یک جرعه آفتاب
1. لا تَطْلُبُ الصَّفا مِمَّن کَدِرَت عَلَیْهِ وَ لَا الْوَفاء َ لِمَن غَدَرَت بِهِ.[1]
از کسی که رابطه ات را با او گسسته ای صمیمیت مخواه و از کسی که به او وفا نکرده ای، وفا مطلب.
2. الغِنی قلَّةُ تَمَنِّیکَ وَ الرِّضا بِما یَکْفِیکَ.[2]
توانگری، کمی آرزو و رضایت به چیزی است که تو را بسنده است.
3. اُذْکُرْ حَسَراتِ التَّفرِیط بِأخْذِ تقدیم الحَزِم.[3]
افسوس های ناشی از سهل انگاری را به یادآوری و محکم کاری و دوراندیشی در پیش گیر.
4. یأتی عُلَماءُ شیعتِنا القَّوامونَ بِضُعَفاءِ مُحیینا و اهل ولایَتنا یوم القیامة و الانوار تسطَعُ من یتجانِهم.[4]
علمای شیعه ما که به دوستداران و پیروان ناتوان ما رسیدگی کنند، روز قیامت در حالی وارد شوند که از تاج های آنها نورافشانی می شود.
5. المراءُ یفسِدُ الصداقة و یحلِّلُ العقدَة و اقَلَّ ما فیه أن تکونُ فیه المغالبَة و المغالِبَةُ أسُّ اسباب القطیعة.[5]
مشاجره کردن، دوستی دیرینه را بر هم می زند و پیوندهای محکم [دوستی] را از هم می گسلد. کمترین چیزی که در مشاجره است، چیره جویی است و چیره جویی، شالوده قطع روابط است.
اشاره
شرایط سیاسی اجتماعی عصر امام هادی(ع)
فاطمه بهبهانی
الف) ضعیف شدن دستگاه خلافت
در جامعه محدود صدر اسلام، ایمان و اعتقاد به خدا و نشر تعالیم انسان ساز اسلام، در پرتو نظام حکومتی عدالت گستر، از جمله ارزش هایی بود که مسلمانان را بر محور خود گرد می آورد. به تدریج با روی کار آمدن عناصر خودخواه و قدرت طلب در مصدر و در پی آن عواملی چون انحراف حکومت ها از مسیر اسلامی خود، اعمال سیاست های چپاول و قلدری نسبت به توده های مردم و گسترش فساد و عیاشی در دستگاه حاکم، اعتماد مردم از چنین حکومت هایی سلب و رابطه فکری و اعتقادی آنان با حکمران قطع شد.
همگان دریافتند که حکومت، نه تنها پیوندی با آنان ندارد، بلکه در ضدیت کامل با آنان و منافعشان قرار دارد. ازاین رو، می کوشیدند از آن کناره بگیرند. از سوی دیگر، حکومت ها که مردم را پشت سر خود نمی دیدند، برای حفظ قدرت و موقعیت خود، ناچار به نیروی نظامی وابسته روی می آوردند. عناصر اصلی این نیروی نظامی را در دوران بنی امیه، اعراب تشکیل می دادند. با روی کار آمدن بنی عباس، پارسی نژادان نیز در این سپاه نفوذ یافتند. وقتی معتصم به خلافت رسید، ترکان را جایگزین عرب و فارس کرد. ترکان، افرادی درشت اندام و تنومند بودند که از جنگ و کشتار و غارت باکی نداشتند. آنان پیش تر تحت سلطه ظالمانه رومی ها به سر می بردند و پس از آن نیز اسیری به شمار می آمدند که از هرگونه روابط اجتماعی و اصول سیاسی بی بهره بودند. مبانی و اعتقادات اسلامی نیز هنوز در اعماق وجودشان نفوذ نکرده و در آن شرایط تنها دغدغه آنان پول، قدرت و زندگی بود.
