در پارهای از احادیث ذیل آیات قرآن آمده است که در میان اسماى حسنای الهی، اسم اعظمى است که هرکس خدا را بدان نام بخواند مستجابالدعوه خواهد بود.
اسماء حسنای الهی
بیش و پیش از آنکه پرده از راز سر به مهر "اسم اعظم خدا" برگشائیم، تقدیم چند مقدمه پیرامون حقیقت اسم اعظم ضروری مینماید:
یک. کلمه اسم به معنای نشانه است. هر اسمی نشانه یک چیزی است. برخی از اسامی، اعتباری و فاقد مسمّای خارجی هستند و برخی حاکی از مصداق و حقیقت خارجی. اگرچه ممکن است اسمی به غلط بر شخصی یا چیزی گذارده شود که با مسمّا نباشد مثل اسم عبدالله برای کافر، لیک در بحث حاضر، مراد ما از اسم، نامهایی است که داری مسمّا و مفهوماند.
دو. منظور از اسم، لفظ و کلمه نیست. چون هر اسمی در قالب کلمه، صرفا حاکی از مفهوم آن کلمه هست و نه نشانه خود آن اسم. و مفهوم نیز نشانه مصداق واقعی. پس کلمات(اسماء در قالب لفظ و کلمه) در حقیقت " اسم اسم" اند.
سه. اسماء خداوند دارای واقعیت خارجیاند که این حقیقت خارجی، در قالب الفاظ، مفهوم ما میشوند.
چهار. ماسوا الله هر چه هست، اسم و نشانه خداست. حد وجودی این اسمها یکسان نیستند. هر یک از ماسوی الله به قدر ظرفیت وجودیشان نشانگر خدا هستند. در نتیجه؛ اسم اعظم خدا عبارت است از کاملترین موجودی که دارای بیشترین تجلی نسبت به ذات و صفات حسنای خداست.
حقیقت اسم اعظم چیست؟
پس از تقدیم این چهار مقدمه اینک در باب حقیقت اسم اعظم باید گفت:
درباره حقیقت اسم اعظم دو دیدگاه عمده وجود دارد:
بسیارى از مفسران، آن را بر اساس ظاهر روایات، مرکب از حروف و الفاظ دانستهاند. برخى گفتهاند: اسم اعظم، اسمى معین نیست بلکه هر اسمى را که بنده در حال استغراق در معرفت الهى و انقطاع فکر و عقل از غیر او بر زبان آورد، همان اسم اعظم است.[1]
برخى دیگر، آن را اسمى معین دانستهاند که میان آنان دو قول وجود دارد:
الف. اسم اعظم به هیچ وجه نزد آفریدگان معلوم نیست.
ب. اسم اعظم به گونهاى معلوم است.[2]
صاحبان قول نخست، پنهان بودن اسم اعظم را بدان جهت دانستهاند که مردم بر ذکر همه اسماى الهى مواظبت کنند به این امید که اسم اعظم نیز بر زبانشان جارى شود.[3] شاید بتوان گفت یکى از رازهاى پنهان بودن اسم اعظم، مصون ماندن آن از دست نامحرمان و اغیار است و این خود نوعى تقدس و تنزیه اسم خداست.
صاحبان قول دوم در تعیین اسم اعظم آراى گوناگونى دارند: الف. کلمه «اللّه».[4] ب. کلمه «هو».[5] ج. «الحیّ القیّوم».[6] د. «ذوالجلال والإکرام».[7] هـ. حروف مقطعه.[8] و. برخى اسم اعظم را از 11 حرف «أهَمٌ، سَقَکٌ، حَلَعٌ، یَصٌ» مرکب و جامع عناصر چهارگانه (آتش، خاک، هوا و آب) دانستهاند.[9]
علامه طباطبایی بر این باور است که هیچ یک از نامهای خدا را نمیتوان بزرگتر از دیگر نامها دانست؛ بلکه هر نامی را بنده از روی التجاء و انقطاع کامل از ماسوا بر زبان آورد و به آن توسل جوید، همان برای او اسم اعظم است.[10]
برخی گفتهاند: اسم اعظم خدا، از جنس واژه و لفظ نیست بلکه مقامی است که هر کس روی این کرسی بنشیند، میتوان به اذن خدا، کار خدایی انجام دهد.[11]
گمانهزنیها در باب اسم اعظم
یک. در پارهای روایات ذیل آیه 40 سوره نمل، گفته شده که مصداق" اَلَّذِى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتب" عاصف بن برخیا، وزیر سلیمان پیامبر است. همچنین درباره اسم اعظمى که آصف، خداوند را با آن خواند، برخى بر این عقیدهاند که «یاحىّ یا قیّوم» بوده که به زبان عبرى «آهیا شراهیا» است.
