مهرورزی مصداقی از اصل پیشین به شمار می آید. اما چون این ویژگی بسیار در هدایت مردم نقش آفرین بوده است, جداگانه به آن می پردازیم.
در آن دوران که خشونت, برخوردهای غیرانسانی و به دور از مهربانی و مهرورزی و برهنه از هر گونه محبت, بویژه بالا دستان نسبت به زیردستان, امر عادی بود و مردمان زیردست و بردگان, هیچ گاه در ذهن شان هم نمی گذشت که اشراف و سران قریش, مال داران و ثروت مندان, به روی آنان لبخند بزنند, به آنان محبت کنند و مهر بورزند و در حلقه آنان بنشینند, رسول گرامی اسلام, مهربانانه, با یکایک مردم برخورد می کرد و به آنان مهر می ورزید. آن هم با همه یاران و نزدیکان, که حتی با مخالفان مهربانانه رفتار می کرد. از این روی خداوند در قرآن کریم, آن حضرت را پیامبر رحمت خوانده است:
(و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین.)49
این که پیامبر از گمراهی مردم رنج می بُرد و اندوهگینانه به روی گردانی آنان از حق می نگریست, برخاسته از سینه پرمحبتی بود که خداوند به آن والاگهر بخشیده بود. مهرورزی و محبت پیامبر به مردم و دغدغه هدایت آنان به حدی بود که خود را به رنج می افکند, تا جایی که خداوند به او فرمود:
(ما انزلنا علیک القرآن لتشقی. الاّتذکرة لمن یخشی.)50
قرآن را بر تو فرو نفرستاده ایم که رنج بری. مگر اندرزی برای آن که ترسد.
و در آیه دیگر این چنین آن حضرت را می ستاید:
(و لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم.)
پیامبری آمده است تان هم از خودتان, که برای او گران است که در رنج افتید. سخت خواستارتان است. با گرویدگان نرم و مهربان است.
مهرورزی پیامبر, جلوه های خاصی در رفتار آن حضرت داشت که به پاره ای از آنها اشاره می کنیم.
1. گذشت: پیامبر در اوج قدرت, با کسانی که عزیزان او را کشتند, یا کینه ورزترین رفتار را با وی داشتند, جلوه های زیبایی از گذشت را نمایاند. این جلوه های زیبا در فتح مکه بیش ترین درخشش و نمود را داشته است.
گذشت پیامبر در روز فتح مکه از کینه ورزترین دشمنان خود, قدرت و شکوه آن حضرت را به نمایش گذارد.
در نگاه آن عزیز که در کار کردش در دوران زمامداری نمود یافت, گذشت نشان قدرت و بزرگی روح است و انتقام نشان حقارت و کوچکی روح:
(علیکم بالعفو فان العفو لا یزید العبد الاّعزّاًفتعافوا یعزکم الله.)
بر شما باد به پای بندی به اصل عفو. عفو نمی افزاید بر بنده, جز عزت. پس عفو کنید تا خداوند به شما سربلندی عنایت کند.
روح بزرگ پیامبر در سایه بخشش و گذشت از خطاها, خیانتها, گناهان, بر همگان آشکار شد. پیامبر کسانی را که در حساس ترین شرایط و عرصه ها, راه خطا می پیمودند و به ویل گناه فرو می افتادند, اگر برمی گشتند و آهنگ جبران خطاهای خود را داشتند, می بخشید و با آنان از در گذشت و چشم پوشی از خطاها وارد می شد:
(فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک فاعف عنهم و استغفرلهم.)
علامه طباطبایی در ذیل آیه شریفه می نویسد:
(خدای تعالی هر جا مناسبت داشته از مردم به خاطر نافرمانیهای شان اعراض کرده است و یکی از آن موارد, همین آیه مورد بحث است که متعرض یکی از حالات آنان است. آن حالتی که نوعی ارتباط با اعتراض شان بر رسول خدا, صلی الله علیه و آله, دارد و آن عبارت است از اندوهی که از کشته شدن دوستان شان داشتند. چون چه بسا که همین اندوه وادارشان کرد که در عملِ رسول خدا خرده گیری نموده, کشته شدن آنان را به آن جناب نسبت دهند و بگویند: تو باعث شدی که ما این چنین مستأصل و بیچاره شویم و به خاطر همین نسبت ناروا, خدای تعالی از سخن گفتن با آنان اعراض نموده و روی سخن به رسول خدا(ص) کرده فرموده:
(فبما رحمة من الله لنت لهم.)
