دلیل های اثبات توحید در اطاعت
توحید در اطاعت، هم با عقل قابل اثبات است و هم با دلایل نقلی . ما در این قسمت مهمترین دلیل عقلی، که همان ملازمه میان خالقیت و ربوبیت خدا و اطاعت می باشد، را مطرح کرده و ادله نقلی را نیز در تایید آن ذکر خواهیم کرد .
الف . دلیل عقلی
وقتی ثابت شد که خداوند خالق و صاحب و رب انسان است و در این امور شریکی ندارد، لازمه آن این است که مطاع مطلق هم اوست و شریکی ندارد .
یکی از محققان می نویسد:
«فان الرب بما هو صاحب الانسان و مدبر حیاته و مخطط مساره و خالقه علی وجه له حق الطاعة کما له حق الحاکمیة، فلیس هناک مطاع بالذات الا هو فهو الذی یجب ان یطاع و یتمثل امره و لا یجب اطاعة غیره الا اذا کان باذنه و امره » . (44)
همین دلیل را یکی دیگر از محققان با بیان دیگر مطرح کرده است که عبارت است از:
«مطاع مطلق، تنها کسی است که از همه چیز آگاه است و حکیم و خبیر است و خالی از هرگونه خطا و نیز رحیم و مهربان است و این صفات تنها در ذات پاک خداوند جمع است .» (45)
بنابراین، اگر خواست حکمرانان، دوستان، فرزندان، خویشان و حتی خواست دل با خواست خدا هماهنگ نشد اطاعت آن در مسیر شرک است و باید از آن احتراز کرد .
ب . دلیل نقلی
الف . آیات
1 . «فاتقوا الله ما استطعتم و اسمعوا و اطیعوا ...» . (46)
2 . «... فاتقوا الله و اطیعون » (47)
آیه شریفه ابتدا دستور به تقوا و سپس دستور به شنیدن فرمان خدا می دهد; شنیدنی که مقدمه اطاعت است و سرانجام دستور به اطاعت فرمان او می دهد که این اطاعت مطلق است و در انحصار خداوند می باشد .
3 . «اتبعوا ما انزل الیکم من ربکم و لا تتبعوا من دونه اولیاء ...» (48)
از چیزی که از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده پیروی کنید و از اولیاء و معبودهای دیگر جز او پیروی نکنید ... .
در این آیه تعبیر از متابعت از احکام الهی شده که همان اطاعت است و اینکه می فرماید از غیر خدا پیروی نکنید بیانگر توحید در اطاعت است .
4 . «قل اطیعوا الله والرسول فان تولوا فان الله لا یحب الکافرین .» (49)
«بگو اطاعت خدا و اطاعت رسول او کنید و اگر سرپیچی کنند خداوند کافران را دوست نمی دارد .»
«قل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون .» (50) علامه طباطبایی در مورد نحوه استدلال به این آیه می نویسد:
«ان المتبع عند العقل هو الحق و لما کان الحق سبحانه هو الهادی الی الحق دون ما یدعونه بین الارباب من دون الله فلیکن هو المتبع دون ما یدعونه من الارباب .»
یعنی به حکم فطرت و عقل، «حق » بطور مطلق واجب الاتباع است . وقتی حق واجب الاتباع شد کسی که به حق دعوت می کند نیز باید واجب الاتباع باشد چون حق می گوید و به حق دعوت می کند چنین کسی باید از دیگران ترجیح داده شود .
ب . روایات
1 . قال علی علیه السلام: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق »
«هرگز اطاعت از مخلوق در معصیت خالق جایز نیست .»
2 . امام باقر علیه السلام: «من اصغی الی ناطق فقد عبده فان کان الناطق یؤدی عن الله فقد عبدالله و ان کان الناطق یؤدی عن الشیطان فقد عبد الشیطان .»
کسی که به گفتار گوینده ای گوش فرا دهد (و از سخنش اطاعت کند) او را پرستیده است . اگر ناطق حکم خدا را می گوید پرستش خدا کرده و اگر از سوی شیطان سخن می گوید پرستش شیطان کرده است .
قال علی علیه السلام: «لا دین لمن دان بطاعة المخلوق فی معصیة الخالق » . (51) «کسی که اطاعت مخلوق را در معصیت خالق آیین خود قرار دهد دین ندارد .»
