انسان با خویشتن
انسان با خدا
انسان با جهان هستی
انسان با همنوعان
1- تعریف عرفان مثبت
عرفان مثبت گسترش و اشراف نورانی: «من انسانی» بر جهان هستی است بجهت قرار گرفتن من در جاذبه کمال مطلق که به لقاءالله منتهی می گردد.
منظور ما از عرفان مثبت در این مبحث، همان عرفان حقیقی است که آغاز حرکتش بیداری انسان از خواب و رؤیای حیات طبیعی محض است و آگاهی از اینکه وجود او در حال تکاپو در مسیر خیر و کمال در متن هدف خلقت عالم هستی قرار می گیرد. این عرفان که مسیرش: «حیات معقول» و مقصدش قرار گرفتن در جاذبه کمال مطلق است، به لقاءالله منتهی می گردد. این عرفان مثبت است که هیچ حقیقتی را از عالم هستی اعم از آنکه مربوط به انسان باشد یا غیر انسان، حذف نمی کند، بلکه همه عالم را با یک عامل ربانی درونی صیقلی می نماید و شفافش می سازد و انعکاس نور الهی را در تمامی ذرات و روابط اجزاء این عالم نشان می دهد[1].
این عرفان است که خط نورانی آن به وسیله انبیای عظام الهی در جاده تکامل کشیده شده است، نه آن تخیلات رویائی در مهتاب فضای درونی که سایه هایی از مفاهیم بسیار وسیع، مانند وجود، واقعیت، کمال، حقیقت، تجلی و غیرذلک را بجای اصل آنها گرفته و با مقداری بارقه های زودگذر مغزی آنها را روشن ساخته و از آنها حالی و مقامی برای خود تلقین می نماید و دل به آنها خوش می دارد، در صورتی که ممکن است مدعی چنین عرفانی برای چند لحظه هم از روزنه های قفس مادی، نظاره ای به بیرون از خود مجازی خویشتن نکرده باشد. این همان عرفان منفی است که انبوهی از کاروان جویندگان معرفت را از لب دریای درون خود به سرابهای آب نما رهنمون گشته است[2].
آدمی در راهیابی به عرفان مثبت همان اندازه که بر همه عوامل لذت محسوس و به همه امتیازات دنیا در صورت قانونی بودن آنها با نظر وسیله می نگرد نه هدف، همچنان لذایذ معقول و اطلاع از درون مردم و پیشگویی حوادث اینده و حتی تصرف در عالم ماده را وسائلی برای بیدار ساختن مردم و تصعید ارواح آنان به قله های کمال، تلقی می نماید نه هدف از ریاضیت و تخلق به اخلاق الله و تأدب به آداب الله.
این تقسیم که عرفان را بع دو قسمت جداگانه معرفی می نماید. عرفان منفی و عرفان مثبت، می توان گفت: مورد قبول هر سالک راستین است که در هر دو حوزه نظری و علمی عرفانی آگاهانه و با کمال خلوص حرکت نموده است. در کتاب «پرواز در ملکوت» حضرت امام خمینی قدس سره در ص65 این عبارات را می بینیم:
«چنانچه در بعض اهل عرفان اصطلاحی دیدیم: اشخاصی را که این اصطلاحات و غور در آن، آنها را به ضلالت... منتهی نموده و قلوب آنها را منکوس و باطن آنها را ظلماتی نموده و ممارست در معارف موجب قوتانانیت و انیت آنها شده و دعاوی ناشایسته و شطحیات ناهنجار از آنها صادر گردیده است. و نیز در ارباب ریاضیات و سلوک اشخاصی هستند که ریاضت و اشتغال آنها به تصفیه نفس، قلوب آنها را منکدرتر و باطن آنها را ظلماتی تر نموده و اینها از آن است که به سلوک معنوی الهی و مهاجرت الی الله محافظت ننموده و سلوک علمی و ارتیاضی آنها با تصرف شیطان و نفس، بسوی شیطان و نفس بوده».
