فضای اندیشه را باید از وسوسه و اوهام و تخیلات شیطانی پاک کرد. خلوت دل را باید از لوث وجود پلید دیو زدود، دیو و فرشته نمی توانند همخانه باشند. آنها نه همخوانی دارند ونه همخانگی.
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته درآید
انسان نمی تواند طالب مجهول مطلق باشد. کمال انسان در علم و معرفت است. آنهم علوم و معارف ربانی.
کمیل که از خواص و نیکان و یاران امیرالمؤمنین علیه السلام بود، می گوید: آن بزرگوار دست مرا گرفت و مرا به صحرا برد. آنگاه همچون دردمندان دل سوخته آهی جانسوز از دل پراندوه خود برکشید و فرمود:
«یا کمیل بن زیاد، ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها فاحفظ عنی ما اقول لک »:
ای کمیل بن زیاد، این دلها ظرفهای علوم و حقائق و اسرار است و بهترین آن دلها، نگاه دارنده ترین آنهاست. پس آنچه به تو می گویم، از من (بشنو) و در نگاه داری آن کوشا باش.
از این سخن حکیمانه، به خوبی معلوم می شود که ارزش انسان به قلب او و ارزش قلب به این است که ظرف علوم و حقائق و اسرار باشد چرا که همان طوری که گفته اند: شرف مکان به کسی است که درآن، استقرار می یابد، (1) معلوم می شود که: شرف ظرف هم به مظروف است. (2)
گوهر دل را باید از بیرون و درون، از آلودگیها پاک کرد. آلودگی درونی دل، خیالات و وساوس و اوهام و ظنون و پندارها و بدبینی به نظام آفرینش و کژاندیشی و بدسگالی و سوء نیت و پلیدی باطن است و آلودگی برونی آن، رذائل اخلاقی و پلیدی در گفتار و رفتار است. تا دل از رذائل درونی و برونی پاک نشود و انسان در فضائی سالم قرار نگیرد و خانه دل از آنچه مزاحم صفا و پاکی است، جاروب نشود، علوم و حقائق و اسرار درآن راه نمی یابد.
آنگاه که کمیل را به حفظ و نگاه داری حکمت های پرارج خویش سفارش می کند، می فرماید:
«الناس ثلاثة: فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاة و همج رعاع ». (3)
مردم سه دسته اند: عالم ربانی و آموزنده ای که بر راه نجات و رهائی است و مگسان کوچک و ناتوان.
1 - عالم ربانی
عالم ربانی کیست؟ چه کسی این شایستگی را دارد که او را به لحاظ وصف عنوانی علم و دانش، منسوب به رب و ربانی بشماریم؟ آیا به جز کسانی که علم مبدء و معاد دارند و علم آنها مبنای عمل آنها و عمل آنها مبنای سعادت و کمال آنها و نمود و جلوه دانش آنهاست، چه کسی می تواند عالم ربانی باشد؟ آیا به صرف این که انسان قواعد صرف و نحو را بداند و قواعد و فروع فقهی را از ادله استنباط کند و یا در ریاضیات یا تجربیات یا برخی از علوم انسانی، متبحر و متخصص باشد واز این علوم فقط در راه معاش و معیشت بهره گیرد و از آنها در طریق شناخت مبدء و معاد و کسب فضیلت، استفاده نکند، عالم ربانی می شود؟ آیا یک فیلسوف یا یک متکلم یا یک متخصص عرفان نظری که از تهذیب نفس و تصیفه باطن و تکمیل روح بازمانده، عالم ربانی است؟ آیا ذهن را به اصطلاحات علمی انباشتن و غایت آفرینش را از یاد بردن و به کبکبه و دبدبه شوکت و قدرت ظاهری مغرور شدن، عالم ربانی شدن است یا گریز از ربانیت و سقوط در لجه مادیت و غرق شدن در گرداب شهوات و تمنیات و وساوس شیطانی؟
علوم عالم ربانی از سنخ علوم گوینده این سخن است و بعید نیست که بگوئیم: علماء ربانی یعنی انبیاء و اوصیاء که علم لدنی دارند و معلم آنها یا خود خداوند و خود آن ربی است که بدو منسوبندو یا اگر واسطه ای در بین است، فرشته ای مقرب یامعصومی دیگر است و همین خصیصه است که آنها را «ربانی » کرده و آنها را از ما سوی بی نیاز و مستغنی ساخته است.
