شعائر الهى که از نظر معنوى و ارزش وجودى مورد توجه حضرت حق هستند و هر یک راهنمائى و نشانى براى عبادت خالصانهاند به خاطر این که اضافه تشریفى به وجود مقدس پرورگار دارند بسیار قابل احتراماند و به قول قرآن مجید بزرگداشت آن شعائر مایه در تقواى قلب دارد.
وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ: «1»
و هر کس شعائر خدا را بزرگ شمارد بدون تردید این بزرگ شمردن ناشى از تقوى دلهاست.
دلى که از تکبر و غرور و ریا و بخل و بدبینى در سایه ایمان به خدا و قیامت و از برکت معرفت به حقایق در پوشش و حصار تقوا قرار گرفته البته صاحبش حرمت و احترام شعائر خدا را نگاه مىدارد.
شعائر الهى گاهى مکانى و گاهى انسانى و گاهى زمانى است، و عظمت و موقعیت هر کدام از شعائر از توجه حضرت حق به آنها و انتخابشان براى جهتى خاص نشأت مىگیرد.
تعطیل شنبه بنابر حکم تورات واجب و از شعائر ملت یهود و از دیگر فرائض آئین آنها بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.
از خود آنان روایت شده: خداوند در روز شنبه ساختمان جهان هستى را به پایان رسانید، و بنىاسرائیل روز شنبه از مصر خارج شده و از ستمهاى طاقت فرساى فرعونیان نجات یافتند، بر آنان مقرر شده بود که در چنین روزى از هر کارى دست بردارند و به اجراى شعائر الهى و عبادت بپردازند و به ویژه از صید ماهى بپرهیزند.
وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً
و به آنان فرمان دادیم در روز شنبه «از حکم حرمت صید ماهى» تجاوز نکنید و از آنان (براى اجراى احکام خود و پیروى از موسى) پیمانى بسیار محکم و استوار گرفتیم.
ولى برخى از یهود ساحلنشین که پیرو هوا و هوس و شهوات حیوانى بودند، و نمىخواستند به ارزش و عظمت احکام خدا بها دهند و همواره دنبال این بودند که به شکم و شهوت برسند و بر ثروت خود حتى با شکستن پیمانهایشان و بىتوجهى به احکام الهى و دست اندازى به محرمات بیفزایند، براى سرپیچى از حکم حرمت صید ماهى در روز شنبه حیلهاى بکار بستند و حرمت این قانون الهى را شکستند و آن این بود که چون دیدند روز شنبه کناره ساحلها خلوت و دامى براى صید در کار نیست از روز قبل حوضچههائى مىساختند و به دریا راه مىدادند، و چون روز شنبه ماهىهاى فراوان به خاطر نبود صید به ساحل مىآمدند از آب راهها به حوضچهها مىریختند و آن حرمت شکنان راه بازگشت آنها را به دریا مىبستند تا روز بعد به دامشان انداخته و صیدشان مىنمودند.
کار آنان در مدتى طولانى ادامه یافت و حرمت شکنىشان پابرجا بود، به نصیحت دلسوزان توجهى ننمودند، و از نهى منکر ناصحان پیروى نکردند، قانون حق را که به مصلحت دنیا و آخرت انسان است پشت سر انداختند، شعائر الهى را ناچیز گرفتند، روز شنبه را که براى آنان به عنوان روز عبادت مقرر شده بود روز تأمین مادیت و شهوت و شکم انگاشتند.
به مهلتى که خدا براى بازگشت حرمت شکن مىدهد اعتنا نکردند، مهلت پایان یافت و زمان کیفر و عذاب سخت در برابر آنهمه سرسختى و لجاجت رسید.
از رسول خدا روایت شده است:
«ان الله یمهل الظالم حتى اذا اخذه لم یفلته:» «2»
خدا به ستم پیشه مهلت مىدهد چون مهلت پایان یابد او را به عذاب سخت مىگیرد و راه رهائى و نجات را بر او مىبندد.
