درباره سبب لعن و نفرین پیامبر در مورد حکم نوشته اند: او علاوه بر جاسوسی و افشای اسرار سیاسی، همواره پیامبر را با حرکات نابهنجار تمسخر می کرد و گاه حرکات پیامبر را در هنگام راه رفتن ـ که به سبب کبر سن با سختی همراه بود تقلید می نمود و لنگان لنگان به دنبال پیامبر راه می رفت و در انظار موجب تمسخر آن حضرت می گردید. نوشته اند گاه که پیامبر در خانه یکی از زوجات خود خلوت داشت، از دیوار خانه بالا می رفت و سر می کشید و شکلک در می آورد. پیامبر فرمان تبعید او را صادر نمود و فرمود: «امیدوارم همواره نابهنجار و لنگان باشی.» حکم تا آخر عمر پلیدش قبیح المنظر و در راه رفتن همواره لرزان و مورد تمسخر دیگران بود.
در این باره عبدالرحمان بن حسان بن ثابت، در هجو عبد الرحمان بن الحکم بن ابی العاص می گوید:
أن اللعین أبوک فـــــــــارم عظامه إن ترم تــــرم مخلّجاَ مجنونا
یمسی خمیص البطن من عمل التقی و یظل من عمل الخبیث بطینا50
اینک آیا شرم آور نیست که این شخص پلید را جزء اصحاب پیامبر به شمار آوریم؟!
از این قبیل افراد ناشایست بسیارند که لقب صحابی بودن را یدک می کشند و شمه ای از خلق و خوی پیامبر یا پایبندی به اصول شریعت در آنان دیده نمی شود؛ کسانی همانند عمروبن العاص که ننگ آفرین ترین رجال آن عصر بود، و ابو موسی اشعری که خیانت بزرگ را در مورد بزرگ ترین مرد جهان اسلام مرتکب گردید و در اواخر عمر ننگینش آن اندازه پیر و خرفت گردیده بود که جملاتی را به عنوان آیه های افتاده از قرآن مطرح می کرد، و مروان بن الحکم که نشانه «الوزغ ابن الوزغ» را آذین سینه پر کینه خود نموده بود، و ولید بن عقبه و ابو الاعور سلمی و ضحاک بن قیس و مغیرة بن شعبه که در حمله به خانه دخت پیامبر اکرم و ضرب و ستم آن حضرت سهمی خطیر ایفا کرد، و همه کسانی که همواره مورد لعن و نفرین بزرگ مرد اسلام، مولای متقیان، قرار داشتند.51 آیا شایسته است که چنین افراد ناشایست را به لقب فخیم صحابی مفتخر کنند؟
آری، در میان صحابه افرادی بودند که این لقب رابه شایستگی به خود اختصاص داده بودند. هر آنچه مدح و ثنا یا تعریف و توصیف از لسان پیامبر اکرم و ائمه درباره صحابه آمده، مقصود همین گروه نخبه اند و به قول معروف: «ضمیر، مرجع خود را مشخص می کند.» اساساَ تناسب حکم و موضوع یکی از اصول بلاغت کلام است و شنونده باید عاقل باشد!
متقی هندی از طریق زاذان روایت می کند: موقعی که جمع کثیری پیروان مولا امیر مؤمنان گرد آمده بودند و در وی حالت خوشی یافتند، صمیمیت را غنیمت شمردند و از وی درخواست کردند راجع به صحابه خویش سخنی بگوید. حضرت فرمود از کدام گروه صحابه؟ گفتند: آنان که از صحابه پیامبر نیز شمرده می شوند. فرمود: همه صحابه پیامبر صحابه من اند. کدامین را خواستارید؟ گفتند: آنان که بیشتر مورد ستایش شمایند و بر آنان درود می فرستید، نه دیگران.
