ذات اقدس اله، انسان را براى خلیفه شدن آفرید و قرآن نیز او را به عنوان خلیفه معرفى کرده است. کسى که کج راهه مىرود، اصلا توفیق چنین خلافتبه معناى خاص را ندارد. کسى که در مسیر مستقیم حرکت مىکند، به نوبه خود از خلافت طرفى مىبندد. انسان وارسته سهمى از خلافت الهى دارد تا برسد به آن ولى خدا که مظهر اسم اعظم است. وجود مبارک امام عصر، ارواحنافداه ، براى آن حقیقتى است که جهان بشریت در انتظار او به سر مىبرد و آن حقیقت این است که شجره شیرین خلقت ثمر بدهد; زیرا تاکنون این درخت آفرینش آنطور که باید میوه نداده است.
انسانى که براى آن آفریده شده تا به لقاى الهى بار یابد، حداقلش آن است که به لحاظ اجتماعى جامعه او جامعهاى باشد که تمدن او عین تدین اوست.و به لحاظ فردى عالم عادل باشد. این که در سوره مبارکه حدید هدف انبیاء را گسترش عدل دانست هدف متوسط است نه هدف نهایى. آدم خوب شدن، ظالم نبودن، چیز فهمیدن، عادل بودن، بین راه است، نه پایان راه. پایان راه وقتى است که انسان به لقاى الهى بار یابد; بگوید من آن نیستم که ندیده بپرستم. پایان راه آن است که انسان، همچون على بن ابیطالب، علیهالسلام، بگوید، من آن نیستم که فقط به فهمیدن اکتفا کنم، من آنم که به یافتن علاقهمند است.
خدا را نه با فکر متکلم مىتوان شناخت و نه با فکر حکیم، آنچه که در اذهان ماست مفهومى بیش نیست و خدا مصداق است و مفهوم نیست.
انبیاء آمدهاند تا آنچه را خودشان مىبینند به ما نشان بدهند. و اگر کسى، گوشهاى از آن جمال و جلال را دید، از دنیا به همان بیانى تعبیر مىکند که وجود مبارک امیرالمؤمنین تعبیر کرد.
حضرت فرمود: این حکومت و خلافتبا همه زرق و برق نزد من، همان آب بینى بز «عفطة عنز» است. (1) حشرات تمام تلاش و کوشششان آن است که در کنار این آب بینى «عفطة» گرد بیایند; چون نه از زشتى آن باخبرند و نه مىدانند آن «عفطة» چه آثار سوئى دارد و نه از زیبایى ریاحین مستحضرند.
حضرت، مقامى را دیده بود و مارا هم به دیدن آن فرا مىخواند، براى دیدن آن مقام حداقلش آن است که ما آدم عالم عادل باشیم تا بتوانیم راه را طى کرده و آن مقام را ببینیم.
مهمترین و بارزترین برنامه وجود مبارک ولى عصر، ارواحنا فداه، همان چیزى است که همه ما در نهاد و نهانمان آرزوى آن را مىپرورانیم و آن این که ما جهانى داشته باشیم که در عین حال که همه با هم زندگى مىکنند کسى را با کسى کارى نباشد، کسى مزاحم دیگرى نباشد. چنین کارى از وجود مبارک ولى عصر به این دلیل برمىآید که او عصاره خلقت است و مىخواهد هدف همه انبیاء و اولیا را پیاده کند.
قرآن مىفرماید: چنین انسانى بدون اقتدار و رهبرى و حکومت نخواهد بود; زیرا با نصیحت، با ارشاد و موعظه، حدود الهى اجرا نمىشود، مرزها محفوظ نمىماند. در برابر تهاجم بیگانگان، مرز را نمىشود با نصیحتبست و بالاخره حکومت لازم است. تعبیر قرآن درباره انسان کامل این نیست که ما او را حاکم مىکنیم، ملک به او مىدهیم، ملک به او اعطا و ایتاء مىکنیم، این گونه واژهها در مورد اوصیا نیست. درباره آنها مىفرماید: حکومت ارث آنها است درباره دیگر حاکمان گاهى خداوند مىفرماید:
قل اللهم مالک الملک تؤتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء. (2)
یعنى خدایا ملک و ملک مال توست، تو هم مالکى، هم ملکى، هم قادرى، هم مقتدرى، هم نفوذ دست توست و هم ملک به دست توست و به هر که بخواهى مىدهى، از هر که بخواهى مىگیرى. اینها در حدى است که شامل افراد زیادى مىشود.