واگر عالم ربانی را به غیر انبیاء و اوصیاء تعمیم دهیم، باید بسی محتاط باشیم و بدانیم که آنهائی شایسته چنین عنوانی هستند که در سیره و رفتار و در عقیده و کردار، نمونه کمیلند و اگر کمیل نیستند، کمیلیانند.
2 - آموزنده بر راه نجات
این همان است که در برابر عالم ربانی زانو می زند تا علم مبدء و معاد را فراگیرد و راه نجات را از طریق عمل به مقتضای دانش خود بیابد و دنیا را مزرعه آخرت کند و فلسفه آفرینش را که تکامل انسان است، در مد نظر قرار دهد.
او می داند که هیچ عاملی بدون فقه به معنای اعم و به تعبیر دیگر «فقه اکبر» و «فقه اصغر» به جائی نمی رسد. چرا که کورکورانه قدم برداشتن، فایده ای جز سقوط درچاه ضلالت ندارد.
حضرتش در سخن زیبای دیگری فرمود:
«المتعبدون علی غیر فقه کحمار الطاحونة یدور و لا یبرح و رکعتان من عالم خیر من سبعین رکعة من جاهل لان العالم تاتیه الفتنة فیخرج منها بعلمه و تاتی الجاهل فتنسفه نسفا و قلیل العمل مع کثیر العلم خیر من کثیر العمل مع قلیل العلم و الشک و الشبهة ». (4)
یعنی: عبادت کنندگان بدون فقه (5) مانند الاغ آسیابند که همواره دور سر خود می چرخد و به جائی نمی رسد. دو رکعت نماز عالم، بهتر است از هفتاد رکعت نماز جاهل. عالم گرفتار فتنه می شود و به علمش از آن خارج می شود و جاهل گرفتار فتنه می شود و فتنه او را درهم می کوبد. کسی که عملش کم و علمش بسیار است، بر کسی که عملش بسیار و علمش کم و گرفتار شک و شبهه است، برتری دارد.
آن را که علم و دانش و تقوی مسلم است هرجا قدم نهد قدمش خیر مقدم است جاهل اگرچه زاد مقدم مؤخر است عالم اگرچه زاد مؤخر مقدم است جاهل به روز فتنه ره خانه گم کند عالم چراغ جامعه و چشم عالم است
از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است که:
«العامل علی غیر بصیرة کالسائر علی السراب بقیعة لا یزید سرعة سیره الا بعدا». (6)
آنکه بدون بصیرت عمل می کند، همانند کسی است که در بیابان خشک به دنبال سراب می دود که سرعت سیرش او را از هدف دورتر می سازد.
این دو گروه، یعنی عالمان ربانی و آموزندگان و متعلمانی که بر راه نجات گام می زنند، هر دو از طریق شناخت خدا به شناخت وظائف خود رسیده اند و پیش خدای خود سرفراز و نزد وجدان خود شادند. گیرم گروه اول، بالاصالة و گروه دوم بالتبع. آنها اصل و محور و اینها فرع و تابع و پیروند.
اینان به یاد خدا آرامش دل یافته اند. چرا که قرآن می فرماید:
الا بذکر الله تطمئن القلوب. (7) آگاه باشید که به یاد خدا دلها آرام می گیرد.
آری غذای دل، معارف الهی و محبت و روشنی آن به انوار هدایت الهی است و اگر انسان به چنین غذائی اشباع شود، تشنگی و گرسنگی بدن را احساس نمی کند. از پیامبر اکرم صلی الل.ه علیه وآله نقل شده است که:
«انی لست کاحدکم انی ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی ». (8) من مانند شما نیستم. من در نزد پروردگارم بیتوته می کنم و او مرا اطعام می کند و سیراب می سازد.