دو. علیخان شیرازی در کتاب «کلم طیّب» نقل فرموده که اسم اعظم خدای تعالی آنست که افتتاح او اللَّه و اختتام او هُوَ است و حروفش نقطه ندارد وَلا یَتَغَیَّرُ قَرائَتُهُ اُعْرِبَ اَمْ لَمْ یُعْرَبْ و این در قرآن مجید در 5 آیه مبارکه از 5 سوره است: بقره و آل عمران و نساء و طه و تغابن. شیخ مغربی گفته هر که این 5 آیه مبارکه را وِرد خود قرار دهد و هر روز 11 بار بخواند هر آینه آسان شود برای او هر مهمّی از کُلّی و جُزئی بزودی انشاءاللَّه تعالی
وآن 5 آیه این است:
اَللَّهُ لا اِلهَ إلاَّ هُوَ الْحَیُّ القَیُّومُ... تا آخر آیتالکرسی (ترجمه: خدایی که نیست معبودی جز او زنده و پاینده است)
اَللَّهُ لا اِلهَ إلاَّ هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ، واَنْزَلَ التَّوْریةَ وَالْإِنْجیلَ مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنَّاسِ، وَاَنْزَلَ الْفُرْقانَ (ترجمه: خدایی که نیست معبودی جز او زنده و پاینده که کتاب را به حق بر تو نازل فرمود و کتابهای پیشین را تصدیق کند و از پیش تورات و انجیل رانازل کرده که هدایتی است برای مردم و فرقان را نیز نازل فرمود)
اَللَّهُ لا اِلهَ إلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ اِلی یَوْمِ الْقِیمَةِ لارَیْبَ فیهِ، وَمَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدیثاً (ترجمه: خدایی که نیست معبودی جز او و قطعاً شما را در روز قیامت گردآورد که شکی در آن نیست و کیست که در گفتار از خدا راستگوتر باشد)
اَللَّهُ لا اِلهَ إلاَّ هُوَ، لَهُ الْأَسْمآءُالْحُسْنی (ترجمه: خدایی که نیست معبودی جز او و همه نامهای نیک از آن اوست)
اَللَّهُ لا اِلهَ إلاَّ هُوَ، وَعَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِالْمُوْمِنُونَ. (ترجمه: خدایی که معبودی جز او نیست و بر خدا باید توکل کنند مومنان).
اسم اعظمی که خضر نبی به امام علی(ع) آموخت
علامه طبرسی در کتاب فخیم "مجمع البیان" در تفسیر سوره توحید، روایت زیر را از کتاب توحید صدوق آورده است:
«یک شب قبل از [جنگ] بدر، خضر علیهالسلام را خواب دیدم و به او گفتم: چیزى به من بیاموز که با آن بر دشمنان، نصرت داده شوم.
گفت: بگو: یا هُوَ یا مَن لا هُوَ إلاّ هُوَ، اى او! اى آن که اویى جز او نیست!.
چون صبح شد، آن را براى پیامبر خدا باز گفتم. فرمود: "اى على! اسم اعظم به تو آموخته شده است". در روز بدر، پیوسته این جمله بر زبانم بود».
نیز امیر مومنان، «قل هو اللّه أحد» را خواند و چون آن را تمام کرد، فرمود: «قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ»، اى او! اى آن که اویى جز او نیست! مرا بیامرز و بر گروه کافران، پیروزم گردان».
در روز صفّین نیز، در حالى که حمله مىکرد، این دعا را مىخواند. عمّار بن یاسر به ایشان گفت: اى امیر مومنان! این اشارات چیست؟
فرمود: «اسم اعظم خدا و ستون توحید است. خدا، که معبودى جز او نیست». سپس آیه: «شهد اللّه أنّه لا إله إلاّ هو؛ خدا، خود، گواهى مىدهد که معبودى جز او نیست» و آخر حشر را قرائت کرد. آن گاه پیاده شد و چهار رکعت پیش از زوال خواند.»
