وجوه مشترک و مشابهت هاى رفتارى وهابیان با خوارج عبارت است از:
1. وهابیان انسان ها را مى کشند و آبادانى را از بین مى برند و مسلمانان را از دم تیغ برّان مى گذرانند ـ به این دلیل و بهانه که آنها از میّت طلب شفاعت مى کنند و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و صالحان توسل مى جویند ـ در این صورت همان افکار خشک و بسته خوارج در فهم اسلام، به ذهن تداعى مى کند.
2. وهابیت حکم به شرک کسانى مى کند که با عقاید آنها مخالف اند و به ایشان خطاب مى کنند «یا مشرک» و «یا کافر» با این برخورد افکار خوارج در مواجهه با مسلمین به ذهن مى آید، آنان به خیال خود احتیاط پیشه کرده و یک دانه خرما را به احتمال آنکه صاحب آن راضى نیست، نمى خورند و یا از کشتن خوک ولگرد، به احتمال اینکه مال یک فرد کتابى که در ذمه اسلام است، خوددارى مى کنند! این در حالى است که با تمام خودبینى و گستاخى، صحابى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را که روزه دار و در گردنش قرآن بود به شهادت رساندند.
(( این شخص عبدالله بن خباب یکى از اصحاب رسول مکرم اسلام (صلى الله علیه وآله) است خوارج او را ـ در حالى که روزه ماه رمضان داشت و قرآن در گردنش بود ـ به شهادت رساندند و همسر حامله وى را با دریدن شکم شهید کردند. زیرا آن دو از على (علیه السلام) تبرّى نجستند. خوارج با بى شرمى تمام به او گفتند: همان قرآنى که در گردن تو است به ما امر مى کند که تو را بکشیم و وى را در حاشیه نهر کشتند و خونش در نهر جارى گشت. از جمله کارهاى خوارج این بود که زنان مسلمان را اسیر مى گرفتند و آنها را در میان خودشان خرید و فروش مى کردند. زمانى زن زیبایى را به اسارت گرفتند و او را براى فروش به مزایده گذاشتند و بهاى را آن قدر بالا بردند که در نتیجه از میان آنها کسى بلند شد و زن اسیر شده را به قتل رساند و گفت او کافر است. نزدیک بود میان مسلمانان فتنه به پا کند، پس باید کشته شود، کشف الارتیاب، ص 97.)) و با ریختن خونش به خدا تقرب جستند! و مسلمانان را مى بینى که به خاطر ترس از خشمشان و براى حفظ جانشان، تظاهر مى کنند که اهل کتاب بوده و اظهار نمى کنند که مسلمان هستند!
(( گروهى از مسلمانان با خوارج برخورد کردند، خوارج از آنها پرسیدند شما کى هستید؟ در میان این گروه فرد دانایى، به بقیه گفت: بگذارید من جواب دهم. گفت ما گروهى از اهل کتاب هستیم و به شما پناه آورده ایم تا کلام خدا را بشنویم و سپس در جایى که زندگى مى کنیم تبلیغ نماییم. خوارج گفتند: شما در ذمه پیامبرتان هستید. بعد این گروه چیزى از قرآن از خوارج شنیدند و کسانى را همراه آنها فرستادند تا آنها را به محل زندگى شان برساند، السیره الحلبیّه، ج 3، ص 140 ))
هر کس که امام على بن ابیطالب (علیه السلام) را ستایش مى کرد و جز خیر درباره او چیزى نمى گفت، خونش را مى ریختند.
وهابیت نیز آیه کریمه ( و اَنَّ المساجد لله فلا تدعوا مع الله احداً )(( سوره جنّ، آیه 18 ))
یعنى همانا مساجد از آن خدا است، پس هیچ کس را با خدا نخوانید، بر کسى تطبیق مى دهند که به قبر نبى اکرم(صلى الله علیه وآله)یا به قبر صحابى جلیل، یا یکى از صالحان متوسل مى شود. خوارج نیز آیاتى را که درباره کافران و مشرکان نازل شده بود، بر مسلمین و مؤمنان حمل مى کردند(( بخارى،ج4، ص194 ))!
ابن عمر در این باره مى گوید: خوارج به آیاتى مراجعه مى کردند که در مورد کافران بود، سپس آن را بر مؤمنان تطبیق مى دارند، ابن عباس هم مى گوید: مثل خوارج نباشید چرا که آیات قرآن را بر اهل قبله تطبیق مى کردند در حالى که آنها درباره اهل کتاب و مشرکان نازل شده بود ولى اینان به مفاد آیات جاهل بودند (( کشف الارتیاب، ص 124)).