از مجموع آیات و روایات استفاده می شود که تنها باید از خداوند اطاعت کرد و اطاعت غیر از خدا شرک و نامشروع است، چون هر حاکمی که با فرمان الهی حاکم نشود نامشروع است اما اطاعت انبیا و ائمه و ... در طول اطاعت خداست یا تجلی اطاعت اوست و با فرمان الهی اعمال حاکمیت می کنند، لذا اطاعت از آنان اطاعت خدا محسوب می گردد و با توحید در اطاعت منافات ندارد چون مبنای حق در حاکمیت سیاسی فرمان الهی است . اما اینکه چرا باید فقط از فرمان خداوند اطاعت کرد، در ضمن دلیل عقلی روشن شد و آن اینکه چون خداوند مالک و رب و خالق انسانهاست و نیز حق است و جز حق نمی گوید و به راه حق علم دارد، لذا تنها او شایسته اطاعت مطلق است و اطاعت از غیر او بدون اجازه الهی و گام برداشتن در مسیر ضلالت است البته در جای خود ثابت شده است که عینیت اطاعت خدا در اطاعت از قوانین اوست که توسط انبیا بیان می گردد .
ملازمه میان توحید در ربوبیت و حکومت دینی
مقدمه
پس از بیان جایگاه توحید و مراتب آن، اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا یکتا پرستی، به عنوان یک مفهوم و برداشت نظری، می تواند در زندگی انسان و به ویژه در خط دادن به حاکمیت سیاسی در دنیای آدمیان مؤثر باشد؟
پاسخ به این پرسش مستلزم ارائه تصویری روشن از حضور خداوند در عالم انسانی و دنیای بشری است و اینکه آیا حضور خداوند حضور جنبی و بدون کارایی است یا اینکه اساسی و پویا و تاثیر گذار می باشد؟ حقیقت این است که اسلام در صدد آن نبوده است تا مساله توحید را بعد تجریدی بدهد تا هیچ ارتباطی با زندگی آدمی و مسایل روز مره او نداشته باشد بلکه به عکس، سعی کرده تا جامعه اسلامی را از مسیرهای توحید، به خصوص توحید افعالی، به پیش ببرد .
اما اینکه چگونه می تواند جامعه اسلامی را از مسیرهای توحید افعالی به پیش ببرد پاسخ آن، از مباحث مربوط به توحید افعالی روشن می شود; زیرا در مباحث گذشته بیان شد که از شؤون ربوبیت خداوند توحید در تشریع، ولایت تشریعی (توحید در حاکمیت) و توحید در اطاعت است; یعنی مبنای جهان بینی توحیدی:
اولا: تشریع قوانین بر اساس توحید در تشریع، حق خداوند است .
ثانیا: اداره امور انسانها و تصرف در نفوس و اموال و افعال آنان از کانال اعمال قوانین خداوند بر طبق توحید در حاکمیت اولا و بالذات در انحصار اوست .
ثالثا: اطاعت از خداوند و تن دادن به ولایت تشریعی او، بر اساس توحید در اطاعت، مخصوص خداوند است . بنابراین، دخالت در تمام امور انسانها از اختیارات ویژه مدبر و ولی حقیقی بشر است که این دخالت تنها در شکل حکومت دینی امکان پذیر است; زیرا حکومت دینی یعنی حکومتی که قوانین آن از طرف خداوند بوده و مجریان آن منصوب از طرف او باشند و مردم نیز از دستورات حاکمان منصوب الهی که بر اساس قانون خداوند صادر می شود اطاعت نمایند .
البته تحقق عینی ولایت و حاکمیت تشریعی خداوند، که با انسانها سر و کار دارد، با دو شرط امکان پذیر است:
1 . ابلاغ تشریع الهی یعنی تشریع الهی و تقنین او به مردم برسد و مردم از آن آگاه شوند .
2 . اجرای تشریع الهی یعنی تشریع الهی بعد از آگاهی مردم از آن، در زندگی فردی و اجتماعی آنان اجرا و پیاده شود .
با توجه به اینکه انجام و اعمال این دو شرط که مستلزم تصرف در امور مردم به طور مستقیم است از طرف خداوند معقول نیست . بنابراین، باید به صورت غیر مستقیم توسط منصوبین خاص یا عام او صورت گیرد .