شاید بپرسید طبق قواعد نحو، حرف ندا بر سر ضمیر وارد نمی شود. این شبهه را علامه حسن زاده آملی در کتاب "مدارج قرآن و معارج انسان" چنین پاسخ داده است:
«در این حدیث شریف و نظائر آن کلمه مبارکه هو منادی شده است و حرف یای ندا بر سرش در آمده است و حال اینکه ضمیر، منادی نمی شود علامه بهائی، در صمدیه در شرایط منادی گوید: «و یشترط کونه مظهراً» و شارح آن علامه سیدعلیخان در شرح کبیر صمدیه پس از عبارت مذکور گوید: فلا یجوز نداء المضمر مطلقاً لایقال یا انا ولا یا ایای ولا یا هوولا یا ایاه اجماعاً تا اینکه گوید: و قال شعبان فی الفیته:
و لا تقل عند النداء یا هو
و لیس فی النحاة من رواه
پس در حدیث مذکور یا هو حرف ندا بر سر ضمیر در نیامده است بلکه هو اسمی از اسماء الله است که مسمی آن هویت مطلقه و ذات اقدس است، چه اینکه جمله شریف یا هو یا من لاهو الاهو سخن کسی است که خود پدر نحو و صرف است »
راقم این سطور بر این باور است که جامعترین تحقیق در باب اسم اعظم خدا و حقیقت آن، دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی است که میگوید: "در جهان هر پدیدهاى براى خود علت ویژهاى دارد و ضعف و قوتِ معلول بستگى به کیفیت علت از نظر قوه و ضعف دارد; هرگاه اسم اعظم از قبیل الفاظ باشد، سرانجام از دو حالت بیرون نیست، اگر تلفظ شود از مقوله کیفیت مسموع و اگر تصور شود از مقوله امور ذهنى خواهد بود، و در هر دو صورت چگونه مى توان گفت: کیف مسموع و یا صورت خیالى یک شى داراى چنین قوه و قدرتى است که در جهان تحولى ایجاد مى کند، در حالى که خود اسم اعظم بنابر این فرض، معلول نفس و ذهن انسان است.
بنابر این اگر اسماى الهى ـ اعم از اسم وسیع و عام ، یا اسم خاص ـ تأثیرى در آفرینش دارند، به خاطر واقعیتهاى آنها است، نه به خاطر الفاظى که از آنها حکایت مى کند و نه به خاطر معانى بى اثرى که از آنها در ذهن پدید مى آید; طبعاً باید گفت موثر در هر چیز خدا است. از آن نظر که واقعیت این اسما را دارد، نه لفظ مسموع موثر بوده و نه مفاهیم محض.
از طرف دیگر خدا نوید مى دهد که من دعاى دعوت کنندگان را اجابت مى کنم و مى فرماید:( ... أُجیبُ دعوةَ الدّاعِ إِذا دَعان... )[بقره/186] ، ولى مقصود آیه هر نوع دعا نیست، ولو دعایى که هنوز از اسباب طبیعى منقطع نشده و توجه کامل به خدا تحقق نیافته است، بلکه ناظر به کسى است که از هر سببى چشم بپوشد و فقط به پروردگار خود توجه کند; در این صورت با حقیقت اسمى که با درخواست او کاملاً مناسب است، ارتباط پیدا مى کند و واقعیت، اثر خود را مى گذارد و دعاى او مستجاب مى شود و این است معنى خواندن با اسم، هرگاه او با اسمى که ارتباط برقرار کرده، اسم اعظم باشد، همه چیز از او اطاعت مى کند و دعاى او مستجاب مى شود.
این که مى گویند خدا اسم اعظم را به برخى از پیامبران آموزش داده، مقصود این است که راه انقطاع از غیر خدا و توجه به خدا را به روى آنان باز کرده که در همه جا با واقعیت این اسم، ارتباط برقرار مى کنند و دعاى آنان مستجاب مى شود.
بنابر این روایات را باید چنین تفسیر کرد و اسماى لفظى و صور ذهنى را، اسم اسم نامید."[12] و[13]
پینوشتها:
1.شرح اسماءاللّه الحسنى، ص 92؛ مصباحالشریعه، ص 133.
2. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص 94.
3. همان، ص 102.
4. جامعالبیان، مج 14، ج 28، ص 72؛ التفسیرالکبیر، ج 1، ص 115؛ الصافى، ج 1، ص 81.
5. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص 94.
6. همان، ص 99؛ مجمعالبیان، ج 2، ص 696؛ تفسیر صدرالمتألهین، ج 1، ص 37.
7. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص 100؛ مجمعالبیان، ج 7، ص 349؛ تفسیر صدرالمتألهین، ج 4، ص 37.
8. شرح اسماء اللّه الحسنى، ص 100؛ جامع البیان، مج، ج 1، ص 130.
9. فى ملکوت اللّه، ص 37.
10.علامه طباطبایی، المیزان، ج8/ 180-186
11.عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قران کریم، جلد 6، چاپ چهارم، مرکز نشر اسرا، ص. 2663.
12. محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج8، ص370 ـ 371.
13. جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج2، ص 79 ـ 81.