فساد با توجه به آیات قرآن و روایات و معارف الهیه حدوداً به نُه معنا آمده:
1- دعوت از مردم براى پذیرفتن کفروشرک و افتادن درچاه ضلالت و گمراهى و دورشدن ازمکتب پیامبران و قرآن و اهل بیت.
2- ایجاد ناامنى وترس در مسیر مسافران جادهها و قتل وغارت مسافران و به هم زدن آرامش و امنیت مردم در شهرها.
3- ارتکاب گناه و معصیتى که زیانش به خانواده و جامعه برسد، یا به آبرو و مال وجان مردم زیان وارد کند مانند بی حجابى، مشروب فروشى، رباخوارى، مؤسسه قماربازى، رشوه واختلاس و ...
4- ایجاد شک وتردید در قلوب مردم نسبت به حقانیت دین و نبوت و امامت و آثار روحى با کتابنویسى و مقاله پردازى و سخنرانیهاى برزرق وبرق.
5- سخن چینى براى ایجاد تفرقه در میان خانواده ها و زشت تر ازآن در میان امت اسلام.
6- مسخره کردن دین، و استهزاء به اهل ایمان، و تحقیر مردم، و سرزنش و ملامت آنان به خاطر دیندارى.
7- منافقانه عمل کردن، و خود را همراه و همراز مسلمانان نشان دادن، براى به دست آوردن اسرار حکومت اسلامى و ملّت اسلام و همدستى با دشمنان دین به ویژه کافران و مشرکان و یهود و نصارى براى ضربه زدن به دین و زیان زدن به ملت اسلام.
8- نابودکردن بذر توحیدفطرى در سرزمین وجودخویش از طریق پذیرش شرک و کفر و اعراض از قبول دعوت پیامبران و راهنمایان راه حق.
9- بدعت گذاردن در دین، و نوآوریهاى باطل و ایجاد زمینه براى روى آوردن مردم به بدعت، با تبلیغات پیدرپى، و پى گیرى مستمر.
سبب فساد و تباهى و مفسد شدن
حضرت صادق (ع) به بهترین صورت و با استوارترین روش، مفسدان و سبب فسادشان را روانکاوى نموده که این روانکاوى ازهرجهت براى دانشمندان این رشته در شرق وغرب جهان قابل دقت است، و نشانگر این حقیقت است که امامان شیعه از دانشى سرشار، وعلمى جامع، و حکمتى استوار باعنایت و رحمت خدا برخوردار بودند و فوق کلام آنان تا قیامت در رشتههائى که اظهارنظر کردهاند از هیچ عالم و دانشمندنى شنیده نخواهد شد.
امام (ع) میفرماید: فساد ظاهر ریشه در فساد باطن دارد، کسى که باطن خود را با داروى وحى و نسخهاى چون قرآن اصلاح نماید، خداوند توفیق اصلاح ظاهرش را به او عنایت میکند، و آن که در باطن وجودش از عظمت حق بیم داشته باشد، و از دادگاههاى قیامت و عذاب دوزخ بترسد، خدا آبرویش را در فضاى آشکار حیات نمیبرد.
بزرگترین فساد و در وجود آدمى غفلت و بیخبرى از خداست، و اعظم فساد این است که آدمى به دست خود وجودش را به غفلت از حق بسپارد، و این فساد ناشى از آرزوهاى دور و دراز مادى، وحرص برمال دنیا و تکبر دربرابر حق است، چنان که خداى عزیز در داستان قارون درقرآن به این معنا اشاره کرده است که اهل ایمان به او گفتند:
وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ: «1»
اى قارون در روى زمین به دنبال فساد مباش، و تباهى در زمین را مخواه، زیرا خدا مفسدین را دوست ندارد.
آرزویهاى مادى طول و دراز که خارج از دسترس بود، و حرص برثروت و تکبر در برابرحق که در قارون به صورت طبیعت ثانویه درآمده بود، ریشهاش عشق به دنیا و جمع ثروت و پیروى از نفس وخواستههاى بیمهارش، و برپا نگاه داشتن شهوات حیوانى و خارج از حدود، و علاقه به تعریف و ثناى نسبت به خود از جانب دیگران، و هماهنگى با شیطان و قدم جاى قدم او گذاشتن بود، و همه این امور که هریک از آنها براى هلاکت انسان و خسران ابدیاش کافى است در نقطه غفلت باهم جمع میشود، و در فضاى تاریک فراموشى و نسیان نسبت به عنایات و الطاف حق و نعمتهاى با ارزشش گریبان انسان را میگیرد. «2» قرآن مجید به تک تک انسانها سفارش میکند و هشدار میدهد که:
وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ: «3»
از گروه غافلان و بیخبران از حقایق مباش.
