امام(ع) حافظ نظام عالم به اذن خداوند
آری؛ وجود اقدس امام به اذن خدا حافظ نظام عالم است. روزی روزی خوران، به یمن و برکت امام به آنها می رسد؛ ثبات و بقاء زمین و آسمان در پرتو نور وجود اقدس امام محقّق می گردد.
بیمنه رزُق الوری" و بوجوده ثبتت الأرض و السّماء؛
این روایت را نیز مورد توجه قرار بدهیم که حضرت امام باقر(ع) به نقل از آباء کرامش از امام امیرالمؤمنین(ع) از رسول خدا(ص) از جبرئیل که خداوند تبارک و تعالی فرمود:
قسم به عزّت و جلال خودم، من به طور حتم عذاب می کنم هر امّتی از امم اسلامی را که تن به ولایت و حاکمیت پیشوای جائری بدهد که از جانب خدا منصوب به ولایت نشده باشد اگرچه آن امت در اعمال خود صالح و پرهیزگار از گناهان باشد و به طور حتم مشمول عفو خود قرار می دهم هر امتی را که تن به ولایت پیشوای عادلی بدهد که منصوب از جانب خدا باشد اگرچه آن امت در اعمال خود ناصالح و بد عمل باشد!
قبولی اعمال منوط به اقرار به ولایت
در روایت دیگری حضرت امام صادق(ع) فرمود:
اولین چیزی که مورد پرسش قرار می گیرد از بنده ای که در حضور خدا نگه داشته شود نمازهای واجب، زکات واجب، روزة واجب، حجّ واجب و ولایت ما اهل بیت است. حال اگر اقرار به ولایت ما کرده و مرده باشد، تمام اعمالش از نماز و روزه و زکات و حجّ مقبول خدا می شود و اگر اقرار به ولایت ما در حضور خدا نداشته باشد، هیچ کدام از اعمالش مقبول در نزد خدا نمی گردد.
یکی از اصحاب امام صادق(ع) گفته است: سالی در عرفات خدمت امام بودم. از کثرت جمعیّت حجّاج متعجّب شدم! به حضور امام(ع) عرض کردم امسال چه جمعیت زیادی به حجّ آمده اند! امام نگاهی به اطراف انداخت و فرمود:
نزدیک من بیا. (شاید از جهت تقیّه16 لازم بود آهسته گفته شود).
به امام نزدیک شدم، فرمود:
خس و خاشاکی است که موج از هر طرف می آورد.
به خدا قسم حجّ نیست مگر از آن شما، نه به خدا قسم خداوند از کسی جز شما قبول نمی کند.17
ولایت علی و آل علی(ع) اصل اصیل دین
این روایات و نظایر اینها نشان می دهند: آنچه در دین اصالت دارد، موضوع ولایت علی و آل علی(ع) است و خداوند آن دینی را می پذیرد که از طریق اهل بیت رسول(ع) به دست آمده باشد. آنچه از معارف و احکام از غیر این طریق به دست آمده باشد در نزد خدا اصلاً دین به حساب نمی آید. البتّه هیچ گاه نباید از این حقیقت غافل شویم که پیروی از اهل بیت(ع) وقتی صادق خواهد بود که در مقام عمل، ظهور و بروز داشته باشد وگرنه صرف ادعّای تمسّک به ولایت، تأثیری در نجات انسان نخواهد داشت!!
مردی خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: از پدر بزرگوار شما نقل می کنند که فرموده است:
همین که حقّ را شناختی [و معتقد به ولایت ما شدی] هر کاری که خواستی انجام بده و دنبال همین حرف تمام حرام ها را حلال می دانند [آیا این نقل درست است]؟!
امام(ع) فرمود: خدا لعنتشان کند این چه حرفی است که می زنند؟! پدرم فرموده است وقتی حقّ را شناختی [و در مسیر ولایت ما قرار گرفتی] هر کار نیکی را که خواستی انجام بده [مطمئن باش] که از تو قبول می شود!18
رعایت اعتدال در عملکرد محبّان ولایت
تمسّک به ولایت اهل بیت(ع) وقتی تحقق می یابد که انسان ابتدا از معارف و تعلیمات آن اولیای خدا آگاه گردد و سپس با رعایت اعتدال دور از هرگونه افراط و تفریط، دانسته های خود را در مقام عمل ظاهر سازد.