توضیح مطلب
برای تحقق عینی ولایت و حاکمیت تشریعی خداوند دو شرط لازم است که عبارتند از:
شرط اول: ابلاغ تشریع الهی
خداوند چگونه مردم را از تشریع خود آگاه می سازد؟ آیا این آگاهی ممکن است؟ یا باید به شکل دیگری باشد؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت برای اینکه خداوند مردم را از تشریع خود آگاه کند تا بتوانند به آن دسترسی پیدا کنند، به چند صورت متصور است:
1 . نزول کتاب آسمانی فقط (بدون واسطه) .
2 . نزول کتاب آسمانی با واسطه ملائکه .
3 . نزول کتاب آسمانی با واسطه جن .
4 . نزول کتاب آسمانی با واسطه انسانهای متوسط .
5 . نزول کتاب آسمانی با واسطه انسانهای کامل (انبیا) .
تنها راه ممکن و معقول در میان راههای مذکور، راه پنجم است .
صدر المتالهین در این مورد می فرماید:
«ذلک القانون هو الشرع و لابد من شارع یعین لهم منهجا یسلکونه لانتظام معیشتهم فی الدنیا یسن لهم طریقا یصلون به الی الله و یفرض علیهم ما یذکرهم امر الآخرة ... و لا بد ان یکون انسانا لان مباشرة الملک لتعلیم الانسان علی هذا الوجه مستحیل و درجة باقی الحیوانات انزل من هذه » . (52)
توضیح و تکمیل این کلام ملاصدرا، در بیان یکی از علمای معاصر آمده و ایشان می نویسد:
«و غیر خفی ان هذا الفرض لا یحصل بمجرد نزول مایحتاج الیه من السماء بصورة کتاب سماوی فقط او بنزول ذلک علی عباده المتوسطین او بنزول ذلک غیر جنسهم کالملائکة لان الناس فی هذه الصورة، اما ان لا یجدوا الاسوة و اما ان یزعموا ان الطهارة و التزکیة من خصائص الجنس الآخر و لا یمکن للانسان ان ینال الی ذلک » . و لمثل هذا جعل المرسلین من جنس الانسان، کما قال عزوجل: «لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان و جعلهم مصطفین من الاخیار .» (54) «و پوشیده نیست که این غرض (ارشاد و تزکیه مردم با اعمال و رفتار) به مجرد نزول آنچه که به او نیاز دارند، به صورت کتاب آسمانی و یا نزول آن بر بندگانی که از نظر تزکیه در حد میانه ای هستند یا به نزول آن بر غیر جنس بشر مانند ملائکه حاصل نمی شود; چون مردم در صورت های مذکور، یا الگو نمی یابند یا گمان می کنند که طهارت و تزکیه از خصیصه های جنس دیگر است که برای انسان، رسیدن به آن ممکن نیست به همین جهت پیامبران از جنس انسان قرار داده شدند، خداوند هم در سوره آل عمران به آن اشاره کرده است .»
بنابراین، ابلاغ تشریع الهی باید از طریق غیر خدا، که همان انسانی از جنس بشر است، صورت گیرد که البته این انسان هم باید برگزیده الهی و از انسانهای کامل باشد; همچنانکه کلام امام صادق علیه السلام در پاسخ کسی که اثبات نبوت را از وی خواسته بود مؤید این ادعاست:
«قال: انا لما اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعالیا عنا و عن جمیع ما خلق و کان ذلک الصانع حکیما متعالیا لم یجز ان یشاهده خلقه و لا یلامسوه، فیباشرهم و یباشروه و یحاجهم و یحاجوه، ثبت ان له سفراء فی خلقه، یعبرون عنه الی خلقه و عباده ... و هم الانبیاء علیهم السلام و صفوته من خلقه، حکماء و مؤدبین بالحکمة، مبعوثین بها غیر شارکین للناس علی مشارکتهم فی الخلق و الترکیب فی شی ء من احوالهم مؤیدین من عند الحکیم العلیم بالحکمة ثم ثبت ذلک فی کل دهر و زمان مما اتت به الرسل و الانبیاء من الدلائل و البراهین لکیلا تخلو ارض الله من حجة » . (55) «ما، چون ثابت کردیم خدایی حکیم خالق ماست و بس و الا و متعالی تر از آن است که دست کسی به او برسد و بتواند با او گفتگو کند، می دانیم که باید فرستادگانی در میان مردم داشته باشد که از جانب او سخن بگویند و خواست خدا را بیان کنند و ...»