درباره داود و سلیمان، علیهماالسلام، فرمود:
وآتیناهم ملکا عظیما. (3)
انبیاى بنىاسرائیل را مشمول «ایتاء» کرده است، بالاتر از «ایتاء» ممکن است «اعطا» باشد. تعبیر هبه، عطا، ایتاء، تملیک در قرآن کریم فراوان است. اما تعبیر «ارث» که من حکومت را «ارث» فلان گروه قرار مىدهم کم است. «توریث» غیر از «تملیک» و غیر از «هبه» و مانند آن است. در تملیک، یک نحوه مبادلهاى هست که کالایى به جاى نقد و یا کالایى به جاى کالا مىنشیند. وقتى انسان چیزى را مىخرد، یعنى نقدى را و مالى را مىدهد و کالایى را مىگیرد. در حقیقت در این داد و ستد، تبادل بین دو مال است; یعنى مالى به جاى مال دیگر مىنشیند. خریدار نقد و پول مىدهد و فروشنده کالا را، این داد و ستد در حقیقت جا به جایى مالى در برابر مال دیگر است. که به آنها «تملیک»، «مبادله» و مانند آنها مىگویند.
اما در «ارث» این گونه نیست که یک مالى با مالى مبادله شود، مالى به جاى مال دیگر بنشیند; بلکه، در ارث مالک به جاى مالک مىنشیند، نه مال به جاى مال قرار بگیرد. مال در جاى خود محفوظ است، آنکه مالک بالاصل بود، فعلا حضور و ظهور ندارد و دیگرى حضور و ظهور پیدا مىکند.
وارث به جاى مورث مىنشیند، مالک به جاى مالک مىنشیند، مال به جاى مال. این فرق جوهرى ارث و با معاملات عادى است.
در قرآن کریم براى برقرارى حکومت اولیا و اوصیا بهترین واژهاى که به کار رفته تعبیر ارث است. خداوند فرمود: زمین مال خداست، گاهى مىفرماید: «ما زمین را به دیگران دادیم». گاهى مىفرماید: «ما زمین را به عنوان ارث به دیگران منتقل کردیم».
ان الارض لله یورثها من یشاء. (4)
اگر زمین مال خداست و خدا مورث و مورث است و دیگرى که ولى خداست، وارث زمین است، زمین به عنوان میراث به او مىرسد، به آن معنا نیست که چیزى سپرده و زمین را گرفته است، بلکه زمین را به ارث برده است. ارث وقتى صادق است که وارث به جاى مورث بنشیند و این بدون خلافتحاصل نخواهد شد. اگر کسى خلیفه و جانشین خدا شد; یعنى مظهر خدا شد، آیت کبراى خدا شد، مىتواند وارث زمین بشود. ذات اقدس اله این حقیقت را به صورت یک آیهاى که وجود مبارک ولى عصر، ارواحنافداه، در زادروزش آن را قرائت کرده، درآورده و فرمود:
و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین. (5) ما مىخواهیم آنها را وارث خودمان قرار بدهیم. آنها نسبتبه جوامع بشرى امامان و نسبتبه خداى سبحان وارثانند.
برقرارى حکومت عدل، تحقق هدف همه انبیا و برآوردن نیاز جوامع بشرى، یک حکومتى مىطلبد که در آن ذات اقدس اله زمین را به عنوان ارث به این حاکم بدهد، نه با کودتا، نه با قیام مردمى نه با راى مردم; زیرا راى مردم عوضشدنى است.
ممکن است راى مردم در برابر راى مردم دیگر محکوم به شکستباشد. ولى حکومتى جهانگیر را چیزى نمىتواند از پاى درآورد، به دلیل این که این حکومتبه دست و فکر مردم نیست.
خداوند حکومت را به عنوان ارث به آنها داده است. در ارث این گونه نیست که هر کسى از هر کس ارث ببرد، در ارث یک پیوند لازم است. تا کسى یک پیوند واقعى با مورث نداشته باشد، از او ارث نمىبرد.
وجود مبارک امام صادق، علیهالسلام، در دیدار با بعضى از علماى عصرش، فرمود: «تو فقیه اهل عراق هستى» عرض کرد: «آرى». فرمود: «بر چه اساس براى آنها فتوى مىدهى؟» عرض کرد: «بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش».