آنان در ابتدای حکومت معتصم گروه کوچکی بودند که تعدادشان از چهارهزار نفر تجاوز نمی کرد. اندک اندک به ارتش بزرگ و قدرتمندی تبدیل شدند. زمانی که دریافتند حتی خلیفه بدون حمایت آنها قادر به انجام هیچ کاری نیست، اراده و خواست خود را بر حکومت عباسی تحمیل کردند و سرنوشت کشور اسلامی را به دست گرفتند. براساس میل و اراده خود فردی را از حکومت برکنار و فرد دیگری را جایگزین او می کردند. به همین دلیل در دوران 33 ساله امامت امام هادی(ع)، شش نفر از همین خلیفه ها بر مسند خلافت نشانده و پس از چند صباحی عزل می شدند. برکناری معتزو مؤید، فرزندان متوکل، از مقام ولایت عهدی و روی کار آوردن مستعین، شورش علیه مستعین در زمانی که از ناحیه او احساس خطر کردند و بیعت با معتز، نمونه هایی از این سلطه است. ناتوانی حاکمان عباسی در این دوره، سبب شد، بازیچه دست ترکان شوند. معروف ترین چهره های قدرتمند و بانفوذ ترک عبارت بودند از: بغای بزرگ و پسرانش موسی و محمد، بغای شرابی کوچک، وصیف، اشناس و ایتاخ.
ب) گسترش فساد و عیاشی در دستگاه خلافت
خوش گذرانی، هوس رانی و شب نشینی های همراه با می گساری و آوازه خوانی، از ویژگی های زمام داران دوره دوم عباسی است. در این دوره، به دلیل فراغت خلفا از کارهای اداری و سیاسی کشور، دستگاه خلافت غرق در فساد و عیاشی بود. خلیفه های به ظاهر اسلامی، به جای رسیدگی به کار مردم و اداره امور کشور، وقت خود را به خوش گذرانی و بزم های آن چنانی می گذراندند.
معتصم برای رونق دادن به مجلس بزم خود و جذب آوازه خوانان و رقاصان بیشتر، بیت المال مسلمانان را سخاوتمندانه به جیب این اراذل و اوباش سرازیر می کرد. او به وزیرش فضل بن مروان دستور داد آوازه خوانان و دلقکان را از مواهب ملوکانه بهره مند سازند، ولی چون فهمید فضل حاضر به انجام دادن خواسته او نیست، بر او خشم گرفت و با سعایتِ دلقک دربار ابراهیم که از پرداختن مزد دلقکی اش به وسیله فضل به معتصم شکایت برده بود، او را از مقام خود برکنار کرد.
دیگر خلفای معاصر امام هادی(ع) نیز از این نظر دست کمی از معتصم نداشتند و دربار آنان مرکز فساد، فحشا و مجمع آوازه خوانان و رقاصان بود. معتصم چنان گستاخ شده بود که حتی امام هادی(ع) را به مجلس بزم خود فراخواند و از آن حضرت خواست تا شراب بنوشد. هزینه های هنگفت اسراف کاری ها و عیاشی های دستگاه خلافت، به قدری زیاد بود که غنیمت های به دست آمده از فتوحات و مالیات های کمرشکن و غارت ها و چپاول های مردمی، جواب گوی آن نبود. حاکمان عباسی گاهی برای تأمین هزینه های جاری خود به اموال و دارایی های عمال خویش که به ستم از مردم گرفته شده بود، طمع می ورزیدند و آنها را مصادره می کردند.
ج) گسترش نهضت های علویان
در این دوره از تاریخ، علویان، جنبش های گوناگونی شکل دادند. علویان با توجه به پیوند فکری و اعتقادی خود با پیشوایان معصوم(ع) و بینش درست و کاملی که از اوضاع و احوال جامعه اسلامی داشتند، هرگاه شرایط را آماده می دیدند، پرچم مخالفت علیه نظام حاکم را برمی افراشتند و با آن به ستیز برمی خاستند. شعار این نهضت ها که سبب گردآمدن مردمان می شد، «الرضا من آل محمد» بود. رهبران نهضت اگرچه نام فرد خاصی را مطرح نمی کردند، با این شعار ذهن مردم را به سوی شایسته ترین چهره خاندان رسالت یعنی امام معصوم سوق می دادند. آنان می دانستند زمام داران ستمگر، امامان را دشمن درجه یک خود می دانند. پس نمی توانستند در دعوت خود آشکارا نام آن بزرگواران را بر زبان بیاورند. اکنون برخی نهضت های علویان در این دوره را نام می بریم: «نهضت محمد بن قاسم، یحیی بن عمر بن حسین، حسن بن زید بن محمد، حسین بن محمد بن خمره، اسماعیل بن یوسف بن ابراهیم».
