از دیگر رمز و رازهای گسترش دعوت پیامبر و جذب مردمان به زیباییهای سخن و سیرت آن حضرت, پاسخهای منطقی, مستدل و دقیق ایشان, به پرسشها و شبهه هایی است که به ذهنها راه می یافته و بر سر زبانها می افتاده است. در قرآن و تاریخ,15 پرسشها و شبهه ها و پاسخهای حضرت بازتاب یافته است.
در سیره آن حضرت آمده است: گاه مطلبی را به گونه پرسش مطرح می کرد, چون حاضران فکر خود را برای پاسخ گویی به کار می انداختند و زمینه لازم برای دریافت پاسخ درست فراهم می شد, پاسخ نهایی را خود حضرت ارائه می داد:
(عن ابن عبدالله قال: قال رسول الله(ص) لاصحابه, اَیُّ عُری الایمان أوثق؟
قالوا: الله و رسوله اعلم.
و قال بعضهم: الصلاة
و قال بعضهم: الزکاة.
و قال بعضهم: الصیام.
و قال بعضهم: الحج و العمرة.
و قال بعضهم: الجهاد
فقال رسول الله: لکل ما قلتم فضل و لیس به. و لکن أوثق عُری الایمان: الحب فی الله و البغض فی الله و توالی اولیاء الله و التبرّی من أعداء الله.)16
رسول خدا به یاران خود فرمود: کدام یک از دستاویزهای ایمان استوارتر است؟
گفتند: خدا و رسول داناترند.
و شماری گفتند: نماز.
و شماری گفتند: زکات
و شماری گفتند: روزه.
و شماری گفتند: حج و عمره.
و شماری گفتند: جهاد.
رسول خدا فرمود: برای هر یک از اینها که بر شمردید برتری است; اما پاسخ پرسش من نیست!استوارترین دستاویزهای ایمان, دوستی برای خدا و دشمنی برای خداست و پیروی اولیای خدا و روی گردانی از دشمنان خدا.
سخنان آن حضرت در رویارویی با مخالفان, با دلیل همراه بود و از آنان نیز, برای اثبات ادعای خود, دلیل می خواست:
(و قالوا لن یدخل الجنة: الا من کان هوداً او نصارا.
تلک امانیّهم. قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.)17
و گفتند: جز آن کسی که یهودی, یا نصرانی است, هرگز وارد بهشت نمی شود. این است آرزوهای شان. بگو: اگر راست می گویید, دلیل خود را بیاورید.
این سیره نیک و درس آموز که بسیاری از اهل نظر, آن را در گسترش اسلام, اثر گذار دانسته اند, هم در مکه بازتاب یافته; یعنی در روزگاری که حضرت قدرت نداشت و در فشار به سر می برد و هم در مدینه, در اوج قدرت.
در مکه, سران قریش, بارها با پیامبر به گفت و گو نشسته و پاسخهای قاطع و بُرّا از حضرت شنیده اند.18 گرچه بسیاری از آن کینه توزان, با همه روشنگری پیامبر, راه حق را پیش نگرفتند و انصاف را پاس نداشتند. اما بی گمان, موجی که پیامبر در پاسخ به پرسشها و شبهه ها انگیخت, در توده های مردم و جوانان حق طلب, اثر گذارد.
در مدینه نیز, همین روش را حضرت ادامه داد. مخالفان با آزادی کامل و بدون هیچ واهمه و نگرانی, پرسشها و شبهه های خود را مطرح می کردند و پیامبر, صبورانه به یکایک آنها پاسخ می گفت. شمار پرسشها و پاسخهای مدنی, یعنی در روزگاری که پیامبر حاکم بر جامعه بود, بسیار است که به دو نمونه بسنده می کنیم:
1. (قبیله سعد بن بکر, در رجب سال پنجم هجرت, ضمام بن ثعلبه را نزد رسول خدا, صلی الله علیه و آله, فرستادند و او هم به مدینه آمد و شتر خود را بر در مسجد دستبند زد و سپس به مسجد در آمد, در حالی که رسول خدا, در میان اصحاب نشسته بود.
ضمام, مردی دلیر بود و دو گیسوی بافته داشت.
پس چون نزدیک رسول خدا و اصحاب رسید, ایستاد و گفت:
کدام یک از شما پسر عبدالمطلب است؟
رسول خدا گفت: منم پسر عبدالمطلب.