حضرت صادق (ع) در روایتى میفرماید:
«ان کان الشیطان عدواً فالغفلة لماذا؟ وان کان الموت حقا فالفرح لماذا؟» «4»
اگرشیطان دشمن واقعى توست که یقیناً هست پس بیخبرى از حقایق و غفلت از خدا براى چیست؟ و اگر مرگ امرى قطعى و مسلم است ک هست پس خوشحالى و سرور آمیخته به کبروغرور براى چیست؟
در فضاى غفلت که فضاى بسیار تاریکى است انسان دچار انواع فساد و تباهى میشود، و توجهى هم به آن ندارد، فساد در اقتصاد و شهوت و مال اندوزى که معلول غفلت از خداست آن چنان سنگین است که پیامبراسلام را به وحشتى سنگین و بیمى سخت نسبت به امت گرفتار کرد:
حضرت موسى بن جعفر از پدرانش از رسول خدا روایت میکند که آن حضرت فرمود:
«ان اخوف ما اتخوف على امتى من بعدى هذه المکاسب المحرمة، الشهوة الخفیه، والربا:» «5»
بیتردید ترسناک ترین چیزى که مرا برامتم پس از خودم میترساند: کسبهاى حرام، و شهوت رانیهاى پنهانى خلاف شرع و انسانیت، و رباخوارى است.
به مردمى که دچار فسادند لازم است تذکر داده شوند که شیطان این دشمن آشکار انسان و انسانیت با عملکردى که دارید برشما چیره و مسلط گشته، و چرخ عقلتان را از کار انداخته، و چراغ وجدانتان را خاموش ساخته، و مایه فطرتتان را غرق تاریکى و ظلمت نموده، و یادخدا را فراموشتان داده است چنان که قرآن میفرماید:
«اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ:» «6»
شیطان برآنان چیره شده، پس یادخدا را از یادشان فراموشى داده، اینان گروه شیطانىاند، هشدار که گروه شیطان همان زیانکاران و اهل خسارت اند.
امیرالمؤمنین (ع) کارکرد مفسدان را سه جمله بیان میفرماید:
«زرعوا الفجور، وسقوه الغرور، وحصدوالثبور:» «7»
تخم ودانه گناه و معصیت و فسق و فجور کاشتند، آن را با آب مکر و فریب آبیارى کردند، و نهایتاً از زراعت خود عذاب و بدبختى برداشت نمودند.
در بیانى دیگر به بازیگرى انسان مفسد اشاره کرده میفرماید:
و آن دیگر که قیافه علم ودانش به خود گرفته تا دانشمندش نامند، درحالى که از دانش بیبهره است، بخشى از نادانیها را از گروهى نادان فراگرفت، و مسائل گمراه کننده را از گمراهان آموخته و رطبى و یابسى به هم بافته، دامهائى از طناب غرور و سخنان دروغین برسرراه مردم افکنده، قرآن این کتاب هدایت و بصیرت آور را برامیال و خواستههاى شیطانى خود تطبیق میدهد، و حق را با کمک هوسهاى آلوده خود تفسیر میکند.
مردم را از گناهان بزرگ ایمن میسازد تا در آلودگى معصیت و لجن فسق و فجور بمانند، و جرائم بزرگ را سبک جلوه میدهد، ادعا میکند که از دست زدن به شبهات و آلوده شدن به آنها پرهیز دارد، ولى درآنها غوطه میزند، میگوید: از بدعتها دورم ولى در آنها غرق شده است، چهره ظاهر او انسان و قلبش قلب حیوان درنده است، راه هدایت را نمیشناسد که از آن پیروى کند، و راه باطل را نمیداند که از آن بپرهیزد پس مردهاى است در میان زندگان. «8» در پایان آیه مورد بحث و تفسیر، وجود مبارک حضرت حق این عهدشکنان و قطع کنندگان آنچه که خدا به پیوند آن فرمان داده و فسادکنندگان روى زمین را گروه خاسران معرفى کرده است.
خسارت کنندگان
خسران در امورى تصور دارد که انسان به صورتى مالک آن امور باشد.