و این سخن به خاطر این که حرف (فا) در اول آن آمده, فرع نتیجه گیری از کلامی دیگر است که البته صریحاً در آیات نیامده, ولی سیاق بر آن دلالت دارد و تقدیر کلام چنین است:
(و اذا کان حالهم ما تریه من الشباهة بالذین کفروا, و التحسر علی قتلاهم, فبرحمة منا لنت لهم و الاّ لانفضّوا من حولک.)
وقتی حال شان چنین است که می بینی, سخنانی نظیر سخنان کفّار دارند و بر کشتگان خود تحسر و اندوه می خورند, پس به رحمتی از ما نسبت به آنان مهربانی می کنی, چون اگر چنین نکنی از پیرامون ات متفرق می شوند.51
در روز فتح مکه, پیامبر به سپاهیان خود سفارش می فرمود که از هر گونه آزار و اذیت, غارت و خون ریزی بپرهیزند که امروز روز رحمت است:
(پیامبر چون شنید یکی از فرماندهان سپاه اش, سعد بن عباده, فریاد می زند:
(الیوم یوم الملحمه, الیوم تستحل الحرمة)
امروز روز خون ریزی است! امروز حرمت شکنی حلال می گردد.
بی درنگ علی بن ابی طالب(ع) را فرستاد تا پرچم را از دست سعد بگیرد و نخستین کسی باشد که به مکه وارد می شود.)52
در روایت واقدی آمده است:
(چون سخن سعد را پیامبر شنید, فرمود: (الیوم یوم المرحمة الیوم اعز ّالله فیه قریشاً)53
پیامبر به هدایت همان کسانی می اندیشید که او و یاران را آزار داده بودند.روز فتح مکه را روز عفو و رحمت قرار داد و یاران را از هرگونه انتقام گیری و مقابله به مثل پرهیز داد. این حرکت و این مشی الهی, بسیار جاذبه آفرین بود و قلبهای بسان سنگ را آب کرد و چشمه های گوارا از آنها جوشاند.
پیامبر در روز فتح مکه اعلام عفو عمومی کرد, جز برای چند نفر که به فرمان آن حضرت باید کشته می شدند.
در عین حال, از میان این افراد, شماری بخشوده شدند.
1. عبدالله بن سعد ابی سرح
2. فَرتنی, کنیز خواننده و هجو کننده رسول خدا.
3. ساره, زنی که رسول خدا را آزار می داد.
4. عکرمة بن ابی جهل.
5 هبار بن اسود.
6. هند دختر عتبة بن ربیعه.
7. وحشی, کشنده حمزه سیدالشهداء
8. سهیل بن عمرو 54.
و…
بخشش پیامبر به گونه ای بود که در افراد دگرگونی پدید می آورد. همان چیزی که رسول خدا آرزوی آن را داشت. رسول خدا برانگیخته شده بود, تا دلها را به نور حق روشن کند. اگر دلی به عفو دگرگون شود و با چشم پوشی روشنایی یابد, چه بهتر!
در این باب که دلهایی چون سنگ, با نگاه مهربانانه و آکنده از گذشت پیامبر دگرگونی شده اند, نمونه ها بسیار است که به پاره ای از آنها اشاره کردیم و به نمونه دیگر, که حکایت از دگرگونی حال شاعر هجوگر رسول خدا دارد, اشاره می کنیم:
(زهیربن ابی سُلمی از فحول شعرای عرب… از اصحاب معلقات سبع… یک سال پیش از بعثت رسول خدا, صلی الله علیه و آله درگذشت. دو پسر او, بجیر و کعب نیز دو شاعر توانا بودند. این هر دو شاعر از شعرای بزرگ اسلامی به شمار می روند.
تاریخ اسلام بجیر, علی التحقیق دانسته نیست. در کیفیت اسلام وی نوشته اند که: روزی با برادرش کعب بیرون رفت و چون به (ابرق العزّاف) رسیدند, بجیر به برادرش کعب گفت: گوسفندان ما را در همین جا نگهدار تا من نزد این مرد (یعنی: رسول خدا) بروم و ببینم چه می گوید.
کعب, همان جا ماند و بجیر نزد رسول خدا آمد, و چون اسلام را بر وی عرضه داشت, مسلمان شد. چون خبر اسلام وی به کعب رسید, اشعاری در ملامت وی گفت و برای او فرستاد.
بجیر, آن اشعار را به رسول خدا عرضه داشت.