از ابن عباس روایت شده: اهل شهرى که کنار ساحل مىزیستند هفتاد هزار نفر بودند و به سه گروه تقسیم شدند: گروهى راه نافرمانى پیش گرفتند و از نگاه داشتن حرمت شنبه سر باز زدند و در آن روز به فسق و فجور و شرابخوارى و گناه روى آوردند، گروه دوم آنان را نهى مىکردند و از عقوبت حق بر حذر مىداشتند و از کارهاى خلاف آنان ناراضى بودند و گروه سوم در سکوت و خاموشى نسبت به عصیان به سر مىبردند، ابن عباس مىگوید:
«نجى الناهون، و هلک المصطادون و لا ادرى ما فعل بالساکتین:» «3»
نهى کنندگان از منکر نجات یافتند، صیادان روز شنبه هلاک شدند، و نمىدانم به سکوت کنندگان چه رسید.
عذاب شدید حرمت شکنى
واى از روزى که مهلت خدا نسبت به اهل فسق و فجور و حرمت شکنان پایان پذیرد و نوبت عذاب رسد، آن روز براى ستم پیشگان و اهل گناه روز بسیار سختى است، تمام درهاى نجات و راههاى فرار بسته مىشود و قدرت اهل گناه به صفر مىرسد، و از طرف هیچ کس یارى نمىشوند و خود هم نمىتوانند خود را یارى دهند.
امر و فرمان تکوینى خدا بر عذاب لجبازان و متکبران و حرمت شکنان فرا رسید.
فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ
فاء در قلنا که فاء تفریع است و فرمان کُونُوا دلالت بر سرعت فوقالعاده انجام فعل و تأثیر آن حرمت شکنى در ظهور این امر و تحقیق متعلق آن است، تجاوز به حریم مقدس شعار دین آنان را زمینه داد تا به فرمان تکوینى حق به شکل بوزینگان مطرود و خوار درآمدند.
این دگرگونى صورت انسانى به صورت حیوانى که امرى ظاهرى بود نه باطنى چنان که از صریح آیه شریفه استفاده مىشود، نتیجه تراکم ملکات حیوانى و استوارى آن در نفوس یهود پیمان شکن بود که به امر تکوینى حق در ظاهر آنان نمایان شد و شکل واقعى بوزینه آن حیوان مسخره و مقلد را گرفتند.
مفسرانى که به تاویل آیه دست انداختهاند و مىگویند باطن آنان مسخ شد، یا جمله را تعبیرى براى سرزنش و اهانت احتمال دادهاند با آیه شریفه هیچ تناسبى ندارد، علاوه بر اینکه مسخ باطن یا عنوان سرزنش اهانت مایه عبرت نمىباشد.
مایه عبرت آن واقعیتى است که با چشم قابل مشاهده و سبب ترس انسان از افتادن در حادثه و جریانى مانند آن است.
آرى بنىاسرائیل حیلهگر و بازى کننده با قوانین الهى، و مقلدان هوا و هوس به ظاهر صورت و جسم به شکل بوزینه درآمدند و ایجاد این دگرگونى بر قدرت بىنهایتى که هر لحظه در عرصهگاه هستى میلیاردها دگرگونى به وجود مىآورد بسیار بسیار آسان است.
تربیتهاى مادى و غیر دینى و شعائر قومى و ملى نمىتواند ملّتى را برپا دارد، این ملّت چون شعائر و نوامیس دین را رها کنند، وحدت و قدرت و معنویات خود را یکسره مىبازند و چون بوزینگان ملعبه و تقلیدچى دیگران مىگردند و دیگر در سرنوشت خود تأثیرى ندارند و از صحنه زندگى رانده مىشوند» کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ.
روح البیان مىگوید: این بلا و خسارت پاداش کسى است که قدرشناس احسان نباشد، و آن که احسان منعم را با کفران نعمتهایش پاسخ دهد از عرصه عزت وصال به ذلت هجران و ممنوع شدن از فیوضات منعم درآید.
