یکى از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله مىگوید:
در یکى از روزها که هوا بسیار گرم بود، من و گروهى از دوستان با رسول خدا صلى الله علیه و آله در سایه درختى نشسته بودیم. ناگهان جوانى از راه رسید، لباسهاى خود را از بدن بیرون آورده و با پشت و روى بدن و صورت خود بر ریگهاى داغ بیابان غلتید و در حال غلتیدن مىگفت: اى نفس بچش؛ زیرا عذابى که نزد خداست، خیلى بزرگتر از اعمال توست.
رسول خدا صلى الله علیه و آله این منظره را تماشا مىکرد، چون کار جوان تمام شد و لباس پوشید و قصد حرکت کرد، حضرت او را به حضور طلبید و فرمود: اى بنده خدا! کارى از تو دیدم که از کسى سراغ نداشتم، چه علّتى سبب این برنامه بود؟
عرض کرد: خوف از خدا. فرمود: حق خوف را به جاى آوردى، خداوند به سبب تو به اهل آسمانها مباهات مىکند، سپس رو به یاران کرد و فرمود: هرکس در این محل حاضر است به نزد این مرد برود تا او برایش دعا کند. همه نزد او آمدند و او هم بدینگونه دعا کرد: خداوندا تمام برنامههاى ما را در گردونه هدایت قرار ده و پرهیز از گناه را توشه ما کن و بهشت را نصیب ما فرموده و جایگاه ما قرار بده