انسان سرمایه عظیمى چون عقل و وجدان وفطرت، و بدن و اعضا وجوارح دارد که با کمک آنها میتواند درمسیر هدایت، کرامت، دانش، معرفت، اخلاق شایسته، عمل صالح و نهایتاً به دست آوردن بهشت که شایسته است قرار بگیرد، چون دچار فسق شود یعنى ازچهارچوب انسانیت درآید، و از دایره طاعت حق خارج شود، وبه گناه بزرگ شکستن عهدخدا، وقطع آنچه را خدا به پیوند آن فرمان داده و فساد و تباهى روى زمین گرفتار آید به خسارت عقلى که از دست دادن نورآن و فعالیتهاى مثبت آن است، و خسارت وجدانى که خاموش شدن روشنائى آن است، و خسارت فطرى که ازمیان رفتن نداى آن است و خسارت بدنى که به کارگرفته شدن آن به وسیله شیطان است و خسارت اعضائى که غرق شدن آنها درانواع گناهان است و خسارت هدایت که تبدیل آن به ضلالت است و خسارت کرامت که تغییر آن به دنائت وپستى است، خسارت دانش و معرفت که تعویض آن با جهل و غفلت است، و خسارت حسنات اخلاقى که جابهجا کردن آن با رذایل نفسى است، و خسارت عمل شایسته که تغییر آن به اعمال و قبیح و زشت است و خسارت بهشت که تبدیل به آن به دوزخ است دچار میگردد و خلاصه دراین جابهجائیها و تغییر و تبدیلها همه سرمایههاى وجودى انسان، و سرمایههاى معنوى و آخرتى آدمى از دست میرود و ازدست رفتن کل سرمایهها که زمینه تیره بختى ابدى و شقاوت سرمدى، و استحقاق عذاب ابدى، و محرومیت از فیوضات ربانى و رحمت رحیمه حضرت حق است در اصطلاح قرآن و زبان وحى به عنوان خسارت یادشده است.
ازآنجا که این فاسقان نابکار، و فاجران غدار، و گمراهان بدبخت باکمال بیشرمى درحالیکه دلایلى آشکار و براهینى استوار ازعلم و حکمت و نیز معجزاتى از طریق نبوت به ویژه معجزهاى چون قرآن، و بیناتى آشکار بروجوب شکرنعمت منعم پیش روى آنهاست، باز درانکار و عنادشان نسبت به حق اصرار میورزند، و خدا و وحدانیت او را منکرند خداى مهران براى هدایتشان به سوى توحید وایمان به حضرتش مسئله مرگ و حیات را که خود میدانند به دست کسى از مخلوقات نیست، واحدى درآن دخالت ندارد مطرح کرده و آنان را درکمال لطف و محبت جهت بیدارشدنشان مورد خطاب قرار داده میفرماید:
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ
چگونه به انکار خدا برمیخیزید، درحالى که ترکیبى از عناصر مرده بودید پس شما را حیات داد، آنگاه شما را میمیراند، سپس دوباره زنده میکند، آنگاه به سوى او بازگردانده میشوید.
آیه شریفه برحقایقى دلالت دارد، که لازم است پیش از توضیح مفصل به آن حقایق اشاره شود:
1- آیه به وضوح نشان میدهد که حضرت حق ابداً بربندگانش کفر و انکارحق وحقیقت را نخواسته و نمیخواهد، بلکه آنچه از بندهاش مورد پسند و رضایت اوست درک حقایق و ایمان و اعتقاد به آنهاست، لذا در ابتداى آیه با به کارگرفتن کَیْفَ که از ادات تعجب است آنان را به شدت مورد توبیخ و سرزنش قرار داده و انکار و اعتقاد باطلشان را در معرض حمله سخت آورده است که: شگفتا از شما با این که دلایل بیشمارى و حتى فطرت شما و نتیجه کمترین تفکرتان نشان میدهد مرگ و حیات، و آفریدن و میراندن فقط وفقط از ناحیه فرمانروا و کارگردان هستى است، و ویژه الله است که مستجمع تمام صفات کمال و اسماء حسنى است چگونه و چرا و با چه دلیل و باتکیه برچه منطقى به انکار او برخاسته اید؟!!
2- آیه به همه انسانها از هرعصر و روزگارى به روشنى میفهماند که هیچ مخلوقى سبب مرگ وحیات خود و دیگران نیست و اصولًا مخلوقى که خودش درابتداى امر ترکیبى ازعناصرمرده بوده سپس او را به فضاى حیات آوردهاند
چگونه میتواند علت زنده کردن خودش و میراندن وجودش و اماته احیاء دیگران باشد؟
آیه اثبات میکند که کلید مرگ و حیات فقط دردست قدرت الله است و اگر این نبود منکر براى نمونه یک نفر را نام میبرد که قدرت براماته واحیا دارد، وبرفرض اگر مرگ وحیات را به غیرخدا نسبت دهد نمیتواند کمترین دلیلى بر اثبات آن اقامه کند، وادعایش بیدلیل وحکمت میماند که چنین ادعائى هم از جانب خردمندان مورد پذیرش نیست.
3- آیه علاوه بردلایل فراوان عقلى و فلسفى که همراه خود دارد دلیلى محکم و برهانى استوار برحقانیت قیامت و صدق حشرونشر است، زیرا میگوید: خدا شما را پس ازآن که ترکیبى از عناصر مرده بودید حیات و زندگى داد و این کار را که نسبت به شما یک بارانجام داده و آن این که خاک مرده بودید شما را تبدیل به انسانى زنده کرد، بازشما را در گور تبدیل به خاک مرده میکند و سپس حیات دوباره میبخشد تا درپیشگاه حق براى محاسبه اعمال حاضر شوید.