عقوبت امتهاى گذشته به عذاب خسف و مسخ بر اجسادشان بود و عقوبت و کیفر گناهان این امت بر قلوب آنان است، و عقوبت قلوب از عقوبت نفوس سختتر و شدیدتر است.
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ: «4»
و دلها و دیدگانشان را که وسیله فهم و بصیرت است به کیفر گناهانشان وارونه و دگرگون مىکنیم تا از اتصال به حقایق محروم شوند و از آلوده شدن به هر گناهى احساس ندامت نکنند، و به توبه و انابه باز نگردند!!
آرى کسى که در خدمت حضرت ربّ ادب نورزد، و در اثناء سلوک قدم از جاده حق بیرون گذارد، و با قدم احترام و حرمت به بساط قرب در نیاید مستوجب حرمان از فیوضات، و جلب کنندهى خسارات، و مبتلاى به عقوبات مولا مىشود.
علامت مسخ قلب افتادن در انواع محرمات و غلطیدن در انواع معاصى، و آلوده شدن به گناهان گوناگون است.
خوک با ولع و حرص نجاسات و لاشههاى گندیده را مىخورد، صاحب قلب مسخ شده هم با حرص و ولع سراغ انواع گناهان و خوردن محرمات از قبیل رشوه و غصب و مشروبات الکلى و ... مىرود.
نشانه مسخ قلب سه چیز است: شیرینى طاعت و عبادت را در نمىیابد، از معصیت ترس و هراس ندارد، و از مرگ دیگران و حادثهها عبرت نمىگیرد.
عبرت و پند
خداوند مىفرماید آن کیفر سخت و مجازات سنگین را که دگرگونى چهره انسانى خطاکاران به صورت بوزینه بود براى شاهدان حادثه و همه امتهائى که پس از آنان مىآیند مایه عبرت و براى اهل تقوا مایه آماده سازى بیشتر براى رجوع به خدا اصلاح باطن قرار دادیم، زیرا زمینه پندپذیرى در اهل تقوا آماده و فراهم است، چون خواست باطن آنان این است که به هر وسیله ممکن خود را از عذاب دنیا و آخرت حفظ کنند، و آن که چنین حالتى دارد پند و موعظه بیشتر در او مؤثر مىشود.
ما اگر مانند بیداران و اهل بصیرت به جهان و دگرگونىها آن، و به تاریخ انسان و حوادثى که بر آن گذشته به دقت بنگریم به این نتیجه مىرسیم که جهان و دگرگونىهایش و تاریخ انسان و همه حوادثش مایه عبرت و پند است، و میتوان از هر عبرت و پندى براى خودسازى و تربیت نفس، و پختن عقل، و بیدار کردن وجدان و تقویت فطرت، و بازگشت به حق، و آراسته شدن به عبادت رب و خدمت به خلق استفاده کرد.
امور براى عبرت آموزى و پند گرفتن بسیار فراوان است، ولى عبرت گیرنده و پندآموز بسیار کم است به قول امیرمؤمنان (ع):
«ما اکثر العبر و اقل الاعتبار!»
عبرت چه بسیار است و عبرت گیرنده چه اندک!
بیداران و سالکان و حکیمان و شاعران با بصیرت از هر چیزى و از هر جریانى عبرت گرفتند و براى اهلش عبرت ارائه کردند.