فرمود: کدامشان؟ گفتند: عبد الله بن مسعود؟ فرمود: سنت را دریافت و قرآن را به جان خرید. گفتند: حذیفة بن الیمان؟ فرمود: دانست و پرسید، و پی جوی کشف معضلات و حل مشکلات بود تا آنکه آن را دریافت. از او جویا شوید تا شما را به خوبی رهنمون باشد. گفتند: ابوذر غفاری؟ فرمود: علم فراوانی را فرا گرفت و سخت بر آنچه اندوخته بود پاسداری می کرد. او در دین خود و دستیابی به علوم و معارف در تلاش بود، همواره پرسشگر بود و دستاوردهای فراوان فراهم کرده بود. گاه به او ارزانی می شد و گاه مورد امتناع قرار می گرفت. سینه وی انباشته از علم و آگاهی بود، و ظرفیت علمی او لبریز شده بود. گفتند: سلمان فارسی؟ فرمود: مردی است از ما و به سوی ما اهل بیت پناه گرفته. چه کسی را همانند لقمان حکیم می توانید بیابید؟( یعنی: جز سلمان!) او علم اولین و آخرین را دریافته بود، کتابهای پیشین و پسین را خوانده بود و همچون دریایی متلاطم بود که هیچ گاه فرو نمی کشید.
گفتند: عمار بن یاسر؟ فرمود: او یگانه مردی است که خداوند ایمان را با گوشت و خون و استخوان و مو و پوست او مخلوط کرده و هیچ گاه لحظه ای از حق جدا نبوده و نخواهد بود. حق به سوی او باشد، او با آن همسوست. و هرگز آتش را نشاید که از بشره وی بچشد.
گفتند: ای مولای ما، ازخود بگو! فرمود: آرام باشید، خداوند از خود ستودن منع کرده! شخصی از حاضران گفت: ای مولای ما، مگر نه آن است که خداوند فرموده «و أما بنعمة ربک فحدّث»؟!52
فرمود: اکنون گوشه ای از نعمتهای الهی را که بر من ارزانی شده برایتان بازگو می کنم:
من، در محضر پیامبر اکرم(ص) هر آنچه می پرسیدم جواب کامل دریافت می کردم و هرگاه ساکت می شدم ـ و در برخی روایات آمده: هرگاه پرسشهایم به اتمام می رسیدـ خود حضرت شروع به سخن می کرد و بیان مطالب می نمود.... از این جهت است که در میان سینه ام انباشته ای از علم فراوان فراهم گشته. و در برخی روایات آمده است: از پیامبر درخواست کردم تا این همه دریافتیها فراموشم نشود! حضرت نیز دست خود را بر سینه ام نهاد و دعا فرمود، و تا به امروز، هیچ گونه دریافتی را فراموش نکرده ام.53
از این قبیل روایات که درباره نخبگان اصحاب رسیده فراوان است. مقصود آنها نیز همان قلیل افرادی است که همانند حواریون حضرت عیسی(ع) جنبه اختصاصی فراگیری علم و اخلاق کریمه آن حضرت را دارا بودند، نه هر که اندک ملاقاتی داشته و ایمان آورده باشد.
به این حدیث که ابو جعفر صدوق(ره) از امام علی بن موسی الرضا(ع) نقل می کند بنگرید که چگونه برخی از افرادـ که احیاناَ عنوان صحابی را یدک می کشندـ اساساَ ( و تخصصاً) از زمره صحابه بیرون اند:
از احمد بن محمد بن اسحاق طالقانی روایت می کند که پدرش گفته است: مردی در خراسان، سوگند خورد که چنانچه معاویه از صحابه شمرده شود، زوجه خود را طلاق دهد. این موقعی بود که حضرت رضا(ع) در آن سامان بود. فقهای موجود همگی فتوا داند که زوجه مرد مطلقه گردیده است. در ضمن از حضرت رضا(ع) استفتا گردید. حضرت جواب نوشت: طلاق، واقع نشده است. فقها از حضرتش در خواست توضیح کردند. حضرت، در جواب نوشت: در روایت شما هم آمده است که ابو سعید خُدری گفت: پیامبر اکرم(ص) در روز فتح مکه، به کسانی که (از روی ناچاری) در همان موقع اسلام آوردند و بسیار بودند و گرد حضرت را گرفتند و توقع داشتند که آنان را جزء صحابه خود بشمرد، فرمود: «انتم خیر، و أصحابی خیر، و لا هجرة بعد الفتح؛ شما جایگاه خود را دارید و اصحاب من جایگاه خود را، و هجرت ]که شرط نخست صحابی بودن است[54 پس از فتح مکه، برای مردم آن سامان موردی ندارد.»