4- به انسان براى تفکر واندیشه درآفرینش وجودش وآیندهاش زمینه میدهد، تا از طریق اندیشه که راهى نوارنى و صراطى معنوى و ملکوتى است به ایمان و اعتقاد به خدا برسد و از کفروانکار نجات یابد.
5- از لغت رجع که درجملهى یرْجَعُونَ قرار دارد وبه معناى بازگشت است و بازگشت درآنجائى تصور دارد که آغاز و مبدأ از آنجا بوده استفاده میشود که مبدأ و مرجع انسان و همه موجودات فقط وفقط الله است و بس.
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ: «9»
6- شگفت و تعجب که از کَیْفَ فهمیده میشود براى این است که انسان در باطن خود، و دراعماق قلب و مغزش میداند که مرگ و حیات به دست هیچ مخلوقى نیست، و این دو مسئله مربوط به قدرتى است که برهستى حکومت میراند، و همه امور موجودات را تدبیر میکند، پس چرا با داشتن چنین علم فطرى وعقلى درظاهرکار به انکار برمیخیزد.
7- انسان اگر اندکى درآیه شریفه و معنا و محتواى آن دقت کند مییابد که آیه انسان را به زهد در دنیا ترغیب مینماید، و او را به آزاد نمودن قلب از تعلقات و وابستگیهاى افراطى که مانع رشد وکمال انسان و حرکت او به سوى معنویات و حقایق و ادب و تربیت و متانت و وقار است تشویق میکند.
آیه شریفه با جمله فَأَحْیاکُمْ پس از أَمْواتاً میخواهد بگوید: شما روزگارى خاک مرده بودید خداوند شما را پس گذرکردن ازخاک و نطفه و علقه و مضغه و اسکلت و دوران جنینى که همه درسایه قدرت او انجام گرفت به صورت انسانى راست قامت، معتدل، زیبا اندام، حیات بخشید و زنده کرد، آنگاه درشما عقل و خردى که سود وزیان را تشخیص دهید قرار داد، و دست شما را براى استفاده از انواع نعمتها بازگذاشت، پس داراى همسروفرزند مال ومقام وجاه و حشمت و خانه وکارخانه و باغ و ریاست وشهرت شدید و نهایتاً این همه را با مرگ دوم ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ازشما میگیرد، و شما تهیدست و فقیرازهمه این امور به گور فرستاده میشوید، پس درکنار این مجموعه نعمت و حشمت و مکنت و ثروت وسلطنت، و صولت و ریاست و زن وفرزند، وبه جنگ و نزاع و دروغ و تهمت و تزویر وحیله برمیخیزید وبراى بدست آوردن متاع اندک دنیا وکالاى ازدست رفتنیاش به هرگناه ومعصیتى خود را آلوده میسازید و وجودتان را به هرآب وآتشى میزنید؟!
شماکه با مردنتان مالکیت خود را نسبت به آنچه دارید ازدست میدهید، وپس از اندک مدتى که درگور ماندید و خاک شدید چنان فراموش میشوید که انگار از اول وجود نداشتید، چرا به دنیا وکالایش دلبستگى افراطى پیدا میکنید، وچرا این همه دردسر براى خود ایجاد مینمائید، وچرا به خاطر دنیایتان آخرتتان را خراب میکنید وبناى سعادت و خوشبختى خود را ویران مینمائید؟ پس از این که مرگ گریبانتان را گرفت، و بدن مرده شما را درتاریکى و تنگى لحد قرار داد، صدائى را پاسخ نمیدهید، و سخنى را برزبان جارى نمیکنید، و نسبت به چیزى عکس العمل نشان نمیدهید، اقوام و خویشان و زن و فرزندان و برادران و خواهران و عروسها و دامادها شما را فراموش میکنند تاجائى که براى یک بارهم به زیارت گورتان نخواهند آمد، واگرهم پس ازمدتى عبورشان به قبرستان بیفتد بدون این که توجهى کنند از برابر گورتان میگذرند و کمترین اعتنائى به شما نمیکنند چنان که یحیى بن معاذ میگوید:
یمرا قاربى بخداء قبرى کان اقاربى ربى لم یعرفونى
خویشانم از برابر گورم میگذرند، و چنان به من بیتوجهاند که گویا مرا از ابتدا نمیشناخته اند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- قصص، آیه 77.
(2)- بحار، ج 73، ص 395.
(3)- اعراف، آیه 205.
(4)- امالى صدوق، 6.
(5)- نوادرراوندى، ص 17.
(6)- مجادله، آیه 19.
(7)- نهج البلاغه، خطبه 2.
(8)- نهج البلاغه، خطبه 87.
(9)- بقره، آیه 156.