گفت: محمد؟
گفت:آری.
گفت: ای پسر عبدالمطلب! من از تو سؤال می کنم و در سؤالات خود, درشتی خواهم کرد, مبادا از این جهت رنجشی پیدا کنی.
رسول خدا گفت: رنجشی پیدا نخواهم کرد, هر چه به نظرت می رسد, بپرس.
گفت: تو را به خدای تو و خدای پیشینیان و خدای پسینیان قسم می دهم, آیا خدا تو را به پیامبری بر ما فرستاده است؟
رسول خدا گفت: به خدا که چنین است.
گفت: باز هم تو را به خدای تو وخدای گذشتگان و خدای آیندگان قسم می دهم: آیا خدا تو را فرموده است که: ما را بفرمایی: او را به تنهایی پرستش کنیم و چیزی را شریک وی قرار ندهیم و این بتهایی را که پدران ما باوی پرستش می کرده اند, رها کنیم؟
رسول خدا گفت: به خدا که همین طور است.
گفت: تو را به خدای تو و کسانی که پیش از تو زیسته اند و خدای کسانی که پس از تو خواهند زیست: خدا تو را فرموده که: ما روزی پنج بار نماز گزاریم؟
رسول خدا گفت: به خدا که چنین است.
سپس فرائض اسلامی را از قبیل: زکات, روزه و حج را یکی پس از دیگری نام می برد و رسول خدا را در هر فریضه ای چنان که گفته شد قسم می داد و چون از این کار فراغت یافت, گفت: در این صورت, من هم به یگانگی خدا گواهی می دهم و نیز محمد را پیامبروی می شناسم و این فرائض را انجام خواهم داد و از آن چه مرا نهی فرمودی اجتناب خواهم کرد, نه چیزی بر آن خواهم افزود و نه چیزی از آن کم خواهم کرد. سپس از نزد رسول خدا رفت.
رسول خدا گفت: اگر این مرد دو گیسو راست گفته باشد, به بهشت می رود. ضمام نزد قبیله خویش بازگشت و چون نزد وی فراهم شدند, در نخستین سخنی که گفت: لات و عزی را دشنام داد.
و اهل قبیله گفتند: ضمام, خاموش باش و از آن که در اثر بدگفتن به خدایان, به پیسی یا خوره, یا دیوانگی مبتلا شوی بر حذر باش.
ضمام گفت: وای بر شما, به خدا قسم که از لات و عزی, نه زیانی ساخته است و نه سودی و خدا پیامبری فرستاده است و کتابی بر وی نازل کرده است و شما را بدین وسیله از بت پرستی نجات بخشیده است. من اکنون به یگانگی و بی شریکی خدا و بندگی و پیامبری محمد گواهی می دهم و آن چه را بدان امر می کند و آن چه را از آن نهی می فرماید, از نزد وی برای شما آورده ام.
نوشته اند که: تا شب آن روز, یک مرد و زن نامسلمان در میان قبیله اش باقی نماند و مسجدها ساختند و بانگ نماز در دادند.
ابن عباس گفت: نماینده قبیله ای برتر و بهتر از ضمام بن ثعلبه نشنیده ایم.)19
2. مناظره ای است بسیار درازدامن که به روایت امام صادق از پدران اش از امیرالمؤمنین علی(ع) بین رسول خدا و گروهی از پیشوایان پنج دین: یهود, نصاری, دهری, ثنویه و مشرکان عرب انجام گرفته است.
اینان در وهله نخست, به بیان اعتقادات و باورهای خود می پردازند, آن گاه پیامبر ضعف و سستی و بی بنیادی, فراز فراز باورهای آنان را آشکار می سازد, تا جایی که به تنگنا می افتند و نمی توانند در برابر سخنان منطقی و برهانی و استوار پیامبر, به دفاع از عقاید خود بپردازند, ناگزیر در میدان جدال احسن, به زانو درمی آیند و اسلام می آورند:
(یهودیان گفتند: اعتقاد ما این است که عزیر پسر خداست و نزد تو آمده ایم که در این باره مذاکره کنیم و نظر تو را بدانیم. اگر با ما هم عقیده شدی حق تقدم با ماست و گرنه با اعتقاد ما مخالف بوده و ما نیز خصم تو خواهیم شد.