با اینکه او فقیه عصرش بود، وجود مبارک امام صادق، علیهالسلام، فرمود: چگونه به قرآن فتوى مىدهى در حالى که:
وما ورثک الله من کتابه حرفا. (6)
خداوند سبحان یک حرف را به تو ارث نداده است، تو «علم الدراسة» را گذراندى، سالیان متمادى درس خواندى و مفسر شدى، اما ارث نبردى، «علم الوراثة» با پیوند حاصل مىشود و این پیوند به آن است که جان انسان به جانآفرین مرتبط بشود. وقتى انسان به جانآفرین مرتبط مىشود که از خود بگذرد.
با اینکه او سالیان متمادى در کوفه و غیر آن، کرسى تدریس داشت، اما امام معصوم، سلام الله علیه، به او فرمود: «چگونه به قرآن فتوى مىدهى در حالیکه یک حرف از قرآن ارث نبردى». از این سخن معلوم مىشود که علمالوراثه پیوند مىخواهد و پیوند به این است که انسان از خود بگذرد.
شما عالمى را پیدا نمىکنید که کتاب بنویسد و براى او بىتفاوت باشد که نام او را ببرند یا نبرند. یقینا هر کس کتابى مىنویسد، علاقهمند است نام او برده شود. چنین کسى در وادى علمالدراسه است; زیرا انسان تا خویشتن را مىبیند نمىتواند وارث حق باشد.
بنابراین وقتى مالک به جاى مالک و متصرف به جاى متصرف مىنشیند، باید با او مرتبط باشد و این نیست مگر که خلیفه او باشد، اگر خلیفه او بود و در ولایت کلى سهمى داشت، مىتواند وارث او باشد.
ذات اقدس اله، به عنوان ارث وعده داده و فرمود:
ان الارض لله یورثها من یشاء.
و آن «من یشاء» راهم مشخص کرده و فرموده آنها که در زمین مستضعف ولى در ملکوت عظیمند، اراده ما بر این است که آنها را وارثان زمین قرار دهیم; یعنى به جاى خودمان بنشانیم.
با توجه به این که در ارث، وارث وقتى به جاى مورث مىنشیند که مورث رختبر بندد، در خلافت هم همینطور است; یعنى آن «مستخلف عنه» غیبت مىکند و «خلیفه» به جاى «مستخلف عنه» مىنشیند.
یک وقت مىگوییم، فلان امام، خلیفه فلان پیامبر، علیهالسلام، است، گاهى مىگوییم فلان امام، جانشین فلان امام، علیهالسلام، است، اینها معنا دارد، براى اینکه امام قبلى رحلت کرده و امام بعدى جاى او نشسته است، یا پیغمبر رحلت کرده، امام جاى او نشسته است، در صورتى که «مستخلف عنه» و «منوب عنه»، رحلت کرده و یا غیبت کند، خلافت وارث معنا دارد، اما اگر یک موجودى دائما حاضر و ظاهر باشد: «الحى الذى لایموت»; (7) نه مرگ به سراغ او مىرود، نه غیبت و خفا در مورد او راه دارد.
با صدهزار جلوه برون آمدى که من با صدهزار دیده تماشا کنم تو را کى رفتهاى ز دل که تمنا کنم تو را کى بودهاى نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکردهاى که شوم طالب حضور پنهان نگشتهاى که هویدا کنم تو را
اگر موجودى اهل غیبت، اهل مرگ، اهل غفلت، اهل نوم، اهل خستگى نباشد، خلافت از او چه چه معنایى دارد؟ اگر کسى مىمیرد یا غایب مىشود، یا خسته مىشود و یا فراموش مىکند، در تمام این عناوین چهارگانه و مانند آن نیابت، خلافت و... معنا دارد، اما موجودى که دائما حى است: «الحى الذى لایموت»; جهل ندارد: «لا یعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و الارض»; سهو (8) و نسیان ندارد: «و ما کان ربک نسیا»; و خدایى که خستگى در او (9) راه ندارد: «افعینا بالخلق الاول»; (10) دائما ظهور دارد خلافت او چه معنایى دارد؟
خلافت از خدا، یا ارث از خدا معناى خاص خود را دارد; یعنى اگر کسى خلیفه خدا شد، ذات اقدس اله، اولا تمام شؤون او را تامین مىکند، ثانیا تمام کارهاى سودمند را با دست و زبان و فکر و حرکت او انجام مىدهد. و دستبىدستى خدا از آستین این خلیفه ظهور مىکند.