در نتیجه این برداشت جاهلانه، خون ها مى ریختند و اموال مسلمین راتاراج مى کردند. وهابیان کسى که مخالف عقایدشان باشد، حکم به شرک او مى کنند و مال و خون او را مباح مى شمارند. اینان دارالاسلام را دارالحرب و خودشان را دار الایمان مى دانند که باید به شهر آنها هجرت شود. در صورتى که از ضروریات دین این است که هر کس شهادتین بر زبانش جارى کند، خونش محفوظ است و در جرگه مسلمین قرار مى گیرد. در سود و زیان مسلمین شریک است. و نیازى نیست که انسان خود را به سختى افکند و قلب شخصى را بشکافد تا معلوم گردد ایمان در قلبش رسوخ کرده و یا اینکه اسلامش زبانى بوده است!! شاید این امر براى وهابیت از ضروریات نیست چرا که همیشه در صدد تکفیر کسانى اند که به عقایدشان ملتزم نیستند و گویا این آیه شریفه را فراموش کرده اند که: ( و لا تقولوا لمن القى الیکم السلام لست مؤمناً )(( نساء (4)، آیه 94. به کسى که اظهار اسلام مى کند نگوئید مسلمان نیستى.))
و یا این روایت را نشنیده اند: که پیامبر(صلى الله علیه وآله) سپاهى را به فرماندهى اسامه به سوى قبیله بنى ضمره فرستاد. آنان در راه با مردى به نام مرداس بن نهیک برخورد کردند که همراهش گوسفندان و شتر سرخ مویى بود. وقتى مرداس آنها را دید، به غارى پناهنده شد و اسامه هم دنبالش رفت. وقتى مرداس به کوه رسید، گوسفندان خود را آنجا گذاشت و بعد به طرف سپاه اسامه رفت و گفت: « السلام علیکم اشهدان لااله الاّالله و انّ محمداً رسول الله ». اما اسامه توجهى به او نکرد و به خاطر گوسفندان و شترش وى را کشت. وقتى جریان را براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفتند، آن حضرت به اسامه فرمود: چگونه کسى را که « لااله الااله» مى گوید، مى کشى؟ اسامه گفت: یا رسول الله، « لااله الااله» را گفت تا در امان باشد! پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: آیا تو قلبش را شکافتى و درون آن را نگاه کردى (( الدرالمنثور، ج 2، ص 357، مجمع البیان، ج 3، ص149. ))؟
خداوند، حادثه را براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیان نمود و به پیامبر خبر داد که اسامه آن شخص را به جهت شتر و گوسفندانش کشته است.
خوارج
(( مسند احمد، ج2، ص18، الجامع الصحیح، ج 4، ص481. ))
از دین خارج شدند، همانند خروج تیر از کمان ـ و یا خوارج در دین عمیق شدند تا اینکه از آن خارج شدند مثل خروج تیر از کمان (( مسند احمد، ج 2، ص 18، الجامع الصحیح، ج4، ص481 )).
(( مرحوم امین در صفحه 101 کشف الارتیاب مى گوید: «فأن المراد بالتعمق فیه ـ و اله العالم ـ التشدد فیه و تکلف ما لم یکلف الله به وَ نحوذلک» سخت گرفتن در دین و به مشقت انداختن خود در حالى که خداوند تعالى چنین مشقتى را بر آنها تحمیل نکرده.... ))
ما بیم آن داریم که قول نبى اکرم(صلى الله علیه وآله)هنگامى که از او درباره سرزمین نجد (( چون سخن از این روایت شد، سزاوار است که در این زمینه مطالبى براى خوانندگان بیان شود:
در ابتدا گفتنى است که تمام احادیث نقل شده از منابع اهل سنت، بر طبق متن اصلى بیان مى شود تا اصل امانت حفظ شود:
احمد حنبل در مسند خودش از ابن عمر نقل مى کند: «ان النبى(صلى الله علیه وآله)قال اللهم بارک لنا فى شامنا، اللهم بارک لنا فى یمننا قالوا و فى نجدنا قال اللهم بارک لنا فى شامنا اللهم بارک لنا فى یمننا قالوا و فى نجدنا قال هنالک الزلازل و الفتن منها او قال بها یطلع قرن الشیطان و نیز بخارى در کتاب الفتن از ابن عمر نقل مى کند: ذکرالنبى ـ (صلى الله علیه وآله) ـ اللهم بارک لنا فى شامنا اللهم بارک لنا فى یمننا قالوا یا رسول الله و فى نجدنا فاظنه قال فى الثالثه هنا لک الزلازل و الفتن و بها یطلع قرن الشیطان». و همین روایت را ترمذى در مناقب نقل کرده و مسلم در صحیح خود از قول پیامبر بیان کرده است: «وَ هُوَ (نبى(صلى الله