و نصارا گفتند: ما عقیده داریم که مسیح پسر خداست و خدا با او متحد شده و نزد تو آمده ایم تا نظرت را بدانیم و در صورت توافق, ما حق تقدم خواهیم داشت و گرنه با تو مخاصمه خواهیم کرد.
پس دهریه گفتند: ما معتقدیم موجودات جهان را آغاز و انجامی نیست و جهان قدیم و همیشگی است و در این موضوع با تو بحث خواهیم کرد. اگر با ما هم عقیده باشی, البته برتری ما ثابت می شود و اگر مخالفت کنی, با تو دشمنی خواهیم کرد.
و ثنویان گفتند: اعتقاد ما این است که تدبیر جهان از دو مبدأ نور و تاریکی سرچشمه می گیرد و نزد تو آمده ایم تا در این عقیده وارد بحث شویم. اگر با ما موافق بودی که حق تقدم خواهیم داشت و در صورت مخالفت خصم تو خواهیم شد.
و بت پرستان عرب اظهار نمودند: ما معتقدیم این بتها خدایان ما هستند و آمده ایم در این عقیده با تو بحث کنیم. اگر با ما توافق کردی, تقدم ما ثابت خواهد شد. و در صورت اختلاف نظر, ما نیز همچون دیگران خصم تو خواهیم شد.
رسول خدا فرمود: به خداوند بی شریک و بی انباز مؤمن, و به هر معبودی جز او, کافرم.
خداوند مرا برای همه جهانیان مبعوث فرمود, تا مردم را بشارت دهم و از عذاب او بترسانم تا بر تمام ایشان حجت و دلیل باشم.
ومرا در همه جا حفظ فرمود و مخالفان مرا دفع نمود.
پس رو کرد به یهودیان و فرمود: آیا نزد من آمده اید تا بی دلیل عقیده تان را بپذیرم؟
گفتند: نه
فرمود: پس بر اساس چه دلیلی معتقدید که عزیر پسر خداست.
گفتند: چون کتاب مقدس تورات را پس از متروک شدن, احیا نمود و این کار را جز در مقام پسر خدا بودن انجام نداد.
فرمود: با این استدلال, موسی به فرزندی خدا سزاوارتر از عزیر است; تورات توسط او نازل شده و معجزات بسیار که خود بر آنها واقف هستید, از او مشاهده گردیده. و بر اساس منطق شما, باید موسی نیز دارای مقامی بالاتر از مقام عزیر پسر خدا باشد. و دیگر این که اگر منظور شما از پسر خدا بودن این است که خداوند متعال همچون پدران دیگر با جفت خود نزدیکی نموده و در اثر این مقاربت پسری مانند عزیر متولد شده, در این صورت, شما پروردگار جهان را یکی از موجودات مادی و محدود جهان پنداشته و به او, صفاتی چون صفات مخلوقین داده اید.
گفتند: مراد ما (از ولادت) این معنی نیست. زیرا آن بنا به گفته شما کفر و نادانی است, بلکه مقصود ما از پسر خدا بودن, احترام و عظمت است, هرچند ولادتی در کار نباشد. چنانکه شماری از علمای ما به کسی که می خواهند احترام بگذارند می گویند: (ای پسر من) یا (تو پسر من هستی) و نظر آنان از این تعبیر تنها اظهار محبت است و احترام نه اثبات ولادت. و این سخن را به کسی می گویند که هیچ نسبتی میان شان نیست.
و به همین تعبیر, خداوند عزیر را از نظر شرافت و عظمت, پسر خود برگزید, نه بر اساس ولادت.
پیامبر فرمود: با این توجیه نیز پاسخ شما همان بود که در ابتدا گفتم. زیرا بر اساس این تعبیر, موسی برای این مقام شایسته تر بوده است.
به درستی که خداوند با اقرار اهل باطل, آنان را رسوا می کند و حجت را علیه ایشان بر می گرداند. این توجیهی که بدان استدلال کردید شما را به راهی دشوارتر از آن چه گفتید می اندازد. زیرا شما گفتید: یکی از بزرگان تان, به غریبه ای که بین آن دو هیچ نسبتی وجود ندارد می گوید: (ای پسر من) و (تو پسر من هستی) و نیز به دیگری می گوید: (تو شیخ و استاد و پدر من هستی) و به دیگری می گوید: (تو آقای من هستی) و (ای آقای من) و هر چه احترام اش بیش تر باشد, آن سخن محترمانه تر خواهد شد. و بر اساس این عقیده, لازم است موسی بن عمران, برادر یا استاد, یا پدر, یا مولای خدای باشد, تا فضیلت آن حضرت نسبت به عزیر فهمیده شود و به نظر شما آیا صحیح است این سخنان درباره موسی که از عزیر بالاتر است نسبت به خدا داده شود؟ حضرت امیر(ع) فرمود: یهودیان از پاسخ رسول خدا(ص) مات و مبهوت شدند و گفتند: ای محمد اجازه بده درباره سخنان ات تحقیق و تفکر کنیم.