خداوند سبحان خودش را در یک مقطع خاص نشان مىدهد. در جنگهایى که در صدر اسلام اتفاق مىافتاد، ذات اقدس اله به آن مجاهدان نستوه مىفرمود: شما در این جنگ نابرابر که پیروز شدید، در حقیقت دستبىدستى من بود که از آستین شما به در آمده است. اگر به پیغمبر فرمود:
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى. (11)
ظریفترش را به صورت جمع به همه آنها گفت:
فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم. (12)
شما دشمنان را نکشتید خداوند کشت، نفرمود: «فلم تقتلوهم اذ قتلتموهم ولکن الله قتلهم». یکبار تعبیر این است:
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى.
و یک وقت از این نمکینتر است:
فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم.
نفرمود نکشتید، آن وقتى که کشتید، بلکه خدا کشت، فرمود اصلا شما نکشتید.
دستى از غیب بیرون آمد و بر سینه نامحرم زد و آن دست غیبى از آستین شما درآمده است و البته این کار شدنى است.
بنابراین انسان تا از خود نگذرد لیاقتخلافتخدا را ندارد، و اگر به آن مقام بار یافت وقتى مىخواهد خلیفه خدا بشود، ذات اقدس اله همه کارهاى خیر و صلاح و فلاح را از راه مجارى ادراکى و تحریکى آن شخص انجام مىدهد. لذا این شخص هر کارى که انجام مىدهد به اذن خداست. چون به قرب نوافل باریافت همه کارهاى او آیت کار الهى است. چنین انسانى خلیفه و وارثى مىشود که جاى مورث مىنشیند.
در جریان بهشت ذات اقدس اله فرمود:
الذین یرثون الفردوس. (13)
هرگز انسان بهشت را با کار کسب نمىکند، گرچه یک سلسله تعبیرات تشویقى در قرآن کریم هست که خداوند مىفرماید: اگر شما فلان کار را انجام دادید خدا به شما اجر مىدهد. تعبیر به اجر جز براى تشویق چیز دیگرى نیست، و گر نه حقیقت اجر در اینجا صادق نیست. اجر و مزد آن است که انسان کارى را براى صاحب کار انجام دهد و چیزى از او دریافت کند. اگر کسى براى خود کار کند و از دیگرى پول دریافت کند اجر و اجاره نیست.
اگر ذات اقدس اله به ما مىفرماید: عالم باشید، عادل باشید، کامل باشید، من به شما فیض مىرسانم، معنایش این نیست که چیزى به من بدهید و من در قبالش چیزى به شما مىدهم، اینجا عوض و معوض هر دو به سود بنده است. مولا که از کار ما طرفى نمىبندد. ذات اقدس اله فرمود: بهشت را من ارث بهشتیان قرار دادم، چون آنها با من مرتبط هستند، بهشت ارث آنهاست، نه اجرت آنها.
بسیارى از ما وقتى که در دنیا هستیم، فکر مىکنیم کارى انجام دهیم، تا مزدى دریافت کنیم، ولى وقتى (انشاءالله) وارد بهشتشدیم، این آیه را تلاوت مىکنیم که:
الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض. (14)
خداى را سپاس که زمین بهشت را به ما ارث داد، تا هر جاى این بهشت را که بخواهیم، بتوانیم مستقر شویم.
بهشتیان نمىگویند خداى را شکر که اجر ما را به ما داد. از این سخن معلوم مىشود تمام این کارها براى برقرارى پیوند است; نه این کارها براى این است که چیزى بدهیم و کالایى بگیریم. تمام این امور چه به علم و حکمت و کتاب برگردد «ویعلمهم الکتاب و الحکمة» (15) و چه به «یزکیهم» برگردد، همه براى آن است که از خود بگسلیم و به او بپیوندیم. وقتى به او پیوستیم چیزى به نام ارث به ما عطا مىکند.
ممکن است نوجوانى که از دوران کودکى گذشت، کسى به او بگوید، اگر تو در امتحان موفق شدى، این مقدار اجر و پاداش مىگیرى، ولى وقتى به مقام استادى رسید، این ملکه علم ارث اوست، این درس نخوانده تا چیزى به کسى بدهد و پاداش بگیرد، چون براى دیگران درس نخوانده است، براى خود درس خوانده است. و آثار آن را در خویشتن مىیابد.
