گوش جان بسپاریم به توصیه های اویس و از زبان او بشنویم که مسیر حرکت به سوی امام چه مسیری است، چرا که اویس ولی خویش را ندید اما به ولی خویش رسید. ما نیز که ولی خود را ندیده ایم مسیر اویس را طی کنیم تا به ولی خود برسیم، ان شاءالله.
امیر علم و حکمت، امام علی علیه السلام وصیت می کند: «جان های خویش را به حکمت های بدیع، روح ببخشید؛ زیرا آن ها نیز همانند بدن ها خسته می شوند.»[1]
پله اول: انس با خدا
شخصی به اویس گفت: «می خواهم هم سخنت باشم و با تو انس بگیرم. اویس گفت: سبحان الله! در شگفتم از کسی که خداوند را می شناسد، و از بودن با خدا غفلت می ورزد!»[2] انسان نیازمند انیس و مونس هست. اساساً انسان از «انس» است و آن گاه که انیس ندارد، انسان نیست. پس انسان نیازمند یک مونس همیشگی است که هرگز دست مرگ به او نرسد و در هر زمان و مکان، یار و دوستدار آدمی باشد. و این کسی نیست جز «او»: «وحده لا اله الا هو».
اوست که آگاه و عالم به تمام وجود انسان است پس اوست که نیازهای ما را بهتر از هرکس دیگر می داند. اگر سئوال شود که چگونه می توان به انس او دست یافت، اویس قرنی پاسخ می دهد: با «معرفة الله» می توان با خدا بود، با او سخن گفت و با او بودن مای? نجات از وحشت و دلتنگی است.
پله دوم: همنشینی با قرآن
اویس می گوید: «هیچ کس همنشین قرآن نمی شود، مگر هنگامی که برمی خیزد، به او چیزی افزوده شده و یا چیزی از او کاسته است؛ قرآن برای مومنان، شفا و رحمت است، و ستمکاران را زیان و خسران می افزاید.»[3]
قرآن کتابی است جاودان، قانون رشد و تکامل است و نسخ? شفابخش دردها و بیماری های روحی، داروهایش تاریخ مصرف ندارد و انسان در هر زمان و مکان می تواند با آن انس بگیرد.
پله سوم: پند پذیری
اویس قرنی می گوید: «این دل ها با شک آمیخته اند، بنابراین در آن ها پند و اندرز، سودمند نیست.»[4] قلب انسان مانند لوح سفیدی است که گروهی این لوح سفید را با گناه سیاه می کنند و مبتلا به بدترین بیماری، یعنی «سیه دلی» می شوند و قساوت، قلبشان را متعفن می کند.
«هیچ کس همنشین قرآن نمی شود، مگر هنگامی که برمی خیزد، به او چیزی افزوده شده و یا چیزی از او کاسته است؛ قرآن برای مومنان، شفا و رحمت است، و ستمکاران را زیان و خسران می افزاید»
گروه دیگری هستند که به این لوح سفید، نگاه عمیق می افکنند و نگهبانی دقیق و پاسداری از دل را وظیفه اصلی خویش می شمارند. اینان پذیرای سخن حقند و از علم و یقین خویش، بهره می جویند. این که اویس قرنی از «شک»، ابراز انزجار می کند، بی جهت نیست؛ زیرا مولایش امیرالمومنین علی علیه السلام، آن گاه که فردی از خوارج را می بیند که به نماز و تهجد ایستاده و قرآن می خواند، می فرماید: «خوابیدن در حال یقین، بهتر از نماز خواندن با شک و تردید است.»[5]
پله چهارم: دل پروری
اویس می گوید: «عَلَیکَ بِقَلبِک»[6]؛ مراقب قلب خویش باش اگر کسی دل خود را رها کند زیان می بیند. شخصی که یک عمر به مراقبت از بعد جسمانی و حیوانیت خویش پرداخته، «دامپروری» کرده است، نه دل پروری. و اگر به پرورش هماهنگ جسم و جان بپردازد، «دل پروری» کرده است نه دام پروری. دل به کعبه شباهت دارد. همان طور که خان? خدا باید از بت پاک باشد، خان? دل نیز باید از اغیار بیزار، و از محبت یار سرشار شود.
پله پنجم: گناه شناسی
اویس می گوید: «به کوچکی گناه خود نگاه مکن، بلکه به کسی بنگر که او را معصیت کرده ای، پس اگر گناهت را کوچک بشماری، خداوند را کوچک پنداشته ای».[7]
شاید اویس این سخن پیامبر را شنیده بود که فرمودند: زمانی موسی نشسته بود که آن گاه شیطان به سوی او آمد، درحالیکه کلاه دراز و رنگارنگی به سر داشت. به موسی سلام کرد. موسی گفت: «تو کیستی؟» گفت: «من شیطانم». موسی گفت: «خدا آواره ات کند... این کلاه چیست؟». گفت: «به وسیل? این گناه دل آدمیزاد را می ربایم.» (گویا رنگ های مختلف کلاه نمودار شهوات و زینت های دنیا و عقاید فاسد و ادیان باطل بوده است.) موسی گفت: «به من خبر ده از گناهی که چون آدمیزاد مرتکب شود بر او مسلط شوی؟» شیطان گفت: «هنگامی که او را از خود خوش آید و عملش را زیاد شمارد و گناهش در نظرش کوچک آید.»[8]
پله ششم: مرگ باوری
اویس می گوید: «به درستی که مرگ و یاد آن برای مومن، سرور و شادمانی باقی نمی گذارد.»[9] شادی های بی ریشه، تیشه به ریش? نهال زندگی می زنند. شادمانی های دون و دنیوی، آدمی را دچار غفلت کرده و او را از سیر و سلوک باز می دارد. اساساً دنیا هنگامی فرح بخش است که سکوی پرش به سوی آخرت و نردبان آسمان باشد.