لسانالغیب با تماشاى گنبد خضراى فلک و هلال ماه نو عبرت مىگیرد و عبرت مىآموزد:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشتهى خویش آمد و هنگام درو حافظ،
حافظ قرآن با دیدن آب جارى در جوى عبرت مىگیرد و عبرت مىآموزد:
بر لب جوى نشین و گذر عمر ببین کین اشارت زجهان گذران ما را بس
صائب از هر مطلبى حادثهاى و جریانى عبرتى به دست مىدهد:
صائب مخور فریب ز ابناء روزگار یوسف به ریسمان برادر به چاه شد
صائب از دیدن اشک کباب که به روى آتش مىریزد و آتش را شعلهورتر مىکند پندى جانانه مىآموزد:
اظهار عجز پیش ستمپیشگان خطاست اشک کباب باعث طغیان آتش است
صائب با دیدن خار خشک و بىقیمت سر دیوارهاى گلین مىگوید:
من از روئیدن خار سر دیوار فهمیدم که ناکس کس نمىگردد به این بالا نشیمنها
شاعرى بینا براى علاج خودبینى از مردمک دیده پند و نصیحت ساخته مىگوید:
از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس را ندیدن خود را
شاعرى از حوادث پى در پى که در منطقه عراق به ویژه کوفه به وقوع پیوست عبرت و پند مىسازد و همه را به بیدارى مىخواند:
نادره مردى ز عرب هوشمند گفت به عبدالملک از روى پند
روى همین مسند و این تکیهگاه زیر همین قبّه و این بارگاه
بودم و دیدم بر ابن زیاد آه چه دیدم که دو چشمم مباد
تازه سرى چون سپر آسمان طلعت خورشید ز رویش نهان
بعد ز چندى سر آن خیرهسر بد بر مختار به روى سپر
بعد که مصعب سر و سردار شد دستکش او سر مختار شد
نک سر مصعب به تقاضاى کار تا چند کند با تو دگر روزگار
البته در میان همه عبرتهاى روزگار از همه مهمتر و براى بیدارى از همه قوىتر عذابها و بلاها و گرفتارىها و سختىهائى است که متوجه گناهکاران و بىادبان و عاصیان و خطاکاران و مبتکران مغرور و فرعونها و نمرودها و ستمگران روزگار گردید که وضع نکبتبار آنان در پایان کارشان براى دیگران بخصوص هم مسلکانشان بهترین عبرت و بیدار کنندهترین پند است. هارون روزى بهلول را دید، به او گفت مدتى است در آرزوى دیدارت بودم، بهلول گفت: اتفاقاً من به هیچ صورت به دیدار تو مشتاق نیستم، هارون از او درخواست پند و موعظه کرد بهلول گفت: تو را چه موعظهاى داشته باشم و به کدام برنامه پندت دهم؟ سپس اشاره به ساختمانهاى بلند و قصرها و قبرستان کرد و گفت: این قصرها و کاخهاى سر به فلک افراشته از کسانى است که هم اکنون در زیر خاک تیره این قبرستان اسیر و از همه جا رانده سر در خاک دارند، اى هارون چه حالى خواهى داشت روزى که براى بازپرسى و بازخواست در پیشگاه حقیقت و عدل الهى بایستى و حضرت حق به اعمال و کردارت رسیدگى کند، در کمال دقت از تو حساب بخواهد؟ و چه خواهى کرد در آن زمانى که خداوند به اندازهاى در حساب دقت و عدالت ورزد که حتى از عملت گرچه به اندازه هسته خرما و پردهى نازکى که آن هسته را در میان گرفته و آن نخ باریکى که در شکم هسته است و آن خط سیاهى که در کمر آن هسته است باشد بازپرسى نماید و در تمام این مدت بازخواست تو گرسنه و تشنه و برهنه و در میان جمعیت محشر روسیاه و دست خالى باشى؟!
در چنین روزى همه به تو مىخندند و بیچاره و درمانده خواهى بود، هارون از این موعظه و پند بىاندازه متأثر شد و اشک از دیده فرو ریخت، «5» ولى به خاطر تعلق افراطىاش به امورى مادّى و حکومت چند روزه دنیا از آن موعظه طرفى نبست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- حج 32.
(2)- کشف الاسرار ج 1، ص 222.
(3)- همان مدرک ص 222.
(4)- انعام 110.
(5)- بهلول عاقل