علیه وآله)) مستقبل المشرق یقول رأس الکفر من هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان». بخارى نیز در کتاب الفتن ازابن عمر نقل مى کند: «انه (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قام الى جنب المنبر فقال الفتنه هاهنا، الفتنه هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان قرن الشمس». بخارى نیز از ابن عمر نقل مى کند: که پیامبر(صلى الله علیه وآله)در حالى که روبه روى مشرق بود فرمود: «الا انّ الفتنه ها هنا من حیث یطلع قرن الشیطان». مالک در موطأ از ابن عمر نقل مى کند: «رایت رسول اله(صلى الله علیه وآله) یشیر الى المشرق و یقولها ان الفتنه ها هنا ان الفتنه من حیث یطلع قرن الشیطان». مسلم در صحیح خودش از قول پیامبر اسلام نقل مى کند: «رأس الکفر نحوالمشرق». و در یک روایت دیگر آمده است: «الایمان و الکفر قبل المشرق» و «غلظ القلوب و الجفاء فى المشرق و الایمان فى اهل الحجاز». در دو خبر اول مى گوید: طلوع قرن الشیطان از نجد است، بقیه اخبارى که در آن مشرق آمده تفسیر مى کند. که مراد از مشرق همان سرزمین نجد است. چون نجد در شرق مدینه قرار دارد. و برخى از وهابیان به دست و پا افتادند (و مثل آن خبرى که پیامبر به عایشه داد که تو در سرزمین حوأب مى رسى و دیگران حوأب را به جاى دیگرى زدند) حمل بر جاى دیگر کردند و گفتند: مراد از نجد عراق است و بالاتر از حجاز قرار دارد، چون نجد در لغت: الشرف من الارض معنا شده است. این سخن وهابیان مثل دست و پا زدن غریق است، چون نجد اگر مطلق آورده شود و قیدى همراه آن نباشد، منظور از آن از گذشته تا کنون، سرزمین وهابیت است و اهل آن سرزمین را نجدیون و سلطان آنها را سلطان نجد و سلطنت آنها را سلطنت نجدیّه مى خوانند. و از طرفى اهل لغت خلاف نظر آنها را بیان مى کنند، همچنان که قاموس مى گوید: «النجد ما اشرف من الارض... اسفله العراق و الشام و اوّله من جهه الحجاز ذات عرق». چون وهابیت در معناى نجد به همین جمله «الشرف من الارض» اکتفاء کرده، صحاح گوید: «نجد من بلادالعرب و هو الغور والغور تهامه و کل ما ارتفع عن تهامه الى ارض العراق فهو نجد». مصباح گوید: «نجد بلاد معروفه من دیار العرب ممایلى العراق و لیست من الحجاز و ان کانت من جزیره العرب...» همه اینها دلالت روشن دارد که عراق غیر از نجد است چنان که حجاز و یمن و شام غیر از نجد هستند. این مطلب از روایت هم فهمیده مى شود. ابیوردى الاموى در شعر خود: (فانک ان اعرقت والقلب منجد + ندمت و لم تشمم عراراً و لا زنداً) عراق را مقابل نجد قرار داده که فهمیده مى شود عراق غیر از نجد است. از جمله کسانى که این احادیث را درباره وهابیت دانست شیخ سلیمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب است: وى گوید: «و ممّا یدل على بطلان مذهبکم ما فى الصحیحین رأس الکفر نحوالمشرق...». در آخر سخنانش مى گوید: «اشهد ان رسول الله (صلى الله علیه وآله) لَصادق لقد أدّى الامانه و بلّغ الرساله». «کشف الارتیاب ص 100 ـ 102». )) پرسیدند، فرمودند: « زلزله آنجا و فتنه ها از آنجااست »(( مسند احمد، ج 2، ص 81. ))
ویا «در آنجا امت شیطان طلوع مى کند» ناظر به همین جریانى باشد که در نجد رخ داد و کسانى نیز از او پیروى کردند. معناى «قرن» بر اساس نوشته، قاموس (( قاموس اللغه، ج3، ص382 ماده قرن. ))!
امت و تابعین رأى او است و یا قوم که تسلط یافتند. از خداوند عزوجل خواهانیم که مسلمین را متحد بگرداند و عزم و اراده آنها را علیه دشمنان قوى نماید و قلوبشان را به هدایت اسلام نورانى گرداند و روزى فهم و بصیرت به آنها عنایت فرماید: همچنین امیدواریم این فرقه، همت خودشان را روى گفت گوى صحیح علمى ـ متّکى بر فهمیدن و فهماندن ـ بگذارند تا شاید خداوند عزّوجل پرده جهل و تعصب را از اذهان آنها برطرف کند چرا که توفیق دهنده فقط او است.