منظور از این بیتوته، بیتوته روحانی و معنوی و مقصود از آب و طعام، آب و طعام روح است.
مرحوم مجلسی می گوید: برخی در تفسیر آن گفته اند: یعنی مرا به وحی خویش آب و غذا می دهد. (9)
عالم ربانی وجودش نور است و متعلمان محضرش از نورش کسب فیض می کنند و بهره می گیرند. گو این که اینها هم هرکدام درجات و مراتبی دارند. از اینرو نقل شده است که:
«ان کان یوسف فی اللیل نورانیا فمحمد فی الدنیا والعقبی نورانی ففی الدنیا یهدی الله لنوره و فی العقبی انظرونا نقتبس » (10).
اگر یوسف، در شب نورانی بود، محمدصلی الل.ه علیه وآله در دنیا و آخرت نورانی است. چرا که در دنیا خداوند به برکت نور او مردم را هدایت می کند و در آخرت، همه می خواهند از نور و فروغ او اقتباس کنند و بهره گیرند.
شعیب را مقام خوف دادند. چرا که از خوف خدا می گریست و ابراهیم را مقام سلام دادند. چرا که با قلب سلیم به پیشگاه خدا شتافت (11) و موسی را مقام مناجات بخشیدند. چرا که خداوند او را به مناجات، تقرب بخشید (2) و پیامبر اسلام را مقام محبت بخشیدند. چرا که به درجه «قاب قوسین » (13) رسید. (14)
خداوند پیامبر خاتم را به قدری قرب و منزلت بخشید که او را به همان اوصاف والائی موصوف کرد که خودش را موصوف کرده بود رؤوف و رحیم -که برخی هر دو را یکی دانسته و برخی رؤوف را به کسی اطلاق کرده اند که شدت رحمت دارد- هر دو از اوصاف خداوند است. چرا که قرآن می فرماید:
ان الله بالناس لرؤوف رحیم. (15) خداوند نسبت به مردم، رؤوف ورحیم است.
ولی درباره خاتم پیامبران نیز فرموده است:
بالمؤمنین رؤوف رحیم: (16) او نسبت به مؤمنان، رؤوف و رحیم است. (17)
3 - مگسان کوچک و ناتوان
اینها کیستند و چیستند؟! آیا می توان گفت: ناکس و ناچیزند؟!
آری می توان گفت و اگر بتوان گفت: چیزی هستند، حدشان همان است که در کلام والای امیرعلیه السلام آمده است.
بهترین عنوان برای آنها همین است که به مگس های کوچک و ناتوان می مانند. چرا که این گونه مگسها، همواره رحرکت خود تابع باد هستند. هر مسیری که باد برای آنها انتخاب کند، آنها هم تابع همان مسیرند. درست مثل کسی که تسلیم جریان آب است. یعنی هرگز نمی تواند برخلاف جریان آب شنا کند.
چهار خصیصه زشت در اینهاست که تنها یکی از آنها برای هلاک یک انسان بلکه یک جامعه کفایت می کند. هرچند می توان گفت: میان آنها همبستگی و تلازم است و هیچ کدام بدون بقیه تحقق نمی یابد.
خصیصه های چهارگانه، اینهایند:
«اتباع کل ناعق; یمیلون مع کل ریح; لم یستضیئوا بنور العلم; و لم یلجاوا الی رکن وثیق ». (18)
ترجمه: پیروان هر آواز دهنده ای که با هر بادی منحرف می شوند و به نور علم کسب روشنی نکرده و به رکنی محکم پناه نبرده اند.