امام امیرالمؤمنین(ع) برای عیادت علاء بن زیاد (از دوستانشان) تشریف فرما شدند. دیدند خانة وسیعی دارد. فرمود: به این خانة وسیع در دنیا چه نیازی داری؟ در آخرت به چنین خانه ای نیازمندتر خواهی بود! آنگاه فرمودند: البتّه می توانی از همین خانه برای آخرتت نیز خانه بسازی. در این خانه سفره های اطعام بگسترانی؛ صلة ارحام نمایی؛ از مستمندان دستگیری کرده و در حلّ مشکلات مردم کوشا باشی. عرض کرد: اطاعت می کنم یا امیرالمؤمنین ابعد گفت: من از برادرم عاصم به حضورتان شکایت دارم. فرمود: از چه جهت از او شاکی هستی؟ گفت: او به کلّی ترک دنیا کرده. نه به وضع خوراک و پوشاک خودش می رسد و نه حقوق اهل و عیالش را رعایت می کند. امام(ع) از شنیدن این سخن ناراحت شد و فرمود: او را پیش من بیاورید. وقتی او وارد شد امام(ع) فرمود:
ای دشمنک خود! شیطان پلید، تو را به سرگردانی واداشته است آیا به زن و فرزندت رحم نکردی؟
آیا تو می پنداری خدا دوست ندارد آنچه را که حلال کرده است تو از آنها استفاده کنی؟
گفت: یا امیرالمؤمنین! من می خواهم از شما در خوراک و پوشاک پیروی کنم. فرمود:
وای برتو! من مثل تو نیستم!
خداوند بر پیشوایان حقّ واجب کرده که خود را همدوش با ضعفا و تهی دستان مردم قرار دهند تا فقر و تنگ دستی به آنها فشار نیاورد و پریشان حالشان نگرداند.
او می گفت: یا امیرالمؤمنین! من می بینم شما نان جو و نمک می خورید و لباس وصله دار می پوشید! من هم می خواهم مثل شما غذا بخورم و لباس بپوشم. امام(ع) فرمود: من با تو فرق دارم! من زمامدار مردمم، من باید طوری زندگی کنم که با ضعفا در یک ردیف باشم تا اندکی از ناراحتی آنها کاسته شود زیرا وقتی آنها اغنیا را می بینند که زندگی غرق در رفاه از لحاظ خوراک و پوشاک و مسکن و مرکب دارند طبعاً از زندگی فقیرانة خود ناراحت می شوند و غصه می خورند ولی وقتی دیدند من هم که زمامدارشان هستم در زندگی هم دوش با آنها هستم دلخوش شده و کم تر غصه می خورند اما تو که در یک چنین موقعیتی نیستی باید زندگی عادی داشته باشی و برخود و اهل و عیالت تنگ نگیری!
موقعیت ویژة رهبران دینی
این گفتار لطیف هم از عالم جلیل القدر مرحوم وحید بهبهانی(ره) که از اعاظم علمای عصر خود بوده است. نقل شده: روزی یکی از عروس های خود را دید لباسی از جنس و سنخ لباس زن های اعیان و اشراف پوشیده است! ناراحت شد. پسرش یعنی شوهر آن خانم را خواست و توبیخش کرد که چرا باید زن تو (عروس من) این گونه لباس پوشیده باشد؟! پسر هم که مرد عالمی بود دلیل از آیة قرآن آورد و گفت: خدا فرموده است:
بگو: چه کسی زینت ها و نعمت های خدادادی و خوراک های طیبب را بر بندگان خدا حرام کرده است...؟20
آقا فرمود: این را من هم می دانم. من نگفتم: نوشیدن و پوشیدن و مسکن و مرکب خوب داشتن حرام است. اینگونه ممنوعیّت ها و سخت گیری ها در دین ما نیست ولی یک مطلب دیگری اینجا هست و آن اینکه ما امروز پیشوای دینی مردم محسوب می شویم، زندگی ما باید آرام بخش روحی فقرا و تنگ دستان از مردم باشد! آنها که نمی توانند با ثروتمندان و اعیان و اشراف جامعه هم دوشی کنند طبعاً ناراحت می شوند. تنها مایة تسکین آلام روحی آنها ما هستیم که وقتی زندگی سادة ما را می بینند، آرامش خاطر پیدا می کنند و می گویند باکمان نیست آقا هم مثل ما زندگی می کند. حال اگر ما هم به رنگ اغنیاء درآییم، آن یگانه مسکّن آلام روحی را هم از دست آن بینوایان گرفته ایم؛ که نمی توانیم وضع موجود را دگرگون کنیم پس حداقل این مقدار هم دردی با ضعیفان را داشته باشیم و خود را همرنگ با اغنیا نسازیم!