حضرت رضا(ع) فرمود: ملاحظه می کنید که پیامبر(ص) چنین افرادی را که پس از فتح مکه اسلام آورده بودند، از صحابه خود جدا ساخت. فقها پس از شنیدن دلایل حضرت رضا(ع) آن را کامل دانستند و پذیرفتند.55
ملاحظه می فرمایید که حضرت با چه برداشت منطقی و ظریف و قابل قبولی برای همه، امثال معاویه را از جرگه صحابه بیرون خواند. علت اصلی نیز همان ناشایستگی این گونه افراد است که هرگز از علم و حکمت و اخلاق کریمه حضرت ختمی مرتب، چیزی فرا نگرفته اند. بلکه بالعکس همواره حرکتی بر خلاف جهت اسلام داشته اند.
این گونه افراد، گرچه به ظاهر اسلام آورده بودند، ولی همواره با همان عقاید و افکار جاهلی می زیستند، و احیاناً در جرگه منافقان بودند تا اصحاب کبار. اینجاست که مولا امیر مؤمنان(ع) در شرط صحابی بودن می فرماید: «ما لم یحدثوا بعده حدثاً و لم یأووا محدثاً.»56
آری، پس از پیامبر، دست به بدعتی نزده باشد یا بدعت گذاری را در کنف حمایت خود قرار نداشته باشد. امثال معاویه، درست بر خلاف این فرمایش، هم بدعتگذار در دین بودند و هم فضایی ایجاد کرده بودند که بدعتگذاران در آن فضای آلوده به هر ننگی و بدعتی دست می زدند و امثال سمره در کنف حمایت آنان، آزادانه با خدا و رسول و قرآن و اسلام، به جنگ و ستیز برمی خاستند. اینک چرا ابن حجر، این گونه افراد مضاد با دین و مضار در جامعه مسلمین را در عداد صحابه و الاتبار آورده است؟!
در صحیح بخاری و دیگر کتب معروف حدیثی و تاریخی آمده است که پیامبر اکرم از ارتداد و بازگشت به جاهلیت برخی از اطرافیان نزدیک خود خبر می دهد. پیامبر در خطبه ای فرمود:
ألا و إنه یجاء برجال من أمتی فیؤخذ بهم ذات الشمال.57 فاقول: یا رب، اُصَیْحابی؟! فیقول: إنک لا تدری ما أحدثوا بعدک؟! فأقول ـ کما قال العبد الصالح: «و کنت علیهم شهیداً ما دمت فیهم، فلما توفیتنی کنت أنت الرقیب علیهم»...58 فیقال: إن هؤلاء لم یزالوا مرتدین علی أعقابهم59 منذ فارقتهم.
بخاری از ابن ابی ملیکه روایت می کند که پس از استماع این حدیث گفت: «اللهم إنا نعوذبک أن نرجع علی أعقابنا أو نفتن عن دیننا.»60 این حدیث از متواترات است و تمامی اصحاب سنن آن را آورده اند.61
مرحوم فیروزآبادی در کتاب پرارج خود، کتاب السبقة، این حدیث را به گونه متواتر از منابعی معتبر آورده است وی این حدیث را علاوه بر صحیح بخاری و صحیح مسلم و صحیح ابن ماجه و مسند امام احمد، از صحیح ترمزی و صحیح نسائی و مستدرک حاکم نیشابوری و ابو داود طبالسی و استیعاب ابن عبدالبرّـ در شرح حال بسر بن ارطاة ـ و نیز از جلال الدین سیوطی در تفسیر الدرالمنثور و تفسیر طبری و کنز العمال نقل کرده و روایاتی را که شاهد مدعا یا مؤید مطلب است نیز به تفصیل آورده است. وی به خوبی حق مطلب را ادا کرده و به هر گونه توجیه ناروا یا تفسیر غلطی که برخی خواسته اند با آن پارگی را رفو کنند، جواب قاطع داده است. جزاه الله عن الاسلام و الدفاع عن حریم الرسالة و القرآن خیر جزاء الصالحین!62
برخی خواسته اند آیه «انقلبتم علی اعقابکم»63 و روایات یاد شده را ناظر به اعراب بادیه نشین و کسانی بدانند که در ابتدای خلافت ابی بکر از پرداخت زکات ـ تا روشن شدن اوضاع ـ امتناع ورزیدند؛ در صورتی که این آیه و روایات مربوط، خطاب به کسانی است که پیروان پیامبر را گرفته بودند و منافق گونه در طرح و تهیه نقشه برای آینده خویش بودند.