سالکان راه عرفان مثبت در حرکت تکاملی خود، تلاشی بس صمیمانه دارند که تا بتوانند گمشده حقیقی همه تلاشگران را حقیقت حتی آنان را که در وادی عرفان منفی دور خود طواف می کنند، ارائه نمایند.
با اطمینان باید گفت که هر انسانی آگاه و دارای مغز و وجدان فعال در می یابد که گمشده ای ماورای آن چیزها که برای حیات طبیعی محض خود یافته است، دارد. در این دنیا تنها کسانی گمشده ای ندارند که با انواعی از تخدیر و ناهشیاریها خود را گم کرده اند. حقیقت اینست که درک این که من گمشده ای در این زندگانی دارم، درکی است بس والا که بر مغز بردگان شهوات و اسیران ثروت و مقام و شهرت طلبی راه ندارد. کاروان عرفان منفی راهها می پیماید، جستجوها می کند و تلاش ها راه می اندازد، ولی آخر کار به لذایذی از حال درونی و مقام روانی قناعت می ورزد و همانگونه که اشاره شد به پاداشهایی از اطلاعات غیرمعمولی، تصرفاتی
عرفان در ارتباط چهارگانه انسان
غیرمادی در طبیعت و جملات حیرت انگیز کفایت می کند و از حرکت باز می ایستد. افسوس که این تلاشگران نمیدانند که گمشده حقیقی روح آدمی، این گونه موضوعات جزئی که از عللی معین سرچشمه می گیرد، نیست.
چنین احساس می شود که نخست آگاهان بشری در تکاپوی عرفان مثبت به رهبری انبیای عظام و تحریک و تشویق آنان به بیداری از خواب و رویای طبیعت توفیق یافتند و با گام گذاشتن به این درجه سازنده، اولین حقیقتی که برای آنان مطرح شد، این بود که گمشده ای دارند. در تعقیب و جستجوی این گمشده از لذائذ و خودمحوریه و مامجوئی ها دست برداشتند و کشتی وجود خود را با قطبنمای وجدان الهی و کشتیبانی عقل سلیم در اقیانوس هستی به حرکت درآوردند. عرفان مثبت در این کوشش و تلاش به امتیازات مزبور در بالا در سر راه خود دست یافت که هرگز به آنها بعنوان هدف ننگریست و راه خود را بسوی مقصد و هدف نهائی که لقاءالله بود ادامه داد. در این میان جمعی بگمان اینکه آن امتیازات مقصد اصلی سالکان عرفان مثبت است، بدنبال آنها رفتند.
که بلی من هم شتر گم کرده ام
هر که یابد اجرتش آورده ام
ولی گمشده آن کاروان، آنها نبود که گمان می کردند، زیرا آن امتیازات همانند کاههایی بود که به پیروی از خرمن گندم نصیب کشاورزان می گردد. آری، تلاش بزرگی وجود داشت، ولی هدف ناچیز بود، لذا سالکان راه عرفان مثبت تلاشی بس صمیمانه براه انداختند که بلکه بتوانند گمشده حقیقی آن کاروان را برای آنان بشناسانند. این هدف اصلی حرکت در جاذبه کمال رو به لقاءالله بود که بیداری و گسترش و اشراف «من» بر جهان هستی مقدمه آن بود.
