مولوى در توضیح مسئله رضا مىگوید:
بهلول به یک مرد الهى مىرسد و از او مىپرسد: در چه حالى؟ مرا هم از حالت خود آگاه کن. آن مرد الهى مىگوید: شما از حال کسى مىپرسید که همواره جهان به مراد او مىگردد این است حال من، آن همه سیلابها و جویبارها و ستارگان فروزان طبق خواسته او حرکت مىکنند، زندگى و مرگ نمودهاى هستى مانند مأموران عالى رتبه او هستند که کو به کو و نقطه به نقطه به حرکت درآمدهاند، حال کسى را مىپرسى که هرجا بخواهد دلدارى، وهرجا که بخواهد تبریک وتهنیت مىفرستد.
سالکان راه حق و حقیقت مطابق خواسته او سیر مىکنند و درماندگان راه تکامل هم در دام او محبوسند، هیچ دندانى بدون رضا و فرمان او در دهان کسى نمىجنبد و بدون میل او برگى از درخت به زمین نمىافتد و بدون اراده او هیچکس رهسپار دیار مرگ نمىگردد.
بهلول مىگوید: اى مرد الهى! راست مىگویى، از شکوه و حشمت و قیافه تو پیداست، تو همان شخصى که مىگویى، بلکه صد مرتبه بالاتر، ولى براى من هم چگونگى و علّت این حالت شگفتانگیز روحى را روشن کن تا مردم با فضل و فضول پیشهگان هم از دل و جان این وضع را که توصیف کردى بپذیرند.
اگر گوینده کامل سفره حقایق را باز کند، هرگونه غذا در سفره او پیدا خواهد شد، تا هیچ میهمانى بىغذا نماند و هرکس خوراک شایسته خود را بخورد، مانند قرآن که داراى هفت بطن است و همه مردم از خاص و عام مىتوانند غذاى روح خود را از آن هفت بطن دریابند.
آن مرد الهى گفت: این مسئله پیش عموم مردم یقین است که هستى پیرو امر الهى است، هیچ برگى بدون قضا و حکم آن خداوند بزرگ بر زمین نمىافتد، او خدایى است که تا به غذا دستور ورود به گلو ندهد، لقمه به گلو وارد نمىگردد.
جنبش و فعالیت تمایلات و مىخواهمها که زمام امور آدمى را به دست گرفتهاند در مقابل امر آن خداى بىنیاز رام و تسلیماند، بدون فرمان ازلى نافذ خداوند، امکان ندارد که ذرهاى در زمین و آسمانها به حرکت درآید و یا چرخى به گردش آید.
کیست که بتواند همه رگهاى درختان را بشمارد؟ هیچکس؛ زیرا بىنهایت در گفتگوى محدود هرگز نمىگنجد. به طور خلاصه بگویم: هیچ کارى به جز با امر پروردگار صورت نمىگیرد. وقتى که قضاى حق مورد رضاى بندهاش قرار گرفت، در مقابل تمام فرمانهاى حق مانند یک بنده ناچیز مقهور اراده او مىگردد.
این بندگى را از راه تکلّف و با انگیزه مزد و پاداش به دست نمىآورد، بلکه طبیعت حیوانى خود را از دست داده، طبع جدیدى به دست آورده است که به مقام بندگى نایل آمده است. او دیگر زندگى را براى خود نمىخواهد، بلکه محکوم به حکم خداوند بىنظیر است.
در هرجا دستور ازلى الهى راهى را معین کرده است، چه زندگى و چه مرگ آن راه را خواهد رفت.
زندگى او براى خداست، نه براى به دست آوردن گنج. مرگ او از اشتیاق به خداست نه از ترس رنج و بیمارى.
ایمان و عباداتش انگیزهاى جز دریافت شایستگى خدا به ایمان و پرستش چیز دیگرى نیست، او براى رسیدن به بهشت و درختان و جویبارهاى بهشتى کارى نمىکند، چنان که ترک کفر و معاصى براى او انگیزهاى جز وجه اللّه الاعظم ندارد. ترس از آتش نمىتواند محرّک او به برکنارى از کفر و معصیت بوده باشد.
خنده او موقعى است که در مقابل قضاى الهى، رضا و تسلیم را مانند حلواى شکرین مىچشد.
آیا بندهاى که به این حال روحى باعظمت نایل شود، جهان به امر و فرمان او نمىگردد؟
مرگ او و مرگ فرزندانش در راه خدا و طبق مشیّت او مانند حلوایى است که در گلویش فرو مىرود. جان کندن فرزندان از نظر آن انسان با وفا و جنازه آن فرزندان مانند میوههاى چیده شده از درخت در مقابلش جلوه مىکند، پس چنین شخصى به دعا کردن نیازى ندارد، مگر این که رضاى خدا را در دعا و نیایش ببیند.
آرى، رضاى در برابر مولا و خواستهها و تقدیرات و قضایش، شیرینترین میوه براى سالک راه است و رضاى نسبت به حق از بهترین حالات پرارزش قلب انسانى است و فتح و گشایش دل به حال رضاست. وَفَتْحُ الْقَلْبِ فى الرِّضا عَنِ اللّهِ.
67- گر رضاى خویش مىجویى خطاست
عاشقى در موج دریایى فتاد |
عاقلى از ساحلش آواز داد |
|
گفتش اى مسکین برون آرم تو را |
یا چنین سرگشته بگذارم تو را |
|
پاسخ این دادش که اى روشن روان |
گر زمن پرسى نه این خواهم نه آن |
|
بر مراد خود نخواهم یک نفس |
زان که مقصودم مراد اوست بس |
|
چون ز حق گردى رضاى حق طلب |
حکم او را هم رضا ده روز و شب |
|
گر رضاى خویش مىجویى خطاست |
چون تو راضى گشتى او را همرضاست |