شاهد مطلب، گفتار ابن عبد البرّ در کتاب استیعاب، در شرح حال بسر بن ارطاة است که از شناعت و فضاحت کارهای او سخن می گوید و آن گاه روایت یاد شده را می آورد تا روشن کند که بسربن ارطاة، از نمونه های بارز این حدیث است.64
غرض آن است که در میان اطرافیان پیامبر ـ که به ناحق لقب صحابه یافته اندـ افراد فراوانی یافت می شوند که هرگز شایسته چنین لقب فخیمی نیستند و از نظر پیروان مکتب اهل بیت(ع) جنایتی بزرگ و هتک حرمت پیامبر عظیم الشأن است که از چنین افراد دون صفتی، در زمره صحابه جلیل نام برده شوند.
در حدیثی که امام رضا از پدرش و از جدش امام صادق(ع) نقل می کند آمده است: «اجتمع آل محمد(ص)... علی أن یقولوا فی أصحاب النبی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ أحسن قول؛65 آل البیت(ع) اتفاق نظر دارند که همواره درباره صحابه، شایسته ترین عبارات را به کار برند.»
این حدیث و امثال آن، خود به خود ناظر به همان صحابه راستین است که رفتار و گفتارشان نمایانگر خلق و خوی پیامبر بوده است.
به گفته حافظ شیرازی:
نه هر که چهره برافروخت دلبــــری داند نه هر که آیه سازد سـکندری داند
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاه داری و آیین ســــروری داند
غلام همت آن رنــــــــد عافیت سوزم که در گـدا صفتی کیمیا گری داند
هــــــزار نکته باریک تر زمــو اینجاست نه هرکه ســر بتراشد قلندری داند
ابوجعفر صدوق(ره) از محمد بن موسی بن نصر رازی، و او از پدر چنین روایت می کند: از امام رضا(ع) درباره فرموده پیامبر اکرم(ص) پرسیدند که فرموده: «أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم؛... به هر یک از صحابه که روی آوری، تو را به خوبی هدایتگر خواهد بود.» حضرت رضا(ع) فرمود: حدیثی صحیح و درست است: البته مراد کسانی اند که پس از رحلت پیامبر دست به تغییر و تبدیل و تحریف دین نزدند.66
همچنین روایات فراوان دیگری که اصحاب را ستایش کرده اند، ناظر به همین گروه صادق القول و استوار در دین اند.
ابو جعفر کلینی به سند صحیح از منصور بن حازم روایت می کند که از امام صادق(ع) درباره صحابه پرسید: آیا آنچه از پیامبر نقل حدیث می کنند، راست می گویند یا به دروغ نسبت می دهند؟ حضرت فرمود: البته که صادق و راستگو هستند.67 این فرمایش که به طور عموم صحابه را تصدیق و ستایش کرده نیز بدون شک ناظر به صحابه ای است که از نظر اهل بیت صحابی شمرده می شوند، نه به تعریف ابن حجر!