2- عرفان مثبت و من
در عرفان مثبت نفی من به هیچ وجهی معنایی ندارد، بلکه آنچه واقعیت دارد اینست که من آدمی بجهت تخلق به اخلاق الله و تأدب به آدب الله میتواند به مرحله ای از کمال برسد که مانند شعاعی از اشعه نور روح الهی گردد، همانگونه که در روایتی در کتاب اصول کافی ج2 صفحه 164 از ابوبصیر نقل شده است که می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: المومن اخو المومن کالجسد الواحد اذا اشتکی شیئاً منه وجدالم ذلک فی سائر جسده و ارواحهما من روح واحد و ان روحالمومن لا شد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها (مؤمن برادر مؤمن است. مانند اعضای یک پیکر که اگر از یک عضو ناله ای داشته باشد، درد آن را در دیگر اعضای جسد درمی یابد و ارواح آنان از یک روح است. و قطعی است که روح مؤمن به روح الهی متصل تر است از شعاع خورشید به خورشید) اینست معنای انااللهاناالیهراجعون (البقره ایه 156) (ما از خداییم و به سوی او برمی گردیم) من انسان به وسیله تکامل عقلی و قلبی از خود طبیعی می گذرد و به من ملکوتی راه می یابد. این ملکوتی است که شایستگی اشراف واقعی به جهان هستی را نصیب او می سازد. همانگونه که غوره پس از عبور از مراحل غوره بودن انگور می گردد و شیره همین انگور موجب تقویت استعدادها و نیروهای مغزی آدمی می گردد و انسان به وسیله آنها بر جهان هستی اشراف علمی و حکمی و عرفانی پیدا می کند. تفاوتی که مابین جریان غوره به انگور و انگور به شیره و شیره به تقویت استعدادها و نیروهای مغزی آدمی، با حرکت خود طبیعی آدمی به من انسانی و من انسانی به من ملکوتی وجود دارد، آگاهی انسان از مبدأ و مقصد حرکت و قدرت او بر تشخیص و تشدید خود حرکت است که در جریان غوره وجود ندارد. این حرکت را مولوی چنین مطرح می کند:
از جمادی مردم و نامی شدم
وزنما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک بال و پر
از ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شی هالک اله وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه آن در وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون
بدیهی است که منظور مولودی از عدم، نیستی مطلق نیست، بلکه غروب از جهان طبیعت است و طلوع در جهان ابدیت.
او می گوید:
ای خدا جان را تو بنما آن مقام
کاندران بی حرف می روید کلام
تا که سازد جان پاک از سر قدم
سوی عرصه دور پنهای عدم
عرصه ای بس باگشاد و بافضا
کاین خیال و هست زو یابد نوا
ملاحظه میشود که منظور از عدم عالم فوق طبیعت است. وانگهی در خود بیت، عدم ارغنونی را مطرح نموده است که با دقت لازم معلوم میشود که نمایش عدم در نهایت کمال ممکن مانند عدم نمائی آهنگی است که از وسیله موسیقی بر می اید، اگر چه در عرصه فیزیکی با چشم دیده نمیشود و مانند معدوم است، ولی این آهنگ حقیقتی است که در مرحله کمال وسیله موسیقی و نوازنده آن بوجود آمده و در ورای محسوس به وجود خود ادامه میدهد. اما آن وحدتی که در عرفان منفی مابین من، خدا و جهان هستی مطرح می گردد، بدین ترتیب که خدا حقیقت اجمالی من و جهان هستی و آن دو صورت تفصیلی خدا هستند، نه تنها بجهت داشتن نتائج غیر قابل قبول صحیح نیست، بلکه فی نفسه هم قابل اثبات و دریافت شهودی نیز نمی باشد.
عرفان و جهان هستی
جهان هستی از دو طریق انسان عارف را به ملکوت خود رهنمون می گردد و در پرتو اشعه ملکوتی که بر جهان هستی می تابد، به بارگاه ربوبی رهسپار مینماید. این دو طریق عبارتند از:
برای آشنایی با هردو طریق، گسترش و اشرافی از «من آدمی» لازم است که هرگونه ابهام را از دیدگاه وی برطرف بسازد. دریافت شکوه جمال و عظمت
جلال هستی چنان انبساطی در روح انسانی ایجاد می کند که آشنائی با خویشتن پس از گم کردن آن. این انبساط بدان جهت است که ناشی از برقرار گشتن ارتباط صحیح با خدا و خویشتن است، لذا سرور و انبساط آن، هرگز آلوده به انقباض و اندوه فقدان نمی گردد.
بجهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
سعدی
با همین اشراف و گسترش درونی است که نمایش قفس گونه ای عالم هستی از دیدگاه عارف محو می شود و فروغ الهی که از پشت پرده بر آن می تابد او را در ابتهاج فوق شادیها و اندوه های معمولی قرار می دهد.
