أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ
آیا مردم را به نیکى فرمان مىدهید و خود را در ارتباط با انجام نیکى فراموش مىکنید در حالى که کتاب تورات را که به شدت به نیکى دعوتتان کرده قرائت مىکنید آیا (به وضع زیانبار و خطرناک خود) نمىاندیشید؟
خطاب آیه شریفه در حقیقت به همه واعظان غیر متّعظ و عالمان بىعمل است که دچار بیمارى مهلک خود فراموشىاند.
انسانى که به خود توجه دارد به این معنا آگاه است که در عرصهگاه وجود مملوکى بیش نیست و جز حضرت ربّالعزه مالکى و سرپرست و فرمانروائى ندارد.
این مملوکیت ذاتى اقتضا دارد که مملوک با همه وجودش در برابر مالک مسئول و مکلف باشد، و در انتخاب راه زندگى و منش و روش باید تسلیم مالک گردد، و مشتاقانه همه فرمانها و دستورات حضرت او را اجرا نماید.
از عوارض بسیار بسیار زیانبار خود فراموشى بر طبل استقلال و استغنا و منیت کوبیدن است.
خود فراموش، به دیگران در برخى از امور توجه دارد، و شاید نسبت به هم نوع خود دلسوزى هم بنماید، ولى هرگز به خود توجه ندارد، و به نفع و زیان واقعى خود فکر نمىکند، بلکه در همه حالات و همه امور جز به منافع نامشروع و شکم و شهوت توجهى نمىکند و در فضاى تاریک خود فراموشى از خسارتها و خطرات و زیانهائى که هجوم به او دارد غافل است.
خود فراموش محکوم فرهنگى مخلوط از کفر و شرک و نفاق است، و از دایره انسانیت بیرون قرار دارد، و وجودش موجب فساد و افساد و سدّ راه رشد و کمال دیگران است.
خود فراموش در جایگاه حکومت فرعون و در کنار ثروت قارون و در کنار دانش و علم بلعم باعور است.
خود فراموش عالم به علم کتاب، و داناى به احکام شرع، و همراه شده قاتل انسانیت، و هویت ملکوتى خویش به دست خویش است، هنگامى که از حضرت صادق دربارهآیه اتأمرون الناس بالبرو تنسون انفسکم پرسیدند حضرت فرمود:
«کالذابح نفسه»
خود فراموش، مانند کسى است که خودکشى مىکند!
پیش از آن که به وضع عالمان یهود در زمینه دعوتشان به نیکى و نیکوکارى از مردم و بىتوجهى به خودشان پرداخته شود، لازم است به این نکته بسیار مهم اشاره شود که لبه تیز توبیخ و سرزنش در آیه شریفه اصل استوار و حکم حکیمانه امر به معروف نیست تا گفته شود: کسى که خود عمل کننده به معروف و آراسته به نیکى نیست حق امر به معروف ندارد، و اجراى این قانون الهى بر او واجب نیست و به عبارت دیگر معناى آیه این نیست که چون خود عمل نمىکنى پس چرا از دیگران دعوت به عمل مىکنى، بلکه آیه کریمه به این معناست: که هنگامى که دیگران را به معروف مىخوانى چرا خود آراسته به معروف نیستى، بنابراین کسى که عامل به معروف نیست، نباید امر به معروف را ترک کند، بلکه باید امر بمعروف کند ولى قبل از دیگران خودش باید عامل به معروف باشد.
از تفاسیر مهم و دیگر کتابها و روایات استفاده میشود که علماى یهود مردم را به ده حقیقت دعوت میکردند ولى خود آنان به خاطر هوا و هوسشان و به سبب فرهنگ پولپرستى و شهرت محوریشان عارى از آن ده حقیقت بودند.
1- از مردم دعوت میکردند که به آیات تورات مؤن باشند، و احکام خدا را که در آن کتاب آسمانى بیان شده عمل کنند ولى خود در باطنشان نه این که مؤمن به تورات نبودند، و احکام ان را اجرا نمیکردند بلکه بر کفر و تکذیب آن اصرار داشتند!!
2- پیش از بعثت پیامبر اسلام به همه یهود اعم از فقیر و غنى بیسواد و باسواد تأکید میکردند که چون محمّد مبعوث به رسالت شد براى تأمین خیر دنیا و آخرشان و براى پیروزى بر دشمناشان به او ایمان بیاوردید، ولى هنگامى که رسول اسلام ظهور کرد خودشان از ایمان آوردن به پیامبر امتناع کرده و در برابر حضرتش صف آرائى نموده و ایستادگى کردند.
3- به فقیران و تهیدستان یهود که از آنان منافعى نصیب سردمداران علماى یهود نمىشد فرمان ایمان به پیامبر مىدادند ولى حق را از ثروتمندان که بوسیله آنان جیب خود را پر مىکردند و سفره شکم و شهوتشان را آباد نگاه مىداشتند پنهان مىداشتند و مىگفتند و به باور آنان مىدادند که این محمد پیامبر معرفى شده و تورات نیست!