سپس حضرت به سبب اختلاف در حدیث صحابه پرداخت و فرمود: این به سبب عدم هماهنگی در حاضر شدن به خدمت پیامبر بوده است. برخی در اول کلام حاضر بوده اند و برخی در آخرکلام، برخی عموم کلام را حضور داشته اند و برخی خصوص آن را، برخی ناسخ و برخی منسوخ را... و هر کس هر آنچه را شنیده و دریافت کرده بود، بعدها نقل می کرد. بدین سبب اختلاف در گفتار آنان پیدا شد. این اختلاف نیز نه مایه تضاد است، نه موجب تکذیب برخی و تصدیق برخی، بلکه همگی آنان صادق اند.68
مولا امیر مؤمنان(ع) آنجا که از شایستگان صحابه به طور گسترده سخن می گوید و جایگاه بلند آنان را از جرگه منافقان جدا می سازد، می فرماید: گفتار آن دسته از صحابه بلند پایه، جملگی صادق و مصدق است و هیچ گونه اختلافی میان آنان نیست جز به سبب اختلاف در حضور و تلقی، که هر یک از آنچه فرا گرفته سخن می گوید و راست می گوید.
آنگاه حضرت از خود سخن می گوید که هرگز از محضر پر فیض پیامبر غیبیت نداشته و هر آنچه را پیامبر بر صحابه عرضه داشته، همگی را بدون کم وکاست فرا گرفته و هرگز فراموشش نشده است.69
در اینجا مناسب است دعای حضرت زین العابدین امام سجاد را که درباره صحابه و نیز درباره تابعین ایراد فرموده است، از نظر خوانندگان بگذرانم. به خوبی روشن است که دعا تنها شامل شایستگان این لقب فخیم می گردد و همان گونه که عرض شد: ضمیر، مرجع خود را تشخیص می دهد. به علاوه، در ابتدای دعا عبارت «الذین احسنوا الصحبة» تقریباً تصریح به همین نکته است.
حضرت در دعای چهارم صحیفه چنین می فرماید:
اللهم و اصحاب محمد خاصة الذین احسنوا الصحابة و الذین ابلو البلاء الحسن فی نصره، و کانفوه، و اسرعوا الی وفادته، و سابقوا الی دعوته، و استجابوا له حیث اسمعهم حجة رسالاته، و فارقوا الازواج و الاولاد فی اظهار کلمته، و قاتلوا الاباء و الابناء فی تثبیت نبوته، و انتصروا به، و من کانوا منطوین علی محبته یرجون تجارة لن تبور فی مودّته، و الذین هجرتهم العشائر ان تعلقوا بعروته، و انتفت منهم القرابات اذ سکنوا فی ظل قرابته، فلا تنس لهم اللهم ما ترکوا لک و فیک، و ارضهم من رضوانک، و بما حاشوا الخلق علیک، و کانوا مع رسولک دعاة لک الیک، واشکرهم علی هجرهم فیک دیار قومهم، و خروجهم من سعة المعاش الی ضیقه، و من کثرت فی اعزاز دینک من مظلومهم،
اللهم و اوصل الی التابعین لهم باحسان، الذین یقولون: ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان خیر جزائک، الذین قصدوا سمتهم، و تحروا وجهتهم، و مضوا علی شاکلتهم، لم یئنهم ریب فی بصیرتهم، و لم یختلجهم شک فی قفواثارهم، و الایتمام بهدایه منارهم، مکانفین و موازرین لهم، یدینون بدینهم، و یهتدون بهدیهم، یتفقون علیهم، و لایتهمونهم فیما ادّوا الیهم، اللهم و صل علی التابعین من یومنا هذا الی یوم الدین و علی ازواجهم و علی ذریاتهم و علی من اطاعک منهم، صلوة تعصمهم بها من معصیتک، و تفسح لهم فی ریاض جنتک، و تمنعهم بها من کید الشیطان، و یعینهم بها علی ما استعانوک علیه من بر، و تقیهم طوارق اللیل و النهار الا طارقا یطرق بخیر، و تبعثهم بها علی اعتقاد حسن الرجاءلک، و الطمع فیما عندک، و ترک التهمه فیما تحویه ایدی العباد، لتردهم الی الرغبة الیک و الرهبة منک، و تزهدهم فی سعة العاجل، و تحبب الیهم العمل للأجل، و الاستعداد لما بعد الموت، و تهون علیهم کل کرب یحل بهم یوم خروج الانفس من ابدانها، و تعافیهم مما تقع به الفتنه من محذوراتها، و کبة النار و طول الخلود فیها، و تصبرهم الی امن من مقیل المتقین.