آری او و امثال او هستند که حقّ دارند بگویند:
ألحمدلله الّذی جعلنا من المتمسّکین بولایة أمیرالمؤمنین و الائمة؛
وگرنه تمسّک به ولایت امیرالمؤمنین تنها با گفتن این جمله حاصل نمی شود! مکتب فضیلت پرور امیرالمؤمنین(ع) در دامن خود انسان هایی از مردان و زنان می پروراند که راستی عظمت و جلالت و حریّت و آزادگی روحیشان دل ها را می لرزاند و چشم ها را خیره می سازد. به عنوان نمونه از گروه زنان در تاریخ تشیّع، نام سوده، بنت عماره به چشم می خورد. این زن از قبیلة هَمْدان بوده و قلبش از حبّ امام امیرالمؤمنین(ع) موج می زده است. اساساً قبیلة همدان که تیره ای از مردم یمن بودند از آن جهت که به دست امیرالمؤمنین(ع) مسلمان شده بودند؛ زن و مردشان از شیعیان با اخلاص و فداییان حقیقی آن حضرت بودند از این لحاظ سوابق درخشان در تاریخ اسلام و تشیع دارند.
سوده که ذوق شعری هم داشته است در جنگ صفیّن با سرودن چند شعر مهیّج و آتش بار که به وسیلة سربازان مجاهد در میدان جنگ خوانده می شد؛ احساسات سپاهیان امیرالمؤمنین(ع) را تحریک کرد و به آنها نیروی ثبات و استقامت بخشید آن چنان که حملة سختی به لشگر معاویه بردند و نزدیک شد که شیرازة لشگر از هم پاشیده شود و معاویه شکست قطعی بخورد و... لذا این اشعار آن روز معاویه را چنان آتشی کرد که کینة آن زن شیردل را در دل گرفت و دنبال فرصتی می گشت که انتقام آن روز را از وی بگیرد.
معاویه در مقام انتقام از سودة همدانی
این جریان گذشت و امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید و معاویه حاکم مطلق بر امّت اسلامی شد و بُسْربن اَرْطاه را که آدمی بی رحم و خونخوار بود و بغض و عداوت شدید نسبت به امیرالمؤمنین(ع) داشت حاکم و فرماندار بر قبیلة همدان کرد. او چون می دانست آن قبیله از دوستان امیرالمؤمنین(ع) هستند؛ بنای اذیّت و آزار بر آنها گذاشت؛ مالیات های سنگین بر آنها بست و هرکس لب به اعتراض می گشود اموالش را مصادره می کرد و سپس گردن می زد! مردم بیچاره هم که می دانستند او تمام این اختیارات را از شخص معاویه گرفته است از هرگونه اقدام و چاره اندیشی مأیوس بودند و جز سوختن و ساختن چاره ای نمی دیدند.