روز و شب با دیدن صیاد مستم در قفس
بس که مستم نیست معلومم که هستم در قفس
این گسترش و اشراف من مختص دیگری دارد که بدون آن، حتی آن دو راه (شکوه جمال هستی و جلال قانونمندی هستی) نیز به مقصد نمی رساند. این مختص عبارتست از یقین انسان به اینکه این دنیا میدانی است برای تکاپو و مسابقه در خیرات. و فقط با این دید عرفانی است که میتوان گفت: ما نه جهان هستی را از حد خود بالاتر می بریم و نه العیاذ باالله خدا را از مقام شامخ خود تنزل میدهیم که آن دو را در فضائی از ذهن متحد بسازیم!
طریق دیگر احساس حیات در عالم طبیعت است
با یک دقت نظر و شهود عرفانی اعلا، چهره ای دیگر از جهان طبیعت که عبارتست از حیات لطیف آن، برای انسان عارف نمودار می گردد. بعید شمردن زنده بودن طبیعت و اجزای آن، با توجه به جریانات زیر، کاملاً بی اساس است:
1. ماده جامد ناآگاه و ناآزاد
2. موجود زنده
3. درک و شعور
4. عقل و وجدان اخلاقی و اختیار که آدمی بوسیله آن در علیت علل و انگیزگی انگیزه ها تصرف مینماید.
5. شهود والای روحی
6. اکتشافات و الهامات
7. نفس انسانی که از کانال ماده جامد عبور می کند در مسیر تکامل قرار می گیرد و بر هستی مشرف می شود و در جاذبه شعاع ربوبی قرار می گیرد و به آرامش نهایی می رسد. قرآن مجید در مواردی متعدد تسبیح و سجده موجودات عالم طبیعت را گوشزد فرموده است. مانند یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض (الجمعه ایه 1) (به خداوند تسبیح می کند آنچه که در آسمانها و زمین است) و التغابن1 و الانبیاء79 و ص18 و 5 مورد دیگر. ولله یسجد ما فی السماوات و ما فی الارض (النحل ایه49) و الرعده 15 والحج18 و الرحمن 6 (و برای خدا سجده می کند هر چه که در آسمانها و زمین است).
جلال الدین محمد مولوی این حقیقت را چنین بیان نموده است:
جمله ذرات عالم در نهان
با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
خامشیم و نعره تکرارمان
میرود تا پای تخت یارمان
چون شما سوی جمادی می روید
اگه از جان جمادی کی شوید
از جمادی در جهان جان روید
غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات ایدت
وسوسه تأویلها بزدایدت
4- عرفان و زندگی و مرگ
زندگی که زمینه بروز جان (روان و روح) انسانی در عرصه هستی است حقیقتی است شفاف تر از جمادات و نباتات برای نشان دادن کمال خداوند هستی بخش که با بروز جان انسانی در آن، بر شفافیتش افزوده می گردد، مگر اینکه این حقیقت شفاف به دست خود انسان چنان تیره و تار شود که به ضد حیات و جان مبدل گردد. در این صورت حتی مبارزه با چنین جان ضد جان لازم می گردد. با نیل به عرفان مثبت که از تهذیب و تخلق به اخلاق الله و تأدب به آداب الله حاصل می گردد. جان آدمی برای پذیرش فروغ الهی آماده تر می شود. مرگ از همین دیدگاه نیست مگر پاشیده شدن اجزایی از آب (که حباب کالبد مادی آدمی را تشکیل می دهد) و برگشت وی به دریای عظمت خداوندی.
حباب وار برای زیارت رخ یار
سری کشیم و نگاهی کنیم و آب شویم
زندگی و مرگ آن کسی که شخصیت انسانی خود را در میدان مسابقه در خیرات به ثمر رسانیده است از آن خدا می گردد.
قل ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین (الانعام ایه162)
(بگو به آنان قطعاً، نماز من و عبادات من و زندگی و مرگ من از آن خداوند ربالعالمین است) و با همین دید عرفانی مثبت است که دین اسلام از جانگرایی در برابر کسانی که زندگی را یک پدیده طبیعی محض می دانند دفاع می کند. اگر فلاسفه و حکماء و دیگر صاحبنظران اهمیتی را که اسلام به پدیده حیات و جان ابراز می نماید. قائل بودند، تاریخ انسانها مسیر معقول تری می پیمود. ولی چه باید کرد که تکرار مشاهده جان و جاندار از یکطرف و بروز صفات رذل و پست از انسانها از طرف دیگر، حقیقت و ارزش واقعی زندگی را از انسان مخفی داشته است.