د) فشارهای اقتصادی بر شیعیان
متوکل از نظر اقتصادی به قدری بر شیعیان فشار می آورد که آ نان زیر چنگال های قدرتش له شدند، به گونه ای که گروهی از بانوان شیعه، حتی یک دست لباس نداشتند که با آن نماز بخوانند و تنها یک پیراهن کهنه برای ایشان باقی مانده بود که به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده می کردند. تنها وسیله امرار معاش آنان هم یک چرخ ریسندگی بود. او همچنین، مردم را از نیکی و احسان مالی به آل ابی طالب(ع) بازداشت و مردم هم به سبب بیم از جان خویش، دست از حمایت علویان برداشتند و این گونه، زندگی بر خاندان امیرمؤمنان علی(ع) طاقت فرسا گشت.
او دارایی علویان را که از فدک به دست می آمد، مصادره کرد. نقل شده است درآمد فدک در آن زمان بالغ بر 24000 دینار بوده است که آن را غصب کرد و به یکی از درباریان خود به نام عبدالله بن عمر بن زیاد داد. در این شرایط امام هادی(ع) پنهانی و در قالب رمز و یا تکلم به زبان های دیگر مثل فارسی، هندی و ترکی فعالیت های خود را انجام می داد؛ زیرا خود حضرت نیز به ظاهر در سامرا آزاد بود، ولی درباریان به شدت رفت وآمدهای ایشان را زیر نظر داشتند. بنابراین، ایشان تنها از راه نوشتن نامه با شیعیان در ارتباط بود.
رویارویی با فقیهان درباری
مجالس بحث و مناظره میان امامان و دانشمندان و سردمداران مکتب های گوناگون، میدان مناسبی برای نشر فرهنگ اسلام و زدودن شبهه ها از ذهن مردم بود. امام دهم نیز همچون پدران بزرگوارش از این مجالس بیشترین بهره را می برد. ایشان با شکست دادن چهره های علمی مزدوری همچون یحیی بن اکثم، بسیاری از حقایق را برای مردم روشن کرد. این جلسه ها آن چنان روشنگر و برای دستگاه خطرناک و کوبنده بود که یحیی بن اکثم در پایان یکی از آنها، خطاب به متوکل گفت: پس از این جلسه و این پرسش ها، سزاوار نیست از او درباره مسئله دیگری پرسیده شود؛ زیرا هیچ مسئله ای به پایه دشواری این مسائل نخواهد رسید (با این حال او همه آنها را با دلیل و برهان پاسخ گفت) و البته آشکار شدن مراتب علم و دانش او سبب تقویت شیعیان خواهد شد. به جز مجالس بحث و مناظره، متوکل ناچار می شد در برخی مشکلات علمی و فقهی که برای حکومتش پیش می آمد، به آن حضرت رجوع کند و پاسخ صحیح آنها را بگیرد.
پاسخ به شبهه ها
امامان بزرگوار ما در زمینه رسیدگی به مسائل اجتماعی و کمبودها و مشکلات مردم همواره پیش گام بودند، به گونه ای که کسی از در خانه آنان ناامید بازنمی گشت. از مهم ترین و عمیق ترین آثار فرهنگی پیشوای دهم(ع) رساله ای است که در پاسخ مردم اهواز در موضوع جبر و تفویض نوشته شده است. در این رساله از ثقلین (قرآن و عترت) و لزوم تمسک به آن سخن گفته شده است. همچنین درباره موضوع بحث یعنی جبر و تفویض با بیانی روشن مطلبی آورده و اعتقاد به هر یک از جبر و تفویض را ابطال و «الأمر بین الأمرین» را اثبات کرده است. سخنان آن حضرت درحقیقت توحید، امتناع رؤیت خدا، استحاله تجسیم، استحاله وصف پروردگار به صفتی که محیط بر کنه ذات حق تعالی باشد و...، از دیگر آثار فرهنگی ارزنده آن امام معصوم است که به منظور روشن کردن حق و زدودن شبهه از افکار مسلمانان القا شده است.