رسول خدا فرمود: هر که کعب را بیابد, او را بکشد و خون او را هدر فرمود. بجیر در طائف همراه رسول خدا بود, و چون رسول خدا از طائف بازگشت, به برادرش کعب نوشت: که رسول خدا مردانی از رجال مکه که او را هجو می کرده و آزار می رسانده را کشته است و دیگر شعرای عرب, از جمله ابن زِبْعرَی و هبیرة بن ابی وهب گریخته اند. اگر به زندگی خود علاقه مند هستی, بهترین راه این است که نزد محمد باز آیی و توبه کنی, چه هر کس بر وی درآید و اسلام آورد در امان است.
کعب هم قصیده ای در مدیحه رسول خدا گفت و راه مدینه را در پیش گرفت و بر مردی از جُهَیْنه وارد شد و همان مرد, او را بامدادی به مسجد آورد و نماز صبح را با رسول خدا خواند و سپس رسول خدا را با اشاره به کعب نشان داد و گفت: برخیز و از وی امان بخواه.
کعب پیش رفت و ناشناس دست در دست رسول خدا نهاد و گفت: ای رسول خدا! کعب بن زهیر آمده است که توبه کند و اسلام آورد تا او را امان دهی. اگر نزدتو آید, توبه اش را قبول می کنی؟
فرمود: آری
گفت: من کعب بن زهیرم. سپس قصیده معروف خود را برای رسول خدا خواند و در همین قصیده است که می گوید:
نبئّت انّ رسول الله اوعدنی و العفو عند رسول الله مأمول
إنّ الرسول لنور یستضاء به مهنّد من سیوف الله مسلول
خبر یافته ام که پیامبر خدا مرا به مرگ تهدید کرده است, بخشش, نزد پیامبر خدا مورد آرزو و امیدواری است.
پیامبر, نوری است که راه راست به وسیله آن روشن می شود. او بهترین شمشیری است که خداوند برای پیروزی مسلمانان کشیده است.)55
علی (ع) در پاسخ فرزندش امام حسین(ع) درباره این ویژگی حضرت فرمود:
(و یصبر للغریب علی الجفوة فی منطقه و مسألته, حتی أن کان اصحابه لیستجلبونهم [یعنی أنهم یستجلبوا الفقیر لئلا یوذی النبی] و یقول: اذا رأیتم طالب الحاجة یطلبها فأرفدوه و لا یقبل الثناء الا عن مکافئ و لا یقطع علی احد حدیثه حتی یجوز قیقطعه بانتها او قیام.)56
بر بی ادبی شخص غریب, در گفتار و پرسش, شکیب می ورزید. تا جایی که اصحاب بر آن می شدند تا شخص اذیت کننده را جلب کنند. می فرمود:
وقتی نیازمندی را دیدید, به او یاری برسانید.
و هرگز ستایش کسی را نمی پذیرفت و سخن کسی را قطع نمی کرد, مگر آن که از حد مجاز و مشروع می گذشت که در آن صورت, با نهی, یا برخاستن, سخن او را قطع می کرد.
مدارا:
پیامبر در برابر انسانهای کم ظرفیت, متعصب, نادان و خشن, با مدارا رفتار می کرد. کسان در برابر این رفتار والا و برجسته رسول خدا, از لجّه نخوت, تکبر و جهل و تعصبهای کور بیرون می آمدند و در دریای مهر اسلام فرو می رفتند.
از باب نمونه روایت کرده اند:
(جاء اعرابی یوما یطلب منه شیئا فاعطاه(ص) ثم قال له:
احسنت الیک.
فقال الاعرابی: لا, لا اجملت.
قال: فغضب المسلمون و قاموا الیه و اشار الیهم ان کفّوا ثم قام و دخل منزله و ارسل الی الاعرابی و زاده شیئا.
ثم قال: احسنت الیک؟
فقال الاعرابی: نعم فجزاک الله من اهل و عشیرة خیرا
فقال له النبی(ص): انک قلت ما قلت و فی نفسی اصحابی شیء من ذلک فان احببت فقل بین ایدیهم ما قلت بین یدی حتی یذهب من صدورهم ما فیها علیک.
قال: نعم.
فلما کان من الغد, او من العشی, جاء.
فقال النبی(ص) إن هذا الاعرابی قال ما قال. فزدناه فزعم أنه رضی لذلک.
فقال الاعرابی: نعم فجزاک الله من اهل و عشیرة خیرا.