این بحث ادامه دارد و پس از این مباحثی را درباره برخی شبهات و نیز اعتبار قول صحابی در تفسیر و اصول معارف و احکام خواهیم آورد.
پی نوشتها:
1. توبه: آیه117.
2. توبه: آیه100.
3. فتح: آیه29.
4. کتاب النوادر، راوندی ص146، ح199؛ بحار، ج22، ص310، ح12؛ طرائف، ابن طاووس، ص428؛ صحیح مسلم، ح7، ص183.
5. امالی ابن الشیخ، 281 ـ 282؛ بحار، ج22، ص313، ح19.
6. الصواعق المحرقة، ص141، این روایت را محب الدین طبری در باب شرف النبوة آورده است.
7. همان، ص140. این حدیث را حاکم نیشابوری در مستدرک و متقی هندی در کنز العمال و محب الدین طبری با سندهای معتبر آورده اند. رجوع شود به: فضائل الخمسة، فیروز آبادی، ج2، ص59ـ60.
8. فلو: کره اسب؛ سباط: دست باز و بخشنده؛ سلاط: زبان گویا و برنده. نهج البلاغه، کلمات قصار:465.
9. ترجمه دکتر شهیدی، ص443.
10. توبه: آیه117.
11. فتح: آیه29.
12. آل عمران: آیه 195.
13. اعراف: آیه157.
14. بقره: آیه177.
15. امالی ابن الشیخ، ص332؛ بحار، ج22، ص 305ـ306، ح4.
16. دعای چهارم صحیفه سجادیه.
17. الاصابة فی معرفة الصحابة، مقدمه، ج1، ص7.
18. در روایت از عبدالله بن مسعود. رجوع شود به: تفسیر و مفسران، ج1، ص162ـ163.
19. رعد: آیه 17.
20. یوسف: آیه 76.
21. بقره:آیه 269.
22. آل عمران:آیه 163. رجوع شود به تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج3، ص51، شرح حال مولا
امیر مؤمنان.
23. رجوع شود به:تفسیر و مفسران، ج1، ص162، 164، 187، 189، 195ـ200 و غیره.
24. در داستان مرد انصاری که سمره در خانه وی درختی داشت و بدون هشدار قبلی وارد منزل او می گردید، مرد انصاری شکایت او را نزد پیامبر برد. پیامبر هر آنچه توسط نمود تا شاید او را نرم کند، زیر بار نرفت تا آن گاه که پیامبر دستور داد درخت او را از بیخ بر کنند و به رویش بیفکنند. سپس پیامبر او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: « انت رجل مضار؛ تو فردی هستی که همواره در صدد آزار و ایذای دیگران هستی.» این کلام خجسته، از آلودگی درونی سمره خبر می دهد. رجوع شود به: کافی شریف، ج 5، ص 294، ح 8، باب الضرار؛ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص59، ح9، باب حکم الحریم44: «ما أراک یاسمره إلا مضاراً»؛ سنن ابی داوود، ج3، ص315، ح3636:
«انت مضار.»؛ سنن بیهقی، ج6، ص157: «انت مضار».
25. تاریخ طبری، ج 5، ص236، حوادث سال50.
26. همان، ص237.
27. همان، ص292.
28. همان، ص291.
29. بقره: آیه 204ـ205.
30. بقره: آیه 207.
31. شرح نهج البلاغه، ج4، ص78.
32. تاریخ طبری، ج5، ص237.
33. شرح نهج، ج4، ص78.
34. «مات بالکوفه سنة بضع و سنین.» المعارف، ابن قتیبه، ص132.
35. روضه کافی، ج8، ص332، ح515.
36. الاصابه، ابن حجر، ج2، ص79. در معارف ابن قتیبه، ص132، آمده است که آن حضرت
خطاب به ده نفر فرمود: «آخرکم موتاً فی النار.»
37. انساب الاشراف، بلاذری، ج1، ص527.