مبارزه با غلات
در دوران امام هادی(ع) بعضی از افراد و گروه های فرصت طلب با ادعاهای دروغ و نشر مطالب بی اساس بر آن بودند تا در میان مسلمانان اختلاف ایجاد کنند. این گروه ها به چند دسته تقسیم می شدند:
1. غلات
سران این فرقه به این نام ها بودند: علی بن مسکه قمی، محمد بن نصیر، حسن بن محمد، معروف به ابن باباقمی، فارس بن حاتم قزوینی، قاسم بن یقطین قمی.
علی بن مسکی به الوهیت و ربوبیت حضرت هادی(ع) اعتقاد داشت. او همچنین خود را دارای مقام نبوت می دانست. محمد بن نصیر غیری نیز با ابن مسکه در مسائل مختلف هم عقیده بود. افزون بر آنکه، او قائل به تناسخ نیز بود و ازدواج با محارم و همچنین لواط را روا می شمرد. پیشوای دهم در برابر افراد یادشده و عقاید کفرآمیز آنان موضع گرفت و ضمن اظهار بیزاری از آنان، چهره پلیدشان را برای همگان آشکار ساخت. ایشان یکی از آنان را که وجودش برای جامعه اسلامی خطرناک بود، «مهدور الدّم» دانست و فرمان قتلش را صادر کرد. فارس بن حاتم، پیشوای غلات، در مرحله ای از انحراف و گمراهی قرار داشت که امام دستور قتل او را صادر و برای قاتلش بهشت را تضمین کرد.
2. واقفیه
این گروه کسانی بودند که بعد از شهادت موسی بن جعفر(ع) به سبب انگیزه های نفسانی و دنیوی، منکر شهادت آن حضرت شدند. در نتیجه، تن به امامت پیشوای هشتم ندادند. ازاین رو، امام هادی(ع) در برابر آنان نیز موضع گرفت و لعن بر آنان را روا دانست.
3. صوفیه
صوفیان، گروه منحرف دیگری در جامعه اسلامی بودند که در پوشش زهد و کناره گیری از دنیا به گمراه کردن توده های مردم و منحرف کردن آنان از خط امامت مشغول بودند. پیشوای دهم همچون نیاکان بزرگوار خود خطر این گروه انحرافی را به مسلمانان گوشزد کرد و آنان را از ارتباط و هم نشینی با صوفیان برحذر داشت.
شاگردان
براساس نوشته شیخ طوسی، تعداد دست پروردگان پیشوای دهم و کسانی که از آن حضرت در زمینه های گوناگون اسلامی روایت نقل کرده اند، به 185 نفر می رسد. در میان آنان، چهره های برجسته علمی و فقهی فراوانی به چشم می خورد که صاحب آثار گوناگونی هستند. بجاست در اینجا از بعضی شاگردان آن حضرت نام ببریم: ایوب بن نوح، حسن بن راشد مکنّی معروف به «ابوعلی»، حسن بن علی ناصر، عبدالعظیم حسنی، عثمان بن سعید، علی بن جعفر همانی.
عبدالعظیم حسنی
وی که نسب شریفش با چهار واسطه به امام حسن مجتبی(ع) می رسد، براساس نوشته شیخ طوسی، از یاران امام هادی(ع) و امام عسکری(ع) است، ولی در برخی نوشته ها از اصحاب امام جواد(ع) و امام هادی(ع) قلمداد شده است. عبدالعظیم، مردی پارسا، وارسته، دانشمند، فقیه و مورد اعتماد پیشوای دهم بود. از تفحص در زندگانی عبدالعظیم معلوم می شود که وی در زمان خود، از زاهدان و ابرار به شمار می رفته است و به سبب خلوص عقیده و باور درست او، ائمه اطهار به او توجه داشته اند. سفارش حضرت رضا(ع) برای دوستان خود که به وسیله او فرستاده شد، دلیل روشنی است که آن حضرت به وی علاقه داشته و او را شایسته رسانیدن این پیام می دانسته است.