5- عرفان و کار
اساسی ترین مختص زندگانی عرفانی (که مطابق ایه شریفه فوق از آن خدا است) کار و تلاش پی گیر در این دنیاست که میدانی برای مسابقه در خیرات است. و لکل وجهه هومولیها فاستبقوا الخیرات (البقره ایه148) (و برای هر کسی طریقی با هدفی است که روی او بسوی آن است و شما برای خیرات مسابقه کنید).
از دیدگاه عرفان مثبت، رکود و جمود انسانی در این دنیا از نظر ارزش بدتر از نیستی است بیرون از منطقه ارزشها است و اینکه بعضی از شعراء می گویند.
موجیم که آرامش ما در عدم ما است
ما زنده، آنیم که آرام نگیریم
اگر منظورشان اینست که حیات ما و جان ما در زمینه تلاش و تکاپو است، لذا اگر از تلاش
و تکاپو بازبمانیم زمینه حیات ما و جان ما نابود گشته است. مطلبی بسیار متین زیرا
گرچه رخنه نیست در عالم پدید
خیره یوسف وار می باید دوید
خداوند عزوجل فرموده است: «یسئله من فی السماوات و الارض کل یوم هو فی شأن (الرحمن ایه39) هرچه که در آسمانها و زمین است فیض هستی خود را از او مسئلت می نماید. او هر روز در کاری است».
یا ایهالانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملا قیه (الانشقاق ایه6) (ای انسان، تو در نهایت تلاش و تکاپو به دیدار خدایت نائل خواهی آمد). و ان لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری (النجمایه39و40) (و قطعی است که برای انسان هیچ چیزی وجود ندارد مگر کوششی که انجام داده. و قطعاً کوشش او بزودی دیده خواهد شد).
پس عرفان مثبت هم دنبال گنج گرانمایه می رود، و این گنج را فقط در کار و کوشش در راه تنظیم امور مادی و معنوی انسانها در می یابد – انسانهایی که اشعه ای از خورشید با عظمت خداوندی در عرصه طبیعت می باشند. این عرفان پرداختن به مرهم گذاشتن به زخم یک انسان را همانند ذکر یحیویا حتی در تاریکی های شب تلقی می نماید.
آری قرار دادن یک پیچ و یا مهره در جایگاه مناسب خود در ماشین مفید بر حیات بشری را عبادتی مقبول درگاه ایزدی می داند.
ولی اگر مقصود این باشد که آرامش و رکود در زندگی از همه جهات مساوی عدم می باشد، پذیرش آن بسیار دشوار است، زیرا همانگونه که در بالا اشاره کردیم نیستی بیرون از منطقه ارزش ها است، در صورتی که موجودی که از مسیر قانونی خود منحرف گردد، در منطقه زشتی ها قرار خواهد گرفت. انسانی که می داند وجودش وابسته خدایی است که او خود در هر لحظه در کاریست، چنین انسانی نمی تواند حتی یک لحظه هم از تأثیر و تأثر با جهان هستی، که نتیجه اش همان گسترش و اشراف من عارف بر جهان است، آرامش بگیرد. با نظر به اصل وابستگی آدمی به خداوند فعال و فیاض مطلق و قرار دهنده نظم هستی بر کار معلوم می شود که کار و حرکت در متن اصلی قانون هستی است، بنابراین، کسی که بخواهد من او از مسیر عرفان مثبت، بر جهان هستی گسترش و اشراف پیدا کند و در جاذبه کمال مطلق که فعال و فیاض مطلق است قرار بگیرد که به لقاءالله منتهی می گردد، حتماً باید یک لحظه هم از تلاش و کوشش نماند حتی اگر چه مقصدهای جزئی زندگی مطلوب در عین حال ناپدید باشد.