4- مردم را به طاعت و عبادت خدا مىخواندند، و آنان را تشویق به بندگى حق مىنمودند ولى خودشان به ویژه در پنهان اهل معصیت و گناه بودند.
5- مردم را به راستى و درستى و صدق و صداقت مىخواندند اما لجن دروغ و تهمت و افترا از سراسر وجود خودشان سرازیر بود.
6- مردم را به وفاى به عهد، و داشتن تعهد، و عمل به پیمان و قرارداد دعوت مىکردند، ولى خودشان در خیانت به عهد و پیمان و وفا نکردن به قرارداد اعم از قرارداد با خدا یا با مردم حرف اول را مىزدند.
7- از مردم دعوت مىکردند که قلباً و قولا به حق اقرار کنند ولى خودشان منکر حق و تکذیب کننده آن بودند.
8- از مردم مىخواستند که در هر کجا و در هر شرایطى نسبت به حق گواهى و شهادت دهند و از پنهان داشتن آن جداً بپرهیزند ولى خودشان با همه وجود حق را کتمان مىکردند.
9- مردم را به نماز که از ارکان دین موسى و از احکام تورات بود فرمان مىدادند ولى خودشان یا نماز نمىخواندند یا اگر مىخواندند نمازشان از روى ریا و نفاق بود که در حقیقت نمىتوان چنین نمازى را نماز به حساب آورد.
10- از مردم مىخواستند بخشى از اموالشان را به عنوان زکات، صدقه، انفاق بپردازند، و در کار خیر هزینه کنند، ولى خودشان از طرفى دچار حرص بودند و از طرف دیگر گرفتار بخل!
روایات مربوط به عالم بى عمل و واعظ غیر متّعظ
از رسول خدا روایتى به دو صورت در مهمترین کتابهاى تفسیر و حدیث در این زمینه نقل شده که یکى از آن دو روایت به این مضمون است:
«مررت لیلة اسرى بى على قوم تغرض سفاههم بمقاریض من نار فقلت من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال هؤلاء الخطباء من امتک یأمرون الناس بالبر و ینسون انفسهم:» «1»
شبى که مرا به معراج بردند به قومى گذشتم که با قیچىهائى از آتش لبهاى آنان را مىبریدند، به جبرئیل گفتم اینان کیستند؟
گفت واعظان و گویندگان امتت، مردم را به نیکى دعوت مىکردند ولى خود را از آراسته شدن به نیکى در ظلمت خود فراموشى داشتند.
و نیز از پیامبر اسلام روایت شده:
«یطلع قوم من اهل الجنة الى قوم من اهل النار، فیقولون لهم ما ادخلکم النار و انما ادخلنا الله الجنة بفضل تأدیبکم و تعلیمکم قالوا: انا کنا نامر بالخیر و لا نفعله:» «2»
گروهى از اهل بهشت به گروهى از اهل دوزخ نظر مىکنند و به آنان مىگویند: خدا ما را از برکت تأدیب و تعلیم شما وارد بهشت کرد، چه چیزى عامل ورود شما به دوزخ شد؟ پاسخ مىدهند: ما همگان را به خیر و نیکى و طاعت و عبادت دعوت کردیم ولى خود به انجام آن برنخاستیم!
حضرت صادق (ع) مىفرماید:
«من لم ینسلخ من هواجه، و لم یتخلص من آفات نفسه و شهواتها، و لم یهزم الشیطان و لم یدخل فى کنف الله تعالى و توحیده و امان عصمته لا یصلح له الامر بالمعروف و النهى عن المنکر لانه اذا لم یکن بهذه الصفة فکلما اظهر امراً یکون حجةعلیه و لا ینتفع الناس به قال الله تعالى أتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و یقال له: یا خائن اتطالب خلقى بما خنت به نفسک و ارخیت عنه عنانک:» «3»
کسى که از خیالات فاسدى که بر درونش مىگذرد کنده نشود، و از آفات نفس و خواستههاى بىمهارش خلاصى نیابد، و شیطان را فرارى ندهد، و در پناه خداى متعال و توحیدش و حصار حفظش وارد نگردد، صلاحیت امر به معروف و نهى از منکر در او نیست، زیرا وقتى انسان شایستهاى براى این کار نباشد هرگاه وارد این برنامه گردد حجتى بر ضد خود اوست.
و مردم از او بهره نمىبرند، خدا مىفرماید: آیا مردم را دعوت به نیکى مىکنید ولى خود را در این زمینه فراموش مىنمائید و به او گفته مىشود:
اى خائن بندگانم را به چیزى دعوت مىکنى که خود در این زمینه به خود خیانت ورزیدى، و زمام زندگىات را از آن رها ساختهاى!!
خثیمه مىگوید حضرت باقر (ع) به من فرمود:
«ابلغ شیعتنا ان اعظم الناس حسرة یوم القیامة من وصف عدلا ثم خالفه الى غیره:» «4»
به شیعیان ما ابلاغ کن که در قیامت شدیدترین مردم از نظر حسرت و اندوه کسى است که عدالت را براى مردم وصف کرده ولى خود نسبت به دیگران ظلم و ستم نموده است.
حضرت صادق (ع) فرموده:
«من اشد الناس عذاباً یوم القیمة من وصف عدلا و عمل بغیره:» «5»
از میان مردم سختترین عذاب براى کسى است که عدل را براى مردم ستوده و خود به مردم ظلم و ستم کرده است.
امیرالمؤمنین (ع) در روایت بسیار مهمى مىفرماید:
«العلماء رجلان: رجل عالم آخذ بعلمه فهذا ناج، و عالم تارک لعلمه فهذا هالک و ان اهل النار لیتأذون من ریح العالم التارک لعلمه، و ان اشد اهل النار ندامة و حسرة رجل دعا عبداً الى الله فاستجاب له و قبل منه فاطاع الله فادخله الله الجنة و ادخل الداعى النار بترکه علمه و ابتاعه الهوى و طول الامل اما ابتاع الهوى فیصد عن الحق، و طول الامل ینسى الآخرة:» «6»
دانشمندان دو نفرند، دانشمندى که دانشش را بکار بسته پس او اهل نجات است، و عالمى که به علمش عمل ننموده پس او اهل هلاکت است، اهل دوزخ از بوى بسیار زننده عالم بىعمل پیوسته آزار مىبینند، سختترین اهل دوزخ از نظر پشیمانى و اندوه کسى است که انسانى را به خدا دعوت نموده و او هم پذیرفته و به اطاعت از خدا اقدام کرده و خدایش او را به بهشت برده، و آن دعوت کننده را بخاطر این که به علمش عمل نکرده و پیرو هواى نفس بوده، و آرزوهاى دور از دسترس بر او حکومت داشته به دوزخ انداخته، اما پیروى از هوا سدّى در برابر حق است، و آرزوهاى دور از دسترس فراموش دهنده آخرت است.
ابنعباس به عالمان و واعظان سفارش ارزندهاى دارد، «7» مىگوید: اگر مىخواهى از فضاحت و رسوائى در امان باشى سه آیه از قرآن را نسبت به کار و وظیفهات نصب العین خود قرار ده:
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ «8»
آیا مردم را به نیکى فرمان مىدهید و خود را فراموش مىکنید.
لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ: «9»
چرا آنچه را مىگوئید خود عمل نمىکنید.
وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ: «10»
شعیب به مردم مدین گفت: من نمىخواهم آنچه که شما را از آن نهى مىکنم خود مرتکب شوم.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ:
گویا عالمان بىعمل و واعظان غیر متّعظ در عین داشتن دانش از عقل و خرد و نهایتاً تعقل و اندیشه عارى و بىبهرهاند.
در روایتى آمده:
«مر رسول الله بمجنون فقال ماله؟ فقیل انه مجنون فقال بل هو مصاب انما المجنون من آثر الدنیا على الآخرة:» «11»
رسول خدا به دیوانهاى گذشت، فرمود: او را چه شده؟ گفتند: دیوانه است، فرمود نه حادثهاى ضربه زننده به روان به او رسیده، دیوانه فقط کسى است که دنیا را به قیمت از دست دادن آخرت انتخاب کرده است!
على (ع) فرمود:
«العاقل من غلب هواه و لم یبع آخرته بدنیاه:»
خردمند کسى است که بر خواستههاى بىمهارش پیروز است و آخرتش را به خاطر دنیایش نفروخته.
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«کمال العقل فى ثلاث: التواضع لله، و حسن الیقین، والصمت الامن خیر:»
کمال عقل در سه حقیقت است: فروتنى براى خدا، و یقین نیکو، و سکوت مگر در سخن مفید.
از آنجا که عالمان یهود، از هوا و هوس خود پیروى کردند، و در خیالات و اوهام خویش دست و پا مىزدند، و آخرت را در برابر به دست آوردن اندکى از مال دنیا فروختند، و در برابر حق فروتنى نکردند، و یقین به خدا و آخرت نداشتند، حضرت حق آنان را به جمله کوبنده أَ فَلا تَعْقِلُونَ: توبیخ و شماتت و سرزنش مىکند، گویا مىخواهد بگوید وجود شما از عقل و خرد خالى است که در عاقبت کارتان و کار آنان که با کتمان حق به گمراهى کشیدید تعقل نمىکنید، و زشتى اعمال خود را با اندیشه صحیح ارزیابى نمىنمائید، آرى عالم بىعمل، و دانشمندى که به دانشش عمل نمىکند جاهل بىخرد است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- کشفالاسرار ج 1، ص 171، و صورت دیگر روایت نوراالثقلین ج 1، ص 63 حدیث 170.
(2)- کشفالاسرار ج 1، ص 171.
(3)- نورالثقلین ج 1، ص 63 حدیث 171.
(4)- نورالثقلین ج 1، ص 63، حدیث 174.
(5)- نورالثقلین ج 1، ص 64، حدیث 176.
(6)- کافى، ج 1، ص 78.
(7)- کشفالاسرار، ج 1، ص 171.
(8)- بقره، آیه 44.
(9)- صف، آیه 2.
(10)- هود، آیه 88.
(11)- مشکاه الانوار، ص 270.