با توجه به مطالب مذکور ثابت می شود که خداوند باید بر اساس ولایت تشریعی خود، راههای هدایت انسانها و معرفت صحیح به خدا را که در تشریع او وجود دارد و برای مردم جعل شده است، در اختیار آنان قرار دهد تا انسانها با متابعت از آن به سعادت برسند، طبیعی است که ابلاغ آن مستقیما توسط خداوندی که قابل مشاهده نیست معقول نمی باشد . بنابراین، باید به وسیله برگزیدگان خود که از جنس بشر و از انسان کامل می باشند; یعنی انبیا این هدف را محقق سازد که ارسال رسل به منظور دریافت و ابلاغ وحی به وسیله شان رسالت آنان، به همین منظور است .
شرط دوم: اجرای تشریع الهی
تشریع و قانونگذاری توسط خداوند و ابلاغ آن به مردم، بخشی از تدبیر امور انسانهاست که از شؤون ربوبیت الهی است اما تکمیل آن با تشکیل حکومت و پذیرش آن توسط مردم امکان پذیر است تا در سایه آن، قوانین الهی حفظ و اجرا گردد و ولایت تشریعی خداوند تحقق یابد . حال این پرسش اساسی مطرح می شود که تشکیل حکومت و اجرای قانون در مورد دیگران توسط چه کسی باید انجام گیرد؟ آیا خداوند خود مستقیما ولایت تشریعی خود را اعمال می کند یا راه دیگری برای آن وجود دارد؟ آنچه مسلم است، این است که معقول نیست خداوند به عنوان حاکم حقیقی، حاکمیت جامعه را مستقیما انجام دهد یا اینکه فرشته یا جنی برای حاکمیت جامعه بشری بفرستد; زیرا تحقق حاکمیت در جوامع بشری برای اجرای احکام، نیازمند تعامل و ترابط ملموس و مادی و طبیعی با آحاد جامعه است و چنین ارتباطی از سوی خداوند و فرشتگاه امکان ندارد .
«و قالوا لو لا انزل علیه ملک و لو انزلنا ملکا لقضی الامر ثم لا ینظرون × و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون .» (56)
علامه طباطبایی می فرمایند: «جای شک و تردید نیست که خدای آفرینش، که از هر جهت بالاتر از تصور ماست، مانند ما تفکر اجتماعی ندارد و این سازمان قراردادی آقایی و بندگی و فرمانروایی و فرمانبری و امر و نهی و مزد و پاداش در بیرون از زندگی اجتماعی ما وجود ندارد و دستگاه خدایی همانا دستگاه آفرینش است! ...» (57)
بنابراین، باید راه دیگری برای اجرای قوانین الهی وجود داشته باشد، چون جامعه به حاکمی از جنس بشر نیاز دارد تا نظام جامعه را حفظ کند و قوانین الهی را اجرا کند اما این حاکم چه کسی است؟
با توجه به اینکه اجرای قانون در مورد دیگران نوعی دخالت در حیطه اختیارات آنان است، از این رو به صرف اینکه قانون برگرفته از دستورات دینی باشد کافی نیست تا هر کس بتواند آن را در مورد دیگران به اجرا درآورد . کسی چنین صلاحیت را دارا است که از حق فرمانروایی و الزام و دستور برخوردار باشد . هیچ انسانی و هیچ دستگاهی نمی تواند حکمی را بر دیگران جاری کند مگر آنکه ثابت شود از چنین حقی برخوردار است یا دارای مشروعیت است، چون بر مبنای جهان بینی توحیدی، حق حاکمیت و ولایت در انحصار خداست .
یکی از علمای معاصر می نویسد:
«ان اعمال الحکومة و الحاکمیة فی المجتمع لا تنفک عن التصرف فی النفوس و الاموال و تنظیم الحریات و تحدیدها احیانا و التسلط علیها و لا یقوم بذالک عدوانا و بما ان جمیع الناس سواسیة امام الله و الکل مخلوق له بلا تمییز فلا ولایة لاحد علی احد بالذات بل الولایة لله المالک الحقیقی الانسان و الکون و الواهب له الوجود و الحیاة فلا یصح لاحد الامرة علی العباد الاباذنه » . (58)
بنابراین، مفهوم حق حاکمیت الهی، این است که دخالت در امور دیگران، از اختیارات انحصاری خالق و مدبر و ولی حقیقی انسانهاست و خداوند این ولایت را از طریق اذنی که به فرد یا گروه خاصی می دهد، اعمال می کند نه آنکه خود به شکل انسان ها در آید و بر آنان حکم براند، لذا در قرآن کریم از جعل حکومت برای حضرت داود یاد شده است و وی از سوی خداوند اجازه می یابد که در میان مردم حکم براند .
«یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله ...» . (59)
حضرت امام قدس سره نیز در این باره می نویسد:
«نعم: انما یجب طاعتهم لاجل امر الله تعالی بما فی قوله: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » و لجعل السلطنة و الولایة لهم من قبله تعالی و لو لا ذلک لم تجب لان السلطنة و الولایة مختصة بالله تعالی بحسب حکم العقل فهو تعالی مالک الامر و الولایة بالذات من غیر جعل و هی لغیره تعالی بجعله و نصبه » . (60)
چه کسانی از اذن تشریعی خداوند برخوردارند؟
با توجه به معنای توحید افعالی خداوند، آیا کسی در اجرای قوانین و تشریع الهی (ولایت و حکومت) دارای اذن تشریعی است یا خیر؟
برای پاسخ به این پرسش، دو دیدگاه کلی در میان متفکران اسلامی مطرح است:
الف . خداوند به هیچ کس اذن تشریعی خاص نداده و اجرای قوانین را به عهده خود مردم گذاشته است . (با قبول اصل تشریع الهی، اجرای آن را حق مردم می دانند که از طرف خداوند به آنان داده شده است) .
ب . خداوند به انبیا و ائمه اذن خاص و به فقهای واجد شرایط اذن عام داده است .
بررسی دیدگاه اول
طرفداران این دیدگاه خود به دو گروه تقسیم می شوند:
1 . تفویض عام; یعنی خداوند حق ولایت خود را در تمام زمانها به مردم واگذار کرده است .
2 . تفویض خاص; یعنی فقط در زمان غیبت، این حق به مردم واگذار شده است .
مبنای طرفداران تفویض عام
مبنای این گروه بر می گردد به این مساله که اساسا شان انبیا تنها شان رسالت و نبوت است; یعنی وظیفه آنان جز دریافت و تلقی وحی و ابلاغ آن به مردم نیست اما اینکه علاوه بر ابلاغ وحی، وظیفه اجرای آن در جامعه نیز بر عهده آنان باشد; یعنی شان ولایت و امامت هم داشته باشند، از نظر این دیدگاه قابل اثبات نیست و اگر پیامبر اسلام یا برخی انبیا با تشکیل حکومت به اعمال ولایت پرداختند از باب ضرورت بوده است نه وظیفه .
با توجه به این مبنا، طرفداران این دیدگاه می گویند، خداوند اجرای قوانین خود را به عهده خود مردم گذاشته است تا با اختیار آزاد خود، به هر شکلی که خود می پسندند آن را در جامعه اجرا نمایند . بنابراین، اینکه حاکم چه کسی باشد یا چگونه قوانین را اجرا کند به رای و قرارداد مردم بستگی دارد، چون خداوند بشر را در این امور آزاد گذاشته و دخالتی نکرده است; یعنی هدف انبیا تمام مراتب توحید نبود بلکه در حد توحید ذات و یا صفات و برخی شؤون توحید ربوبی خلاصه می شد و به مرحله ولایت تشریعی و ربوبیت تشریعی که کمال توحید است نمی رسید . بنابراین، بحث از حکومت دینی و دخالت دین خدا در سیاست سالبه بانتفاء موضوع است و در نتیجه حکومت مبنا و خاستگاه توحیدی ندارد .