بنابراین هم تعبیر خدا این است که آنها فردوس را ارث مىبرند و هم تعبیر بهشتیان این است که ما وارث هستیم و خداى سبحان به ما ارث داده است.
حکومت وجود مبارک حضرت مهدى، ارواحنا فداه، از سنخ میراث بهشت است، روزى جهان بهشت مىشود که کسى که به معناى تام، خلیفه و وارث خداست، حکومتى که ارث خداست، به معناى تام، به دست او برسد. آنگاه یک تمدنى پدید مىآید که عین تدین است، در چنین جامعهاى حد وسط کمال مردم، «لیقوم الناس بالقسط» استبه (16) طورى که اصلا مردم از ستم بدشان مىآید، و حد اعلاى آن این است که به این فکر کنند که «دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مىکرد».
این همه فرشتگان که مقاماتى دارند و انسانى که مىتواند از حد فرشته بگذرد، چرا به آن مقام راه نیابد؟
آن بزرگوارى که مىگوید:
بار دیگر از ملک قربان شودالبته تعبیر «پران» هم در بعضى از نسخهها هست; یعنى از او متقربتر و به خدا نزدیکتر مىشوم، سرش همین است. اینکه گفتهاند:
الصلوة قربان کل تقى. (17)
نماز قربانى هر نمازگزار است، همین است.
تمام عبادتهاى بندگان «قربانى» است; زیرا قربانى عبارت است از عملى که بنده را به خدا نزدیک کرده و عامل تقرب باشد، هر کارى را که انسان «قربة الىالله» انجام دهد قربانى اوست. و اختصاص به ذبح و قربانى گوسفند و گاو در روز دهم ذى الحجه ندارد. در روایت ما آمده است «الصلوة قربان کل تقى» و مشابه این تعبیر در مورد زکات هم آمده است که زکات هم قربان است. (18)
آن بزرگوار که مىگوید:
بار دیگر از ملک قربان شوماز او هم به خدا نزدیکتر مىشوم، آنجا جاى پر کشیدن نیست، اگر هم پر است، از باب:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاکاز آن سنخ پر کشیدنهاست.
اگر کسى مىتواند به آن مقام راه یابد، به آن حد نهایى نزدیک مىشود. پس وجود مبارک حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، که ظهور و حضور پیدا کرده است، همه کارهاى الهى از مجارى ادراکى و تحریکى او انجام مىشود و جامعه را به قسط و عدل سوق مىدهد، تا از آنجا سر پلى بسازد که انسان چیزى را ببیند که دیگران نمىبینند.
همه ما به نوبه خود در زندگى خود یک خواب خوبى دیدهایم، سر اینکه انسان یک خواب خوب مىبیند، آن است که اولا، روح ما مجرد است، ثانیا، همه اسرار در جایگاه خود مضبوط است. و ثالثا، در هنگام خواب شواهد بیرونى کم است; یعنى گوش و چشم و سایر مجارى مزاحم ما نیستند. و رابعا، روح مجرد با اسرار موجود هماهنگ مىشود و چیزهایى را مىبیند، همانطور که عدهاى خواب خوبى مىبینند براى او حدى از انسانها همین معنا در بیدارى هم هست. اگر کسى گوش و چشم خود را کنترل کند:
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مىکردوجود مبارک حضرت هنگامى که ظهور مىکند، بسیارى از صحابه و اصحاب او به این مقام راه مىیابند. و مىفهمند آنچه زیبایى در عالم است، عکس زیباییهاى عالم دیگر است. وجود مبارک یوسف، علیهالسلام، با همه جمال و جلالى که داشت، عکسى از اوست. اگر شما یک بوستانى را ببینید که همه نعم در این بوستان هست و عکسش را هم در روزنامه ببینید، از این عکس چقدر لذت مىبرید؟ عکس مگر چقدر عاکس را نشان مىدهد؟
تمام آنچه در این جهان به عنوان زیبایى است، عکسى از اوست.
این همه عکس مى و رنگ مخالف که نمود یک فروغ رخ ساقى است که در جام افتاد
وجود مبارک حضرت که ظهور کرد، بسیارى از یاران او به این مقام مىرسند که ملکوت براى آنها روشن مىشود، این هدف والاست.