رسول خدا فرمود: امیدوارم با قلب پاک در گفتار و عقیده تان فکر کنید. تا خداوند متعال حقیقت را به شما بنمایاند.
سپس رو به جماعت نصارا کرد و فرمود: شما معتقدید که خداوند, ازلی و قدیم, با پسر خود, حضرت مسیح متحد گشته است!
از شما می پرسم: منظورتان از این گفتار چیست؟ آیا مرادتان این است که خدای ازلی و قدیم, با اتحاد با یک موجود حادث, تنزّل کرده,یا این که حضرت مسیح, که موجودی محدود و حادث است, به واسطه اتحاد, با پروردگار قدیم و ابدی, ترقی کرده, و برابر و یکی شده است. و یا این که این, نهایت تعظیم و تکریم حضرت عیسی است؟
در صورت اول, بر اساس برهان عقلی, محال است; زیرا قدیم چگونه حادث می شود و یا حادث چگونه ممکن است به قدیم تغییر نماید. بنابراین, حادث, از هر جهت, ضد, بلکه نقیض قدیم است و اجتماع آن ممتنع و محال خواهد بود. و در صورت آخر, واضح است که مسیح یکی از مخلوقات و بندگان برگزیده خداوند بوده و حادث خواهد شد و به هر شکل, پسر خدا بودن مسیح و اتحاد خداوند با او محال و باطل است.
نصارا گفتند: ای محمد! مقصود ما این است که خداوند در مورد مسیح به جهت الطاف خاصه و توجه بی پایان به او, معجزات شگفت انگیزی را به دست او جاری فرموده و به همین جهت, موضوع پسر خدا بودن عیسی, تنها جنبه احترام و تجلیل دارد و بس.
پیامبر فرمود: حتماً سخنی که به یهودیان گفتم, شنیدید.
سپس گفتار خود را درباره پسر خدا بودن عزیر نبی تکرار فرمود.
جماعت نصارا همه ساکت و مجاب شدند… و گفتند: ما تا امروز هیچ کس را در مقام بحث و جدل چون تو [ماهر و زبردست] ندیده بودیم. فرصتی بده تا در این موضوع اندیشه کنیم…)20
سیره و رفتار کسانی که در مکتب فکری, اخلاقی پیامبر رشد کرده بودند, از عوامل مهم جذب افراد به دین اسلام است. اخلاق و رفتار پیامبر در کوتاه زمان دگرگونی ژرفی در بسیاری از (روح)ها و (روان)ها پدید آورد. پیامبر خدا, بت پرستی را به توحید, غرور و تکبر را به تواضع, دشمنی را به برادری و دوستی, سنگدلی و خشونت و وحشی گری را به مهربانی, درستی را به نرمی, بخل را به ایثار, انتقام جویی را به بخشش و جهل و سفاهت را به دانش و عقل و درایت دگر ساخت.
مردمی که در برابر امور بسیار ناچیز, خون یکدیگر را می ریختند, در پرتو اسلام به جایی رسیدند که حاضر نبودند کوچکترین حقی از دیگری را پایمال کنند و یا نادیده انگارند.
مردم, وقتی این تربیت یافتگان مکتب اخلاقی و رفتاری پیامبر را می دیدند که از خوی پست و نفرت انگیز دست برداشته و به اوج انسانیت دست یافته اند, مشتاق می شدند خود را به سرچشمه این همه زیبایی برسانند.
در این باب , نمونه های بسیاری وجود دارد که می توان ارائه داد. کسانی که در برخورد با تربیت شدگان و تحول یافتگان مکتب اخلاقی و رفتاری رسول خدا, دگرگون شده و به راه حق بازگشته اند, بسیارند و نکته هایی در چگونگی تحول آنان وجود دارد که بسیار درس آموز و عبرت انگیز است.