راویان او نیز از شخصیت های بزرگ و محدثان عالی مقام، از جمله محمد بن خالد برقی، احمد بن محمد بن خالد برقی و ابراهیم بن هاشم قمی هستند. او در مقابل امامان معصوم، از خود رأی و عقیده ای نداشت و در همه مسائل تابع نظر آنها بود. حضرت عبدالعظیم از سادات حسنی است. اجداد او چه در زمان بنی امیه و چه در زمان بنی عباس با ائمه معصوم(ع) زندگی می کردند. او به سبب ترویج و طرفداری از مذهب حق و انتساب به امامان معصوم به ویژه امام هادی(ع) در خطر قرار گرفت. حکومت غاصب و ستمگر خلیفه عباسی درصدد آزار و اذیت او بودند. علمای رجال درباره صداقت و وثاقت او اتفاق نظر دارند. شیخ در فهرست، نجاشی در رجال و علامه در خلاصه الاخبار، او را توصیف کرده اند. وی استاد شیخ مفید است و آثاری هم دارد.
آثار حضرت عبدالعظیم در فهرست کتاب های شیعه، به چشم می خورد. نجاشی، ضمن بیان حالات او می نویسد: عبدالعظیم حسنی کتابی درباره خطبه های امیرالمؤمنین نوشته بود، در اخبار او دو حدیث از امیرالمؤمنین دیده می شود که یکی از آنها حدیث معروفی است. آن حضرت با شیخ قاضی درباره منزلی که خریده بود گفت وگو می کند. این خطبه اکنون در نهج البلاغه نیز موجود است. دومین تألیف عبدالعظیم کتابی بود که آن را یوم ولیلة نامیده است. از تاریخ تولد حضرت عبدالعظیم اطلاعی در دست نیست و در مصادر ترجمه او از این موضوع سخنی به میان نیامده است. یکی از فضلای معاصر در رساله ای که در شرح زندگی حضرت عبدالعظیم به نگارش درآورده، می گوید:
عبدالعظیم حسنی در سال 202 هجری متولد شده. از تاریخ وفات او که در چه سالی اتفاق افتاده و در چه روزی بوده، خبری نیست، ولی از روایتی که در فضیلت زیارت او رسیده پیداست که وی در زمان امام هادی(ع) وفات کرده است. پس از تحقیق و تفحص در کتب انساب، و مطالعات فراوانی که دراین باره انجام گرفت، از حضرت عبدالعظیم جز یک پسر و یک دختر فرزند دیگری ندیدیم. حضرت عبدالعظیم با دخترعموی پدرش ازدواج کرده است.
گفتار مجری
لبخند همیشگی
فاطمه جوادی
نامش سمانه و معروف به «سیده سمانه مغربیه» بود. دو پسر به دنیا آورد؛ یکی موسی و دیگر علی(ع). امام هادی(ع) درباره مادرشان می گوید:
مادرم عارف و آشنا به مقام امامت و ولایت بود. او با عنایت و لطف پروردگار اهل رحمت و بهشت است. هرگز فریب شیطان و مکر و کید تجاوزکار و ستمگر را به خود ندید و از نظر رتبه و مقام، کمتر از مادر انبیا و مردان شایسته الهی نبود.
یکی از دوستان امام سخت مریض شد، آن گونه که دیگر نمی توانست حرکت کند. پزشکی نصرانی را بالای سرش آوردند و او دارویی تجویز کرد. پیش از رفتن گفت: «این دارو را به مدت 10 روز مصرف می کنی تا بیماری ات خوب شود».
نیمه شب، پس از رفتن پزشک، کسی طرز استفاده دارو را نداشت. اهل خانه بسیار نگران بودند. ناگهان شخصی آمد و اجازه ورود خواست. وارد منزل که شد، متوجه شدند غلام امام هادی(ع) است. آن مرد گفت: مولایم فرمود آن پزشک دارویی را به تو داد و گفت مدتی آن را مصرف کن تا بهبود یابی، ولی ما این نوع دارو را فرستادیم، چنانچه آن را یک بار مصرف کنی، به اذن خداوند متعال شفا خواهی یافت.
بیمار، دارویی را که امام فرستاده بود، خورد و همان لحظه بهبودی حاصل شد. فردا داروی پزشک نصرانی را پس داد. پزشک نصرانی که تعجب کرده بود، علت بازگرداندن داروهایش را پرسید. آن ها ماجرای داروی امام هادی(ع) را برای پزشک نصرانی تعریف کردند.