38. ابن اثیر می نویسد: زمهریره مرضی است کشنده و فوق العاده دردناک که خداوند آن را برای شکنجه کافران در پایان کار آماده ساخته است. النهایة، ج2، ص314. ابن اثیر ـ صاحب اسد الغابةـ مرض او را به «کزاز شدید» تعبیر کرده است: ج2، ص355.
39. اسد الغابة، ابن اثیر، ج2، ص355.
40. تاریخ طبری، ج5، ص292.
41. امالی، طوسی، ص294؛ بحار، ج47، ص165، ح5.
42. قاموس الرجال، ج5، ص312ـ315، شماره 3429.
43. الاصابة، ج2، ص 78ـ79، شماره 3475، حرف سین، القسم الاول.
44. توبه: آیه 101.
45. رجوع شود به: نهایة اللارب فی أنساب العرب، قلفشندی، ص392؛ الاصابة، ابن حجر،
ج2، ص78؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج2، ص354.
46. ابن حجر از او در قسم اول حرف باء یاد کرده است: الاصابة، ج1، ص147،142.
47. شرح نهج البلاغه، ج2، ص18.
48. مروج الذهب، ج3، ص163.
49. قاموس الرجال، ج2، ص304ـ306، 1087.
50. الاصابة، ابن حجر، ج1، ص344، 1777؛ الاستیعاب، ابن عبد البرّ، حاشیه الاصابة،
ج1، ص317ـ318؛ أسد العابة، ابن اثیر، ج2، ص33ـ34.
51. شرح نهج البلاغه، ج4، ص79.
52. ضحی: آیه 11.
53. کنز العمال، متقی هندی، ج13، ص159ـ161، 36492؛ امالی، صدوق، مجلس43، ص324ـ325، 9؛ بحار، ج22، ص 318ـ319، 4.
54. بدین معنا که اسلام آوردن وی از روی انتخاب صحیح باشد، نه از روی ناچاری.
55. عیون اخبار الرضا، ج2، ص93، باب 32، ج 34.
56. بحار، ج22، ص305ـ306، ح 4.
57. اشاره به آیه 41ـ46 سوره واقعه: « و اصحاب الشمال، ما اصحاب الشمال فی سموم و حمیم، و ضل من یحموم، لا بارد و لا کریم. إنهم کانوا قبل ذلک مترفین. و کانوا یصرون علی الحنث العظیم».
58. مائده: آیه 117.
59. اشاره با آیه کریمه: «و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل، أفإن مات أو قتل انقلبتهم علی اعقابکم» (آل عمران: آیه 144)
60. صحیح مسلم، ج7، ص66، کتاب الفضائل، باب اثبات حوض؛ صحیح بخاری، ج9، ص58، کتاب الفتن.
61. رجوع شود به: صحیح بخاری، کتاب الفتن، ج9، ص58ـ59؛ تفسیر سورة الأنبیاء، ج6، ص122؛ تفسیر سوره مائده، ج6، ص70، کتاب الرقاق باب کیف الحشر، ج8، ص136؛ صحیح مسلم، ج7، ص66، دو حدیث. 1. اسماء بنت ابی بکر 2. باب «اثبات حوض نبینا» و ج8، ص157، باب« فنا الدنیا و بیان الحشر» (کتاب الجنة و صفة نعیمها)؛ مسند احمدبن حنبل، ج1، ص235 و 253 و ج3، ص28 و ج5، ص48.
62. رجوع شود به: کتاب السنة من السلف، ص24ـ34.
63. آل عمران: آیه 144.
64. الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ج1، ص154ـ163.
65. ابوالفتوح رازی در تفسیر بسمله و جهر به آن، این حدیث را به گونه ارسال مسلم آورده است که همانند مرسلات صدوق(ره) واجد اعتبار استنادی است. تفسیر ابوالفتوح، ج1، ص49ـ50.
66. عیون اخبار الرضا، ج2، ص93، ح33، باب 32.
67. کافی، ج1، ص65، ح3، باب اختلاف الحدیث.
68. همان.
69.همان، ص62ـ64، ح1.