از آن جمله است داستان مُحیّصه و حُویّصه:
(قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من ظفرتم به من رجال یهود, فاقتلوه فوثب مُحَیِّصَةُ بن مسعود علی ابن سُنَینة, رجل من تجار یهود کان یلابسهم و یبایعهم فقتله و کان حویِّصَة بن مسعود, اذ ذاک لم یُسِلمَ و کان أسن من محیصه, فلما قتله جعل حویّصة یضربه و یقول أی عدوالله, قتلته اما و الله لرب شحم فی بطنک من ماله؟ قال محیصه فقلت له و الله لو أمرنی بقتلک من امرنی بقتله لضربت عنقک. قال فوالله ان کان لأول اسلام حویصه.
و قال: لو أمرک محمد بقتلی لقتلتنی.
قال نعم و الله لو أمرنی بقتلک لضربت عنقک.
قال: و الله, ان دیناً بلغ بک هذا لعجب, فأسلم حویّصة)
رسول خدا به یاران فرمود: بر هر یک از مردان یهود[فتنه گران و آنان که علیه مسلمانان تلاش می کردند و دیگران را نیز به مخالفت و دسیسه و دشمنی با رسول خدا برمی انگیختند] دست یافتید بکشید.
محیّصة بن مسعود, بر ابن سُنَینه, بازرگان یهودی که با مسلمانان آمیزش و داد و ستد داشت, دست یافت و او را کشت.
برادر محیّصه, حویّصه, که هنوز مسلمان نشده بود, تا از قتل بازرگان یهودی آگاه شد, با برادرش گلاویز شد و او را می زد و می گفت:
ای دشمن خدا او را کشتی, در حالی که شکم ات از مال او پیه آورده.
محیّصه می گوید در جواب او گفتم: آن که مرا به کشتن این مرد یهودی فرمان داده, اگر به کشتن تو هم فرمان دهد, بی گمان گردن ات را خواهم زد!
حویّصه گفت: راستی تو را به خدا, اگر محمد تو را به کشتن من فرمان بدهد, مرا می کشی؟
محیّصه گفت: بلی. به خدا سوگند اگر محمد فرمان ام دهد که تو را بکشم, گردن ات را می زنم!
حویصه گفت: به راستی دینی که تو را به این جا رسانده, شگفت انگیز است.پس اسلام آورد.
نمونه دیگری که بازگو کننده روش اثرگذار تربیت یافتگان مکتب محمدی در دعوت مردم است, داستان اسعد بن زراره و مصعب بن عمیر است:
(اسعد بن زراره و مصعب بن عمیر, به محله بنی عبدالله الأشهل و بنی ظفر رفتند, تا سعد بن معاذ بن نعمان بن امری القیس بن زید بن عبدالأشهل, پسر خاله أسعد بن زراره, و اسید بن حضیر را که هر دو از اشراف بنی عبدالأشهل و هنوز مشرک بودند, به اسلام دعوت کنند.
سعد بن معاذ, که از آمدن شان آگاه شد, به اسید بن حضیر گفت: می دانی که أسعد بن زراره پسرخاله من است و نمی توانم با او درشتی کنم. تو خود نزد این دو مرد که به منظور گمراه کردن ضعفای ما آمده اند, رهسپار شو و آنان را از نزدیک شدن به محله ما بازدار.
اسید, حربه خود را برداشت و به سوی آن دو رهسپار گردید و همین که به آنان رسید, دشنام و ناسزاگویی را آغاز کرد.
مصعب که با معرفی أسعد, اسید را شناخته بود و تأثیر اسلام وی را نیک می دانست, به او گفت: چه مانعی دارد که بنشینی تا با تو سخن گویم. اگر دعوت ما را پسندیدی, می پذیری و اگر بدت آمد در دفع ما کوتاهی مکن.
گفت: چه با انصاف سخن گفتی.
اسید, نشست و با شنیدن دعوت مصعب و آیاتی از قرآن مجید گفت: برای مسلمان شدن, چه باید کرد؟ و آن گاه به دستور مصعب برخاست و غسل کرد و جامه هایش را پاکیزه ساخت و شهادت حق بر زبان راند و دو رکعت نماز خواند و سپس به آن دو گفت: اگر سعد بن معاذ هم به اسلام درآید, دیگر کسی از بنی عبدالأشهل نامسلمان نخواهد ماند. هم اکنون او را نزد شما می فرستم.