پزشک نصرانی نزد امام هادی(ع) رفت و مسلمان شد و گفت: ای سرور و مولایم! این نوع درمان و دارو از ویژگی های حضرت مسیح(ع) بوده است و کسی از آن اطلاعی ندارد، مگر آنکه همانند او باشد.
روایت کرده اند هر غمگینی که به او نگاه می کرد، شاد می شد؛ همیشه بر لبانش لبخند بود. بااین حال، هیبتش نیز در دل های مردم بسیار بود.[6]
چراغ راه
آیت الله خامنه ای
حدیثی دربار ه کودکی حضرت امام هادی(ره) هست که نمی دانم شنیده اید یا نه. وقتی معتصم در سال 218 هجری حضرت امام جواد(ع) را دو سال پیش از شهادت از مدینه به بغداد آورد. حضرت هادی که در آن وقت شش ساله بود، به همراه خانواده اش در مدینه ماند. پس از آنکه حضرت جواد(ع) به بغداد آورده شد، معتصم از خانواده حضرت پرس وجو کرد. وقتی شنید پسر بزرگ حضرت جواد(ع) علی بن محمد شش سال دارد، گفت: این خطرناک است؛ ما باید به فکرش باشیم. معتصم یکی از نزدیکان خود را مأمور کرد که از بغداد به مدینه برود و در آنجا کسی را که دشمن اهل بیت است، پیدا کند و این بچه را به دست آن شخص بسپارد تا او به عنوان معلم، این بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار بیاورد. این شخص از بغداد به مدینه آمد و یکی از علمای مدینه به نام الخبیری را که از دشمنان سرسخت اهل بیت(ع) بود در مدینه از این قبیل علما آن وقت بودند برای این کار پیدا کرد.
به او گفت: «من مأموریت دارم تو را مربی و موِّدب این بچه کنم تا نگذاری هیچ کس با او رفت وآمد کند و او را آن گونه که ما می خواهیم تربیت کن.» اسم این شخص الخبیری در تاریخ ثبت شده است. حضرت هادی(ع) آن موقع زمان شش سال داشت و امر نیز امر حکومت بود؛ حال چه کسی می توانست در مقابل آن مقاومت کند. بعد از چند وقت یکی از وابستگان دستگاه خلافت، الخبیری را دید و درباره بچه ای که به دستش سپرده بودند، جویا شد. الخبیری گفت: «بچه؟ این بچه است؟ من یک مسئله از ادب برای او بیان می کنم، او باب هایی از ادب برای من باز می کند که من استفاده می کنم! اینها کجا درس خوانده اند؟! روزی به او وقتی می خواست وارد حجره شود گفتم یک سوره از قرآن بخوان، بعد وارد شو برای اینکه اذیت کنم پرسید چه سوره ای بخوانم؟ به او گفتم: سوره بزرگی مثلاً آل عمران بخوان. او خواند و جاهای مشکلش را هم برای من معنا کرد! اینها عالمند، حافظ قرآن و عالم به تأویل و تفسیر قرآنند؛ بچه؟!» ارتباط این کودک که علی الظاهر کودک است، اما ولی الله است و «آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبیاً»، با این استاد مدتی ادامه پیدا کرد و استاد، یکی از شیعیان مخلص اهل بیت(ع) شد.[7]
زلال قلم
در سفری که زمین تا ملکوت داریم، معراج را باور می کنیم و سلام می دهیم. سلام بر آ ن مهر تابانی که در مدینه طلوع کرد و در سامرا درخشید. سلام بر خورشیدی که در دوران تابیدنش، در پس ابر جاهلیت زمان به سر برد. بر او که بزرگی اش را به کوچکی مان بخشید و رؤیای راستین هدایت را به واقعیت سپرد.
دریای رحمت و هدایتی که اشک های سوزان مظلومیت، از آن جوشیدن گرفت و درّ ناب زیارت جامعه کبیره، در صدف وجودش پرورش یافت.
ای بزرگ! ای آقا! اکنون دیگر چشم های گریان و دل های منتظر، تاب رسیدن تا ملکوت را ندارند و در اسارت زمین گرفتار گشته اند. همگی چشم به راهند و در جاده ای به نام صبح، شب می گذرانند. شاید که سوغات عرش را از شما بگیرند.
آورده اند که...