یکی از طرفداران این دیدگاه می گوید:
«عمل و رسالت پیامبران در دو چیز خلاصه می شود:
1 . انقلاب عظیم و فراگیر علیه خود محوری انسانها برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهانیان . 2 . اعلام دنیای آینده جاودان، بی نهایت بزرگتر از دنیای فعلی .» . (61)
ایشان در ادامه می گوید:
«وقتی به قرآن می نگریم، می بینیم احراز حکومت یا سلطنت از طرف حضرت خاتم انبیا و بعضی از پیامبران یهود، عمومیت به همه پیامبران نداشته و با توجه به تعداد کثیر انبیای غیر حاکم، یک امر استثنایی محسوب می شود و اصولا نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملا مجزا و متفاوت با دو منشا یا دو مبنای مختلف غیر قابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه و مشورت با مردم را شدیدا منع و بلکه ملامت می کند .» (62)
یکی دیگر از طرفداران این دیدگاه می نویسد:
«خلاصه، رایی که ما در باره شیوه حکومت کردن اتخاذ می کنیم، بر روی رای مان، در باب اینکه حکومت حق کیست تاثیر می گذارد . اگرگفتیم شیوه موفق حکومت این است که ناظرانی بیرونی بر کار حاکم نظارت کند، در این صورت حقوق خاصی را برای مردم قائل شده ایم و مردم با این حقوق، با تکالیفی که در عزل حاکم پیدا می کنند، در انتخاب حاکم هم دخالت خواهند کرد و به این پرسش که چه کسی باید حکومت کند جواب خواهند داد کسی می تواند حکومت کند که ما او را بر می گزینیم » . (63)
در نقد این دیدگاه باید گفت: لازمه پذیرش این دیدگاه نفی ربوبیت و ولایت تشریعی خداوند و در نتیجه نفی توحید کامل است، چون همانگونه که حق قانونگذاری در انحصار خداوند است و او باید پیامبرانی را برگزیند و با دادن مقام نبوت و رسالت به آنان، تشریع خود را به اطلاع مردم برساند، اجرای تشریع نیز در انحصار اوست و او باید برای اجرای تشریع خود افرادی را برگزیند و با دادن مقام امامت و ولایت به آنان، قوانین خود را در جامعه پیاده کند . بنابراین، دخالت غیر خدا (مردم) در انتخاب مجریان، بدون اذن الهی، با ولایت تشریعی خداوند منافات دارد، در حالی که توحید کامل آن است که معتقد به ملازمه بین اصل نبوت و رسالت با اصل امامت و ولایت باشیم .
حضرت امام در وصیت نامه سیاسی - الهی خویش در طرد این دیدگاه می نویسند:
«آنچه گفته شده و می شود که انبیا و اولیا و بزرگان از آن احتراز می کردند و ما نیز باید چنین کنیم اشتباه تاسف آوری است که نتایج آن به تباهی کشیدن ملت های اسلامی و باز کردن راه برای استعمارگران خونخوار است .» (64)
یکی دیگر از علمای معاصر نیز در نقد این دیدگاه می نویسد:
«پیامبر اسلام علاوه بر پیشوایی دین، رهبر سیاسی نیز به شمار می آمد و این سمت را بر خاسته از نبوت خویش می دانست ... بنابراین کوته نظری است که برخی پنداشته اند پیامبر اسلام به دلیل پیامبر بودن، زعامت سیاسی امت را بر عهده نگرفت بلکه چون مردم او را شایسته ترین خود دیدند، برای این سمت برگزیدند .» (65)
به علاوه اعتقاد به توحید افعالی; یعنی اعتقاد به تلازم بین تمام شاخه های توحید افعالی که نتیجه فهم این اعتقاد این است که آموزه توحید در اسلام، نظامی کاملا منسجم و سازوار است; به گونه ای که تک تک اجزای آن، با یکدیگر همخوانی و هماهنگی دارد . از این رو، عدم پذیرش هر یک از اجزای این مجموعه هماهنگ، به دلیل تلازم موجود بین آنها، به نوعی تناقض و ناسازگاری خواهد انجامید . بنابراین، نمی توان ربوبیت تکوینی خدا را پذیرفت، اما ربوبیت تشریعی او را انکار کرده یا به صورت ناقص و در حد تشریع امور اخروی خلاصه کرد و تشریع الهی در امور سیاسی و اجتماعی را منکر شد و آن را بدون دلیل بر عهده مردم گذاشت .
زیرا حق تشریع در امور سیاسی توسط مردم و حق تصرف در امور عمومی مردم برای اجرای قوانین و حکومت بدون خالت خداوند نیازمند دلیل و پشتوانه عقلی و نقلی است که موجود نیست بلکه در مقابل، برای اذن تشریعی پیامبران و ائمه، ادله زیادی وجود دارد که با بیان آنها در ضمن دیدگاه دوم ضعف و سستی ادعای اول بیشتر روشن می گردد .