کل یوم هو فی شأن بخوان
مرو را بیکار و بی فعلی مدان
کمترین کارش بهر روز آن بود
کاوسه لشکر را روانه می کند
لشگری ز اصلاب سوی امهات
بهر آن تا در رحم رویدنبات
لشگری ز ارحام سوی خاکدان
تا زنر و ماده پر گردد جهان
لشگری از خاکدان سوی اجل
تا ببیند هر کسی عکس العمل
باز بیشک بیش از آنها میرسد
آنچه از حق سوی جانها میرسد
آنچه از جانها به دلها می رسد
آنچه از دلها به گلها می رسد
اینت لشگری های بیحد و مر
بهر این فرمود ذکری للبشر
6- عرفان و وسیله و هدف
از هنگامی که فروغ عرفان مثبت در دل آدمی درخشیدن می گیرد، همانگونه که هدفهای مربوط به حیات معقول وی مطلوب، و توجه و اشتیاق و حرکت آدمی را به خود جلب می کنند، وسیله ها نیز به اضافه اینکه دارای مطلوبیت وابسته به هدفها می باشند، از همان موقع که اشتیاق انسانی برای وصول به هدف در میدان مسابقه در خیرات در درونش موج زد، ارزش ذاتی هدف فروغی بر وسیله می تاباند و در نتیجه باضافه مطلوبیت جنبه وسیله ای آن، مطلوبیت خاصی هم از فروغ اشتیاق به هدف در می یابد. بطوریکه حتی اگر انسان پس از تلاش در مرحله وسائل به هدف نائل گردد، باز در مسابقه عرفانی برنده محسوب خواهد گشت. از همین جا روشن می شود که هیچ مکتب سیاسی و اجتماعی و اخلاقی و عرفانی منفی نمی توان. مانند عرفان مثبت که در اسلام مطرح شده است یأس و نومیدی را که همواره مانند آفتی مهلک جانهای آدمیان را از پای در می آورد، ریشه کن بسازد. این به آن معنی نیست که کار و هر وسیله ای که برای وصول به یک نتیجه مورد توجه و عمل قرار می گیرد، ذاتاً دارای آن ارزشی است که انسان را از تکاپو برای وصول به هدفی بی نیاز بسازد، بلکه مقصود اینست که اصل اساسی ورود وسیله در منطقه ارزشها از موقعی شروع میشود که انسان با نیت وصول به هدف صحیح که آنرا در مسیر حیات معقول مورد بهره برداری قرار خواهد داد، اقدام به فعالیت در تنظیم وسیله برای آن هدف نماید، اقدام با نیت مزبور و تکاپویی که مستند بر آن، انجام می گیرد، وارد منطقه ارزشها است، خواه به هدف منظور برسد یا نه، که البته اگر به هدف منظور نیز نائل گردد، انبساط نیل به هدف، خود به وجود آورنده یک حالت روحی بسیار عالی است. برای مثال داستانی مختصر از جلال الدینمحمدمولوی را در اینجا می آوریم:
آن یکی الله می گفتی شبی
تا که شیرین گردد از ذکرش لب
گفت شیطانش خمش ای سخت رو
چند گوئی آخر ای بسیار گو
اینهمه الله گفتی از عتو
خود یکی الله را لبیک گو؟
می نیاید یک جواب از بیش تخت
چند الله میزنی از روی سخت!