سوده که دادخواهی ها و انسان دوستی ها و عدالت پروری های علی(ع) را دیده بود. از مشاهدة آن همه مظالم و بیدادگری های فرماندار معاویه به ستوه آمد. از طرفی هم می دید مردان و جوانان قبیله چنان مرعوب بیدادگری های او شده اند که انتظار هیچ گونه اقدامی از آنها نمی رود! ناچار به فکر افتاد که شخصاً چاره ای بیندیشد. روی همین فکر با عزمی راسخ مردانه سوار شتر شد و راه طولانی حجاز تا شام را در پیش گرفت و یک راست به دربار معاویه وارد شد و از دربان خواست برای ورود او اجازه بگیرد. گفت: به معاویه بگو: سوده بنت عماره است و قصد ملاقات دارد همین که معاویه اسم سوده را شنید او را شناخت که همان زن با شهامتی است که در صفین دلش را به درد آورده است. او سوده را در آسمان می جست و اینک او با پای خود به دربار معاویه آمده است! خیلی خوشحال شد و گفت: بگو: وارد شود. تا چشم معاویه به سوده افتاد گفت: هان ای زن تو همان نیستی که در صفین با اشعار رزمی خود سپاهیان علی را علیه من تشجیع کردی. سوده بدون ترس و وحشت گفت: بله، من همان زنم و آن اشعار را هم آن روز من گفته بودم و امروز هم هیچ معذرت خواهی نمی کنم. اما معاویه، آن روز گذشته و جنگ صفین تمام شده است تو گذشته را نادیده بگیر و سخن از حال به میان آور. معاویه گفت: نه، من کسی نیستم که گذشته ها را فراموش کرده باشم. سوده گفت: من نگفتم تو فراموش کرده ای. گفتم: گذشته را نادیده بگیر. من امروز به منظور دیگری از حجاز پیش تو آمده ام. معاویه که آدم زرنگ خونسردی بود گفت: بسیار خوب گذشته را نادیده گرفتم، بگو حال برای چه آمده ای؟ سوده گفت: معاویه! تو امروز زمامدار امت اسلامی شده ای. مقدّرات یک ملت عظیمی را به دست گرفته ای. از خدا بترس. روز قیامت و حسابی در کار است. خداوند قهّار منتقم دربارة حقوق از دست رفتة مردم از تو بازخواست می کند. تو مرد خونخواری را بر ما مسلط کرده ای که همچون خوشه های گندم ما را درو می کند. از روزی که میان ما آمده ، مردان ما را می کشد، اموال ما را تصاحب می کند، مانند گاو مستی که در علف زار افتد، حقوق ما را پایمال می کند و از هستی ساقطمان می سازد.
سوده همدانی معاویه را تهدید می کند
اگر ملاحظة فرمانبرداری تو نبود؛ ما خود می توانستیم دسته جمعی بپاخیزیم و حساب او را یکسره نماییم ولی گفتم بهتر این است که مستقیماً به تو مراجعه کنم و شکایت او را نزد تو آورم. حال اگر او را عزل کردی؛ بسی خشنود می شویم و از تو تشکّر می کنیم وگرنه خود می دانیم و عامل تو. معاویه از این حرف سخت برآشفت و فریاد کشید: هان ای زن تو چنان گستاخ گشته ای که در حضور من این گونه سخن می گویی و مرا از قیام و انقلاب قبیله ات می ترسانی؟! به خدا قسم هم اکنون دستور می دهم تو را با نهایت ذلّت و خواری بر شتر چموشی سوار کنند و به سوی بسر بن ارطاه بفرستند تا به هر نحوی که او مصلحت دید دربارة تو حکم کند!
زن بیچارة مظلوم ستم دیده این سخن را که شنید ساکت شد و سر به زیر انداخت. چه بگوید؟!
عکس العمل نانجیبانة معاویه
معاویة نانجیب بنا کرد در مقابل یک زن مظلوم بی پناه چموشی کردن و عربده کشیدن. زن با کمال وقار و متانت بدون اینکه خود را ببازد چند لحظه سکوت کرد و سر به زیر انداخت. بعد همانطور که چشم به زمین دوخته بود دو بیت شعر سرود و شروع کرد آهسته و آرام آن را خواندن:
صلّی الإله علی روحٍ تضمنّها قبر
فاصبح فیه العدل مدفوناً
قد حالف الحقّ لایبغی به بدلاً
فصار بالحقّ و الإیمان مقروناً
درود و صلوات خدا بر روان پاک آن بزرگ مردی باد که وقتی زیر خاک رفت، حقّ و عدالت را هم با خود زیر خاک برد. او با حقّ و عدالت پیمان بسته بود که جز راه حقّ و ایمان نپیماید و لحظه ای از حقّ جدا نشود.