کجاست
بازنویس: فاطمه جوادی
خبر رسیده بود که امام هادی در خانه اش سلاح پنهان کرده و قرار است قیام کند. مردم قم هم نامه های بسیاری برایش فرستادند. متوکل هم عده ای را فرستاد که ته و توی ماجرا را دربیاورند. وقتی سربازهای ترک، شبانه به خانه امام رفتند، چیزی گیرشان نیامد، فقط امام را دیدند که در اتاقی دربسته با لباسی پشمین روی ریگ و خاک نشسته و قرآن می خواند، ناچار امام را با همان وضع، پیش متوکل بردند. متوکل مشغول عیش و نوش بود. وقتی امام را دید، خودش را جمع وجور کرد و به خیال خودش خواست احترام کند. امام را پیش خودش نشاند و شراب تعارف کرد. امام فرمود: «به خدا گوشت و خون من هرگز شراب ننوشیده اند، مرا عفو کن.» متوکل از امام خواست برایش شعر بخواند. امام پاسخ داد: «من شعر زیادی نمی دانم.» متوکل هم گفت: اشکالی ندارد، هرچه می دانی بخوان.
این بیت ها را خواند:
ستمگران و گردن کشان بر قله کوه ها منزل گزیدند تا در امان باشند، ولی قله کوه ها برای آنان سودی نداشت.
پس از آن عزت و شوکت، از آن کوه ها و پناه گاه های مرتفع به پایین کشیده شدند و در گورها جای گرفتند؟ چه بد منزلگاهی است!
پس از دفن شدن آنها، منادی با فریاد بلند ندا داد: کجاست آ ن دست بندهای زینتی و آن تاج ها و لباس های فاخر؟
کجا هستند آن صورت هایی که در ناز و نعمت می زیستند و در مقابل آ نها پرده های نازک می آویختند؟
قبور آنان به روشنی پاسخ این پرسش ها را آشکار کرد: اکنون کرم ها بر صورت ها می لولند.
مدت زمان مدیدی بود که می خوردند و می نوشیدند و امروز پس از آن خوردن های بسیار، خودشان خوراک کرم ها شده اند.
مجلس عیش و نوش به عزا تبدیل شد. تمام حاضران مجلس گریه می کردند. خود متوکل آن قدر گریه کرد که ریشش خیس شد.
سپاه امام
سمیه سادات منصوری
روزی متوکل امام هادی(ع) را برای دیدن سپاهش دعوت کرد. او به سپاهیان دستور داد، هر اسب سواری توبره اسب خود را پر از خاک کند و در محل معیّنی بریزد. پس از مدتی تل بلندی، همچون کوه پدید آمد. آن را «تل المخالی» یعنی پشته توبره اسب ها نامیدند.
متوکل و امام بر فراز آن تل رفتند. متوکل گفت: می دانید شما را از چه رو خواستم؟ برای اینکه سپاه مرا ببینید.
تمام لشکریان او لباس های ویژه پوشیده بودند. غرق در سلاح، با بهترین زینت ها و با آرایش نظامی سان می دادند. با این کار می خواست مخالفان را بترساند. متوکل از حضرت هادی(ع) می ترسید که مبادا یکی از اهل بیت(ع) و بستگان خود را به قیام فرمان دهد.
امام پس از دیدن سپاه متوکل فرمود: می خواهی سپاه خود را به تو نشان دهم؟ گفت: نشان دهید تا سپاه شما را ببینم. امام دست های خود را به درگاه بی نیاز بالا برد. در این هنگام متوکل دید از شرق تا غرب آسمان را فرشتگانی فراگرفته اند و مانند ابر فضا را پوشانده اند. از ترس بر زمین افتاد و غش کرد. پس از آنکه به هوش آ مد، حضرت فرمود: «ما در دنیا به شما اظهار چیره دستی نمی کنیم و مشغول به امر آخرت هستیم. نگرانی و ترس نداشته باش، از آنچه خیال کرده بودی. مرا با تو در این جهان مزاحمتی نیست».[8]
رام شدن درندگان
روزی متوکل فرمان داد سه رأس از درندگان را به محوطه کاخ او بیاورند. آنگاه حضرت هادی(ع) را به کاخ خود دعوت کرد. چون آن گرامی وارد محوطه شد، دستور داد درب کاخ را ببندند.
