشید تو، تابنده چون دُردانهاى |
|
اى غوث هر بیچارهاى، واگشت هر آوارهاى |
اصلاح هر مکّارهاى، مقصود هر افسانهاى |
|
اى حسرت سرو سهى، اى رونق شاهنشهى |
خواهم که یاران را دهى، یک یارِ بى یارانهاى |
|
در هر سرى سوداى تو، در هر لبى هیهاى تو |
بى فیض شربتهاى تو، عالم تهى پیمانهاى |
|
هر خسروى مسکین تو، صید کمین شاهین تو |
وى سلسله تقلیب تو، زنجیر هر دیوانهاى |
|
هر نور را نارى بود، با هر گلى خارى بود |
بهر حرس مارى بود، بر گنج هر ویرانهاى |