سرشار از نور و لبخند
زان ازلی نور که پرورده اند | در تو زیادت نظری کرده اند |
خوش بنگر در همه خورشیدوار | تا بگدازند که افسرده اند |
بهاری تازه در گریبانِ زمان نفس نفس می زند ـ جوانه ها و شکوفه های جاری در شریان تاریخ ـ هوایی منبسط سرشار از نور و لبخند
کدام مسیر، به سرانگشتِ تاریخ پیچیده می شود تا چشم های از تحیّر گشوده آسمان به پیشواز آمدنش خاک را به تپش وا دارد؟
ملایک، دست افشان کدام حادثه شگفت اند که گاهواره غرق نورش را در عرش، دست به دست می چرخانند؟
کدام نهر در توازی قدم هایش بر دیواره ها و جداره ها می کوبد؟
کدام خورشیدِ روشن در پیشانیِ میلادِ شکفتنش آسمان و زمین را در نور شناور می سازد؟
دست هایش ستون هفت آسمانند که شکوفه های یقین داده اند.
دریچه های بسته جهل، روبروی نگاهش به سمت آسمانی از معرفت گشوده می شوند و تمام منابر، بوی حکمت می گیرند تا کلمات، بال و پر بگیرند در هوایی گسترده.
می آید و چشم های روشنش می جوشد از بطن آسمان ها و جاری می شود بر گستره خاک لابلای نارنجستان ها، عطر گام هایش می پیچد.
انارستان های دوردست، در سرانگشت هایِ اشارتش روشن و خاموش می شوند و درختان گیسو رها در نسیم می پیچند از اشتیاق آمدنش.
دریچه های آسمان باز می شود تا آبروی زمین، «باقرالعلوم» هرچه روشنایی را با خویش به ارمغان بیاورد. هرچه پروانه بر پیله های هیجان بال می کوبند و در آسمان جاودانگی، پرواز را پر می زنند.
می آید؛ با دستاری از سبز، از جوانه، از رویش، با بهاری شکفته در آستین، با خوشه های سرشار شکوفه در گریبان.
کبوتران رها در کنار چشمه مهتاب، در سرشاری لطفش غبار از بال های پرواز می شویند و بر آستانِ کرامتش بال می گسترند. نفس هایش مردگیِ خاک را به حیات وا می دارد.
می آید؛ هوا بوی پونه های باران خورده می گیرد و هر آن چه روزن، رو به آسمان پر می گیرند و نور را در آغوش می فشارند.
جذبه نگاهش نور است و نور؛ زان ازلی نور که پرورده اند...
ابوجعفر، آمد تا خواب را در چشم های زمین مچاله کند.
جمعه بود و نخستین روز ماه رجب
جمعه بود و نخلستان های مدینه، چشم امید بر میلاد میوه دل پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله ، چشم به راه تولد باقرالعلوم بود.
«رسیدن من و اقبال آن همایون فال | چنان فتاد مطابق در آن خجسته حریم» |
نوزاد نور می آمد تا هادی الرشاد همه باشد.
باقرالعلوم، او که از دو سو به پیامبر می پیوست، می آمد تا علم ظنون را مسحور علم و فنون خود سازد.
می آمد تا عِلم لدّنی را علی التفصیل و علی التحقیق در دسترس تاریخ قرار دهد.
ابوجعفر، او که وارث هاشمیان است و علویان و فاطمیان، می آمد تا راستگوترین لهجه ها و جذاب ترین چهره ها را نشان بشر بی ریشه و بی شرم زمانه دهد.
می آمد تا کوربختان و شور چشمان کور دل را محو تماشای عرفان «علی الیقین» خود سازد.
ابو جعفر می آمد تا سلام محمد صلی الله علیه و آله را به کربلا برساند. می آمد تا بار دیگر، جابر بن عبد الله انصاری را مست از رایحه هستی بخش محمد صلی الله علیه و آله کند.
درود بر تو یا ابوجعفر که علم نبوی و فطرت علوی را در هم آمیختی تا بزرگان و مهترانی چون «حَکَم بن عَتَیْبه»، مُهر خاموشی بر زبان زنند و مُهر مِهْر جویی بر گمان.
درود بر تو که در برابر حشمت تو، هشام بن عبدالملک، ناگزیر به گریز می شد که گرمای چشمان تو گیرا بود و منطق تبسّم تو، توفنده و خروشنده.
مدینه از بوی بهشت آکنده است، از بوی خوش افلاک، انگار تمام ملایک، یکباره از آسمان به زمین هبوط کرده اند و زمین را به عطر خوش انفاس قدسی شان میهمان
شاید آمده اند تا بال هایشان را به قدوم آسمانی پنجمین آفتاب ولایت، متبرک سازند.
شاید آمده اند تا زمین، با شکوه هرچه تمام تر، به پیشواز گل برود.
سال، سال 58 هجری است، ماه، ماه رجب، ماه بخشش و مغفرت
شهر، شهرِ پیامبر رحمت و خانه، خانه چهارمین خورشید امامت...
* * *
چه اصالتی، چه پیشینه مبارکی، چه تباری!
پدر، حجّت خداوند و مادر، دختر بزرگوار امام حسن مجتبی علیه السلام
پدر، خورشید و مادر، ماه
پدر، نور و مادر، نور، و تو، فرزند دو نور؛ نور علی نور
و تو ذوالنّورین و تو فرزند بهشت و تو فرزند زمزم.
دیری است، دنیا، گوش خوابانده و صدای دلنواز آمدنت را بی تاب گشته
دیری است زمانه، لحظه مقدّس شکوفایی بهشت وجودت را به انتظار نشسته.
دیری است، وعده آسمانی آمدنت، دل ها را مشتاق کرده.
نمی دانم چه رازی در حضور تو جاری است که قرن ها پیش، وعده ات دادند...
تو آن واقعه بی بدیلی که لحظه وقوعت را دقیقه ها و ثانیه ها، چشم انتظار بودند...
تو از قدیم، حضور داشتی و اینک به زمین هدیه شدی...
تو آن ستاره دنباله داری که از قرن ها پیش، آسمان در هیجان ظهورت می سوخت... و امشب همان شب است؛ شبی که باید اتّفاق بیافتی، شبی که باید پلک بگشایی و آینده انسان را به موازات نگاه روشنت، به نور ختم کنی...،
درست لحظه رویش گل وجودت، پایه های جهل، به خود لرزید و تارهای سست نادانی از هم گسیخت.
تا که نام بلند تو را، فرشته ها زمزمه کردند، گمراهی به پایان رسید و نور دانش، جهان را به روشنی فرا خواند که تو باقرالعلومی و شکافنده همیشه علوم!
ای وارث بر حقّ علم نبوی! خدا، جرعه جرعه علم خویش را در درونت ریخت و دروازه های بسته معرفت را تو در تو، بر روی سینه ات گشود و تو را عالم اسرار عیان و نهان، قرار داد. تا به معجزه انگشت خرد خویش، گره از جهل و نافهمی بشر بگشایی
ای پنجمین حجّت بزرگ خدا! روز میلاد تو، میلاد تمام خوبی هاست!
روز میلاد تو، مرگ تمام نادانی هاست
روز میلاد تو، معلومی تمام مجهول هاست، انقراض نسل نداشتن ها و شروع فهم و ادراک
روز میلاد تو، روز بلوغ انسان ها و روز کمال اندیشه هاست
روز میلاد تو، الفبای دانش بشر، تکمیل شد.