فقال(ص) :إن مثلی و مثل هذا الرجل الاعرابی کمثل رجل کانت له ناقة شردت علیه فاتبعها الناس فلم یزیدوها الا ّنفورا فناداهم صاحب الناقة خلّدا بینی و بین ناقتی فانّی أرفق بها و اعلم. فتوجه الیها صاحب الناقة بین یدیها فاخذلها من قمام الارض فردّها هوناً هوناً حتی جاءت و استناخت و شدّ علیها رحلها و استوی علیها و انّی لو ترکتکم حیث قال الرجل ما قال, فقتلوه دخل النار.)57
روزی مردی بادیه نشین نزد رسول خدا آمد و از ایشان چیزی خواست.
رسول خدا به وی چیزی بخشید.
سپس فرمود: به تو احسان کردم.
مرد عرب گفت: خیر. احسان نکردی!
راوی می گوید: در این هنگام مسلمانان پیرامون رسول خدا خشمگین شدند و به سوی او خیز برداشتند.
رسول خدا به ایشان اشاره فرمود, دست بردارید, واگذاریدش.
سپس برخاست و وارد منزل شد و به سوی مرد بادیه نشین فرستاد و به وی کمک بیش تری کرد.
سپس فرمود: به تو احسان کردم.
مرد بادیه نشین گفت: بله. خداوند از اهل و عشیره ات به تو جزای خیر دهاد.
رسول خدا به آن مرد فرمود: تو آن چه خواستی گفتی, اما در دل اصحاب من از این رویداد, چیزی پیدا شده, حال اگر دوست داشتی, در بین ایشان حاضر شو و آن چه اکنون در نزد من گفتی, به آنان نیز بازگو. تا آن چه در سینه شان نسبت به تو پدید آمده, از بین برود.
مرد بادیه نشین گفت: بله خواهم گفت.
همین که فردا شد, یا شامگاه, آن مرد آمد.
رسول خدا فرمود: این مرد بادیه نشین, گفت آن چه گفت. ولی بعد که ما بیشتر به او بخشیدیم خشنود گردید.
مرد بادیه نشین گفت: بله. خداوند از اهل و عشیره ات, به تو جزای خیر دهد.
آن گاه رسول خدا فرمود: داستان من و داستان این مرد بادیه نشین مانند داستان مردی است که برای او شتری بود, گریخت. پس مردم در پی آن افتادند و با این کار چیزی به سود صاحب شتر نمی افزودند جز فرار بیشتر شتر او. در این هنگام صاحب شتر فریاد برآورد هان مردمان, خالی کنید بین من و شترم را و بین من و شترم جدایی میفکنید که من به آن مهربان تر و به حال آن داناترم.
در این هنگام صاحب شتر از سمت جلوی شتر, در حالی که مقداری خار و خاشاک از زمین برداشت, آهسته آهسته به حرکت درآمد. تا آن جا که شتر به پیش او آمد و زانو زد و صاحب شتر بار برپشت آن نهاد و بست و خود هم بر آن سوار شد!
من اگر شما را وامی گذاردم, آن گاه که او گفت آن چه گفت, او را می کشتید و داخل آتش می شد.
همه سیره نگاران و بررسی کنندگان سیره و رفتار پیامبر, در این مسأله اتفاق نظر دارند که حضرت, کرامت انسانها را در حد اعلا پاس می داشت. اصلی که فراموش شده بود. وقتی پیامبر این اصل را احیا کرد و به روشنی پاس داشت و همگان را به کرامت انسانی توجه داد, مایه شگفتی مردمان شد و جذب و گرایش روزافزون آنان به حضرت و نهضتی که رایت آن را افراشته بود.
منطق آنان که منطق حضرت هم از آن سرچشمه گرفته بود, کرامت بخشیدن به انسان ها بود:
(لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطّیبات و فضّلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا.)
ما فرزندان آدم را گرامی داشته ایم و آنان را در خشکی و دریا بر نشانده ایم . و از خوردنیهای نیکو روزی ساخته ایم و ایشان را بر بسیاری از آفریدگان خویش بسی برتری داده ایم.
برابر این منطق به هیچ روی نمی توان کرامت انسانی انسانها را چه مؤمن و چه کافر نادیده انگاشت. از این روی امام علی در نامه خود به مالک اشتر می نویسد:
(و اشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم. و لا تکوننّ علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم فانهم صنفان إما اخ لک فی الدین و اما نظیر لک فی الخلق.)