او شکسته شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر
گفت: هین از ذکر چون واماند ه ای
چه پشیمانی از آن کش خوانده ای
گفت: لبیکم نمی اید جواب
زان همی ترسم که باشم ردباب
هجر روی دوست
غزلی منتشر نشده از امام عارفان
ساقی بروی من در میخانه باز کن
از درس و بحث و زهد و ریا بی نیاز کن
تاری ز زلف خم خم خود در رهم بنه
فارغ ز علم و مسجد و درس و نماز کن
داوودوار نغمه زنان ساغری بیار
غافل ز درد جاه و نشیب و فراز کن
بر چین حجاب از رخ زیبا و زلف یار
بیگانه ام ز کعبه و ملک حجاز کن
لبریز کن از آن می صافی سبوی من
دل از صفا بسوی بت تـُرکتاز کن
بیچاره گشته ام زغم هجر روی دوست
دعوت مرا بجام می چاره ساز کن
عرفان در ارتباط چهارگانه
گفت خضرش که خدا این گفت به من
که برو با او بگوی ای ممتحن
بلکه آن الله تو لبیک ماست
آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
نی ترا در کار من آورده ام
نه که من مشغول ذکرت کرده ام
حیله ها و چاره جوئیهای تو
جذب ما بوده گشاده پای تو
درد عشق تو کند لطف ماست
پیش هر یارب تو لبیک هاست
می گویند در آن هنگام که حضرت یوسف علی نبینا و آله و علیه الصلوة و السلام در اطاقی که به وسیله زلیخا زن عزیز مصر محبوس شد تا بتواند از ان حضرت به خواسته خود برسد، با اینکه درهای اطاق بسته بود، آن حضرت باقصد خلاص شدن و گریز از معصیت شروع به دویدن کرد. بدیهی بود که در آن اطاق راهی برای گریز وجود نداشت تا حضرت یوسف با هدف گیری راه مشخص و عینی و قابل مشاهده، خود را از دام و مکر آن زن نجات بدهد. با این حال شروع به گریز از این طرف به آن طرف نمود و با یک حالت روحانی بسیار والا (که برای ناهشیاران و مستان شراب محسوسات و لذایذ طبیع قابل درک و فهم نیست) قفل یکی از درها را گرفت و کشید و با نیروی آن حالت روحانی قفل باز شد و آنحضرت نجات پیدا کرد[187] با نظر بهمین جهت است که مولوی می گوید:
گرچه رخنه نیست در عالم پدید
خیره یوسف وار میباید دوید
7ـ عرفان و قدرت
اگر انسان ها بآن حد از بلوغ و رشد نرسند که از دیدگاه عرفان مثبت به قدرت بنگرند، هرگز نخواهند توانست قدرت و کاربرد آن را در مسیر «حیات معقول» انسانها بکار بیندازند. قدرت و مقتدر از صفات ذاتی خدواندیست، بنابراین شناخت صحیح قدرت و قوه شناخت صفتی از صفات ذات ربوبی است و کاربرد صحیح آن در پیشبرد کمال انسانی در مسیر «حیات معقول»، برخورداری ضروری از تجلیات آن صفت مقدس الهی است. قدرت عامل اساسی گسترش و اشراف من انسانی بر جهان هستی است و مقدس ترین تجلی قدرت، در مهار کردن و تعدیل و تنظیم قدرت است در مسیر جاذبه کمال. بهمین جهت است که میگوئیم: ناتوان ترین انسانها آن قدرتمند است که از مهار کردن و تعدیل و تنظیم قدرت در تحصیل آرمان های اعلای انسانی، عاجز بماند، اگر چه تمامی نیروهای کیهان بزرگ را در اختیار داشته باشد. قدرت از دیدگاه عرفان مثبت هرگز خود را در مقابل حق قرار نمیدهد، زیرا خود ذات قدرت، حق است و نمیتواند دارای هویتی باطل باشد. آنچه هست اینست که همواره حمایتگران باطل هستند که قدرت را بدست گرفته و آن را در از بین بردن حمایتگران حق و حقیقت بکار میبرند. قدرت که از مقدس ترین تجلیات صفت «قوی» و «مقتدر» خداوندی میباشد، اگر در موردی برای ضربه و از پای درآوردن استخدام شود، فقط برای از پای در آوردن درندگان انسان نما تجویز شده است که مختل کننده حیات و جانهای آدمیان میباشد ـ و اعدوالهم ما استطعتم من قوة ـ (انفال ایه 60) و برای آنان هر چه بتوانید قوت و «قدرت» آماده کنید) این تجلی مقدس قدرت الهی در دست امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام بود که هرگز جز در راه احیای حق و محو کردن باطل بکار نیفتاد.