پله هفتم: ره توشه
به اویس گفتند: «کار تو چگونه است؟ گفت: آه از بی زادی و درازی راه!»[10] هر مسافری برای خود توش? راه و سفر آماده می کند. که اگر کوتاهی کند و توشه ای مناسب نگیرد در سفر، باز خواهد ماند. اویس به این نکته اشاره می کند و آن را مورد توجه قرار می دهد.
پله هشتم: معجون خوشبختی
اویس قرنی گفت: «چه نیکوست ایمان، که او را بیاراید علم! و چه نیکوست علم، که او را بیاراید عمل! و چه نیکوست عمل، که او را بیاراید حلم! و فراز نیارند چیزی به چیزی مانند حلم به علم.»[11] پس برای رسیدن به خوشبختی باید به «معجون خوشبختی» دست یافت. این جا اویس قرنی، سخنی حکمت آمیز دارد و ترکیبات سازند? آن را بدین گونه طبقه بندی می کند: 1- ایمان و علم؛ 2- علم و عمل؛ 3- عمل و حلم؛ 4- حلم و علم. برخی دیگر از سخنان حکمت آمیز اویس عبارتند از:
تواضں اویس می گوید: «رفعت و بزرگواری را طلب کردم، پس آن را در تواضع یافتم.»[12]
پندآموزی؛ «ریاست را طلب کردم، پس آن را در نصیحت مردم یافتم.»[13]
صداقت؛ «مروت و جوانمردی را جستجو کردم، پس آن را در صداقت یافتم.»[14]
قناعت؛ «شرافت را طلب کردم، پس آن را درقناعت یافتم.»[15]
زهد؛ «آسایش و آسودگی را جستجو کردم، پس آن را در زهد و پارسایی یافتم.»[16]
فقر؛ «فخر و افتخار را طلب کردم، پس آن را درفقر و افتقار یافتم.»[17]
امام باقر علیه السلام فرمود: اسلام روی پنج پایه نهاده شده است: نماز، زکات، روزه، حج، ولایت؛ و هیچ چیزی مانند ولایت از آن، سخن به میان نیامده است.
پله نهم: مسئولیت اجتماعی
اویس می گوید: «خداوندا! من از تو دربار? هر شکم گرسنه و بدن برهنه، معذرت می خواهم، و مرا جز بالاپوشم و آن چه در شکم دارم، چیزی نیست.»[18]
شیع? حضرت، هرگز خود را از جامعه کنار نمی کشد. به فکر هم نوع خود می باشد و در سختی های روحی و جسمی و اعتقادی، همواره یاری گر دیگران می باشد.
پله دهم: ولایت پذیری
روزی اویس قرنی در کنار آب فرات وضو می ساخت، آواز طبلی به گوش او رسید، پرسید که این چه صداست؟ گفتند: آواز طبل سپاه شاه ولایت است که به حرب معاویه می رود. اویس گفت: «هیچ عبادت نزد من فاضل تر از متابعت مولایم؛ علی مرتضی نیست.» آن گاه به متابعت و ملازمت آن حضرت شتافت.[19]
اویس تیر نهایی را در این سخن خود به دل هر شیعه? مسلمانی زد. منتظر امام زمان، این حرکت اویس را سرلوح? کار خود قرار می دهد. چرا که هر مقدار عبادت و طاعت هم داشته باشد بدون ولایت پذیری، گویی هیچ چیز ندارد.
و از آن جاست که امام باقر علیه السلام فرمود: «اسلام روی پنج پایه نهاده شده است: نماز، زکات، روزه، حج، ولایت؛ و هیچ چیزی مانند ولایت از آن، سخن به میان نیامده است.»[20]
نیمه شعبان وعده گاه هر شیع? منتظر است، تا در آن روز میثاقی دوباره با امام خویش بندد، پله های رسیدن به آن امام همام را یکی پس از دیگری طی کند تا روزی هم چون اویس به دیدار دلدار برسد.
پی نوشت ها:
[1] اصول کافی، ج1، ص60
[2] سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج3، ص516
[3] حاکم نیشابوری، المستدرک،ج2،ص365
[4] با مختصر تفاوتی: ابوحامد محمد غزالی، منهاج العابدین، ص199و 200
[5] نهج البلاغه، حکمت93
[6] عطار، تذکرة الاولیا، ص28
[7] سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج3، ص516.
[8] کلینی، اصول کافی، ج3، ص429.
[9] حاکم نیشابوری، المستدرک3،ص406
[10] عطار، تذکرة الاولیا، ص26
[11] ابونصر الخانقاهی، گزیده در اخلاق و تصوف، ص179
[12] عطار، تذکرة الاولیا، ص28
[13] همان
[14] همان
[15] محمد معصوم شیرازی، طرائق الحقائق،ج2، ص48.
[16] همان
[17] همان
[18] حاکم نیشابوری، المستدرک3،ص405
[19] محمد معصوم شیرازی، طرائق الحقائق،ج2، ص46.
[20] اصول کافی، ج3، ص29.