این دو بیت را خواند و بی اختیار گریه کرد. معاویه که اندکی تحت تأثیر قرار گرفته بود، گفت: هان ای سوده! این شخص که گفتی و او را ستودی که بود؟ گفت: او به خدا قسم مولا و سرور من امام امیرالمؤمنین علی(ع) بود. گفت: مگر علی(ع) دربارة تو چه کرد؟ گفت: معاویه! وقتی او شخصی را برای گرفتن زکات میان قبیلة ما فرستاد، عامل آن حضرت نسبت به ما اجحافی کرد، من برای شکایت پیش علی رفتم. وقتی رسیدم؛ مشغول نماز بود و همین که احساس کرد کسی وارد شده و کاری دارد نمازش را کوتاه کرد و با کمال رحمت و مهربانی پرسید: با من کاری داری؟ گفتم: مردی را که میان ما فرستاده اید نسبت به ما اجحافی رواداشته است به شکایت از وی آمده ام. وقتی علی این حرف را از من شنید رنگش متغیّر شد و گریه کنان دست به آسمان برداشت و گفت:
خدایا! تو خود شاهد بر من و بر عُمّال من هستی. من به آنها دستور ظلم به خلقت را نداده ام.
بعد خطاب به عاملش نوشت؛ از لحظه ای که این نامه ام را خواندی از کار برکناری. آنچه امول از مردم گرفته ای نگه دار تا عامل دیگری بفرستم. اموال را تحویل او بده و خود به نزد من بیا. با همین چند جملة کوتاه آن عامل را عزل کرد. معاویه! آن رفتار علی(ع) بود با من و این هم رفتار تو شد با من!
تأثّر معاویه از سخنان سودة همدانی!
معاویه سخت تحت تأثیر قرار گرفت و به منشی خود دستور داد برای بسر بن ارطاه فرمانی بنویسد که آنچه از سوده گرفته به او پس بدهد و با او خوش رفتار باشد. سوده گفت: آیا این فرمان تنها متعلّق به من است یا برای همة قوم و قبیلة من؟ گفت: تنها برای تو است. گفت: من هم نمی خواهم! این برای من ننگ است که خودم را از قوم و قبیله ام جدا کنم. اگر برای همة قومم می نویسی؛ می برم وگرنه که بگذار من هم با سرنوشت آنها شریک باشم. دستور داد بنویسند، این زن با قوم و قبیله اش در امان باشد و اموالشان را به صاحبانشان برگردانند. آنگاه با یک دنیا تعجّب و حیرت گفت: ای عجب! مگر سخنان علی(ع) چقدر به شما جرأت و شهامت داده است که در حضور من این چنین آزادانه و بی پروا سخن می گویید؟!21
به هرحال ما هم از صمیم قلب می گوییم:
الحمدلله الّذی جعلنا من المتمسّکین بولایة امیرالمؤمنین و الائمّة(ع) اللهمّ عجّل لولیّک الفرج و اجعلنا من المنتظرین لظهوره و اجعل خاتمة أمرنا خیرا.
پی نوشت ها:
1. سورة بقره (2)، آیة 124.
2. سورة اسراء (17)، آیة 55.
3. سورة انسان (76)، آیة 2.
4. سورة بقره (2)، آیة 155.
5. سورة ق (50)، ایات 17 و 18.
6. سورة انبیا (21)، آیات 68 و 69.
7. سورة انبیا (21)، آیة 73.
8. سورة یس (36)، آیة 82.
9. کافی، جلد1، صفحة 175.
10. سورة اسراء (17)، آیة 1.
11. سورة طلاق (65)، آیة 1.
12. سورة انعام (6)، آیة 91.
13. سورة آل عمران (3)، آیة 20.
14. مجلسی، بحارالأنوار، ج 27، صص 118 و 119 ، ح 99.
15. کلینی، کافی، ج 1، ص 376.
16. تقیّهه: پرهیز از افشاء عقیده در شرایط غیرمناسب.
17. بحارالأنوار، ج 27، ص 172، ح 14.
18. بحارالأنوار، ج 27، ص 174، ح 19.
19. نهج البلاغة فیض، خطبة 200.
20. سورة اعراف (7)، آیة 32.
21. سفینة البحار، ج 1(سود)، ص 671.