برخلاف انتظار متوکل، درندگان دور امام می گشتند و در برابر او فروتنی می کردند و امام با آستین خویش آنان را نوازش می کرد. سپس امام نزد متوکل رفت و مدتی با او سخن گفت. سپس پایین آمد. باز هم درندگان همان رفتار را با امام تکرار کردند تا امام از کاخ خارج شد.
پس از آن ماجرا، متوکل جایزه بزرگی برای امام فرستاد. بعدها به متوکل گفتند: پسرعموی تو امام هادی(ع) با درندگان چنان رفتار کرد که دیدی، تو نیز همین کار را بکن. متوکل گفت: «شما قصد قتل مرا دارید!» و فرمان داد این ماجرا را فاش نسازند.[9]
ادعای دروغ
انتخاب: سمیه سادات منصوری
زنی ادعا کرد که زینب، دختر فاطمه(س) است. متوکل زن را طلبید و گفت: «از زمان زینب تا به حال سال ها گذشته است و تو جوانی؟. زن گفت: رسول خدا(ص) دست بر سر من کشید و دعا کرد در هر چهل سال، جوانی به من بازگردد.
متوکل بزرگان آل ابوطالب و اولاد عباس و قریش را فراخواند. همه گفتند: او دروغ می گوید. زینب(س) در فلان سال از دنیا رفته است. زن گفت: اینها دروغ می گویند. من از مردم پنهان بودم. کسی از حال من باخبر نبود تا اکنون حاضر شدم. متوکل قسم خورد که باید با دلیل، ادعای او را باطل کرد. حاضران گفتند: امام هادی(ع) را بخواهید، شاید او از روی حجت، کلام این زن را باطل کند.
امام که آمد، متوکل ماجرا را برای حضرت شرح داد. امام فرمود: «دروغ می گوید، حضرت زینب(س) در فلان سال وفات کرده است.» متوکل گفت: دیگران هم این را گفته اند. دلیلی برای بطلان حرف او بیان کن.
حضرت فرمود: «حجت بر بطلان حرف او این است که گوشت فرزندان فاطمه(س) بر درندگان حرام است. او را نزد شیران بفرست؛ اگر راست می گوید، شیران او را نمی خورند.» متوکل به آن زن گفت: چه می گویی؟ زن گفت: او می خواهد مرا به این سبب بکشد. حضرت فرمود: «اینجا عده ای از فرزندان فاطمه(س) هستند، هرکدام را می خواهی بفرست تا این مطلب بر تو معلوم شود.» راوی گفت: رنگ صورت ها همه تغییر کرد. بعضی گفتند: چرا بر دیگری حواله می کند و خودش نمی رود؟
متوکل گفت: یا ابالحسن! چرا خود به نزد آنها نمی روی؟ حضرت فرمود: «میل داری، می روم.» نردبانی گذاشتند. امام داخل قفس و محل نگهداری حیوانات درنده شد و در گوشه ای نشست. شیران به خدمت آن بزرگوار آمدند و از روی خضوع سر خود را پیش پای آن حضرت بر زمین نهادند. آن حضرت دست بر سر آنها کشید. سپس فرمان داد به کناری بروند. تمام آنها به کناری رفتند.
وزیر متوکل گفت: این کار درست نیست. هرچه زودتر او را از این مکان خارج کن تا مردم این معجزه ها را نبینند.
همین که امام پا بر نردبان نهاد. شیران دور آن حضرت جمع شدند و خود را به لباس آن حضرت می مالیدند.
در این موقع زن گفت: من ادعای باطل کردم. من دختر فلان شخص هستم، فقر و تنگ دستی باعث شد چنین نیرنگی کنم.[10]
پی نوشت:
[1] . بحارالانوار، ج 78، ص 37.
[2] . همان، ج 75، ص 109.
[3] . همان، ج 78، ص 370، ح 4.
[4] . همان، ج 2، ص 6.
[5] . اعلام الدین، ص 311.
[6]. مجله همشهری جوان، ش 173.
[7]. بیانات رهبر معظم انقلاب، 30/5/1383.
[8]. احقاق الحق، ج 12، ص 450.
[9]. همان، ص 451.
[10] . مناقب، ج 4، ص 416.