در طلیعه سوره مبارکه ابراهیم آمده است:
الر، کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الى النور. (19)
فرمود این قرآن براى این نیامده که مردم، آدم خوب شوند، آدم خوب شدن حد وسط است، این قرآن آمده است تا مردم فرشته و نورانى شوند، نه اینکه بد نکنند، از بدى منزجر شوند.انسانهاى وارسته نه تنها به طرف بدى نمىروند، بدى به طرف آنها نمىآید، تعبیر قرآن کریم درباره بزرگان از انسانهاى نمونه این نیست که آنها به طرف بدى نمىروند، بلکه آنها به جایى رسیدهاند که اصلا وسوسه و بدى به طرف آنها نمىرود. درباره یوسف صدیق، علیهالسلام، فرمود:
کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء. (20)
نفرمود: «لنصرفه عن السوء»; ما او را از بدى باز داشتیم. فرمود: اصلا بدى به سراغ او نمىآید.
چرا بعضیها خیال سرقت را در سر نمىپرورند. مثلا انسان مؤمنى که متمکن است، امکان ندارد که کسى او را وسوسه کند که بیا سرقت کن. یک همچو خیالى به سراغ او نمىآید. چون او منزه است از اینکه دستبه چنین کارهایى بزند ممکن است درباره گناهان دیگر تصمیم بگیرد و بعد منصرف شود، ولى بعضى از گناهان اصلا به سراغ او نمىآید.
لذا در مورد حضرت یوسف صدیق، علیهالسلام، فرمود: اصلا گناه به سراغ او نمىآید. اصلا بدى را از او منصرف کردیم. البته وجود مبارک حضرت یوسف صدیق مقامى برتر از این هم دارد.
وجود مبارک حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، که ظهور مىکند، براى این است که انسانها را به این مقام برساند، این هدف از آفرینش انسان است و تاکنون چنین هدفى ظهور نکرده است.
گاهى اوحدى از انسانها در زوایاى این عالم به این مقام رسیدهاند اما این برخلاف آن است که جامعه بشرى فرهنگش، فرهنگ نور باشد.
کسى باید فرهنگ نور را محقق کند که خلیفه خدا و وارث زمین باشد، به همان گونه که بهشتیان زمین را به ارث مىبرند، حکومت الهى را به ارث ببرد.
همانطور که هیچ جانى از اعضاء و جوارح غافل نیست; یعنى اگر چشم ما به سمتى متوجه شد، حتما جان ما آگاه است، و دست ما کارى انجام داد، جان ما خبیر است; وجود مبارک حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، که جان جانان است آنچه در خاطرهها مىگذرد، به اذن خدا علیم است، چون انسانى است کامل و رابط بین همه ما و او. این نه براى آن است که خداوند نیازمند به اوستبلکه براى آن است که ما محتاج به نردبان و طناب هستیم.
اگر خدا بخواهد، ما را دستگیر کرده و مچ ما را بگیرد، نیازى به طناب ندارد، اما براى اینکه دستمان به دامان بى دامانى او برسد، قرآن را آویخته، تا به آن چنگ بزنیم:
واعتصموا بحبلالله جمیعا. (21)
کسى که به چاه افتاده نیازمند طناب است، اما کسى که اشراف مطلق دارد نیاز به طناب ندارد، این انسان است که نیازمند استبه وسیله انسان کامل، به ذات اقدس اله باریابد.
بنابراین وقتى وجود مبارک حضرت ولى عصر ظهور کند، هدف همه انبیاء، از راه ارث زمین، از راه خلافت ذات اقدس اله اجرامى شود.
البته، ناگفته نماند این کار، کار بسیار سختى است; زیرا گاهى افراد عادى در شرایط متعارف به سرمى برند و حاکمى مىخواهد آنها را اصلاح کند، یک وقت است که دنیا پر از ظلم و جور شده است. الآن وقتى بررسى مىکنیم، مىبینیم، قسمت مهم بودجه روى زمین صرف کشتار مردم مىشود; یعنى آن مقدار بودجهاى که صرف خونریزى و افساد مىشود، بیش از آن مقدارى است که صرف تامین نیازهاى مردم است.
تمام این کارخانهها و شرکتهاى مهم اسلحه سازى، شبانه روز، سه شیفته کار مىکنند و هر روز هم یک عدهاى این اسلحهها را حمل و نقل مىکنند و عدهاى آن را مىفروشند، عدهاى هم مصرف مىکنند.
یا مواد مخدر و یا علل و عوامل فساد دیگر، قسمت مهم بودجه روى زمین صرف فساد مىشود.