آری، در آن هنگام که قدرت نمونه ای از تجلی صفت قادر و قوی بودن خداوندی باشد، علی مرتضی حیدر کرار است و حیدر کرار اسدالله است و اسدالله ممسوس فی ذات الله. در همان حال که امیرالمؤمنین علیه السلام شجاع ترین و سلحشورترین انسان بود، شیر خدا نه عکس شیری که بر پرده ای منقوش شود که با کمترین هوائی بحرکت در اید (این شیر خدا همان ممسوس فی ذات الله است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درباره امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «لا تسبوا علیاً فانه ممسوس فی ذات الله[188]» (به علی ناسزا نگویید، زیرا او شیفته و بیقرار درباره ذات خداوندی است) ایه واعدوالهم مااستطعتم من قوة (و برای آنان هر چه بتوانید قوت و «قدرت» آماده کنید). برای عارف حقیقی همان آهنگ حیات بخش را دارد که ایه یا ایتهاالنفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة (فجر ایه 27 و 28) (ای نفس به مقام والای آرامش رسیده ای، برگرد بسوی پروردگارت در حالیکه تو از او خشنود و او از تو راضی است) این است همان معنای بسیار شگفت انگیز هماهنگی عرفان با قدرت یا فرو رفتن عارف در قدرت الهی که در شرح اشارات ابن سینا می گوید: ان العارف اذا انقطع عن نفسه و اتصل بالحق رای کل قدر ة مستغرقة فی قدرته المتعلقة بجمیع المقدورات[189] (در آن هنگام که عارف از خودش بریده شد و به حق پیوست، هر قدرتی را در قدرت خداوند می بیند که متعلق است بر همه مقدورات) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: انی و الله لولقیتهم و احدا و هم... طلاع الارض کلها ما بالیت ولا استوحشت (سوگند بخدا، اگر من به تنهائی با همه دشمنانم که از کثرت روی زمین را پر کرده باشند، رویاروی شوم، هرگز از آنها روی گردان نمیشوم (نهج البلاغه نامه شماره 62).
یک شخص دانشمند بسیار موثقی باینجانب نقل کرد که با عده ای از فضلا در حضور امام نشسته بودیم، سخن از هر دری درباره قدرت های بزرگ دنیا میرفت که ایشان فرمودند: من تاکنون بیاد ندارم از چیزی یا کسی ترسیده باشم جز خداوند متعال.
در سال 43 بعد از آنکه امام آزاد شدند در مسجد اعظم قم سخنرانی نموده و گفتند «و الله من به عمرم نترسیدم، آن شبی هم که آنها مرا می بردند من آنها را دلداری می دادم[190]» قدرت علمی و معرفتی گاهی به درجه ای میرسد که شخص عالم بزرگترین موضوعات و قوانین حاکم در هستی را بسیار ناچیز می بیند. در این مورد نه اینکه موضوعات و قوانین حاکم بر هستی اموری ناچیز هستند، بلکه این «من» است که بوسیله گسترش و اشراف بر هستی با اینکه جزئی از هستی است، گام فراسوی آنها نهاده و از بالا به آنها می نگرد. اگر برای کسی درک اینگونه اشراف بر هستی از انبیای عظام و امیرالمؤمنین و ائمه معصومین علیهم السلام مشکل بوده باشد میتواند مراجعه کند به طرز گسترش و اشراف قدرت معرفتی جلال الدین مولوی بر حقائقی از عالم هستی، با اینکه این شخصیت یکی از پیروان و عاشقان رسول خدا و امیرالمؤمنین علیهماالسلام است و به خوشه چینی خود از خرمن بیکران معرفت آنان افتخار مینماید، در آثار خود مخصوصاً در دیوان مثنوی چنان با قدرت و گسترش و اشراف سخن می گوید که گوئی همه آن حقائق در یک محلی پائین قرار گرفته و مولوی از بالا به آنها می نگرد.
خلاصه هیچ نیروی روانی مانند عرفان مثبت که دارنده آن متکی به قدرت مطلقه الهی است. نمیتواند قدرت فوق تصور عرفان را بانسان بدهد.
گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند
عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش