13ـ عرفان و هنر
هویت واقعی احساس و فعالیت مغزی یک هنرمند اگر چه مانند خیلی از نیروها و احساس ها و فعالیتهای مغزی از نظر علمی روشن نشده است، ولی این مقدار میدانیم که این هویت هر چه باشد، میتواند زیبائی و عظمت های انسان و جهان را در دو قلمرو: «آنچنانکه هستند» و انسان «آنچنانکه باید و شاید» و «جهان آنچنان که میتواند بهترین آشیانه و بزرگترین رصدگاه برای نظارت و انجذاب به ملکوت اعلا بوده باشد» بیان نماید. بدیهی است که بیان هنری حقائق و بایستگی ها و شایستگی ها میتواند یکی از عالی ترین وسیله ها هم برای ارشاد به عرفان نظری باشد و هم برای عرفان عملی. از دیدگاه عرفان مثبت با بروز هر اثر هنری اصیل در عرصه زندگی انسانها، جلوه هائی خاص از دو صفت بزرگ خدواندی (جمال و جلال) نمودار می گردد. اگر نمود یک اثر هنری ارائه زیبائی
از طبیعت یا انسان باشد، قطعی است که چنین اثری نمایشگر جمال الهی میباشد. و اگر نمود اثر هنری ارائه چهره قانونی و نظمی از طبیعت و یا انسان باشد، قطعی است که نمایشگر جلال الهی خواهد بود. پس فعالیت هنری از دیدگاه عرفان مثبت اگر از اصالت و محتوای حقیقت برخوردار باشد، یک فعالیت ضروری برای برقرار کردن ارتباط انسان با خدا از طریق ارتباط با جمال و جلال هستی میباشد.
14ـ عرفان و زیبایی و قانون نظم:
شاید تاکنون در این مقاله روشن شده باشد که در این عرصه هستی دو حقیقت وجود دارد که میتوانند بطور شگفت انگیز انسان را آماده سلوک به بارگاه جمال و جلال مطلق نمایند: حقیقت یکم عبارتست از نظم دقیق که بر اجزاء و پدیده ها و در روابط کائنات با یکدیگر حاکم است. این حقیقت پرتوی بر مسیر رهروان بارگاه جلال مطلق خداوندی می اندازد. حقیقت دوم ـ زیبائی خیره کننده ایست در این کیهان بزرگ و در مجموعه هائی جزئی از طبیعت که پیرامون ما را گرفته و در چشم انداز ما مشاهده میشود. چیزی که اختصاص به پرواز بوسیله زیبائی محسوس یا معقول دارد، انبساط روانی و ابتهاج روحی است که پرواز با زیبائی بسیور جمال مطلق دارا است، در صورتیکه درک نظم قانون هستی چون باید با تمرکز قوای دماغی باشد تا بتواند سالک راه حق را بمقصد جلال مطلق خداوند رهنمون گردد، لذا همواره مستلزم انبساط و ابتهاج روانی نیست یا لااقل این انبساط و ابتهاج شبیه با آنچه که در احساس زیبائی قابل شهود است وجود ندارد، و بهر حال، هر دو عامل زیبائی و نظم و قانون، از عالی ترین وسائل پرواز به ملکوت جمال و جلال الهی میباشد. یک اشتراک مابین زیبائی و نظم و قانون وجود دارد که بسیار با اهمیت است، و آن این است که ما حقیقتی را در درون خود بعنوان مطلق داریم (بدون اینکه آن را از افراد عینی انتزاع کنیم) بهریک از افراد و مصادیق زیبائی ها تطبیق می کنیم، مانند گل، چشمه سار، مهتاب، آبشار، دریا، شکوه کوه ها، صورت زیبائی انسانها، آسمان لاجوردین پرستاره، آهنگ های موزون، خط زیبا. بدیهی است که این زیبائی ها بسیار متنوعند و جامع مشترک حقیقی در ماهیت خود ندارند یعنی ماهیت گل با چشمه سار مفهوم مشترک ندارد، مهتاب با آبشار، دریا با کوه، صورت زیبائی یک انسان با آسمان یا آهنگ موزون و یک خط زیبا، هیچ مفهوم مشترکی در ماهیت ندارند. و با این همه حقیقتی بعنوان زیبائی در درون ما وجود دارد که بر یکایک همه زیبائی ها قابل تطبیق است. همچنین یک حقیقت بعنوان نظم هستی و قانونمندی کلی کائنات در درون ما قابل دریافت است که قابل تطبیق بر یکایک موارد نظم و قانون حکمفرما در عالم هستی میباشد.
یک تفاوت مهمی که مابین زیبائی و نظم و قانون وجود دارد، این است که در مافوق زیبائی های محسوس، زیبائی های معقولی که قابل درکند نیز وجود دارند، مانند عدالت، احساس تلکیف برین، اصول اخلاق والای انسانی، حرکت در جاذبه کمال، در صورتیکه ما از نظم و قانون فقط دو هویت را میتوانیم دریابیم: یکی آنچه در جهان عینی دیده میشود (نظم حاکم بر هستی که قانون از آن انتزاع می گردد) دوم حقیقتی ثابت و کلی در درون ما که قابل تطبیق بر هر یک از نظم ها و قوانین هستی است در صورتیکه حقائق متنوعی از نظم معقول (مانند زیبائی های معقول که برای ما قابل درکند) برای ما قابل دریافت نمیباشد.
بنابراین، زیبائی دارای چهار هویت است:
1ـ هویت محسوس (زیبائی های محسوس) که نمودهائی است نگارین و شفاف که بر روی کمال کشیده شده است.
2ـ هویت جامع حقیقی همه زیبائی ها که در درون ما وجود دارد و قابل تطبیق بر همه زیبائی های محسوس است.
3ـ زیبائی های معقول
4ـ هویت جامع حقیقی همه زیبائی های معقول.
انسان نخست با زیبائی های محسوس ارتباط برقرار می کند، و از آن زیبائی ها به حقیقتی که جامع مشترک همه زیبائی ها است، پرواز می کند. و اگر درصدد ادامه پرواز باشد مستقیماً راهی کوی جمال مطلق می گردد.
قسم دیگر این است که آدمی از زیبائی های معقول پرواز را شروع کند و در مرحله بعدی حقیقت جامع مشترک زیبائی های معقول را دریابد و از آن نقطه راهی کوی جمال مطلق شود. ولی در عامل نظم و قانون پس از آنکه انسان با نظم های جاریه در جهان عینی ارتباط برقرار نمود، میتواند به حقیقت کلی نظم و قانون صعود کند و از آنجا مستقیماً ببارگاه جلال مطلق رهسپار گردد.
15ـ عرفان و جهاد
حکمت و مشیت بالغه خداوندی چنین است که نفوس پاک انسانی در همین عرصه طبیعت سر بر کشیده و راه خود را پیش بگیرد. این نفوس پاک در تکاپوی تأثیر و تأثر از طبیعت با خارها و آلودگی هائی رویاروی میشود که نه تنها آن نفس پاک را در خطر سقوط قرار می دهد، بلکه دیگر نفوس جامعه و حتی جوامع را در معرض اختلال در می آورد. عرفان مثبت همانگونه که به آبیاری و تربیت و تعلیم و تقویت آن نفوس پاک می پردازد، به کندن خارها از ساقه های نفوس و تطهیر آنها از آلودگی ها نیز اهمیت حیاتی می دهد. این تکاپوی عرفانی درباره انسانها از آن جهت است که عرفان مثبت نمیتواند با اشتغال روحی در قله های بسیار مرتفع معرفتی و عملی برای خویشتن از همراهان و همزادان و هم قافله ها که اصل وجود آنان در عرصه خلقت رو به هدف والا بجریان افتاده است، چشم بپوشد، ایا چشم پوشی از هدف الهی، روی گرداندن از عرفان او نیست؟ بدین ترتیب عرفان مثبت مانند آن باغبان ماهر و تکاپوگر است که در یکدست عوامل رویاندن گلها و تقویت آنها و در دست دیگر وسائل قطع عوامل مزاحم گلها و نهال های باغ وجود در تلاش است. میدانیم که تاریخ بشر پس از وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عارفی به عظمت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام ندیده است. آن فخر سالکان و پیشتاز عارفان همانگونه که بوسیله سخنان نورانی و اندیشه های تابناک و کردار های ربانی اش انسانهائی بزرگ همچون سلمان ها و ابوذرها و مالک اشترها و عمارها و اویس قرنی ها را تربیت نموده و آنان را تا مرتفع ترین قله های معرفت و عمل بمقصد رشد و کمال بالا برد همچنان شمشیری حیات بخش بر دست، عوامل مزاحم و اخلالگر جانهای آدمیان را نیز از سر راه سالکان راه حق و حقیقت و دیگر انسانهائی که میهمانان چند روزه خوان گسترده زمین و آسمان بودند، برمی داشت.
حکمتی بس والا در این رفتار عرفان حقیقی وجود دارد که خداوند سبحان میخواهد عظمت فوق طبیعی هدف اعلای حیات معقول انسانها را بدین وسیله برای بشر قابل درک بسازد که خارهای کشنده ای که با صورت و شکل انسانی از مسیر حیات معقول منحرف شده و راهزن کاروانیان این مسیر معنی دار گشته است، به
دست خود سالکان راه حق و حقیت بر کنده شود. برداشتن عوامل مزاحم حرکت پر معنای کاروانیان کوی حقیقت از سر راه، «جهاد» نامیده میشود.
16ـ عرفان و حقیقت
با یک تشبیه ساده میتوان گفت: عرفان یعنی راه و حقیقت و مقصد. آن حقیقت عظمی که میتوان آن را جاذبه حق سبحانه و تعالی معرفی نمود، بدون عرفان مثبت قابل وصول نیست، چنانکه اگر عرفان نتواند انسان سالک را به آن حقیقت نائل سازد، عرفان نمیباشد. ایا این حقیقت همان است که برخی از متفکران می گویند «احکام و وظایف اخلاقیات و شریعت مقدمه ایست که سالک باید به انجام آنها مقید باشد و آنها را برای خود طریقی اتخاذ کند تا به حقیقت برسد و وقتی که به حقیقت رسید، دیگر نیازی به شریعت و طریقت نخواهد ماند؟!» بنظر میرسد حقیقت برای این صاحبنظران درست روشن نشده است، زیرا اگر حقیقت برای آنان آشکار شده بود، کمترین عمل به حکم شرع را موجی از آن حقیقت می دانستند که سالک آنرا در درون خود دریافته است. وقتی که بیداری از خواب و رؤیای طبیعت برای یک سالک بوجود می اید، او وارد دریای حقیقت شده است، اگر چه این دریا کرانه ای ندارد. التبه گسترش بیکران حقیقت و عظمت آن که تکاپوی نامحدودی را ایجاب می کند غیر از آن است که سالک سالیان عمر خود را در خشکی های عمل به احکام شریعت سپری می کند تا آنگاه که با اجازه یک دریانورد (مراد) وارد دریای حقیقت گردد! در صورتیکه بدیهی است که خدا از رگ گردن به انسان نزدیکتر است.[200] پس اگر سالک قصد قرار گرفتن در جاذبه ربوبی داشته باشد، بدون نیاز به طی مسافتی به مقصد خود رسیده است، همانگونه که وقتی حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام از خدا پرسید: خداوندا چگونه برسم بتو؟ خداوند فرمود: قصدک لی وصلک لی (قصد کردن تو همان و به من رسیدن همان). بهمین جهت است که عرفان مثبت می کوشد در درون سالکان خود تصفیه ای ایجاد کند که بتوانند به قصد مزبور توفیق یابند. شرط اساسی این قصد همان یقظه (بیداری) از خواب و رویای طبیعت است که خداوند استعداد آنرا در همگان قرار داده است. وقتی که قصد تشرف به حضور خداوندی تحقق یافت، اقامت در آن حضور و بارگاه شروع شده است، نهایت امر اینست که مراتب تشرف و اقامت تا بی نهایت امتداد می یابد.
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی
رهروان کوی عشقت هر دمی در عالمی
هر نظرم که بگذرد جلوه رویش از نظر
بار دگر نکوترش بینم از آن که دیده ام
بلکه مراتب حضور و تشرف به بارگاه الهی بقدری متنوع و مستمر است که گوئی انسان هر لحظه در حضور و بارگاهی جداگانه از قبلی قرار می گیرد.
بیزارم از آن کهنه خدائی که تو داری
هر لحظه مرا تازه خدای دگرستی
در نتیجه هر لحظه ای را که سالک در انجام اعمال عبادی و حرکات اخلاقی و انجام تکالیف فردی و اجتماعی سپری می کند در دریای حقیقت حرکت مینماید. گفتن الله اکبر برای نماز موجی از حقیقت است که در دل سالک سرکشیده است و گذشتن از جای در راه حفظ کرامت و حیثیت انسانی موجی دیگر از حقیقت است. هر سخنی از روی صدق، و هر عملی با نیت عمل به تعهد برین و برداشتن هر گونه خاری از سر راه انسانها و لبیک گفتن برای ورود به اعمال شریف حج و پرستاری از یک بیمار و هر سخن و عمل و تفکر کوچک یا بزرگ پس از آن بیداری و قصد والا امواجی از حقیقت است، نه اینکه شریعتی و طریقتی هستند که سالک را به حقیقتی خواهند رسانید که فعلاً از آن محروم است.
این است داستان شریعت و طریقت و حقیقت که متأسفانه جدا کردن آنها از یکدیگر نتایج ناشایستی را نصیب انسانها نموده است، از آن جمله:
1ـ محروم ساختن انسانهای عاشق حقیقت، از وصول به خود حقیقت، باین ترتیب که شریعت چیزی مطلوب بالذات نیست، بلکه عمل به آن وسیله و طریقتی است برای وصول به حقیقت، این تلقین مزایا و عظمت های شریعت و اخلاق عالیه انسانی را از دست مردم حقیقت جو گرفته و با نشان دادن دور نمائی از سراب حقیقت نما، آنان را از برخورداری از حقیقت محروم نموده است.
2ـ یک پیکار تصنعی مابین علم و عقل که از بهترین وسائل حقیقت یابی میباشند از یکطرف و عشق و عرفان از طرف دیگر که به اختلال هر دو منتهی گشته است.
3ـ پیکار تصنعی دیگر ما بین ماده و معنی، غافل از اینکه ما بین این دو موضوع هیچ نزاعی وجود ندارد بلکه این ناتوانی شخصیت سالک است که نمی تواند مدیریت این دو موضوع را در عرصه طبیعت که جلوه ای از حقیقت است بطور کامل انجام بدهد. نجات یافتن از این نتایج ناشایست جز بوسیله فهم عالی حقیقت و روح انسانی که در هر لحظه میتواند خود را با آن حقیقت در ارتباط قرار بدهد، امکان پذیر نیست.
17ـ عرفان و آزادی ارزشی
رهائی از تعلقات خود طبیعی و وصول به آزادی و بکار انداختن این قدرت بسیار گرانبها در انتخاب خیر و کمال، آزادی ارزشی یا اختیار نامیده میشود.[201] با این تعریف که به اختیار گفتیم، عرفان مثبت بدون دست یافتن بآن، امکان پذیر نیست و با جمله ای اصطلاحی می گوییم: اختیار یا آزادی ارزشی شرط لازم عرفان است. عده ای قدم فراتر نهاده می گویند: الحریة جوهرة کنهها العبودیة، و یا العبودیة جوهرة کنهها الحریة (آزادی والا جوهریست که حقیقت باطنی آن بندگی است و یا بندگی معبود اعلا جوهری است که حقیقت باطنی آن آزادی والا است) برای توضیح این جمله میتوان گفت: بندگی معبود اعلا و آزادی والا که ناشی از رهائی از همه تعلقات خود طبیعی و قرار گرفتن در جاذبه خیر و کمال است، از یکدیگر تفکیک نا پذیر میباشند از دیدگاه عرفان مثبت، منطق «تو آزادی» یعنی هر کاری که بخواهی، انجام بده نه تنها آزادی نیست بلکه نابود ساختن آزادی روح است با وقیح ترین شکل آن زیرا همانگونه که بهره برداری از طبیعت قانونمند برای مقاصد گوناگون در زندگی قانون دارد ساختن شخصیت آدمی و وارد نمودن آن در جذبه کمال اعلا، قانونی دارد که شخصیت باید در مجرای آن قرار بگیرد. و بدیهی است که ضرورت قرار گرفتن شخصیت در مجرای قانون جذبه کمال با بی بند و باری هیچ گونه سازگاری ندارد.
18ـ عرفان و خدا
همانگونه که در مبحث عرفان و علم و عقل گفتیم، عرفان مثبت (عرفان حقیقی) نمیتواند حجابی بین عارف و خدا باشد، زیبائی های محسوس و معقول و غیرذالک نیز نباید حجابهائی بین سالک حقیقی و مقصد نهائی باشد که بارگاه کامل مطلق است، و دیدیم که صاحبنظران بزرگ عرفان چگونه طرد کرده اند آن عرفان را که حق را وسیله آرایش «من» تلقی مینمایند، ما با این جمله امیرالمؤمنین سیدالعارفین علیه السلام در نهج البلاغه مأنوسیم که در پاسخ ذعلب یمانی فرموده است: لم اعبدرباَلَم اره (نپرستیده ام خدایی را که ندیده ام) و نیز با این جمله در دعای کمیل آشنائی داریم که عرض می کند: بار پروردگارا:
واجعل لسانی بذکرک لهجاً و قلبی لحبک متیماً (خداوندا، زبانم را به ذکرت گویا و قلبم را در محبت بیقرار بفرما). قطعی است که اگر بیقراری و شیفتگی که اساسی ترین مختص
عرفان است، موضوعیتی برای امیرالمؤمنین علیه السلام داشت، یعنی اگر آن حضرت عرفان را برای خود عرفان می خواست، نه برای شهود جمال و جلال خداوندی موفق می گشت و نه فروغ ربانی در دل او تجلی میافت. آنان که اناالحق (منم حق) یالیس فی جبتی الا الله (نیست اندر جبه ام الا خدا) یا سبحانی اعظم شانی (پاک است وجودم، چه با عظمت است مقام من[202]) سردادند، بدون تردید «من» آنان از به فعلیت رسیدن نوعی گسترش ذهنی بر هستی برخوردار گشته، و در آن حالت غیر معمولی بجای ادامه صعود بر قله های مرتفع در مسیر جاذبه کمال، با تعین دادن به هویت «من» خود که ضمناً محدودیت حق تعالی را هم نتیجه می داد، از حرکت باز ایستادند و ایینه ای پیش رو نهاده آن «من» گسترده را که در اینه دیدند حق و کمال مطلق انگاشتند. اینان، یعنی این در نیمه راه ماندگان (اگر راهی رفته بودند) نتوانستند مابین آتش محض و آهن تفتیده (آهنی که در مجاورت آتش سرخ شده است) فرق بگذارند[203] اگر گویندگان جملات فوق «من» خود را درست بجای درمی آوردند، اولی بجای اناالحق، انا من الحق و للحق و بالحق و الی الحق می گفت. دومی بجای لیس فی جبتی الاالله[204] ان ما فی جبتی من الله و لله و بالله و الی الله می گفت و بجای سبحانی ما اعظم شانی، سبحانک ما اعظم شانک و قد اکرمتنی و شرفتنی و جعلتنی منک و لک و بک و الیک. [205]
19ـ عرفان و عشق
یک نزاع صوری وجود دارد در اینکه ایا عرفان مقدمه عشق است، یا عشق مقدمه عرفان؟ نخست ما بطور مختصر بیجا بودن این نزاع را متذکر میشویم و سپس می پردازیم به اصل مطلب. همانگونه که کلمه عرفان در دو مورد مختلف (عرفان منفی و عرفان مثبت) بکار می رود و موجب اشتباهاتی می گردد، همچنان عشق نیز در دو مورد مختلف استعمال میشود: عشق مجازی و عشق حقیقی. با توجه به حقیقت عرفان مثبت و عشق حقیقی باید گفت: که چونی عشق حقیقی عبارتست از قرار گرفتن در جذبه کمال از طریق جمال و عرفان مثبت عبارتست از حرکت معرفتی و عملی در مسیر همین جذبه، لذا این هر دو آرمان اعلی یک حقیقت را در بردارند که عبارتست از گردیدن تکاملی در حرکت به بارگاه ربوبی. بنابراین، این دو عامل تکاپو مکمل یکدیگر میباشند. و با توجه دقیق بمعنای عرفان منفی و عشق مجازی، روشن میشود که انسان بوسیله عرفان منفی در تخیلات رویائی در مهتاب فضای درونی فرو میرود و سایه هائی را از مفاهیم تجرید شده بسیار وسیع، مانند وجود، واقعیت حقیقت، تجلی، کمال و غیر ذلک در آن فضای درونی بجای اصل حقیقی آنها گرفته و با مقداری بارقه های زودگذر مغزی آنها را روشن میسازد و از مجموع آنها حالی و مقامی برای خود تلقین مینماید و دل با آنها خوش می دارد. دومی که عشق مجازی است عبارتست از جمع آوری آن تخیلات رویائی برای مطلق ساختن نمودی از زیبائی مانند صورت و اندام یک انسان، غافل از اینکه
عشقهائی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
عاشقان از دردزان نالیده اند
که نظر ناجایگه مالیده اند
اما عشق حقیقی که عبارتست از قرار گرفتن موجودی کمال جو (از راه جمال) در جاذبه کمال مطلق، عین عرفانی حقیقی است که: «من عارف» بوسیله آن در جاذبه کمال رو به لقاء الله قرار گرفته است. بنابراین، تفاوت عشق حقیقی با عرفان حقیقی (عرفان مثبت) تفاوت دو بعد برای یک حقیقت است: بعد یکم شیفتگی و بیقراری (عشق) به کمال مطلق (جمال و جلال مطلق). بعد دوم قرار گفتن در جاذبه همان کمال مطلق که عرفان حقیقی است.
20ـ عرفان و مذهب
اگر بخواهیم مذهب را در یک جمله مختصر بیان کنیم، باید بگوئیم: مذهب یعنی عرفان در ارتباطات شانزده گانه گذشته که بطور مختصر مطرح نمودیم، با نظریه جامع تعریفی که درباره مذهب داریم.
چیست دین؟ برخاستن از روی خاک تا که آگه گردد از خود جان پاک
گر شود اگه از خود این جان پاک می دود تا کوی حق او سینه چاک.
بدیهی است که فقط مذهب است که تفسیر ارتباطات چهارگانه اساسی را که در ذیل می آوریم بعهده می گیرد.
1ـ ارتباط انسان با خویشتن، 2ـ ارتباط انسان با خدا، 3ـ ارتباط انسان با جهان هستی 4ـ ارتباط انسان با همنوع خود.
و طرق بایستگی و شایستگی های انسان را در ارتباطات مزبور بیان می نماید. عرفانی که این ارتباطات را تفسیر نکند و یا نتواند آنها را تفسیر نماید و تکلیف سالکان راه حق را درباره آنها توضیح بدهد، همان عرفان مجازی است که نام دیگرش عرفان منفی است.