مهربانی با رعیت را برای دل خودپوششی گردان و دوستی ورزیدن با آنان را و مهربانی کردن با همگان و مباش همچون جانوری شکاری که خوردن شان را غنیمت شماری; چه رعیت دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو اند و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند.
سیره رسول خدا آکنده از رفتارهای کرامت آمیز با افراد است, حتی با اهل ذمه و کافران, اصل کرامت انسانی را رعایت می کرد, نه خود رفتاری انجام می داد که خدشه بر کرامت انسانها وارد آید و نه می گذاشت اصحاب, رفتاری انجام بدهند که با کرامت انسانی افراد ناهمخوان باشد و در اساس, در مکتب تربیتی اسلام, مسلمانان وظیفه دارند یکدیگر را تکریم کنند, زیرا تکریم برادر مسلمان تکریم خداست.
امام صادق(ع) می فرماید:
(من اتاه اخوه المسلم فاکرمه, فانما اکرم الله عزوجل.)58
روشن است در مکتبی که اهل ذمه باید مورد احترام و تکریم باشند, مسلمانان نسبت به یکدیگر چه وظیفه ای دارند. در سیره نبوی, موارد بسیاری وجود دارد که حکایت از رفتار بسیار شایسته و تکریم آمیز رسول خدا, با اهل ذمه دارد.
در بدایع الفوائد حافظ ابن قیم آمده است:
(ان الامام احمد سئل هل یکنی الرجل اهل الذمه فقال: قد کنی النبی(ص) اسقف نجران)59
از احمد حنبل پرسیده شد: آیا مرد اهل ذمه را می توان با کنیه صدا زد.
گفت: رسول خدا اسقف نجران را به کنیه صدا زد.
حضرت به گونه ای رفتار می کرد که انسان جایگاه والای خویش را بیابد. به هر یک از پیرامونیان این احساس دست بدهد که انسان به ماهو انسان ارزشمند است و جایگاه والایی دارد و باید از هرگونه رفتاری که مایه پایین آمدن او از جایگاه انسانی اش هست, پرهیز شود.
رسول خدا, با رفتار خود فهماند که کرامت بخشی به انسانها از کودکی باید آغاز شود. با کودک اگر کرامت آمیزانه رفتار شود, افزون بر این که هیچ گاه تن به ذلت و زبونی در دوران زندگی نخواهد داد, در تکریم دیگران نیز پیشقدم خواهد شد و در پی ریزی جامعه کرامت مند نقش ایفا خواهد کرد.
در تاریخ آمده است:
(و کان یؤتی بالصبّی الصغیر لیدعوله بالبرکة و التسمیة فیأخذه فیصنعه فی حجره فربما بال الصبی فیصیح به بعض من یراه فیقول له: لا تزرموا الصبی فیدعه حتی یقضی بوله ثم یفرغ من دعائه و تسمیته و یبلغ سرور اهله فیه لئلا یروا انه تأذی ببوله. و اذا انصرفوا غسل ثوبه بعدهم.)60
گاه پدر و مادرانی, کودکان خود را نزد رسول خدا می آوردند, تا آن حضرت در باره اش دعا فرماید و نامگذاری کند.
رسول خدا, کودک را روی دامن خود می نشاند.
گاه پیش می آمد که کودک روی لباس حضرت بول می کرد. در این هنگام کسان کودک, بر سر کودک فریاد می زدند و او را سرزنش می کردند.
رسول خدا, آنان را از این کار باز می داشت و می فرمود: با کودک تندی نکنید.
رسول خدا کودک را آزاد می گذاشت تا ادرارش را تمام کند.
پس از آن که کودک را دعا می کرد و یا نامی بر او می گذارد, کسان کودک شادمان می شدند از این که در سیمای رسول خدا از بول کودک شان ناراحتی و خشمی نمی دیدند.
پس از آن که آنان محضر رسول خدا را ترک می گفتند, حضرت برمی خاست و جامه اش را می شست.
توجه ویژه به محرومان و تهی دستان
از دیگر رفتار جاذبه آفرین رسول خدا و عامل مهم در جذب و گرایش مردم به اسلام, همنشینی و همدردی آن حضرت با محرومان و تهی دستان بود.
حضرت, سطح زندگی اش در سطح زندگی پایین ترین افراد جامعه بود. مردم, رسول خدا را از خود می دانستند; زیرا که می دیدند آن بزرگوار مانند فقیرترین مردمان زندگی می کند و با آنان نشست و برخاست دارد.