سعد بن معاذ هم, با همان ترتیب, با دشنام و ناسزا گفتن رسید و پس از شنیدن دعوت اسلام و آیاتی از قرآن مجید و پرسیدن آن که برای مسلمان شدن چه باید کرد؟ برخاست و شستشو کرد و جامه اش را تطهیر کرد و شهادت حق بر زبان جاری ساخت و دو رکعت نماز خواند و همراه اسید بن حضیر نزد قوم خود بازگشت و اسلام از سیمای وی آشکار بود.پس به آنان گفت: ای بنی عبدالأشهل مرا در میان خود چگونه می دانید؟
گفتند: سرور مائی و از همه ما با تدبیرتر و نیکو سرشت تر.
گفت: حال که چنین است, سخن با مردان و زنان شما بر من حرام است, تا به خدا و رسولش ایمان آورید.
گفتند: در آن شب, یک مرد, یا زن نامسلمان در میان بنی عبدالأشهل باقی نماند.)21
در سیره پیامبر, جوانان فصل روشنی دارند. تعامل و برخوردهای مهربانانه, هدایت گرانه و منطقی و زندگی ساز پیامبر با جوانان, آغازی برای دگرگونیهای ژرف در مردم آن روزگار به شمار رفته است. فطرت پاک آنان در روبه رو شدن با فطرت رخشان و بی آمیغ پیامبر, خیلی زود نور وجود آن حضرت را در خود بازتاب می داد و همین سبب جذب این گروه بس اثرگذار و دگرگون آفرین شد که نکته های شگفت آن در تاریخ بازتاب یافته است.
جوانان زودتر و بهنگام تر از دیگران در سخنان, پیام و سیره و منش پیامبر, نیاز خود را دریافتند و این موج و گرایش شگفت آفرین جوانان به آیین جدید, سبب گردید که سران مترف قریش, خیلی زود در برابر این پدیده عکس العمل نشان بدهند و با تندی و خشماگینی با پیامبر و گرویدگان به وی برخورد کنند.
سران قریش جوانان پاک فطرتی را که به پیامبر گرویده بودند, گمراه می انگاشتند و از آنان به عنوان گمراه یاد می کردند.
عتبة بن ربیعة از سران قریش در دیدار با دوست خود, أسعد بن زراره, که از مدینه به مکه آمده بود, از رویداد مهم مکه, که در آن روزها همه را به خود مشغول کرده بود, چنین گزارش می دهد:
(خرج فینا رجل یدّعی أنه رسول الله. سفّه احلامنا و سبّ آلهتنا, و افسد شباننا. و فرّق جماعتنا.)22
مردی در بین ما سربلند کرده, ادعا می کند فرستاده خداست. افکار ما را جاهلانه و سفیهانه می داند و خدایان ما را ناسزا می گوید و جوانان را به فساد کشانده و بین ما پراکندگی افکنده است.
ابوجهل نیز, از گرویدن جوانان به نبی اکرم, به شدت اظهار نگرانی کرده و همان تعبیر یاد شده را: (افسد شباننا) به کار برده است.
(یا معشر قریش انه لم یکن احد من العرب اعزّ منا. نحن اهل الله تفد الینا العرب فی السنة مرّتین و یکرموننا و نحن فی حرم الله لا یطمع فینا طامع. فلم نزل کذلک, حتی نشأ فینا محمد بن عبدالله فکنا نسمیه الامین لصلاحه و سکونه و صدق لهجته, حتی اذا بلغ ما بلغ و اکرمناه , ادّعی انّه رسول الله, و انّ اخبار السماء تأتیه, فسفّه احلامنا و سبّ آلهتنا و افسد شباننا و فرّق جماعتنا و زعم انّه من مات من اسلافنا ففی النار فلم یرد علینا شیء اعظم من هذا.)23
ای قریشیان, هیچ یک از عرب, ارجمند تر از ما نیست. ما اهل الله هستیم. در سالی دوبار اعراب به نزد ما می آیند و ما را گرامی می دارند. و ما در حرم خداوند هستیم و هیچ آزمند و طمع ورزی چشم طمع به ما ندوخته است. پس چطور شد که این چنین پایین آمدیم تا این که محمد بن عبدالله سر بر آورد. همان که ما او را امین می نامیدیم, به خاطر نیک رفتاری و آرامش و راست گویی اش, تا هنگامی که رسید آن چه رسید و گرامی اش داشتیم, ادعا کرد که فرستاده خداست و این که اخبار آسمانی دریافت می کند, پس افکار ما را سفیهانه و ابلهانه خواند و خدایان ما را ناسزا گفت و جوانان ما را به گمراهی کشاند و بین ما اختلاف افکند و می پندارد هر کس از گذشتگان ما مرده است, در آتش است. بر ما پدیده ای بزرگ تر از این وارد نشده است.