قرآن کریم مىفرماید:
ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة. (22)
کار حاکمان ستم این است.
شما حالا بررسى کنید اکثر بودجه روى زمین براى کشتن و خونریزى و فساد و افساد مصرف مىشود نه براى تامین نان و آب مردم. اگر کسى بخواهد چنین فساد جهانگیرى را اصلاح کند، کارى جز کار ولوى نخواهد بود. فرمود: او زمینى را که پر از جور شده پر از عدل مىکند. تمام روایتهایى که علماى شیعه و سنى، از وجود مبارک پیامبر اکرم، صلىاللهعلیهوآله، کردهاند، این است که وجود مبارک ولى عصر، ارواحنافداه، وقتى ظهور پیدا کرد، زمین را پر از قسط و عدل مىکند:
یملا الله به الارض عدلا و قسطا (23)
این تعبیر در قرآن کریم به این صورت نیامده اما به این صورت آمده که:
لیظهره على الدین کله و لوکره المشرکون. (24)
و یا:
لیظهره علىالدین کله و کفى بالله شهیدا. (25)
در قرآن به این صورت نیامده که بالاخره جهان پر از عدل و داد مىشود، اما فرمود: روزى فرا مىرسد که دین حق فراگیر مىشود و همه افکار را تحتالشعاع قرار مىدهد، اگر فرهنگ، فرهنگ الهى شد و انسان، انسانیتخود را بازیافت، از آن پس حفظ این نورانیت آسان است.
خداى متعال در مقام معرفى انسان در کتاب خودش مىفرماید: انسان «حى متاله» است، دیگران مىگویند: انسان «حیوان ناطق» است; یعنى زندهاى است که حرف مىزند. اما تعبیر ذات اقدس اله این نیست که هر زندهاى که حرف بزند انسان است; زیرا عدهاى شیاطینالانساند و عدهاى هم هستند که:
لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اذان لا یسمعون بها و لهم اعین لا یبصرون بها اولئک کالانعام بل هم اضل. (26)
«حى متاله» انسانى است که حیات او در تاله خلاصه مىشود و تاله او یعنى ذوب در الهیت. و ذوب در الهیت آن است که انسان هم اندیشه او الهى شود و هم بینش و کوشش او الهى گردد. چنین انسانى مىتواند زمینهاى فراهم کند که آن خلیفه الهى ظهور کند. اعتقاد ما امامیه آن است که مهدى موجود، موعود است و گرنه خیلىها به مهدى موعود معتقدند.
با ظهور آن حضرت هم «علمالدراسة» ظهور مىکند و هم «علمالخلافة» و هم فرهنگ عمومى مردم «حى متالهانه» مىشود.
به تعبیر روایات با آن حضرت خداوند زمین را پر از عدل و داد مىکند و به تعبیر قرآن کریم زمین مظهر «لیظهره علىالدین کله» مىگردد. و دین کامل حق بر آن حاکم مىشود.
پی نوشتها:
1. «دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطة عنز» نهجالبلاغه، خطبه3.
2. سوره آل عمران (3) آیه26.
3. سوره نساء (4)، آیه 54.
4. سوره اعراف (7)، آیه 128.
5. سوره قصص (28)، آیه 5.
6. ر.ک: المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج2، ص292/293، ج13
7. سوره فرقان (25)، آیه 58.
8. سوره سبا (34)، آیه3.
9. سوره مریم (19)، آیه 64.
10. سوره ق (50)، آیه 15.
11. سوره انفال (8)، آیه17.
12. همان.
13. سوره مؤمنون (23)، آیه 11.
14. سوره زمر (39)، آیه 74.
15. سوره بقره (2)، آیه129; سوره آل عمران (3)، آیه 164; سوره جمعه (62)، آیه2.
16. سوره حدید (57)، آیه 25.
17. المجلسى، محمدباقر، همان، ج82، ص307; ج78، ص60.
18. «الزکاة جعلت... قربانا لاهل الاسلام». همان، ج33، ص450.
19. سوره ابراهیم (14)، آیه 1.
20. سوره یوسف (12)، آیه 24.
21. سوره آل عمران (3)، آیه 101.
22. سوره نمل (27)، آیه 34.
23. المجلسى، محمدباقر، همان،ج51، ص12.
24. سوره توبه (9)، آیه33; سوره صف (61)، آیه 61.
25. سوره فتح (48)، آیه 28.
26. سوره اعراف (7)، آیه179