سران قریش, به خاطر ثروت و مکنت, خود را از دیگران برتر می دیدند. رسول خدا برای مبارزه با این پندار واهی جاهلی, با تهی دستان و محرومان همنشینی می کرد و همدردی, تا هم تفکر جاهلی را ریشه کن سازد و هم به محرومان قوت قلب بدهد و غبار یأس را از چهره شان بزداید.
این رفتار رسول خدا, چنان اثر ژرفی در جامعه گذاشته بود و موجب گرایش محرومان و تهی دستان به آن حضرت, که سران و اشراف زادگان قریش, زبان به طعن و سرزنش حضرت گشودند و می گفتند:
(ای محمد تنها بی چیزان و مسکینان با تو نشست و برخاست دارند.اگر آنان را از پیرامون خود برانی, ما حاضریم با تو نشست و برخاست داشته باشیم.)
پیامبر در پاسخ اینان فرمود:
(و ما انا بطارد المؤمنین.)61
و خداوند د رآیه شریفه دیگر خطاب به پیامبر(ص) می فرماید:
(و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی. یریدون وجهه ماعلیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم فتکون من الظالمین.)62
آنان را که در بام و شام, پروردگارشان را خوانند و راه او را خواهند, از خویش مران, نه از شمار کردارشان بر تو چیزی و نه از شمار کردارت بر آنان چیزی است,تا برانی شان و از ستمکاران شوی.
و امین الاسلام طبرسی ذیل این آیات شریفه:
(و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة و العشیّ یریدون وجهه و لا تعد عیناک عنهم یرید زینة الحیوة الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا.)(سوره کهف/ 28)
خود را با کسانی بدار که در بام و شام پروردگار خویش را می خوانند . روی او را می جویند [یعنی خدا, یا خشنودی خدا جویند] چشمان ات از آنان در نگذرد که زیور این جهان بجویی. فرمان از کسی نبر که دلش را از یادمان غافل داشته ایم و در پی خواهش اش رفته است و کارش فزون کاری است.
می نویسد:
(نزلت الآیة الاولی فی سلمان و ابی ذر و صهیب و عمار و حباب و غیرهم من فقراء اصحاب النبی(ص) و ذلک انّ المؤلفة قلوبهم جاؤوا الی رسول الله(ص) عیینة بن الحصین و الا قرع بن حابس و ذووهم, فقالوا: یا رسول الله ان جلست فی صدر المجلس و نحیت عنا هؤلاء روائح صنانهم و کانت علیهم جبات الصوف, جلسنا نحن الیک و اخذنا عنک, فلا یمنعنا من الدخول علیک الاّ هؤلاء. فلما نزلت الآیة قام النبی(ص) یلتمسهم فاصابهم فی مؤخر المسجد یذکرون الله عّز وجلّ فقال الحمد لله الذی لم یمتنی حتی امرنی ان اصبر نفسی مع رجال من امتی معکم المحیا و معکم الممات.)63
آیه شریفه درباره سلمان و ابی ذر و صهیب و عمار و حباب و غیر اینها از بینوایان اصحاب نبی نازل شده است.
به این بیان که: شماری از اشراف نزد رسول خدا آمدندکه عبارت بودند از: عیینة بن حصین, و اقرع بن حابس و نزدیکان شان پس گفتند: ای رسول خدا! اگر در بالای مجلس بنشینی و دور کنی از ما این کسانی را که بدنهای شان بوی بد می دهد و مشام را می آزارد و لباس های خشن به تن دارند, با تو می نشینیم و از سخنان ات بهره می گیریم. هیچ چیز ما را از همنشینی و حضور در محضرت باز نمی دارد جز همینان.
چون آیه نازل شد, رسول خدا برخاست و به جست وجوی فقیران و مستضعفان برخاست و آنان را در آخر مسجد یافت, در حالی که ذکر خدا می گفتند. و فرمود: سپاس خدای را که مرا نمیراند, تا این که به من فرمان داد: خود را با مردانی از امتم بدارم. با شمایم در زندگی و با شمایم در مرگ.
از این گونه برخوردها در سیره پیامبر(ص) بسیار می توان نشان و ارائه داد. برخوردهای زیبایی که جاذبه می آفرید, دوستیهایی که پیوند را استوار می کرد. چون پیامبر از جان و دل به ضعیف نگه داشته شدگان ابراز علاقه می کرد و دوستی خود را بروز می داد, مستضعفان هم از جان و دل به آن حضرت و راه و مرام او عشق می ورزیدند و گرایش می یافتند.