اگر انسان به نور علم کسب روشنی کرده باشد، راه راست را می یابد و حق و باطل را می شناسد و در زلزله های ویرانگر فتنه ها به ستونی محکم و استوانه ای مستحکم پناه می برد. دراین صورت، بادها و طوفانهای حوادث و امواج بنیان کن مفاسد و تهاجم سپاه کفر والحاد و فضای مسموم اوهام و شبهات وجو ناسالم تبلیغات شوم، او را متزلزل و مردد و بی اراده و استوار نمی سازد و همچون گوی معلق به این سو و آن سو پرتاب نمی کند.
اینان نه عالمند که به علم ربانی عالمی را روشنی بخشند و نه متعلمند که در پرتو انوار تابناک علماء ربانی، جلا یابند و روشنی گیرند و راه نجات و سعادت و طریق کمال و سرفرازی را بیابند و با استقامت به پیش تازند. بلکه جاهل مطلقند. چرا که نه عالمند و نه متعلم. نه علم دارند و نه طالب علمند. بنابراین، نه مبدء هستی را شناخته اند و نه بر مبنای آن به شناخت وظائف انسانی رسیده اند.
حقیقت علم آن است که انسان را به معرفت حق و حقیقت رهنمون شود. شناخت حق مستلزم شناخت لوازم و ملزومات حق است. جاهل به حق، بیچاره ترین مردم است.
از اینرو امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«ولی لمن جهل معرفتی ولم یعرف حقی الا ان حقی هو حق الله الا ان حق الله هو حقی ». (19)
وای بر کسی که به معرفت من جاهل باشد و حق مرا نشناسد! آگاه باشید که حق من حق خداست. آگاه باشید که حق خدا حق من است.
آری حقائق، پیوسته به همند. شناخت حقیقت خداوند، بدون شناخت حقیقت نبوت و امامت و شناخت این حقیقتها بدون شناخت آن حقیقت ممکن نیست.
بزرگترین فیلسوف و متکلم اگر در شناخت برخی از حقائق اعتقادی و برنامه های عملی ناتوان باشد، جاهل است و بزرگترین دانشمند دینی اگر در شناخت حقیقت امامت، ناتوانی کند، نه عالم است و نه متعلم. ممکن است او را به حسب عرف و لغت، عالم و متعلم یا استاد و دانشجو بنامند. اما به حسب حقیقت، نه عالم ربانی و نه متعلم راه نجات است. بلکه جاهل و نافهم است وهمان خصیصه های چهارگانه را دارا است.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«لا یصلح من لا یعقل و لا یعقل من لا یعلم و سوف ینجب من یفهم و یظفر من یحلم و العلم جنة و الصدق عز و الجهل ذل و الفهم مجد». (20)
کسی که تعقل نکند، صالح و عالم نیست و کسی که بفهمد برگزیده می شود و کسی که حلیم باشد، پیروز می شود و علم، سپر و راستی عزت و جهل، خواری و فهم، مجد و عظمت است.
پس باید اهل شناخت حقیقت بود واز رهگذر آن، به شناخت وظائف، و تحصیل و تامین سعادت رسید.
پی نوشتها:
1) شرف المکان بالمکین. ،
2) شرف الظرف بالمظروف.
3) نهج البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 139، ص 1146.
4) بحارالانوار، طبع جدید، ج 1، ص 208.
5) مقصود فقه به معنای اعم است که شامل اعتقادیات و احکام عملی دین می شود
6) همان مدرک.
7) الرعد، آیه 28.
8) بحارالانوار، طبع جدید، ج 16، ص 403 و نیز بدون قسمت اول ج 16، ص 390 و ج 6، ص 208.
9) همان مدرک، ج 16، ص 390.
10) قسمتی از آیه 13 سوره حدید. و بحار الانوار، ج 16، ص 408.
11) اذ جاء ربه بقلب سلیم(الصافات، 84)
12) وقربناه نجیا(مریم، 52)
13) فکان قاب قوسین(النجم،9)
14) بحارالانوار، ج 16، ص 420.
15) البقره، آیه 143.
16) التوبة، 128. :
17) بحارالانوار، ج 16، ص 420.
18) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 139(نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 1145).
19) بحارالانوار، ج 38، ص 29.
20) همان، ج 78، ص 269