و نیز نمایندگان قریش که به حبشه رفته بودند, تا مسلمانان مهاجر را به مکه برگردانند, در نزد پادشاه حبشه از گرویدن جوانان به دین جدید سخن گفتند:
(فقال عمرو بن العاص, ایها الملک خالفونا فی دیننا و سبّوا آلهتنا, أفسدوا شبّاننا, و فرّقوا جماعتنا, فردّهم الینا لتجمع أمرنا.)24
عمرو عاص گفت: ای پادشاه, اینان از در ناسازگاری با آیین ما در آمده اند. خدایان ما را ناسزا می گویند, جوانان ما را به گمراهی کشانده اند و بین ما اختلاف و جدایی افکنده اند.
همه جا, سخن از گرایش شدید و پرشور جوانان به آیین جدید بود. پدران و مادران از این که جوانان شان جذب پیامبر می شدند, سخت خشمگین و نگران بودند و آنان را در تنگنا قرار می دادند, تا دست از پیامبر بردارند و از وی روی برگردانند.25
این تلاشها بی ثمر بود. جاذبه دین جدید و آورنده آن و کسانی که به پیامبر گرویده بودند, چنان بود که هیچ کس را یارای آن نبود که بتواند مسیر گرویدگان را عوض کند.
شیوه پیامبر در برخورد با جوانان, بر مهرورزی و کرامت انسانی استوار بود. سخن او با خواست فطری, هر انسان پاک فطرت, بویژه جوانان که از این ویژگی بهره بیش تری داشتند, هماهنگ بود. از این روی شکنجه ها و آزارها نتوانست آنان را از عقیده شان بازدارد که ندای فطرت بود. پیامبر فطرتها را بیدار کرده بود. از این رو علاوه بر این که خود تلاش می ورزید پیام وحی را به جوانان برساند, دیگران را نیز سفارش می فرمود که از جوانان غافل نباشند.
(اوصیکم بالشباّن خیراً فانهم ارق افئدةً انّ اللّه بعثنی بشیراً و نذیراً فحالفنی الشّبان و خالفنی الشیوخ ثم قرأ فطال علیهم الامد فقست قلوبهم.)26
شما را به نیک رفتاری با جوانان سفارش می کنم; زیرا که آنان دلی نازک تر دارند. خداوند مرا بشارت دهنده و هشدار دهنده برانگیخت. جوانان با من همپیمان شدند و پیران سر ناسازگاری گذاشتند.
سپس آیه ای از قرآن قراءت فرمود و فرمود:
(کسانی که عمرشان به درازا کشیده, دچار سخت دلی شده اند).
در یثرب نیز, نخستین گروندگان به رسول خدا جوانان بودند. در برهه ای بسیار سخت و شکننده, جوانان یثرب به پیامبر پیوستند و با وی عهد بستند که پشتیبان اش باشند.
پیامبر با اهمیت ویژه به جوانان, یثرب را دگرگون کرد و با واگذاری مسؤولیت به جوانان, زمینه برای پایه گذاری مدینة النبی فراهم ساخت.
در زمینه فقهی, علمی و فرهنگی از علی بن ابی طالب, معاذ بن جبل, مصعب بن عمیر و… بهره می گرفت و در ساحَتهای نظامی از اسامة بن زید,عبدالله بن رواحه, جعفربن ابی طالب و… در عرصه های سیاسی از عتاب بن اسید و … گاه جوانان را, به عنوان سفیر به دیگر سرزمینها و نزد پادشاهان و فرمانروایان می فرستاد. گاه, کسانی به حضرت خرده می گرفتند که چرا با وجود افراد کهنسال و سرد و گرم چشیده و با تجربت و کارآزموده, از جوانان در کارهای مهم بهره می بری؟
حضرت در جواب فرمود:
(لیس الاکبر هو الافضل, بل الافضل هو الاکبر.)27
هر بزرگی, با فضیلت نیست, بلکه هر با فضیلتی بزرگ است.